To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
20 Antworten
دلم نمیخواهد گنجی بمیرد، ایرانی است و دوستش دارم، همه کتابها و مقالاتش را خوانده ام، از همه بالاتر بشر است و جاندارست و من جانداران را عزیز دارم. به شهادت وجدانم در یکماه گذشته تقریبآ هر لقمه غذائی را که بلعیده ام با شرم و عذاب بوده. چکنم مار گزیده ام و میترسم از این منجلاب جمهوری با رمه داری ولایت مطلقه در نیامده در چاه ویل سروش و قرائت من درآوردی جدید دینِ با لعاب عرفانی مولانا و تفسيرهای صد من یه غاز علی شریعتی گرفتار شویم و آنوقت از دست پُل پاتهای وطنی بدنبال تمساح یزدی بگردیم که منجی شود. عجب حال بدی دارم.
Posted by: شهریار at July 29, 2005 02:40 PM
سلام!
اين پرسش را من سه يال پيش در نشريهي سياهسپيد از حضرتش پرسيدم.
تحت عنوان :
۱)ده سؤال از آقاي خامنه اي (ديالوگ مردم با رهبر و سران نظام ج.ا)
http://www.siahsepid.com/week/archives/000115.php
چند راهكار عملياتي هم به اصلاحطلبان پيشنهاد دادم تا شرايط آبديده كردن مردم را با تمرين دموكراسي براي تحمل بار سنگين دموكراسي مهيا كنند:
تحت عناوين ذيل كه لينكشان در حاشيهي وبلاگم هست:
۲) چه بايد كرد؟(۱):بررسي اجمالي ساختار جامعه ي ايران.
۳) چه بايد كرد؟(۲): معرفي زبان مشترك(زبان غير قطعي و عاري از حقيقت)
۴) چه بايد كرد؟(۳):سازماندهي نهادهاي مردمي
۵) در رثاي سينا مطلبي (شوراهاي محله ها و نواحي شهروروستا)
اما ظاهرا اينها همه حرف است و بس؛ گويا براي مبارزه بايد به زير زمينها پناه برد! اين هماني است كه فرعون ميخواهد تا بتواند با توجيهي ملي همه را لتوپار كند، اما هنوز دموكراتهاي ميهن مقاومت ميكنند و با هوشمندي او را به پرسش و پاسخ ميخوانند…من خوشخيالانه بر اين باورم كه بالاخره اين راه روزي به مقصد ميرسد، چون شعارهاي عوامفريبانهشان بالاخره در عصر ارتباطات خرشان را ميگيرد و ول نميكند.
Posted by: سينا هدا at July 29, 2005 02:19 PM
و عشق، صدای خرد شدن برگهایی خشک است در زیر پاهای خسته رهگذری که میداند نمیرسد
اما همچنان میرود
کتاب „ترانه های وبلاگی“ منشر شد
Posted by: saeed at July 29, 2005 12:18 PM
اكبر خان:
همونطور كه شاهو لنگش كردين قربون – من نمي فهمم چطوره كه به دسته گلي كه خودتون به آب دادين كه مي رسه پرسشهاي رتوريك فلسفيك سر هم مي كنين؟ اون احمق بي شعور گفت صداي انقلاب جنابعالي رو شنيده مي خاد اصلاح كنه جوابتون اين بود كه هم مرگ بر خودت و هم قبر باباي بي سوادتو دربو داغون مي كنيم و هم همه كس وكارتو به رگبار مي بنديم تا چشمت كور عقب نشيني نكني – هنوز هم مي گيم اثن ايران هيچ ربطي با شاهي نداره. حالا با همكارا و دوستاي ناز و مامانيتون گفتگوي تمدون ها به آلماني برگذار بفرمائيد و همديگرو اصلاح و آرايش كنين و بگين چيز ياد گرفتيم از اونموقع آدم شديم – در حالي كه تنها كاري كه مي كنيد فقط بر عكس اون عمل اولي است مثه يه حيوون كه به الكتريك شاك عكس العمل نشون ميده و ازش ياد مي گيره كه يك عمل بخصوصي را نبايد انجام داد بدون درك حقيقيه فرقها بين صورت مسئله هاي مختلف – ايكول اند آپوزيت. شايد اين دوست و هم كار قديميتون منتظرن كه كتاب جديد هابرماس ترجمه بشه بعد يهو همچي واسشون روشن مي شه.
مشكل اينه برادر بزرگاي عزيز كه زور همه شماها فقط به اونهايي ميرسه كه يه قدم بتون راه بدن يا سعي كننن يه كمي بي خشونت برگذار كنن- و جلوي ظالمين واقعي كه مي رسين فقط مثه دودول طلاهاي ماماني نفستونو مي گيرين تا بنفش بشين و دوباره شهيد بازي در ميارين كه ننه من غريبم. نه خير من ساواكي نيسم اونموقع هم اصلا زنده نبودم بابام هم رعيت و دهاتي بوده… ولي مي دونم كه سوا از شعار و حرفهاي احساساتي بي سر و ته كه بعضي وقتا تو قالب هاي فلسفي هم به زور جاشون مي دين – همتون مقصريد و اگه شما حالا خودتو گروگان گرفتي هنوز هم در درجه اول فقط داري وجدان خودتو از اين مخمسه نجات مي دي. با اين حال آرزوي سلامت برات دارم چون مي دونم با مرگ و مير چيزي درست نمي شه. آقايون آرايش طلب فقط اميدوارم فهميده باشن كه با مسخره كردن و به بازي نگرفتن اونهايي كه با لگد از جمهور بيرونشون كردن به نام انقلاب شكوهمند و سوسولها و فوفولهايي مثه بنده – ديگه نمي تونن از ما برا رئيس الجمهورهاي فرمايشيشون راي جمع كنن.
Posted by: Amir at July 29, 2005 11:13 AM
امير! خان
کاش حرف هاتو با اسم واقعی ت می نوشتی، کاش شهامتشو داشتی، کاش يه بار ديگه مطلب خودتو بخونی و ببينی چيزی ازش می فهمی؟ اين لحاف چهل تيکه حتا خودتو نمی پوشونه، چه رسد به ديگران.
راستش تو از ايران نفرت داری، تنها آرزوت اينه که يه عده رو به تير چراغ برق آويزون کنی. خراب کنی و برگردی آلمان که از قهرمانی هات تعريف کنی.
تو عشق وجودتو پر از نفرت می کنی و می پاشی به دوست هات، واسه همينه که هميشه تنهايی. تو نمی دونی چی می خوای، پشت پنجاه اسم هم که قايم بشی پيدايی، رويی، مواد خامی، مومی، باهات بازی می کنن، تحريکت می کنن، روت کار می کنن، مدام داری عربده می کشی و از خودت دفاع می کنی، و کاش می دونستی که چقدر چيزهای خوب توی وجودت هست، کاش می دونستی کی هستی.
حيفه که آدم مثلاً نجار بزرگی باشه و هی اصرار کنه که مثلاً من از همه شوفرترم و با شاگرد شوفرها يکی به دو کنه. حيفه آدم مثلاً شوفر قابلی باشه و بره با شاگرد نجارها کل کل کنه.
يه بار ديگه „فريدون سه پسر داشت“ رو بخون. و راستشض، ببين آقا! يه نفر داره می ميره. يه نفر داره با تنش و با عقيده اش يک نظام توتاليتر رو دستخوش حوادث می کنه. کدوم سازمان و حزبی تا اين نقطه پيش رفته اند؟ اصلاً خودت چکار کرده ای که می خوای اونو محاکمه اش کنی؟ خب صبر کن بياد بيرون، حالش خوب بشه، بعد با حفظ و رعايت حقوق شهروندی محاکمه اش کن. اما به تير چراغ برق کسی رو آويزون نکن، تير چراغ برق رو برای روشنايی شهر ساخته اند.
با آرزوی سلامتی/ عباس معروفی
اينجا خيلي سياسي شده. اه
Posted by: Dimo at July 29, 2005 10:17 AM
آقايان اشتباه نكنيد ! روي فرد هيچ وقت تاكيد نكنيد . يكي كنار برود صد نفر ديگر نيروي آماده حاضر است . شما چرا اينطور ي فكر مي كنيد . راستي راستي دارم ديگه جوش مي آرم . صبح تا شب داريم گلو پاره مي كنيم كه آقا بايد ساختار رو اصلاح كرد اونموقع از طرف سرشناس هاي ما مي گند بايد فلان كس برود فلان كس نرود . ننويسم بهتره دارم داغ مي كنم .
Posted by: صد سال تنهایی at July 29, 2005 08:16 AM
در این نظام هیچ مسئولی پاسخ گو نیست. این ماییم که همیشه باید پاسخ گو باشیم.
اما این نکته را نمی شود از نظر دور داشت، که در این کشور مطرح کردن بعضی سوال ها سال ها زمان می برد. درواقع کسی جرئت مطرح کردنش رو نداره.
Posted by: آرش at July 29, 2005 07:41 AM
عباس جان هرگز نمي توان بدون سلاخي شدن از زمامداران رژيم ايران انتقاد كرد هرگز. زيرا همينكه بدنبال نام افراد و حكومتها كلمه مقدس بياد خونها ريخته خواهد شد. البته مشكل كشور ما با بر كناري خامنه اي حل نمي شه با سقوط اين رژيم هم حل نمي شه همچنانكه استبداد با نام اسلام در آميخت ممكنه دموكراسي هم با نام فاشيسم و ديكتاتوري در آميخته بشه عنصري است كه تا بدان دست پيدا نكنيم تاريخ را هي تكرار خواهيم كرد و آن آگاهي مردم است.
Posted by: مسافر at July 29, 2005 07:24 AM
آیا کسی هست که به گرد پای این بادپا برسه؟!
تنها یک آزاده ی راستین و دلسوز می تونه چنین دلیرانه – هرچند در نهایت بی توانی جسمانی و آزردگی روحی – مشت به دیوار پولادین استبداد و دیکتاتوری بزنه!
چه دلتنگی ای … چه خفگی مبهمی… چه حس حقارت مرموزی است در این سراچه ی „دلهره و تشویش و… کورسویی نه“…
ای کاش …شب می شکست… !
…
آقای معروفی عزیز و مهربان، نمی دونم واکنش همه ی ما، اگر فاجعه رخ بده، چه خواهد بود؟… می ترسم…
Posted by: anita at July 29, 2005 06:04 AM
سلام
من اتفاقي وبلاگ شمارو پيدا كردم. اصلا نمي دونستم عباس معروفي هم وبلاگ داره. خيلي خوشحالم.
فريدون 3 پسر داشتو تازه تموم كردم و الان هم مشغول خوندن سال بلوا هستم.
در ارتباط با گنجي هم خيلي ها دوست دارن اون تو تابوت باشه!
با اجازه به وبلاگ شما لينك دادم
آقای خامنه ای را نمی توان از قدرت کنار زد ایشان نماینده ی خداوند روی زمین هستند البته می دانید که توهم چه کارها که با آدم نمی کند. منطق حکومت الهی هم این است که هر کس آن را نپذیرفت باید با کارد سلاخی شود چه بسا با بمب منفجر شود و یا مثله شود. می دانید که آقای خامنه ای هم خیلی دست خودشان نیست که الان به قدرت رسیده اند امام زمان است و هزار و یک وظیفه که به دوش آقا گذاشته اند. گنجی هم یکی دیگر از قربانیان توهمات آقا و اطرافیانشان و صد البته حکومت منحوس جمهوری اسلامی است.
واي بر ما…چه ميشود گفت در رثاي او؟ خيابانها خالي است استاد. عمق فاجعه همين است كه خيليها حتي حالش را هم نميپرسند… حال گنجي بد است… به كه بگويم؟؟؟ به كه بگوييم؟ يك لقمه كه ادم ميخورد مثل زهرمار توي گلويش گير ميكند.ادم با خودش ميگويد:((او انجا دارد تاوان شجاعت و دليري اش را ميدهد من اينجا دارم چيز كوفتم ميكنم؟!)) وقتي كه استدلالها را براي توجيه عدم دفاع از او مي بينيم لرزه ي بيشتري ادم را ميگيرد…
خفه خون بهتر از ناله است. سيگار روشن ميكردم. طول اتاق را دائم طي ميكردم و اين اهنگ همراه زجر دهنده اي شده بود: يه شب مهتاب ماه مياد تو خواب /منو ميبره از تويه زندون/ مثه شب پره با خودش بيرون…
حرف آقا! هم همین هست. ایشان می خواهد تا زنده است فرمان براند! آخه این اجازه رو از آقام! امام زمان گرفته مگه کشکه!؟
با هر كسي بايد به زبان خودش صحبت كرد تا بفهمه . ايشان به زباني جز كارد سلاخي مسلط هستند ؟
آقاي معروفي عزيز: نمي دونم شايد پنجاه نفر ديگه هم مثه من فك كنن و شما هر پنجاه نفر رو رو هم يه آدم هم حساب نمي كنين چون باتون هميشه موافق نيستن – نمي دونم از كجا فهميدين من آدم حقيقي نيستم! يا اگه هستم يه نفرم كه شما زيرو روشو ميشناسين! خيلي هم هستم – اسمم هم يكيه: امير ايراني تهراني و در 19 سال آوارگي يه بار هم عوضش نكرده ام. تنها حدثتون كه يه ذره به حقيقت نزديك بود اين بود كه من در آلمان بوده ام (بله به مرحمت دوستان در سالهاي 60 عنواع اردوگاه هاي پناهندگي رو گز كرديم ) اونموقع كه اكبر خان هنوز فك مي كردن همه چيز گل است و بلبل و قبل از اين كه شما تشريف فرما بشين. البته اونموقع وضع فرق مي كرد و ما كلاسمون اينقد بالا بالاها نبود و تو دي تسايت برامون مقاله كسي نمي نوشت – ولي الان با اجازه جنابالي تو ناف شيطان بزرگ زندگي مي كنم…
بعد مي گين من از ايران متنفرم؟ دليلتون چيه؟ همينجوري؟ هركي با فانتازي شما يه ذره اشكال داره از ايران متنفره؟ شما رو هويت ايران مناپولي دارين؟ و نمي دونم چه جوري به اين نتيجه رسيدين كه من مي خواهم كسي رو حلق آويز كنم: اين اتحامات چرا؟ براي اينكه باتون موافق ني ستم پس حتما آدم كشم؟ شايد درست بر عكس باشه قربون. شايد من تنها كسي اينجا باشم كه تاحالا نه باعث مرگ كسي شده نه تو خيابون مرگ بر اين و اون عربده كشيده و نه بنا به فانتازي جنابعالي مي خواد كسي رو حلق آويز يا حتي محاكمه كنه – محاكمه هم حتي نه چون براي محاكمه اول قانون بايد وجود داشته باشه و اون برا من جالب تره تا محاكمه يه شخص: بر عكس شما كه بدون اينكه من رو بشناسين اينقدر فرض راجع به من تونسين به حودتون بقبولونين و بر خلاف اكبر خان كه مثه آقاشون هنوز فقط ميگن فلاني „بايد بره!“
راجع به بقيه صحبتتون: باشه فريدونومي خونم … من تازه شما رو پيدا كرده ام و خيلي هم از اين بابت خوشهالم. راجع به لاحاف و پوشاندن نمي دونم منظور چيست ولي دونبال پوشاندن چيزي نيستم و با اين كه اتحامات مستقيم واحساساتي و بي پايه شما رو رد مي كنم نه دوست دارم چيزي رو كاور آپ كنم نه دنبال سراط مستقيم هستم. نه شوفر و نه نجار: يه موقع قبل از در كوني انقلابي 19 سال پيش مي خواستم ادبيات فارسي بخونم ولي امروز به زور اين چند سطر رو تايپ مي كننم- به بزرگي خودتون ببخشيد.
امير ايراني تهراني – نيو يورك
سلام جناب معروفي.
اگر صلاح دانستيد اين كامنت را براي اطلاع عموم در وبلاگتان منتشر كنيد.
———————————————————
با سلام و كسب اجازه از صاحبخانه.
من اين كامنت را در وبلاگهاي مختلف مي نويسم از شما خواننده’ محترم هم در خواست دارم كه ديگران را هم خبر كنيد.
نزديك به 50 روز است كه „گنجي“ اعتصاب غذا كرده.
ميدانم كه همه ميدانند اما!
از شما تقاضا ميكنم كه در اين لحظاتي كه جان „گنجي“ در خطر است كمك كنيد.
او يك تنه به جاي همه’ ما جنگيد! حرف دل همه’ ما را زد! جانش را براي ما به خطر انداخت!
ما چه كرديم؟
وقتي كه مي بينم از چند ميليون مخالفي كه هميشه دم از نارضايتي از حكومت مي زنند تنها 60/70 نفر براي ملاقات وي به بيمارستان مي آيند از خودم خجالت مي كشم.
وقتي خانم گنجي را مي بينم شرمم مي آيد به عنوان يك ايراني توي چشمهاي اين شيرزن نگاه كنم.
چگونه روز زن را، روز مادر را جشن گرفتيد زماني كه مادر گنجي،از ديدن گنجي بيهوش روي دست همسر „گنجي“ افتاد؟
روز مادر، روز زن،… جشن و پايكوبي… خنده هاي مستانه…
آفتابا تو كه با زيور و زر مي آيي
خاك بر سر به عروسي تو مگر مي آيي؟!
……………………………………………………
اگر به حمايت گنجي جلو دانشگاه نيامديد، اگر به ملاقات گنجي به بيمارستان نيامديد فردا بيائيد.
شنبه شب ساعت 8:30 همه در منزل „گنجي“ غيور.
خيابان علامه انتهاي خيابان شهيد حق طلب.
حضور شما نشانه تداوم راه ايشان و مايه’ دلگرمي اين خانواده.
به اميد ديدار
عزيزم مينو
ممنونم. اميدوارم دکتر معين و حاميانش خبر وضعيت نگرانکنندهی گنجی را شنيده باشند لااقل. از اينکه ديروز با چشم من نيز به ملاقات آقای گنجی رفتيد، سپاسگزارم.
با احترام / عباس معروفی
در سكوت و خيرگي به اين موسيقي گوش مي دهم …
به اينكه
آي آدمها !
يك نفر دارد جان مي سپارد در آب…
اما به راستي تنها يك نفر؟
آيا اين خود بشريت نيست كه جان مي سپارد؟
اقاي معروفي.فكر كنم ما ديگر به انقلاب يا اسطوره نياز نداشته باشيم. رفتار اقاي گنجي انسان را به شك مي اندازد.
هواب اين جماعت با سونامي هم پريشان نمي شود.
يک سوال ديگه
http://rokgoo.blogspot.com/2005/07/blog-post_30.html
عباس عزيز سلام و درود
سخت است اما بايد باور كنيم كه مرگ گنجي و درگذشت او نه تحولي فكري در پيكرهي خمودهي همميهنان ايجاد ميكند و نه رخنهاي در ديوار ستبر جهل و تعصب و سنت استبداد.
وجود زنده و بالنده و شورشگر گنجيست كه آتش به جانهاي مشتاق ميزند و قلمهاي حقيقتجو را به نگارش و نقد عقايدش برميانگيزد. گنجي بايد زنده بماند تا بتوان با او گفتگو كرد، از او آموخت، با او مخالفت كرد، نظرش را تأييد كرد، با او درآويخت، گنجي بايد بماند تا شعلهي اين فكر چموش و عصيانگر خاموش نشود.
عباس عزيز تو كه قلم ميزني و رفيق كاغذ و شمع و شب و قلمي. تو هم همنوا با دوستانت بنويس عزيز:
« گنـــــــــــــــــجي بـــــــــــــــــــــــايد زنــــــــــــــــده بمـــــــــــــــــاند»
برايتان ايميل فرستادم. به همين آدرسي كه گوشهي صفحه است. بدرود رفيق.
درود آقای معروفی عزیز/اولین بار که به بلاگتان اومدم اون وقتی بود که عکستان را با داریوش عزیز گذاشته بودید/نمی دونم چند وقت پیش بود /نمیشناختمتان اما از متنتان خوشم آمد/بیشتر که سر زدم فهمیدم نویسنده اید و… /اما چند روز پیش بعد سالها یه رمان خوندم فریدون سه پسر داشت /و واقعا زیبا و تاثیر گذار بود هر چند رفت و آمد های زمانی بعضی وقتها آدمو گیج میکرد و به چند باره خوانی یک پاراگراف می انداخت/اما کلا آموزنده بود همون چیزی که از یک رمان انتظار نداشتم/اما یه سوال /در نوشته تان در بعضی جاها جملاتی در گیومه نقل قول شده مثلا جملات فریدون در خانه اش و یا کلا جملاتش در طرفداری از شاه /میخواستم بپرسم که این جملات رو واقعا گفته ؟ با تشکر
سلام جناب معروفي.
همانطور كه قرار بود امشب در كنار خانواده’ آقاي گنجي بوديم.
جمعيت زياد بود.
شروع برنامه با سخنراني خانم سيمين بهبهاني انجام شد و به دنبال آن سخنراني هاي ديگران و خواندن سرود هايي توسط مردم .
هر چند که، هر جا سخن از آزادیست شما با قلم سحارتان حضور دارید اما من جسارت كردم و
به جاي شما هم فرياد آزادي سر دادم.
با دو شمع در دستانم سرود اي ايران را خواندم.
خانم گنجي هم صحبت كردند… و گفتند:
وقتي امروز به ملاقات آقاي گنجي رفتم و به ايشان گفتم كه قرار است مردم به خانه’ ما بيايند چنان چشمهاي بي فروغش درخشيد كه وصف شدنی نیست .
اين اخبار را از رسانه ها خواهيد شنيد اما
یک خبر را من برايتان ميگويم چرا كه فقط بين من و خانم گنجي اين صحبت رد و بدل شد.
وقتي به خانم گنجي گفتم كه آقاي معروفي نامه’ بسيار زيبايي براي آقاي گنجي نوشتن و در آن نامه گفتند: كه رماني خواهم نوشت تا به ايشان هديه كنم مي دانيد چه گفتند؟
چنان مرا در آغوش گرفتن و تشكر از شما ميكردند كه…
گفتند در اولين فرصت اين خبر را به آقاي گنجي خواهم داد و مي دانم كه ايشان خيلي خوشحال مي شوند.
—————————————————————-
به اميد آنكه هر چه سريع تر گنجی آراد شود و شما هم به آغوش گرم میهن بازگردید.
شاد باشید.
سلام رفيق ـ استاد ـ همزبان
چه جمله درست و بجايي از گنجي انتخاب كردي
واقعاَ چه راهي وجود دارد؟
شاد باشيد
بدرود…
thanks to those who gathered together in front of Ganji’s home and sympathized with his family and supported him and his ideas…
i wish i could be there too to cry out:
Stay alive Ganji, We all need you
Be there for us, Don’t leave us alone
سلام دوست عزيز ناديده . آقاي معروفي مهربان
چنديست كه با نوشته هاي شما غم غربت را كمتر حس ميكنم كتاب فريدون را بارها خواندم و هنوز مبهوتم از توانايي شمادر خلق اين شاهكار.
آقاي معروفي بگوييد براي همصدايي با فرياد خاموش گنجي دلاور چه كنيم من بعنوان يك ايراني از خود شرم دارم كه در برابر اينهمه ايثارورنج گنجي و خانواده او سكوت كنم.
بادرود بر همه آزادیخواهان
من بعنوان یک ایرانی که خود سالها در زندان رژیم آخوندی بوده مبارزات آزادیخواهان با هر تفکر و ایده ای را پاس می دارم . گنجی در این مقطع تلالو بی رمق نفسهای شمعی سوزان و رو به خاموشی است که باید با نگاهها و دستها و عواطف آزادیخواهانه و انساندوستانه فروزان نگاهش داریم. به امید ایرانی آزاد و مترقی که در آن قلمها و قلبها نشکند و خون و اشکی نریزد.
م. فراست
آقاي معروفي
يك جمله كاملا دايي جان ناپلئوني توي نوشته خودتان پيدا كنيد!
خيلي كار سختي نيست!
خدا را شكر كه شما جز آن دسته نيستيد كه اعتصاب غذاي گنجي را هم توطئه مي دانند.
در اين چند وقت اخير،نوشته هاي بزرگان و روشنفكران ما هم گاهي شبيه سرمقاله هاي شريعتمداري كيهان شده.نمي دانم چرا !
احتمالا كار كار انگليس هاست!!!