لحظه‌های من

———————-

دیوار سلولم را بالا می‌برم.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

2 Antworten

  1. تمام آن ایستگاه ها را
    از پوست سوخته خیابان کنده بود
    که طاول بزرگی است اینروزها
    سرشار از پس آب فرزانگیهای ابلهانه
    که سوال بی حده مشکلیست ،
    تیغه خنده ات
    وقتی اوامانه
    میبندد چشم
    روز
    در سیاهی بی ستاره شب
    که قاتلان
    تمام ساعات را
    برتیغه های زنگارین باد
    پرچ میکنند
    و دیو دلتنگیها
    پاره های تن فردا را
    به مستراح می برد.//حال اینروزهای ما//

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert