To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
4 Antworten
پارسال یک گلدان شاه پسند کاشتم. صبح از خانه بیرون می رفتم به عشق اینکه عصر برگردم و بوی شاه پسند من را ببرد به کوچه باغ کودکی ام. عصر که بر میگشتم خانه گلدان شاه پسندم منتظر من بود. کنارش می نشستم و نفس می کشیدم. عطرش درمان زخم دلتنگی و غربتم شده بود. صورت می ساییدم به گلبرگ های لطیفش و او هم شبنم چشمانم را می سترد. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم صدها گل شاه پسند دارم. از ساقه های ترد و شکننده دیگر خبری نبود. همه جا پر از گل شده بود، ارغوانی، زرد، صورتی! هر روز می نشستم زیر سایه شاه پسندهایم و تک تک روزهای کودکی هایم را مرور می کردم. خیلی نگذشت که جنگلی از شاه پسندها مرا فرا گرفتند. دیگر نمیتوانستم نفس بکشم. به هر طرف که نگاه می کردم گل بود. شب که میخوابیدم روی سینه ام را می پوشاندند. ته گلویم می گرفت و بغض می کردم. هر روز تنم را می شستم اما عطر شاه پسند همه جا با من بود. لیوان چای هم بوی شاه پسند می داد. همه چیز خانه نم گرفته بود. همه جا جنگل گل شده بود و من همه جورابها و کفش هایم را گم کردم. دیگر حرکت در خانه غیر ممکن شده بود. همچون ماری از بین ساق های شاه پسندها می لغزیدم و راه خودم را پیدا می کردم. یک شب که روی تختم دراز کشیده بودم و نفس کشیدن تقریبا برایم غیرممکن شده بود، فهمیدم دیگر هیچ خاطره ای از کودکی ام ندارم. دیگر نه بغضی بود و نه دلتنگی. فقط نفس تنگی بود که آزارم می داد. با زحمت اولین گلدان شاه پسندم را که خودم کاشته بود پیدا کردم و از پنجره اتاق پرتش کردم بیرون.
شاه پسند تا حالا که بو نداشته .اطلسی بگید یه چیزی…
رنگ چرا.حتی رنگ برگهاشم خاصه..پس چرا نگفتید رنگ کودکی هایم؟
مطمئنم اون جور درست تر بود.نگید که منظورتون بوی خود کودکی بوده…نمیشه…بالاخره وقتی اسم یه گلی رو آوردید….
حالا هر چی ،درسته که شاه پسند بی بوه ؟ یا من اسم گلا رو قاطی کردم
تازه بازم فک نکنم شاه پسندا لوس باشن…خیلی ام قوی ان…و مقاوم…
مگر اینکه شما شاه پسند باشین…اون وقت حق رو به شما میدم (((:
لوس هستند چون به شیوه ی کیانی می پسندند… هر روز بی اختیار دلتنگ این جمله میشوم ؛ „آمده ام… آمده ام… شوریده و خسته دل… ای شاه، پناهم بده “ و باشکوه ترین احساس عالم است…احساس اطمینان به پشتگرمی بی مثال پادشاه هستی و نیستی ات! آیا جز از هوا و بوی او مست توانم گشت؟! مستانه و شیدا جز به مدد عطر نفس های روشنش آیا توانم سرود؟! من به شاه پسندهای شما میمانم 🙂 نازک دل و پر طمطراق… اما…
خدانگهدار