گوش‌ماهی

مثل موج
کش می‌آیم در ساحل تو
آرام
و دامنت را
پر از گوش‌ماهی می‌کنم.

مگر نبینمت.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

28 Antworten

  1. توجه یتان را میخواهم نه به خویش .تکه ای در وبلاگم گذاشتم نمیدانم ربط ان به واقعیت انرا چطور انرا در میابید. حاوی پیامیست فقط از پرنده ای غر یبه که توجه ای دگر گونه را به انسان دیگری فر یاد میزند. پرنده ازاد و دردمند درد دیگری و ناتوان که جز ین پرنده نبود . ولی فریادش کمی واقعیت دارد
    علیرضا

  2. سلام.
    یک نظر اگرچه در نگاه اول کم و ناچیز است اما وجودش را نباید نادیده گرفت. دوست عزیز حتی اگر علاقه مند به نوشته هایتان نبودم باز می گفتم بنویسید بنویسید و بنویسید. کارتان قابل ستایش است.

  3. به شیطنت کودکانه ,
    در ذهن و دستانم قلعه ایی از ماسه در ساحل ساخته ام .
    آنگاه که موج دریا قلعه ذهنم را به روشنایی ویران کرد , مبهوت, قلمی را دیدم که با گوش ماهی ها میرقصید .
    در ذهن و دستانم قلعه ایی از ماسه در ساحل ساخته ام تا این بار موج را که به طمع قلعه آمد , در زهن و دستانم زندانی کنم .
    می بینید مرا ؟! حالا دارم با قلم و گوش ماهی ها در ساحل میرقصم.
    شاد زید …
    مهر افزون …

  4. مگر نمی بینمت !
    چقدر دلنشین . مثل بابایی که با ناز به بچه اش می گوید . مثل زنی که ناز می کند و پشت تلفن به شوهرش می گوید . مثل من که به شمیلا می گویم .
    ممنون از زیبایتان
    انگار شما نمی توانید زیبا نباشید .
    از حجره ی سردی که انسان ها، تو را بر آن رها کردند
    فرودت خواهم آورد به جانب خاک مهربان و درخشان از آفتاب .
    انسان ها را توانایی درک آن نبود که باید بر این خاک
    چشم های خویش برهم نهاده، در خواب شوم
    و تمامی ما، باید که بر بالینی یگانه سرنهیم و به رویا درشویم .
    غزل های مرگ (اندوه ۱۹۲۲)
    گابر یئلا میسترال
    ترجمه ی نازنین میر صادقی
    نیویورک ،۱۶ آوریل ۲۰۰۰
    تو را بر بستر این خاک روشن از آفتاب خواهم نهاد
    با لطف و مهربانی مادری که فرزند خفته ی خویش را به بستر نهد
    و خاک برای دربرکشیدن پیکر تو، ای کودک رنجیده ی غمگین،
    آغوش گرم گهواره یی می شود .
    پس آن گاه خاک و گرد و غبار گل های سرخ را به هر سو برخواهم افشاند
    و در نیلگونی و غبار آلودگی ماه
    این بقایای ناچیز، همچنان در بند خواهند ماند .
    دور خواهم شد، آواز انتقام پرشکوهم بر لب
    چرا که در این ژرفای پنهان، دست هیچ کس
    بر سر یک مشت استخوان تو، با من به نزاع برنخواهد خاست !

  5. سلام.راجب به متن نمی خواهم چیزی بگم.چون شما هرچی بنویسین من دوست دارم.اما یه چیزی در باره سایت .این قدر سرعت لودش پایین اومده که نگو و نپرس

  6. گوش ماهی؟؟؟؟/
    راسته که اگه گوش ماهی رو به گوشت بذاری صدای دریا رو میشنوی؟
    „سمت مرا از اب بپرسید
    دریا همیشه منتظر عاشقانه هاست….“

  7. واااایییی
    با کی بودید استاد؟ خوش به حالش
    محشر بود. دلمو لرزوند…..عالی بود. عالی..

  8. سلام عاشق بی‌قرار!
    حتما داری سبک می‌شوی و پرواز می‌کنی مستانه می‌رقصی در آسمان معانی گاه بکر؛ اوج می‌گیری، فرود می‌آیی، سنگین می‌شوی و رنج می‌بری در رنج انسانی…
    کم پیدایی؛ و حتما آبستن یک مولود دیگر هستی.
    حتما داری باز داستان انسان را از منظری دیگر ثبت می‌کنی.
    بنویس برایمان از کشفها و شهودهایت…بنویس، هر چند شنیدن سکوتت بسیار سخت است بر گوشهای جان ما،

    و حالا برای اینکه دل ما را نشکنی آمده‌ای لب بام خودی نشان بدهی و بروی در بهشت خودت.
    گویا این غیبت پر برکت است، گفتم که مبارکت باشد.
    چیزی نوشتم راجع به آداب درست نگاه کردن در دنباله‌ی آداب درست نوشتن.
    زنگ تفریح منتظرت هستم.

  9. معروفی عزیزم
    نوشته هایت را همیشه میخوانم . اما آیا میشود با این ذهنیت برشتی آن هم با مردمی که هنوز عکس خمینی را در ماه مییابند کاری از پیش برد . آیا میشود راحت نوشت و از ذهن نوشت و….

  10. معروفی عزیز :
    متنهایت را همیشه می خوانم . اما آیا میشود با این ذهنیت برشتی و آن هم با وجود این مردمی که هنوز عکس خمینی را در ماه می یابند آزاد بود و یا آزاد شد . به نظر شما صدا در بیابان تا چه حد بسامد دارد . حال هر چقدر این حنجره جیغ بکشد .

  11. آقای معروفی عزیز
    من امروز گم شدم… مثل یک پرنده ی بازیگوش و کنجکاو که در باغ گم می شود.
    گم شدم در باغ بزرگ اینترنت و ناگهان دیدم بر شاخه ی درخت «حضور خلوت انس» نشسته ام…
    بر شاخه ی درخت سبز نوشته های شما…
    فکر کردم به شوهرم ایمیل بزنم و از او بخواهم دوره های مجله ی گردون را که
    در کتابخانه ی کوچک کارگاهم در تهران نگاه داشته ام برایم پست کند.
    اما می ترسم هیچوقت به دستم نرسد…
    فعلا ًدلم را به گم شدن گاه گاهم در پروازی خوش می کنم
    که مرا به باغ درخت های آشنای سرزمین غمگینم می برد.

  12. با مهر،از مهر چه می توان گفت؟…عزیزترین کلمات نیز،گاه در می مانند، آن به که در سکوت پیوند داشتن…
    درخت با جنگل سخن می گوید
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من…
    می نوازی،زخمه می زنی،می سازی…

  13. سلام استاد . من هرگز سیاسی نبوده و نیستم اما نوشته های شما ، در مقام نویسنده ای که دستش به نوشتن باز است همیشه برایم زیباست . آرزو می کنم بتوانم روزی همانند شما بنویسم و با فخر بگویم من پیرو سبک کسی بودم که با سختی های زیاد هنوز هم حرف برای گفتن دارد و بسیار تواناست برای ماندن . استاد به شما افتخار می کنم
    „دختر کوچک شما “

  14. پر از گوش ماهیهای سرمه ای و نارنجی و صورتی……..
    همه هم براق…………
    مثل خواب من…………..

  15. اینجا که ساحل ها هم بی گوش ماهی شده اند چه ببینیدش و چه نبینیدش./اینجا سنگ به دامان باید بست و بعد شتابان به سوی امواج کش باید آمد تا …./

  16. بازهم به خوبی معنای عشق بود همانگونه که هیچ کس نمی تواند
    باشنیدن اسم تو به لرزه نیافتد توهم مثل عشق منی که هم اسم توست
    the life is important but livingزندگی کردن مهم است نه زنده بودن

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert