———
فکرش را هم نمیکردم که گرمای دست تو در خواب هم داغ باشد. از یک راهرو تاریک به طرفم آمدی، بی آن که حرفی بزنی دست راستت را به طرفم دراز کردی. بی اختیار دستت را گرفتم و راه افتادیم به سوی میدانگاهی که پر از نور و آدم و پرنده بود. احساس کردم این تنها لحظهای است که از هیچ چیز و هیچکس نمیترسم، هیچ کاری مرا به زانو درنمیآورد، هرچه اراده کنم در ید قدرت من است، هرچه بخواهم میتوانم. و تو، چه خوشحال و آرام بودی. مطمئن و بزرگ! این قدرت از کجا میآید؟ چه چیزی باطری آدم را پر میکند؟ تو میدانی؟ صدای قدمهامان را میشنیدم، صدای زندگی را میشنیدم، صدای آدمها… دستت توی دستم بود به سوی آینده میرفتیم. اما چیزی به من نهیب میزد که این فقط یک خواب است. گفتم نه. ببین! دستهاش داغ است، بند کیفش را روی شانهاش نگاه کن! موهاش را ببین! در نسیم میوزد. نه. خواب نیست، عین بیداری ست. چه بیداری روشنی! نیرویی در وجودم داشت با من میجنگید؛ عین بیداری، عمق خواب، گفتی دریغ! گفتم میخوامش. از خواب که پریدم، دست چپم انگار همان لحظه از دستت درآمده تب کرده بود. داغی دستت را توی دست من جا گذاشته و رفته بودی. دستهام را به هم مالیدم؛ دست راستم یخ بود. فکر کردم از این معماییتر هم مگر ممکن است؟ هر دو دستم روی سینهام؛ یکی یخ، یکی داغ؟ مگر میشود؟ تب داشتم. پاشدم نشستم، قلبم میکوبید. شیشهی آب را سرکشیدم و خواستم باز بخوابم، نمیتوانستم. از شدت گرما خوابم نمیبرد. گفتی عکس بفرستم؟ گفتم هرکی نفرسته! گفتی نگاهم میکنی؟ گفتم هر کی نکنه! داشتم خندههات را موقع رانندگیت عکس میکردم که خوابم برد. گفتم حالا میگذاری بخوابم؟ تو به یک کتاب فکر کن، من به تو و سه کتاب. توی خواب هنوز دستت را گرفته بودم داشتیم کجا میرفتیم؟
2 Antworten
سلام آقای معروفی
به خودم گفتم حتما آقای معروفی صفحهاش رو به روز کرده. اومدم دیدم بله. مثل همیشه عالی و ممتاز! مگرمیشود؟ مگه میشه به من الهام بشه؟ خیلی وقت بود سلام نکرده بودم. سلام. سال نو هم مبارک
جواد.ق
آب می شوم در دست های تو
باز به خواب می روم
تو را می بینم
که می خندی صبح
و خورشید را از شرق چشمهات
به کلماتم می بخشی ( تو را بارنگ کلمات ننویسم چه کنم؟)😍