یکم دیماه

——-

دیروز چهارشنبه، یکم دیماه ۱۳۹۵ بود. و… تمام شد. دو سال این تاریکیِ کشنده و کابوس‌وار در یک ذهنیت پنج ساله‌ی شورانگیز پیچ خورد، کش آمد، قد کشید، و عاقبت ماسید بر سیاهی شبی سرد… پیوست به ستاره‌ها. حالا ظاهرا قرار بر این شده که کف این سیاهی دوساله همینجور مثل خمیر ترشیده ور بیاید و بر سینه‌ی دیوارهایمان سرریز کند؛ آنچه در خلوت گفته و شنیده‌ایم قاب شود. و خب مگر تمام این مدت سهم من غیر از این بود؟ غیر از خشونت و طلبکاری و توهین؟ بخش دل‌انگیز و اروتیکش سهم الفبا شد، خیالی نیست. و خیال خام است اگر تصور کنیم فردا روز دیگری می‌شود، صبحی دیگر؛ با اینهمه، هزار بوسه و گل بر دست روشنا. 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

2 Antworten

  1. این خود ما هستیم که سهم مان را باید تعیین کنیم.. اگر با خشونت و توهین، باز هم ایستادیم، دوست داشتیم و چشممان را بستیم و باز هم عشق دادیم و ناز کشیدیم، دیگر هیچ کس مسول نیست غیر از خودمان. باید زودتر از اینها سرد میشودیم که ماسیدنش انقدر طول نمی‌‌کشید.
    مواظب خودتان بیشتر باشید، دوست داشتن شما لیاقت بزرگی‌ می‌خواهد، بزرگ مثل خزر …

  2. من اما امید دارم که خیال خام نباشه…روزی میرسه که همه چیز تغییر میکنه.همه چیز بهتر میشه…شاید!

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert