To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
60 Antworten
واقعا بر می گردین؟؟؟؟؟؟؟؟ ما از اینکه شما پیشمون باشین خیلی خوشحال می شویم اما دوست ندارریم که هیچ اتفاقی براتون بیفته
سلام عباس معروفي عزيزم!
درود بر شما ، و درود بر هوشنگ دوداني عزيزم!
بر آستان روح بزرگ شما تعظيم ميكنم، و خاك پايتان را مي بوسم.
نميدانم چه بايد كرد؟
اما گويا بايد كاري كرد…
براي خود، براي خود بايد كاري كرد…
ما هم بايد كاري كنيم،
نميدانم چه كاري؟!
اما بايد كاري كرد،
اين حس دارد در درونم قوي ميشود،
بايد به آن پاسخ دهم،
بايد كاري كرد…
اما نميدانم چه بايد كرد…
زنده باد روح آزاد شما كه در هيچ بندي نميگنجد و قرار نمي گيرد…
و ميخواهد پرواز كند،
پروزا…
آري! بايد پرواز كرد…
شايد كار ما هم همين باشد…
پرواز…
to ro khoda narin iran aghaye maroofi mibaranetoon jaii ke arab ney andakhtha
درود بر شما… زندان های جمهوری اسلامی با وجود افرادی مثل شما دانشگاه خواهد شد.. خوشحال می شوم در دانشگاهتان شرکت کنم!…. طرح گنجی در مورد پر کردن زندان ها… طرح جالبی است… به امید آزادی و عدالت … و پیش از آن… شناخت خود و آگاهی
دیدن شما بار دیگر در ایران واقعا برای من هیجان انگیز است. امیدوارم این اتفاق بیفتد اما نگران این هستیم که اتفاقی برایتان بیفتد. تا جو جو انتخابات است اگر می شود بیایید. مثل شب عمرکشون همه چیز آزاد است در این چند روز. اگر شد زمان ورود را بنویسید تا بیاییم استقبال. البته اگر برایتان خطر ندارد. اگر هم وقت داشتید درباره تحریم بیشتر گفتگو کنیم
امروز یک چیزی نوشتم اما حالا برش می دارم. امیدوارم از نزدیک ببینمتان.
چون مرد
كه وقت گريه
دست به چهره دارد از شرم
از گونه هاي گمشده خود سرازيرم….
از شدت تعجب نفسم بند آمده… عجب کاری میکنيد، اميدوارم هيچ گزندی به شما نتوانند برسانند.
اگر اين اتفاق – بازگشت تان را مي گويم – بيفتد بي شك اتفاق مهمي خواهد بود. اتفاقي كه در تاريخ مي ماند.
“ اگر حكومتي اين طور صلاح مي بيند كه بهترين جان هاي موجود را به جرم انصاف ورزي به پشت ديوارهاي زندانش بفرستد پس بهترين جا براي باقي انسان هاي منصف نيز زندان است.(هانري ديويد ثرو)
با سلامي دوباره
يك پيشنهاد:
رسمي كه در جاهاي ديگر هم توانسته نتيجه بدهد بكارگيري منطقي است كه در نقل قول بالا آمده است. يعني چندين نفر صاحب نام با استفاده از هر امكان رسانه اي خود را به نزديكي زندان برسانند و بگويند كه : „اگر زرافشان و باطبي و گنجي قرار است در زندان بمانند ما را هم كه از جنس همان هاييم در زندان كنيد.“ و از جايشان جم نخورند تا بازداشت شان كنند يا يك آدم صاحب اراده ي قوي را سراغ شان بفرستند تا با آن ها به مصالحه برسد. اگر تعهد اين گروه مثل گنجي و زرافشان تا پاي جان باشد اقايان نمي توانند آسيبي به آنان بزنند. چون تمامي مسئوليت به گردن دستگاه خواهد افتاد.
متاسفانه در روز دوشنبه من هم آن جا بودم. و با مشاهده ي مستقيم و گزارشاتي كه خوانده ام متوجه شدم كه اين اقدام به يك مراسم (مثل مراسم بي در و پيكر و بي حساب و كتاب ختم) تبديل شده است و نه يك شيوه ي مبارزه و „تحميل خواسته“. در آن جا هر كس مي خواست مي آمد و مي رفت. پاي ثابت نداشت. پاي ثابت مي خواهد. و حتي نيازي به حامي در اطراف ندارد. كافي است پوشش رسانه اي داشته باشد.
لطفا اين مطلب را به سمع دوستان برسانيد تا … دير نشده.
عباس معروفي عزيز.
معلومه كه اينها قبول نمي كنن. میدونید، اينا از شما و امثال شما خيلي مي ترسن. از هر کی مردم دوستشون داره میترسن…
اومدن شما خيلي به ضررشون میشه!
اما اين نوشته ي شما خيلي خيلي تكون دهنده و زيبا بود…
میدونید موقع اومدنتون فرودگاه چهطوری میشه؟:))))) فکرشو که میکنم خوشخوشانم میشه.
آقای معروفی من اين مطلبتان را بازنويسی كرده و در وبلاگم قرار دادم.ديگر دوستان هم می توانند از روی وبلاگ من كپی كرده و منتشر كنند.دوست دارم ناصر زرافشان و ديگر زندانيان سياسي آزاد شوند،شما هم به ايران برگرديد اما نه روانه ی زندان بلكه در ميان مردم .
آقای معروفی قرار نبود اگر و اما بگذاريد! اين چه سخن غيرمنطقی است که می گويذ: «اگر قوهی قضاييه بپذيرد، با اولين پرواز میآيم.». اين حرف يعنی «نمی آيم فقط می خواهم مطرح شوم». شوخي نکنيد با ما و جوک نگوييد که اين روزها مردم شوق خنده ندارند.
شما مصصم شويد و بياييد کنار همسر زرافشان و خانواده گنجی و بقيه آزاديخواهان و کسانی که پشت ديوارهای زندان اوين به تحصن نشسته اند بنشنيد و اين سخن را که : «برمیگردم (آمده ام) تا به جای اکبر گنجی و ناصر زرافشان حبس بکشم.» اينجا بگوييد؛ البته بدون اما و اگر.
پيروز باشيد و شجاع.
خواهيم ديد كه مي ايي يا نه .
„این تو را بس باشد
کاشنای رنج ات
نه همه کس باشد“
شما همه سرمایه تان را دارید خرج آزادی می کنید اما دریغ که گل ها کاغذی اند.
آقای معروفی اینقدر خودتان را عذاب ندهید. دلم خون شد وقتی دیدم.
شما سهم زندانتان را کشیده اید و می دانم که دارید می کشید. سهم بازجویی هایتان را گرفته اید. شما امشب همراه زرافشانید در بندش. هم او می داند. هم شما می دانید. هم ما.
همه ما زندانی هستیم. و هم بند. نه در بند. زرافشان هم در بند نیست.
آزاد است. پرواز می کند جانش و نامش بر فراز اوین.
کاش من هم عددی بودم بزرگتر از صفر و کاش مرا هم دوست داشتند بگیرند. شما به جای زرافشان می خواهید بیایید بخواهید. آنوقت من می گفتم مرا بگیرید به جای معروفی. نوبتی هم که باشد نوبت ماست.
با اشک مغروری.
آقای جامی سلام.
در پاسخ حاشیه ای که نوشته بودید بر نامه سمین چیزی نوشتم که ابتدا در جمهوری قلم هرکار کردم نشد ثبتش کنم(و حالا می بینم درآمده است) بعد در حضور خلوت انس نوشتم و چون نگرانم نکند شما ندیده باشید اینجا (سیبستان) هم می نویسم. (که حالا می بینم آنجا هم منتشر نمی شود باز در حضور خلوت انس می نویسم و می شود ادامه کامنت قبلی ام در همینجا).
آقاي جامي
اين حاشيه شما احساساتم را به غليان آورده است .
مگر همين كانديداي اصلاح طلبان نبود كه در شوراي انقلاب بي فرهنگي بخشنامه صادر مي كرد و شعر سيمين را حذف مي كرد؟
حالا شعارش كرده چسبانده به ديوار؟
داستاني دارد اين ستاد انقلاب بي فرهنگي !
20سال است كه گه کاریهاشان را به لنگ و پاچه هم می اندازند!
خوب شد ولي ! آدم يك جا نه يك جاي ديگر مشتش باز مي شود. حالا يكيشان شعار دزد مي شود و يكي شان(دكتر مولوي شناسشان) از كدخداي ده (بخوانيد رييس سابق مجلس) حمايت مي كند! چه ستادي! چه انقلابي! و چه فرهنگي! و چه تفاله هايي كه بيرون نداده!
نمي خواهم از شما بخواهم پاسخم را بدهيد چون غرورم را دوست دارم اما اين ايام مي گذرد. كسي كه شعار از شعر دزديده يا رييس جمهور مي شود يا نمي شود. اما شهرداري شنبه كه بيايد شعار شعار دزد را از ديوارها مي كند و شعر شاعر در دفتر مي ماند.
با احترام.
سلام / وبلاگ شعر گروهی چکش را بخوانید / منتظریم
ایران؟! نه ……………. من آدم خودخواهی هستم. ميدانم.
aghye maroofi
sai kardam oon linki ro ke matlab khanoome ebadi dade boodin ro bekhoonam vali nemitoonastam peydash konam. moteshaker misham aghar linke daghightari bedin. mamnoon
عباس نازنین، با تمام وجود از این پیشنهادت منقلب شدم. شرف و آزادهگی و وجدان و انسانیت. هیچ کم نداری.
هستيم..تا آخرش….
پيش بيني اين چنين روزي سخن نبود.
من با منصور موافقم .
سلام آقای معروفی عزیز!
واقعاً ایران باید به وجود شخصیتهایی چون شما افتخار کند. دستتان درد نکند. اما به شخصه دوست دارم، شما در آلمان باشید تا در زندان. هر چند حضورتان در ایران خود حرکتی نو است. به امید آن روز که نه برای زندان بلکه برای زندهگی برگردید.
خیلی متأسفم برای خودمان بزرگترین نویسندهی عصرمان میخواهد به کشورش بیاید تا به زندان برود!
آفرین به شجاعتتان.
موفق باشید.
فكر مي كنم فقط مي شود گفت :
دوباره مي سازمت وطن اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو مي زنم اگر چه با استخوان خويش
متشكرم
آخر نمی شود که «قوه ی قضاییه بپذیرد»… آقای معروفی احساستان قابل تقدیر است اما کمتر بویی از منطق در حرفهایتان هست.به امید روزی که به جای احساس –که در هنر البته بسیار زیبا و بجاست- با منطق و مصلحت سنجی – که لازمه کنش سیاسی است- حرفهایمان را مطرح کنیم.به امید باز گشت شما و آزادی همه کسانی که به جرم عقیده در بند شده اند.
منصور گرامی، اگر و اما هم دارد! عجب حرفی میزنید! حالا گیرم عباس هم برگشت و نه تنها گنجی و زرافشان و کس دیگری را هم آزاد نکردند بلکه ایشان را هم گذاشتند بغل دست آنها که تنها نباشند!
این به نظر شما چه رهآورد و ثمری دارد؟
تازه پذیرفتند هم معلوم نیست آدم باشند و پایاش بایستند.
درست است من هم ميگويم اين راهش است همه دم در اوين و آماده براي هزينه دادن . استاد يك نفر بايد به اين مردم بگويد كه آزادي مجاني به دست نمي آيد وقتي كم هزينه ترين راه را كه راي ندادن است را از دست مي دهيم آنوقت بايد جگر گوشه هاي ايران خانم از زندان بزرگ به انفرادي بروند تا ديگران …
ناصر زرافشان عزيز
عباس پِشنهاد جالبی کرده. من هم می خواهم که در اين رويای شيرين شريک او و بچه های کانون نوِسندگان باشم. آما آيا چنين روياي دلنشِنی _
مانند چه بسيار روِياهای ددِگری که نسل ما در سر می پروراند _نقشی نيست که بر آب می زنيم؟
اسب من
اسب آفتابی من
تاخت می گِرد از سراب
به آب
سرِ راهش
پل و مل است خراب
تن سپرده به پرده های نسيم
يال افشان به باد کرده دو نيم
مست خوِيشش که می کند مهتاب
من بر آنم که تاخت بردارد
می رود در خرامِ خوِِيش
به خواب
…
زنده باشی – جلال سرفراز
همان بهتر كه اين ديوصفتان بدانند كه انديشه را نمي توان در زنداني انداخت و اين بيرون ها هم هنوز آزادگاني هستند .در ايران توى همين تابستان همه را آزاد مي كنيم .يا بهتر بگم .اميدوارم كه موفق بشيم .مي توان كسي را زندان انداخت ولي آزادي و دل هاي آزادگان رهااند و بيدار.روزتان حتا با اين غم دشوار خوش !
شوكه شدم! در وبلاگمم نوشتم كه نام شما را بايد با طلا قاب گرفت…
من هم با شما همراه خواهم بود….
راستي, وبلاگ نويسي من به بن بست رسيد…
پاينده باشيد.
هاله خانم عزيز. منهم همين رو ميگم ديگه. اين آقای معروفی که خودش ميدونه قوه قضائيه از اين قول ها به کسی نمی دهد و اين کار نمی شود. پس چرا در غربت لاف می زند که من می روم و چه می کنم چه نمی کنم؟ جز آن است که می خواهد مطرح شود و هوادارانش به او به به و چه چه بگويند. آخر با دسته ی کور ها که تريد نمی خورد. خواهش ما فقط اين است که دوستان از اين قمپزها نيايند و همه راحت و بی خيال ظاهر و باطن همديگر را ببينيم و برای هم چُسی نيائيم. همين. وگرنه من هيچ خصومتی با هيچ کس ندارم. با اين لافزنی ها فقط وضع پيچيده و دشوار مملکت ما و زندان سياسی و عقيدتی بدتر می شود بدون آنکه نفعی به کسی برسد. غير از اين است؟
درود بر شما و هوشنگ دوداني و تمام زندانيان سياسي. من هم با شما همراه خواهم شد.
عباس عزیز – درود بر شرف و حس انسان دوستی شما – اگر فراخوان باشد و قابل باشم من هم شریک می شوم – انسانهایی که حق گفتند و به ناحق در بند حکومت اسلامی هستند – به امثال شما افتخار می کنم – یلدا
به نظر من غوغايي خواهد شد! چه در فرود گاه چه بعد از آن! … اگر تصميم تان جدي ست! كه عالي ست!
گاهي كه ميام اينجاو حرف هاي شما رو مي خوونم به خودم ميگم نويسنده سمفوني مردگان اينه؟نمي دونم ولي شايد هميشه سطح انتظارات من زياد!!
خدا لعنتشان كند مي بينيد چطور ما را نسبت به هم بدبين كرده اند آقاي منصور مي توانم بپرسم شما چه پيشنهادي داريد مي خواهيد يك ارتش چريكي درست كنيم و اوين را بگيريم من نمي دانم چرا همه منتظرند ديگران براي آزادي ايران هزينه بدهند در ضمن نه آقاي معروفي نياز به تعريف دارند نه ما نياز به قهرمان ما فقط به دليل حركت انسان دوستانه آقاي معروفي از ايشان تشكر كرده و مي كنيم
برای آزادی زندانيان هرکاری که از دست برآيد بايد کرد. اما، براستی، هرکاری؟
آيا همان تحصن شجاعانه و بی نظير در جلوی زندان اوين کافی نبود؟
آيا براستی حيرت نمیکنيد وقتی اين اعلاميه را میخوانيد؟
چند سال پيش هم که يکی از نويسندگان به شلاق محکوم شده بود، همين روشنفکران به جای بازی کردن در زمين خودشان، به جای توسل به فکر و قلم، به جای پيش کشيدن تاريخ شلاق، به جای آنکه نشان بدهند که شلاق نه فقط در شأن انسان نيست که حتا برای حيوان هم خشونتیست غيرقابل بخشايش، از بزرگ و کوچک به ميدان آمدند که «شلاق را ميان ما تقسيم کنيد» و عجبا که هرکس هم ميزان دقيق سهم خود را اعلام کرد! انگار که دعوا بر سر تعداد شلاق است و نه خود شلاق! حالا هم همين روشنفکران به جای نشان دادن عمق تراژی_کميک اين مضحکه ی اولترا کافکايی که در آن بجای قاتلان، وکيل مقتولان به بند کشيده میشود، میخواهند زندان زرافشان را قسمت کنند ميان خود!
میتوان پرسيد که در زمانهای که خود رژيم، تحت فشارهای فزاينده ی بين المللی، در به در به دنبال مفری میگردد که با سرافکندگی کمتری اين زندانيان را رها بکند، آيا اساساً شرکت در اين بازی ضرورتی دارد؟ بی ترديد اگر اين زندانيان همين امروز آزاد بشوند بهتر از فرداست و، برای کمک به اين امر، رواست اگر نيروهای آزدايخواه هم نقش کوچکی بازی بکنند هرچند که اين ايفای نقش فرصت توجيه بدهد به رژيم که «به خاطر رضايت مردم زندانيان را آزاد کرده است نه به خاطر رها شدن از شر فشار خارجيان». بله وارد شدن به اين بازی شايد مجاز باشد، اما جدی گرفتن اين بازی هم مجاز است؟ آنهم تا حد غرق شدن در نقش؟ و به چه قيمت؟
رها کردن جانب فکر، و وارد شدن از در «مظلوميت» شايد چند روزی يا چند هفتهای جلو بيندازد آزادی اين زندانيان را، اما میارزد که اين آزادی به قيمت درونی کردن همه ی آن سنت های مذهبی پوسيدهای باشد که اين رژيم پيدائی و حياتش را به آن مديون است؟
و براستی وقتی روشنفکری ابزار حقيقی خودش (قلم و فکر ) را زمين بگذارد و با اسلحهی عوام (مظلوميت و تعزيه) به ميدان بيايد آيا جائی هم باقی میگذارد برای دفاع از ماهيت روشنفکری خود؟
شايد در شرايط خاصی بايد قلم را زمين گذاشت و شمشر به دست گرفت. ولی آيا شرايطی هم هست که نشان بدهد شمشير را بايد از تيغهاش به دست گرفت؟
پذيرفتن نقش قربانی، و سبقت گرفتن بر يکديگر برای قربانی شدن، نخستين بار در قرن نهم هجری در کتاب « روضه الشهدا» ی ملاحسين واعظ کاشفی، و کمی بعدتر در تعزيه طفلان مسلم است که سر بر میکند و به لحاظ تأثير احساسی وحشتناکش به سرعت تبديل میشود به يک رويه ی عمومی.
برای رسيدن به هدفی واحد (آزادی زندان سياسی) به فاصله ی کمتر از يک هفته، روشنفکران دو حرکت کاملاً متضاد میکنند: يکی معطوف به آزادی (تحصن شجاعانه در برابر زندان اوين) يکی معطوف به زندان (اعلاميه سهيم شدن آنان در زندان). يکی معطوف به عقل يکی معطوف به احساسات. يکی تعرضی و يکی انفعالی. میتوان تصور کرد که در شرايط وحشتناک و ناامن تحصن، و در شرايط سرکوب مأموران، و شايد (از همه مهمتر) در شرايط استيصال، بايد تصميمی گرفته میشد و اين اعلاميه محصول چنين شرايطی است. اما بار پيش که چنين شرايطی وجود نداشت؟ پس خطا از جای عميقتری میآيد.
شايد فرهنگ شيعه حق داشته باشد که برای پيشبرد منوياتش متوسل شود به احساسات. اما روشنفکران اگر چنين کنند اين به معنای واگذار کردن بازی به حريف مقابل است.
برای آزادی زندانيان هرکاری که از دست برآيد بايد کرد؛ اما نه هر کاری!
آقای معروفی و آقای قاسمی بدون اجازه كامنت آقای قاسمی را در وبلاگم قرار می دهم،هر كدام ناراضی بوديد به من اطلاع دهيد تا بردارم.با كل تفكر ايشان موافق نيستم اما به نظرم نكته های درستی را اشاره كرده اند و جا دارد اين دو تفكر را بيشتر بررسی كرد.با احترام به هر دوی شما عزيزان.فريبا
در صورت اجازه ی خودتان (هر دو) اين كار را خواهم كرد.از اين نظر در كامنت قبلی ترديدم كمتر بود چون فضا خصوصی نيست و اين مكان را مكانی برای چالش انديشه های گوناگون می دانم.منتظر پاسختان هستم.
فريبای عزيز،
شک دارم که اين کامنت از رضا قاسمی، نويسندهی چاه بابل باشد، احتمالاً تشابه اسمی است. با اينحال شما با ذکر مأخذ هميشه آزاديد که مطالب را بازنويسيد.
«قول میدهيم که زندانهای جمهوری اسلامی را از آزادیخواه و نويسنده خالی نگذاريم.» يعنی تا حکومتها هستند، مبارزه هم هست. حالا جمهوری اسلامی افتخارش به شاعرکشی است، و زندانی کردن نويسنده. خب، «ما نويسندهايم».
عباس معروفی
آقای معروفی! منتظر باشید تا تعدادتان به 72 نفر برسد بعد به صحرای کربلا تشریف ببرید! واقعن از شمای „روشنفکر“ بعید است اینچنین بر مبنای احساسات تحلیل و تجزیه کردن! از این احساسات میتوانید در ادبیات استفاده کنید، در عرصه سیاست با احساسات بازی کردن جز به پرتگاه به جایی راه نمییابید. سخنان آقای قاسمی را بخوانید تا شاید به نامنطقی بودن سخنانتان پی ببرید و از سفر کربلا منسرف شوید. زمان سینهزنی و تبلیغ خون و خشونت به سر رسیده است.
آقای شايان
اين جزو آرتيکلهای حقوق بشر است که من چه تصميمی بگيرم، و به کجا بروم. اين حق من است، نه شما. شما به کار خودتان برسيد و روضهالصفای خودتان را بخوانيد، در امور شخصی و تصميم افراد هم لطفاً دخالت نکنيد. به جای کار سلبی برويد يک وبلاگ راه بيندازيد که از کربلا رفتن «منسرف» شويد.
با احترام عباس معروفی
آقای معروفی با تشكر فراوان.در وبلاگ قرار دادم و هر دو ديدگاه برام قابل دركه و احترام…قصدم مقايسه ای در جهت ناراحت كردن كسی نيست بلكه تنها شكافتن دو گونه تفكر .از اين كه قبول كردين بسيار ممنون…فريبا
براي زندانيان سياسي _ بنديان نا آگاهي مردم
ناصرم , احمدم , منوچهرم . اكبرم …
اينان جمعي از جنس „ماي“ شما نبودند
مايي از انسان , بي پيشوند و پسوند
امتي بودند ممسوخ از موجودي وحشت زده
هبوط كرده از آسمان وهن
ويا حلقه بي ثمر ديگري از زنجيره داروين
اينان شما را دوست نمي دارند
در هراسند از شما , آنچنان كه قابيل از هابيل
چراكه دوستدارترينشان بوده ايد
و با نگاه تلختان , به دشنه اي كه براي كشتن دردست گرفته بودند نمي انديشيديد
كه به غلي كه بر پاي آنها بود .
آري اينان شما را دوست نمي دارند
و آزادي را
چرا كه :
اينان آزادي را در گدايي ابدي از زندانباني ازلي جسته اند
و شما در بي زنداني
اينان آزادي را در درازاي زنجير طوق مي جويند
و شما در بي زنجيري
سلام ….از خواندن وبلاگتان بسيار لذت بردم چرا كه در آن حرفهاي زيادي يافتم كه ارزش خواندن و تفكر را داشت . راستي واقعا اگر ما به بد راي ندهيم و بدتر بيايد .چه كسي جز ما كه ديگر نا و توان فرياد زدن را نداريم , ديگر توان تغيير بنيادين را نداريم ,ضرر مي كند؟؟!!! چه كسي جز ما از همان اندك حقوق انساني خود محروم مي شود؟؟
تحریم, ترحیم آزادی شد.
عباس معروفي برات متاسفم!
دلم گرفت بدجور، وقتی مطلبتون رو خوندم و وقتی نتایج آرا اعلام شد. آقای معروفی عزیز مشکل ما قبل از این که حکومت باشه، خود این مردم هستند. این رو با رای هاشون ثابت کردند. با این مردم باید چه کار کرد؟
تحریم, ترحیم مترسک آزادی شد.
آقاي معروفي ميدونم كه هر كسي هر چيزي بگه تصميمي كه گرفتيد رو عوض نمي كنيد. نمي گم نيايد. ولي كاش وقتي ميايد چيزي درست بشه… دلم گرفت… شما هم رفتيد. به جايي كه برگشتن و برنگشتنش يكيه… با اين حال نمي تونم كتمان كنم ستايشتون مي كنم. شما انسان بزرگواري هستيد. انساني كه پاهاشو بهترين جاي تكيه كردن ميدونه. استوار بمونيد!
this is not a solution… it doesn’t make sense… we have to try some other better ways to free them from the prison and you wanna join them?!?!?
why aren’t we able to push the international media and the poeple in the world to put pressure on islamic „republic“ of iran in order to stop its crimes?!?!?….when iranians , both in iran and out of iran, go for voting, we never have the chance to legitimate our pains and announce them universally…. how can the world believe us when 24 million people vote?!?!?…while the dictator“ leader“ calls this agreeing with islamic „republic“ of iran…………..
…………………
جناب معروفي!
تبريك ميگم قربان….شاه دوماد با اون بزمجه رسيدن فينال!…حالا ملت با عشق! ميرن به رفي راي ميدن كه اون يكي راي نياره!…شما هم ميتوني با سلام و صلوات ( چون كف و سوت حرامه!) برگردي مملكتت!…احمدي نزاد قول ميده نكشدت!…
جناب معروفي!
شما اصلا سياستمدار نيستي…چون نتونستي الگوي رفتاري مردم كشورت رو بشناسي …پس پيام سياسي صادر نكن…روشنفكراتون نرفتن راي بدن…و با عرض معذرت بد جوري خورد تو حالشون!…مرد حسابي تو ميدوني چرا كروبي اينقدر راي آورد؟ چون هرچي عملي و معتاد و كارتن خواب بود به آرزوي 50000 تومان رفت بهش راي داد…متاسفم جناب معروفي….براي شما كه آرزوي بازگشت به وطن رو بايد بخواب ببيني و بري براي همون آلمانيها سال بلوا بخوني….براي خودم كه جووني و زندگيم به معناي واقع كلمه به گند كشيده شد و براي اين ملت كه بجاي گروه بهتره بهشون بگيم گله!
شوخی می کنی آقای معروفی!
با دست پخت تحریمشما و آقای گنجی و بقیه دوستان حالا باید روزی 10 بار ما هیچ کاره ها شکر زنده بودن را به درگاه استاد احمدی نژاد به جا بیاوریم! چه برسد به اعتراض و اعتصاب و …. شوخی می کنی. بنشین و چای بابونه ات را بنوش.
20 سال طول کشید تا مردم ایران فهمیدند امیرکبیر که بود. 5 سال طول کشید تا فهمیدند مصدق که بود و حالا 6 ماه طول می کشد تا بفهمند خاتمی که بود!!!
راستی فکر می کنی 6 ماه دیگر اصلا بتوانیم وبلاگ شما را بخوانیم!
سلام خسته نباشي
تو اين انتخابات تعداد راي دهندگان خيلي کم بود و احتمال تقلب در اعلام شمار راي دهندگان بسيار است و احتمالا در کل کشور کمتر از 15ميليون نفر راي داده اند .
به نظر مي رسد راي کروبي از همه بيشتر بوده و راي کروبي و معين را بين رفسنجاني و احمدي نژاد تقسيم کرده اند چون نفوذ رفسنجاني و طرفداران احمدي نژاد در شوراي نگهبان و امور اجرايي انتخابات بسيار قوي است.
علت اينکه مي گم راي کروبي از همه بيشتر بوده شناختي است که از مردم دارم و دوستي که اخيرا به چند شهر فقير رفته بود مي گفت همه دوست دارن کروبي برنده بشه چون به هر شخص بالغ 50000 تومان ميده.
شما که خواننده يا نويسنده اين وبلاگ هستيد آيا مي دانيد در استان هاي زاهدان، کرمان ، هرمزگان، خوزستان، بوشهر، خراسان، ايلام، لرستان و کهکيلويه و بوير احمد شمار وسيعي از خانوارهاي شهرهاي کوچک و روستاها با ماهي 20000تومان درآمد زندگي ميکنند! مي دانيد اين شهر ها اصلا پولدار نداره که کسي براي کارگري پيش اونها بره؟ مي دانيد هر خانوار فقير از کميته امداد ماهي 5000 تومان ميگيره و از ترس قطع شدن مستمري حتما مي خواهد شناسنامه اش مهر بخوره؟
تازه 50000 تومان براي تهراني ها چيزي نيست ولي براي مردم فقير يعني يک گنج! اگه بگيريم در تهران هر خانواده 6 نفر باشه و سه نفر از آنها بالاي 18 سال و شاغل باشن هرکدام ماهي 120000تومان درآمد داشته باشن درآمد خانوار مي شه 360000تومان. اما اين پيشنهاد در صورت اجرا زندگي فقراي شهرستانها و روستاهاي ياد شده را دگرگون ميکنه. درآمد همان خانوار 6 نفره که 3نفر بالاي 18 سال داره از 20هزار تومان به 150000 تومان تغيير ميکنه! مثل اينکه در آمد آن خانواده تهراني از 360000 تومان به دوميليون ونيم افزايش يابد. شايد اگه تهراني ها هم انتظار داشتن با بردن يک نامزد درآمدشان ماهي 4 تا 7 برابر شود مي گفتن گور باباي دموکراسي و حتي به چنگيز مغول هم راي مي دادن!
من حدس ميزنم مردم شهرها و روستاهاي فقير با رقبت در انتخابات شرکت کرده و به کروبي راي دادن و راي شون به حساب هاشمي واريز شده.
من طرفدار کروبي نيستم ولي مي دونم درد مردم فقير چيست. اونجا فعلا به آزادي اجتماعي و سياسي فکر نميکنن بلکه درد اصلي فقر وحشتناک است.
کروبي حرف مفت زده بود و اين وعده با اقتصاد ايران امکان پذير نيست و مثل وعده هاي آب و برق و مسکن مجاني که خميني به مردم داد يا حکايت از ناداني وعده دهنده دارد يا حکايت از شيادي و جز اين نيست.
آه ! ای کاش می شد اساسی تر عمل کرد.
شيرين عبادی: برنده جايزه صلح نوبل
نتيجه انتخابات کمی غيرمنتظره بود، من شخصاً تصور می کردم آقای معين به عنوان نفر دوم انتخاب شود اما اين طور نشد.
به نظر من آنچه باعث شد او رأی لازم را نياورد اين بود که مردم عادی بدون در نظر گرفتن موانع اصلاحات و بدون در نظرگرفتن اينکه چه عواملی اجازه نداد که آقای خاتمی بتواند برنامه هايش را پياده کند از اصلاحات در ايران نا اميد شده بودند.
خانم شيرين عبادی که انتخابات را تحریم کرده بودند این بار از مردم عادی که موانع اصلاحات را نمی دانند سخن می گویند!!!
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/06/050618_mf_reactions.shtml
رضا جانِ قاسمي!
تو ديگر چرا، رفيقِ عزيز؟ تو که هنرمند و نويسندهی باهوشی هستی چرا؟ من که در تمام کارهايت، از نمايشنامه و داستان گرفته تا تئاتر و موسيقي، و در ديدارهامان، هوشياری تو را ديدهام، بهراستی حيرت ميکنم که چگونه از خواندنِ نامهی دوستانمان در ايران، حيرت کردهاي؟ يعنی واقعاً تو منظورِ اين عزيزان را متوجه نشدهای که به «عقل»شان شکّ کردهای و ميپرسي: «بهراستی عقلِ اين روشنفکران کجا رفته؟» و آنطور تعبير و تفسيرها کردهای و «معطوف» بازی درآوردهای و زدهای به صحرای کربلا و يادِ مظلوميت و روضه و مظلومنمايی شيعيگری و غيرُذالک افتادهاي؟ يعنی يادت رفته آن سرزمينِ سوخته را؟ آن روز و روزگارِ غريبِ مردم را؟ آن فشارها و کُشت و کُشتارها و بزن و بکوبها و بگير و ببندها را؟ گيرم که من و تو سالهاست از مامِ ميهن دور افتادهايم، تو در پاريس نشستهای و منِ پرتافتاده توی اين گوتنبرگ برای خودم ميلولم… تو خيلی وقت است نرفتهای ايران، من هم که ميرفتم، الان چهار سال است نتوانستهام بروم، اما خبرها که ميرسد… تو که قربانت بروم دست به اينترنتات هم خوب است… يعنی ممکن است حافظهات ضعيف شده باشد؟ خُب، پيری است و هزار دردِ بيدرمان؛ درست است که من و تو پنجاه و خُردهای از عُمرِ شريفمان گذشته و دلمان نميخواهد خودمان را پير يا حتا مُسنّ بدانيم، اما بههرحال فراموشی يکی از عوارض پيريست…
وقتی چند روز پيش، آن نامه را در سايتها خواندم، برخلافِ تو، اصلاً بهراستی حيرت نکردم، بلکه در دل، به اين عزيزان آفرين گفتم و اتفاقاً فکر کردم عجب کارِ خوب و درستی کردهاند!
وقتی نامِ سيمين بهبهانی عزيز را که بينايياش را از دست داده و نزديکِ هشتاد سال دارد و همچنان استوار ايستاده است و در همهجا حضور مييابد و با شعرهای خوبش به ما اميد ميدهد ديدم، وقتی امضای محمدعلی عمويی را ديدم که نزديکِ نيمی از عُمرش در زندان دو نظام به هدر رفته، وقتی اسمِ سهراب و سياوش ــ يادگارهای محمد مُختاری ــ را ديدم، دو جوانی که پدرِ شاعر و نويسندهشان را آنطور کُشتند و آب از آب تکان نخورد، اما در عوضِ وکيلِ پرونده را محکوم کردند و به زندان انداختند، وقتی ديدم پيرمرد، انور خامهاي، که شصت سال پيش با اَرانی در زندانِ رضا شاهی بوده اسمش را پای اين نامه نوشته، وقتی ديدم پرويز بابايی اين مترجمِ زحمتکش و شريفِ حدود هفتاد ساله و علی اشرف درويشيان اين نويسندهی نجيب و باشرفِ خستگيناپذير نامه را امضا کردهاند، وقتی ديدم عليرضا جبّاری هنوز از زندان درنيامده خواسته است تا به جای دوستِ همقلمش به زندان برود و خانمِ هما، همسرِ ناصر زرافشان، که تمام اين ده دوازده روز را پشتِ ديوارهای زندانِ اوين نشسته و توهين و دشنام شنيده و کُتک خورده اما از مُبارزه برای رهايی همراهِ زندگياش دست برنداشته، و نامِ ديگران و ديگرانی که برخی را ميشناسم و بعضی را نميشناسم، زن و مرد و پير و جوان و ميانسال، راستش از خودم کمی خجالت کشيدم.
خواستم نامهای بنويسم به اين مضمون که:
دوستانِ عزيزِ من! شما به کارتان برسيد. من حاضرم بيايم بروم به جای ناصر زرافشان در زندان بنشينم. اولاً شايد مقاماتِ محترم راحتتر قبول کنند (آخر نامِ کوچک و سه حرفِ اولِ نامِ خانوادگی هر دوِ ما يکيست!). وانگهي، دارم داستانِ بلندی مينويسم و گرفتاريهای روزمره و مُشکلاتِ زندگی فرصتِ کار برايم باقی نميگذارد؛ ميتوانم ازاين فرصتِ حبس و تنهايياش استفاده کنم و داستانم را تمام کنم. تجربه هم دارم. برايم مُهم نيست که در انفرادی باشم يا زندانِ عادی (البته به خاطرِ سکوت و خلوت، انفرادی را ترجيح ميدهم!). سی و سه چهار سال پيش، در دورانِ دانشجويي، به لُطفِ نظامِ شاهنشاهی و دادگاهِ نظاميشان، يک سال و اَندی در زندان بودم که بيشترِ آن دوران را در زندانهای رشت و زنجان و تبريز، در بندِ عاديها نگهمان ميداشتند، چون درآن شهرها بندِ سياسی نداشتند و…
بعد نميدانم چه شد و چرا نشد که اين نامه را بنويسم. از بَس هر ساعت و هر روز خبرهای تازه ميرسيد… شايد هم فکر کردم بهتر است ازاين راهِ دور، دوِ علی گُلابی نيايم و قُمپُز در نکنم!
حالا که نوشتهی تو را در کمالِ حيرت و ناباوری ميخوانم، روزِ دوازدهمِ اعتصابِ غذای ناصر زرافشان است. ميگويند حالش بد است. معلوم است، نبايد هم حالش خوب باشد. ناراحتی کليه داشته باشی و نگذارند بروی معالجه کنی و به اعتراض دست به اعتصابِ غذا بزنی و مقاماتِ قضاييه ککشان هم نگزد و فوقش بگويند: «هر وقت گُشنهاش شد، غذا ميخورد!»… حالا هم که فرمودهاند اصلاً کارِ او و گنجی غيرقانونيست! و حتماً همين امروز و فرداست که، از روی مهر و عطوفت، و برای نجاتِ جانِِ آنان، بهزورِ باطوم و قنداقِ تُفنگ، وادارشان کنند غذا بخورند! شنيدی که شيرين عبادی و وکيلِ ديگر را هم راه ندادند و نگذاشتند با موکلانشان ملاقات کنند؟ حالا تازه کجاش را ديدهاي… هنوز تنور انتخاباتشان گرم است. بگذار نان پُختن تمام شود و سُفره را برچينند و تنور سرد شود، خواهی ديد نه افکارِ بينالمللی برايشان اهميت دارد و نه اين هنرپيشهی خبرنگار شدهی هاليوودی و نه حتا کريستين خانومِ امانپور و خبرنگارانِ ريز و درشت خارجی که راهشان را ميکشند ميروند به سرزمينهاشان تا باز دوباره کِی تنوری روشن شود…
آن قضيهی محکوميتِ عباس معروفی به شلاق و زندان و نامهی دوستانِ نويسنده (يادش سبز و زنده باشد هوشنگ گلشيری عزيز که همراهِ سيمين بهبهانی و ديگران آن را نوشتند) را هم بعد ازاين همه سال، ناجور و ناقص به ياد ميآوری و نادرست تعبير و تفسير ميکني. واقعيتش اين است که ای کاش معروفی ميماند و به دامی که جلوش گذاشتند پا نميگذاشت که بيايد بيرون؛ (گمانم حالا خودش هم اين حرفِ مرا قبول داشته باشد). آن وقت از دو حال خارج نبود: يا شلاق ميخورد (که من گمان نميکنم)، يا آقايانِ قضاييه ناچار ميشدند قضيه را ماستمالی کنند. وگرنه کدام شاعر و نويسنده يا بهقولِ تو «روشنفکرِ» ما است که درک نميکند نفسِ مجازاتِ شلاق دراين زمانه، شنيع است؟
چرا من و تو بايد فکر کنيم که همهی دوستانِ آنجا عقل از سرشان پريده و اين خردِ ماهاست که ماشاءالله روز به روز بر وسعت و ژرفا و حدّتش افزوده ميشود؟
رضا جان!
ميخواستم بگويم حالا که من و تو، توی اين گوتنبرگ و آن پاريس، بيرون گود نشستهايم و قضايا را از دور نظاره ميکنيم، بهتر نيست (بهقولِ بابا طاهر عُريانِ خودمان) اگر «نوش»شان نيستيم، دستِکم «نيش»شان نباشيم؟ اگر مَرهَمی بر «زخمِ دل»شان نيستيم، لااقل «نمکپاشِ دلِ ريش»شان نباشيم؟
نميدانم چرا يادِ خيلی از شنوندگانِ عزيزِ يکی ازاين راديوهای محلی فارسيزبانِ شهرمان افتادم که چند سال پيش، در يکی از چنين روزهايی که تبِ مبارزاتی ما ملّت بالا گرفته بود، زنگ زد به راديويی و گفت:
«آقا جون! من نميدونم اين مردمِ ايران چرا از خونههاشون بيرون نميان… چرا نميريزن تو خيابونا تا تکليفِ اين [يک چند تا فُحشِ بد بد داد که من اينجا رويم نميشود بنويسم] …ها رو يهسَره کنن. فوقش يه مليون کُشته ميشن. بيشتر از اينه؟ خُب، يه مليون فدا ميشن، شصت و نُه مليون خلاص و آزاد ميشن… ما هم برميگرديم به مملکتمون که توش آزادی و دمُکراسی برقراره…»
برايت تندرستی و شادکامی و آرامش آرزو ميکنم و اميدوارم بازهم نمايشنامهها و داستانهای خوب بنويسی و آهنگهای قشنگ بسازی و بنوازي.
دوستِ قديمِ تو
ناصر زراعتي
18 ژوئن 2005
گوتنبرگِ سوئد
مي دونين دور دوم انتخابات با اين دو نفر عين چيه؟ درست عين اينه كه ته _ يه كوچه ي بن بست گير بيافتي و بگن دو راه بيشتر نداري..يا ميكنيمت يا ميكشيمت!!
يه شعر هم اكنون به ذهن مباركم خطور كرد اما چون حس و حال كتك خوردن از عاشقان سينه چاك ولايت رو ندارم با اجازه ي شما اينجا مي نويسمش:
اگر سر به سر راي به اكبر دهيم
از آن به كه كشور به عنتر دهيم…
وقس علي هذا…
نامه زیر به پیک رسیده و عینا منتشر می کنیم:
من يک بسيجی در قم هستم با 27 سال سن که به خاطر مشکلات مالی 4 ساله رفته ام در بسيج. ديروز (جمه 27 خرداد) من با 8 تا شناسنامه مختلف رأی دادم و در مجموع 11 تا رأی دادم چون در چند تا از شعبه ها بچه ها آشنا بودند و مهر شناسنامه را نديد مي گرفتند. من از اولش که روز دوشنبه من را براي اينکار انتخاب کردند بد جوری ناراحت بودم و همش با خودم مي جنگيدم که آيا اينکار درسته؟ ولی راستش به پولش شديداً نياز داشتم. مسئوله ما در بسيج از مدتی قبل به ما مي گفت که طرح مهمی براي انتخابات دارند که افراد نمونه را براي آن در نظر گرفته اند. روز دوشنبه ما جلسه داشتيم و افراد زيادی آمده بودند و يک روحانی که اسمش را حاج آقای عظيمی گفتند براي ما صحبت کرد و گفت که ما در يک عمليات بنام نصر شرکت خواهيم کرد. وی گفت که امريکایي ها پول زيادی براي شکست رهبری و روحانيت در اين انتخابات خرج کرده اند و خبر دقيق داريم که تماس مستقيم با معين دارند و در استانهاي سنّی نشين مثل کردستان و بلوچستان و خوزستان تعداد زيادی شناسنامه جعلی وارد کرده و پول زيادی هم خرج کرده اند و مي خواهند معين را روي کار بياورند و فردايش بريزند توي خيابانها و جشن بگيرند که رهبری شکست خورده و بايد کنار برود و اگر با تظاهرات هم مقابله شد امريکایي ها به بهانه حمايت از مردم ايران به کشور حمله کنند.
او گفت رهبری به تمام بسيج و سپاه دستور داده که بايد با مکر دشمن مقابله کنيد و اين يک جهاد مقدّس است و با جنگيدن در جبهه هيچ فرقی نميکند. وی گفت „الحرب خدعه“ يعنی در جنگ فريب و خدعه هم هست و بايد ما حيله دشمن را به خودش برگردانيم. وی گفت که شما بايد آمده شرکت در اين نبرد مقدّس بشويد و تمام برادرانتان در کشور در اين جهاد با شما هستند و ما پيروزيم. وی رفت و در ادامه يک آقایي که ظاهراً از تهران آمده بود ما را توجيه کرد که روز انتخابات بايد هر کدام تعداد زيادی رأی بدهيم تا توطئه دشمن را به خودش برگردانيم. وی گفت اين يک جنگ واقعی است و همه شرايط آن مثل جنگ ميماند و اگر کسی نفوذ ی باشد و بخواهد اسرار جبهه حق را فاش کند مثل يک خائن با وی برخورد شده و مجازاتش اعدام خواهد بود. در آن جلسه به ما نگفتند که بايد به چه کسی رأی بدهيم. من خودم فکر ميکردم بايد به قاليباف رأی بدهيم. صبح جمعه 27 خرداد به من گفتند که رأی به احمدی نژاد است و توضیح دادند که بايد عمليات مخفی ميماند و دشمن غافلگير مي شد و آنها فکر ميکنند کانديداي ما قاليباف است ولی اين طرح فريب ما بوده و نظر رهبری روي احمدي نژاد است. من شخصا از کاری که انجام دادم ناراحتی وجدان ندارم چون واقعاً آدم بدبختی هستم و به پول محتاج و برايم هم فرقی نميکند که چه کسی رئيس جمهور شود. اگر من هم اينکار را نميکردم خيلی های ديگر بودند که اينکار را بکنند. من کاری ندارم که نظر ديگران در اين مورد چيست ولی اگر اينکار من جلوگيری از حمله امريکا کرده باشد که راضی هستم. فقط خواستم به شما دلسوزانه نصیحت کنم که موضوع را بیشتر از این کش ندهید و جوانهای مردم را به خیابانها نکشانید چون برنامه های دیگری هم تدارک دیده شده که نتیجه اش خیلی بد است و خونریزی و برادر کشی بدنبال دارد. من این موضوع را برای شما گفتم که بدانید تصمیم جای دیگری گرفته شده و کاری از کسی بر نمی آید. شاید همین احمدی نژاد هم بد نباشد و بتواند کار بکند. شما را قسم می دهم که با جان و جوانی بچه های مردم بازی نکنید . تنها چيزی که فکر من را ناراحت کرده همين است که کسی به اين خاطر کشته شود و عذاب وجدانش براي من بماند و همش دعا ميکنم قضیه هر چه زودتر به خير و خوشی تمام شود
آقاي معروفي ! لطفا اين متن را اگر مي شود در وبلاگ خود قرار دهيد . ايم ايميلي است كه يكي از بسيجي ها برايم فرستاده است .
خواهشمندم درخصوص اکبرگنجی و ناصرزرافشان هرآنچه در توان دارید بگمارید(از بینندگان بخواهید متون انگلیسی به سازمان ملل فاکس نمایند یا هرآنچه خود صلاح میدانید) زیرا رژیم نسبت به مرگ آنها شایعه انداخته است و سپس تکذیب نمود. همان روش قدیمی بررسی عکس العمل مردم درقبال مرگ آنان ، تا اگر کم هزینه باشد نسبت به این کار اقدام نماید، پس هرچه میتوانید انجام دهید تا هزینه بالا، اجازه این کار را ندهد.
با تشکر فراوان – پیروزباشید
سلام . آقاي معروفي بد تر از افتضاح اين مي شود كه يك نفر بخواهد قوانين هزار و چهارصد سال پيش عربستان را در كشور ما اعمال كند ( جا پاي كوروش كبير بگذارد !!!!!! ) فكر كنم علاوه بر تيمارستان بايد زندانها را هم گسترش بدهند .
باید گفت : آقای رفسنجانی واقعا بترکی، چقدر تو کلکی.
عقل جن هم به این ترفند نمی رسید. ترتیب می دهی ماری
همراه تو به دور دوم بیاید، که مردم از ترسش به توی افعی پناه بیاورند.
ما مردم ایران مثل اینکه از دست تو خلاصی نداریم.