———-
من آدم محکمی هستم. خیلی محکم. پای هر چیزی بلدم بایستم. تا کشیده شدن ناخن، تا سوختن گوشتم با آتش سیگار، تا ته رفاقت که بشود گفت "میشه با این اسب دزدید" و من چقدر این ضربالمثل ترکمنی را دوست دارم. آره، آدم محکمی هستم. حتا تا "بیوفایی روزگار" که سیمین دانشور این کلمه را برام دوبار نوشت. و خوب میدانم دلیلش چیست؛ من دو سال شیر مادرم را خوردهام. محکم. مادری که با عشق مرا آغوش گرفت، باردار شد، زایید، بزرگ کرد، و بعد به دلایلی ما حسرتی همدیگر شدیم. (این را بارها نوشتهام، بگذریم.) هرگاه کسی از من تعریف میکند مامان میگوید: «دو سال شیر منو خورده. به هیچ کدوم از بچههام اینقدر شیر ندادم. فقط باسی دو سال شیر منو میخورد، حالا افتخار میکنم…» (الاهی برات بمیرم مامان) حالا محکم ایستادهام، پای تمام سختیها. سختیهای کار را بلدم، سختیهای احساسی را یاد میگیرم، مامان.
امشب زنگ زده بود. امشب را خوب یادش بود؛ یکبار براش گفته بودم که امشب اینجا کجاست. براش یک بار آن لحظههای عباس "تماماً مخصوص" و خالد و کریشن باوئر را گفته بودم، و خجالت کشیده بودم وقتی گفت: «خالد عراقی؟ چقدر زندگیش غمانگیز بود. هرگز کسی اون سرنوشتو نداشته باشه. هرگز! پدر مادرش کی بودن؟» مامانِ من اگر روزی ده بار این "هرگز" را به زبان نیاورد، خورشیدکم غروب نمیکند. وای! مامان! این حافظهات را به من قرض بده که در سه سالگی بمانم و هرگز به این روزها نرسم و این رنگها را نبینم. وای مامان! تو شبها مینیشنی رمانهای مرا میخوانی؟ میخواهی یک رمان فقط برای دل تو بنویسم؟ به سلیقهی تو که امیرارسلان با شوقی وافر فرخلقا را در غوش بکشد که من "حالا دیگر بخواب"م؟ چشمهام را ببندم و بخوابم؛ با نفسهای تو بر صورتم وقتی دستهات را دور صورتم حلقه میکنی و نوک دماغم را میبوسی؟ باشد. بهت قول شرف میدهم. اولیش مال تو، مال اشکهات، مال دلتنگی من؟ یا تو؟ چه فرقی دارد؟ چرا کودکی من از تو خالی و خالی و خالی ست؟ کجا بودی؟ عزیزم کجایی؟
گفت: «باسی! از امشب بگذریم. چرا صدات صدای تو نیست؟ مدتهاست خودت نیستی. به من بگو مامان.» نه نمیگم. هیچی به تو نمیگم. نه، مامان! هیچی نمیگم. تو خوبی؟ «خندههات کو؟… باسی من مامانتم، چرا صدات خاکستریه؟» و زد زیر گریه. خواستم بگویم خوب میشم مامان. خوب میشم. لعنت به این رمانهای غمگین که مینویسم. لعنت به این سونات و شش مهتابش… گفتم: «ماشین چاپ خراب بود، کارم زیاده، خسته میشم…» تند مرا برید: «تو؟ واسهی ماشین؟ واسهی سختی کار؟ واسهی مال دنیا؟ تو؟… چی شده باسی!؟ با من شوخی نکن. خودم شیرت دادم دوسال، کجایی؟»
کجایی؟
چه سخت بود. من کجا بودم؟ چقدر سخت بود امشب!؟ سخت و چراغانیشده؛ تنها در خیابان ویلمرسدورف. کجایی؟