به ياد و احترام زندهياد، شيوا بنیفاطمی
هميشه دلم میخواسته در بارهی سکوت حرف بزنم.
سکوت، همان که بر زندگی آدمی حاکم است، مثل ماری چمبره زده روی کول زندگی، و خيره نگاه میکند.
سکوت، همان که در موسيقی اگر نباشد، کمر ساز میشکند. پردهها دريده میشود. بشر از کرهی زمين کوچ میکند. و صدای خدا هم در میآيد.
سکوت، همان که هست، و تو خيال میکنی که نيست، و گاهی نيست و تو فکر میکنی که هست. وقتی نيست صداهای عوضی آدم را عاصی میکند، وقتی هست صداش چنان تو را میبلعد که انگار در قعر اقيانوس از خواب پريدهای و نمیدانی کدام سو را بگيری تا به زندگی بازگردی. همهی راهها به نيستی ختم میشود، و همهی توان تو دست و پا میزند تا بر هراس خود سوار شوی و تصور کنی که زنده ماندهای.
بارها به نبودن فکر کردهام، و بیآنکه ياد زندگی باشم، بیاختيار به بودن ادامه دادهام. و بارها به زندگی فکر کردهام، و ناچار با مرگ راه رفتهام، غذا خوردهام، حرف زدهام، عکس يادگاری گرفتهام، و خوابيدهام، بیآنکه به نبودن انديشيده باشم.
نبودن، سکوتِ بودن است. ايستگاه آخر زندگی. اما هيچ نسبتی با آن ندارد، باهاش فاميل نيست، از جنسی ديگر است، بيگانهای که بیوقت در خانهات را میزند، و پيش از آنکه عدد بعدی را بشمری نفس قبلیات را بريده است.
صبحها که بيدار میشوم، گذشتههام خواب آشفتهای بيش نبوده، و شبها که میخوابم، آيندهام صبحی آشفته است از پس خوابی آرام.
در خواب، جهانم سنجيده و بهاندازه و بیمرز و مطلوب من است، و خوب میدانم که عمر کوتاه خوابم مثل زندگی يک پروانه زود تمام میشود، و ناچار بايد به زندگی برگردم و باز در اين آشفته بازار به مرگ فکر کنم، به زندگی، به بودن يا نبودن.
اصلاً چه فرقی میکند؟ بال پروانه باز باشد يا بسته، چه فرقی میکند؟ فقط اين اهميت دارد که بدانم يک پروانه در طول عمر کوتاه خويش چند بار بالهاش را از هم میگشايد و میبندد. و نيز بدانم سکوت موسيقی عميقتر است يا سکوت بال پروانه؟
اين مهم است. واقعاً مهم است. به اندازهی راه رفتن تو، يا خواب ديدن من. کاش میدانستی چقدر راه رفتنت را دوست دارم. آنقدر که جايی دور از چشم تو، پشت پنجرهی مهگرفتهای مینشينم، شيشه را به اندازهی کف دستم پاک میکنم، و جرعه جرعه راه رفتنت را مینوشم.
41 Antworten
استاد
مفتخرم كه اولين نظر را مي نويسم!
باز مثل هميشه با واژه ها شعبده بازي كرديد!
… ولي ،چي واقعي است؟ اين زندگي؟ رويا نيست؟مرگ واقعي است؟ رويا است؟ باز زنده ايم؟ ديگر مرده ايم؟! كي زنده بوديم ؟!خدا شعبده بازي است بزرگ!!
دلم يکي ديگر از کتاب هاي عباس معروفي را مي خواهد
آن ولع
آن گيجي
آن رفتن و رسيدن و نرسيدن و
گاهي افتادن
من کتاب مي خواهم و آقاي معروفي از شما مي خواهم آن کتاب را.
همينكه مي گويي
همينكه سكوت سرشار از ناگفته هاست
همينكه تو مي نويسي و نمي داني چقدر دوست دارم بنويسي تا بخوانم ؛ خراب شوم ، كتاب را ببندم و زمين و زمان را به فحش ناموسي دچار كنم .
هميشه پاينده باشي .
ارادتمند هميشگي حضرت دوست
Dear Mr Maroufi
I’ve read your symphony of the dead,and was striked by the wonderful use of stream of consciousness in this book,
and as my M.A project is about Stream of consciousness in Hades part of Ulysses i thought its the best to consult you
all the best
Haleh
سلام همسايه…
🙂
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
سلام آقاي معروفي و به اميد ديدار
باسي
باسي من
عزيزم
پروانه هم حشره ست
مثل من
عمرش کوتاه نيست
دراز است به قدمت ماندگاري صداي بال زدنش در مغز عباس معروفي
پروانه خوشبخت است که با عباس معروفي جاودانه خواهد شد
سکوت ميکنم به احترام باسي من
باسي دوست داشتني من
نبودن سكوت بودن؟ اين پذيرفتني. اما ايستگاه آخر زندگي؟ نه گمان نمي كنم. بودن هميشه با نبودن است همانطور كه نبودن. من يكماه نبودم. اطاقم تنها بود با گربه شني ام كه نشسته بود كنار كتاب روي ميز و زل زده بود به گوشه سمت راست تخت آنجا كه تكه رنگ ديوار پريده. خدا مي داند كه من در اين يكماه كجا ها بوده ام و چه كارها كرده ام اما وقتي برميگردم ، هنوز گربه زل زده به همان نقطه تخت و هنوز كتاب كنار تختم روي صفحه 23 باز است. انگار همين ديروز. و من نمي دانم من كجا نبوده ام.كي؟ وقتي خوب فكر مي كنم مي بينم كه من اصلا اين اطاق را ترك نكرده ام…
سكوت همان همهمه است .مثل يك كاغذ سفيد كه گوياي هزارن نامه ي نانوشته است .
آيا تابحال سعي كرده ايد راجع به يك كاغذ سفيد چيزي بنويسيد .مثلا يك ؟صفحه
سلام هموطن. سایت یاهو, نام ایران را از لیست کشورهایش در صفحات ثبت نام حذف کرده. اگر حاضر نیستید این ذلت را بپذیرید به صفحه ی http://helloyahoo.net با عنوان کلیدی yahoo mail لینک بدهید تا حداقل سهم خود به ایرانمان را از طریق این بمب گوگلی ادا کنیم. متشکرم
سکوت چیزی نیست جز حرفهای ناگفته…….به قول فروغ
خیلی چیزا می تونه باشه گاهی نشون دهنده جنگ گاهی صلح گاهی رضایت گاهی نارضایتی گاهی مهر گاهی بی مهری…یکی از اون واژه ها که هزار هزار تا معنی داره و در عین حال خیلی بی معنی به نظر میاد یکی که از اون واژه ها که هر چی فکر می کنی چه کسی کی و کجا و به چه منظور کشفش کرده؟؟؟؟؟؟
ميگن: بودن يا نبودن…مسئه اين است..
اما به نظر من كه اين روزا..مسئله..مسئله نبودنه!!!
سكوت خوبه برا خودش يه دنيا داره.ولي وقتي كه از در تنهايي وارد نشه!اون وقته كه كشنده ميشه!
اين روزها چقدر با اين جمله روبرو مي شوم : “ اصلاً چه فرقی میکند؟ “ . همه جا مي خوانم همه جا مي شنوم همه مي نويسند. شما هم نوشتيد.اصلاً چه فرقی میکند؟
سكوت همه چيز است و هيچ چيز. ماهيتش معناي صداست. معناي آوا.
درود /
چه زيباست در رفتن عزيز هنرمندي اينچنين گفتن و خواندن و دانستن ..
روانش شاد .
وقت خوش ././././././././././.
وااي كه چقدر سمفوني مردگان …
… معركه بود.
همين.
السلام عليكم. راستي مث اينكه گفته بودين چند قصه از قصه هاي زمانه را در راديو مي خوانين كه هنوز خبري نيست اگر هم هست خبر ديگران است. يادتان كه هست؟
سكوت ، انديشيدن است.
..
سكوت شما مرا به انديشه برد.
با سپاس
مانند سکوت سنجاقکها وقتی که دریاچه، آسمان را از یاد برده است…
(چقدر نخوانده هایم زیاد است… راستی چند عدد را گم کرده ام! و دلتنگم… همین)
دلت بهاری
درود ..
سلام
شنیدم به کامنت ها جواب میدین
من فریدون 3 پسر داشت و پیکر فرهاد رو خوندم اما هنوز 2تا رمان مهمتون رو نخوندم
ای کاش این قدر سیاسی نمی شدید
و ای کاش می موندید که یه هنرمند مثه یه درخت اگر تو خاک خودش نباشه عنقریب….
یا علی
هر وقت دلم ميگيره ميام اينجا
ميام ميخونمت
بعدشم ميرم و غرق ميشم توي دنياي سياهم
چاره اي نيست باسي
درد ميکشم
با سلام به جناب معروفی عزیز .سکوت سرشار از ناگفته هاست نمی دانم چرا شما بگویید.به مناسبت چهلمین سال ترانه سرایی ایرج جنتی عطایی به روزم.منتظر حضورتان هستم.
سكوت كه مي كني
نگاهت مي خندد
دزدانه به خواب من مي آيد
تا زخم هايت را بر تن زخمه هاي من مرحم كند
سكوت سرش نمي شود
مهمان مي كند كلاويه ها را بر تن من
و با دستان تو
زيباترين سرود زمين
آغاز مي شود
زيبا بود استاد و من و به ياد شعر ي انداخت كه در بالا نوشتم
خوشحالم كه هستيد و مي نويسيد
و سكوت نمي كنيد
در سقوط واژه ها
سكوت مي كنم
ممنونم استاد
در عجز كلمات براي سپاس
گاه سكوت آخرين مأواست
دلتان تنگ شده آقاي معروفي؟ نويسنده عزيز و هميشه رويايي سمفوني مردگان سالهاي بلواي من
اگه خواستي راه رفتن اش رو بنوشي پيشنهاد مي دم حتما يه قهوه ي تلخ پشت همون پنجره تو دستت باشه كه فقط بخار بزنه فكر خوردن اش رو از سرت بيرو ن كن از اون جايي كه الان روي كيبورد اين چيز سياه مشكي تنفر انگيز به نام ويرگول گم شده من نمي تونم توي متن ام ازش استفاده كنم و جمله هام مجبورن قطار بشن صبر كن صبر كن داشتم چي مي گفتم اهان از اخر متن ات خوشم نيومد چرا بايد شعر بشه يك ياد بود ؟
از سايه ام به سکوت شيطان پناه بردم … که بيصدا و آرام در لذت گناه غرق شوم .
من از هياهوی سايه ها در رفتم.
پایدار باشید
یا حق
هر چند شعر نبود اما
باز بوي همان شعرهايت را داشت استاد!
مستم كرد نصف شبي!
تو مي داني چه طعمي دارد وقتي
دچار يكي از سكوت هاي پر معني و پر حرف و پر درد و پر عشقي،
چشم بدوزد توي چشمت و هوار بكشد : مگر لالي؟
….!
و تو باز سكوت كني…..
و نگويي كه “ تو دوري…..سال ها از من……قرن ها از درد…. “
نگويي هيچ…..
استاد؟
آسمان خسيس شده اين جا!
جاي من هم باران بخوري آن جا چه مي شود مگر؟
د ل ت ن گ م گ و ي ي !
کتابات دست به دست توی کوی دانشگاه تهران میچرخه
نمیدونم خوشت میاد یا نه
مد شدی باسی
تنها سكوت ميتواند اينهمه زيبايي كلامتان را وصف كند.
سلام آقای معروفی. لینک بررسی قصه های زمانه باز نمی شود. آیا هنوز لینک نشده است یا…
ديگه به „حضور خلوت انس“ سر زدن كار هر روزم شده.
چه زيبا و چه هنرمندانه .
سمفونی مردگان را دوباره می نویسی؟
شاید برای دهمین بار نخوانم چیزی را که یک بار نوشته اند
هي كه مي نويسم و پاك مي شود يادم مي آيد كه چه زود يادم رفته است كه مي شود نوشت. كه بايد نوشت. بايد انگشتان خون چكان ساطوري شده ات را روي مانيوتور مهر كرده باشي كه مانده اي عاطل و باطل. و دست خالي را تنها مي توان بر سر كوفت!!!
„عباس معروفي نازنين!“
يادش به خير وقتي اين ترجيع بند كلون خانه ات را مي كوفت كه بيايي. نه! كه هنوز من هستم. هنوز زنده ام. نه در بي خبري كه تلاش مي كنم قلم از دستم نيفتد در گير و دار اين چرخي كه چرخشش فقط بر گرده هاي توست.
عباس معروفي نازنين!
كاغذ قهر كرده است. جوهر ناز مي كند. و دل. تن مي زند از بودن. و من اينجا مانده ام با حسرت هزار حرف ناگفته كه كلمات گمم كرده اند. از يادم برده اند. و من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است.
سلام استاد همينجورسكوت؟
به احترامش تا آخر ستاره سکوت میکنم
چرا که از جنس سکوتی روشن و گویا بود.
سلام بابا
نميخواستم برايت بنويسم دلم برايت تنگ شده گفتم شايد خودت بيائي مثل هميشه سري به خانه ام بزني اما نيامدي ف گفتم سري به تو بزنم ديدم دلت گرفته حتما گريه هم كردي وقتي اين رو نوشتي نه ؟ حتما با گوشه ژيرهنت اشكتو … حتما مثه اوت زنه توي سال بلوا ( اسمش چي بود اون چادر به سره ؟ ) وقتي مي ايستي دم در يه زن كه تو بچگياش غرق شده تو رو مي بينه كه مظلوم داري از گوشه چادرت نگاش مي كي مي گه واي خدا من يه روز مثه اين نشم … بابا از اين روزا مي ترسي ؟ بهم سر بزن . اگر وقت داشتي يه داستان بخوني ( كوتاه خيلي ) توي كامنتا برام پيغام بذار . راستي چن ساله گلشيري مرده ؟ ابوتراب مي گفت يه روز رفته بودم خونش تو سهروردي گفت سيگار داري گفتم گلشيري بي سيگار ؟ فهميدم پول نداره ترك كرده بودم ولي گفتم نه الان ميرم مي خرم يادم رفته بيارم مي گفت رفتم يه بسته وينستون گرفتم آوردم ديدم دو سه تارو پشت هم كشيد بعد فرزانه اومد با دو سه تا بسته بهمن كوتاه ميدوني بابا چرا اون بايد اين همه زجر مي كشيد ؟ خيلي وقتا به اين نتيجه مي رسم كه نوشتن فقط يه خودكشي تدريجيه مگه نه ؟ خودتم داري يواش يواش … يعني مي خوان … مي فهمي كه ؟ نه ؟
سلام آقای معروفی عزیز:
نوشته های جاودانی شما روح سوهان زده ی هر آدم خاموش و بی صدایی را نوازش می دهد. آنقدر زیبا که من دمی، زمان را فراموش می کنم.
گاهی که فکر می کنم یک نفر باید دنباله ی زندگی من باشد ترجیح می دهم خودم باشم و خلوت خودم. شاید سکوت مرهمی باشد برای دردهای درونی. مسکنی که قبل از اینکه آدم تا مرز سقوط پیش رود او آرام می کند. گاهی با مُهر سکوت می شود گذشته ی تلخ و بد را فراموش کرد. شاید این راهی است تا آنها که پا در جاده ی اضطراب، وحشت از درون و بیرون و انسان دو پا دارند، می روند تا یک اثر کوچک از انسانیت خود بردیگری بگذارند و ناملایمات بسیاری را می پذیرند، گاهی تحقیر می شوند، گاهی از درد شلاق نا مهری دیگری استخوانهایشان صدا می کند و گاهی غریبانه بر بی عدالتی های بی پایان بشر می گریند. سکوت بهترین قانون نانوشته ی آدمها باشد که برای داشتنش نیازی به کسب اجازه از کسی نداری.
سلام بر شما آقای معروفی
من یه روز کتاب شما رو به یکی توصیه کردم خوند خوشش اومد و 30 مهر ماه 86 اومده اینجا و تمام فرمایشات شما را در زمینه سکوت با ولع تمام خورده و الان من بیچاره شدم چون سکوتی که اون اختیار کرده تمام زندگی منو سیاه کرده نمی دانم چه باید بکنم تا اون برگرده، و این سکوتش رو بشکنه من ناچار سراغ شما اومدم که این قفل رو شما ساختید و حالا می خوام خواهش کنم کلید این قفل را هم برای من بسازید خواهش می کنم به من بگوئید چگونه کسی را که سکوت کرده به حرف آورد چگونه من می تونم فقط یک بار دیگر با او حرف بزنم چطور میشه این سکوت رو شکست؟