گنجی از مرگ نجات یافت

با امید به صحت این خبر:“ گنجی از مرگ نجات یافت


گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت گنجی از مرگ نجات یافت

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

34 Antworten

  1. معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو …
    یا تو گم شدی در من ای زمان …
    گنجی هم خواهد گذشت . بدون پرواز . بدون دلهره . سخته نه؟!

  2. من هم خیلی خوشحالم…خیلی زیاد… انگاری تمام دنیا رو به من دادن…مخصوصا که روز تولدم هم هست… چه روز خوبیه امروز خدایا…. ازت ممنونم.
    هستی گرامی من،
    تولدت مبارک. امید که سال های عمرت توأم با آزادی زندگی شود.
    با مهر/ عباس معروفی

  3. سلام آقای معروفی عزیز
    خوشحالم از این که استقامت آقای گنجی بهانه ای شد تا همه ی کسانی که اندیشه را پاس می دارند و قلبشان با شور ارزش های انسانی و با عشق به زیبایی ها می تپد بار دیگر هر چند در جهان مجازی همراه و هم دل شوند . روزهای پرتپش تر و زلال تر را به انتظار نشسته ام… دیرگاهی است…

  4. مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهدخوش خبراز طرف سبا بازآمد
    ………
    عارفی کوکه کندفهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت وچرا بازآمد
    عارفی کوکه کندفهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت وچرا بازآمد
    عارفی کوکه کندفهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت وچرا بازآمد
    عارفی کوکه کندفهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت وچرا بازآمد
    ……..
    لاله بوی می نوشین بشنیدازدم صبح داغ دل بود بامید دوا باز آمد.

  5. پیشکش به صبوری های معصومه شفیعی :::
    یه پرسـتـو توقـفـس، پـَرپـَر ِپـیـغـام بـَده /
    واسه گفتن یه حرف، به آب و دون لب نزده /
    یه پرستو داره باز، جون می کنه جای همه /
    تو قفسـزاری که راز پیش ِ نفس کش ها کمه /
    من و تو ساکت و سرد !
    من و تو زخمی ِ درد !
    حرف حق ماسید و مـُرد
    رو لبای زن و مـَرد !
    یه پرستوی اسیر، مثل یه قـقنوس می سوزه /
    اگه دوره، اگه دیـر، داد می زنه وقتِ روزه /
    شهر ِ شب خوابه و روز مژده‌ی بیداری می‌ده /
    میگه وقتِ رفتنِ کرکس و لاشخور رسیده /
    من و تو ساکت و سرد !
    من و تو زخمی ِ درد !
    حرف حق ماسید و مـُرد
    رو لبای زن و مـَرد !
    ……………………..

  6. عزیز! این وحشی بی صفت به خانه ی گنجی یورش برده، همسرش را به تخت زنجیر کرده و وسایلی را از خانه اش برده اند.اینها دوست ندارند گنجی اعتصاب غذایش را بشکند.اینها می خواهند گنجی در بیمارستان بمیرد تا مثل زهرا کاظمی کسی یقه شان را نچسبد . خدایا! به بزرگی ات سوگند این قائله را ختم به خیرکن!!! دیگر خسته شدم.به خدا خیلی خسته ام.هروقت کامپیوترم را روشن می کنم از اینکه خبری بد بشنوم در نگرانی ام.خدایا!! مگر ما چه گناهی کردیم که در ایران به دنیا آمدیم؟ها؟خدایا مگر زن گنجی انسان نیست؟مگر دخترانش انسان نیستند؟ مگر رضوانه و کیمیا چه گناهی دارند؟چرا مثل هم سن و سال های خودشان در کشورهای دیگر حق زندگی ندارند؟؟خخخخخدددداااااااا!!!!!!!!!به فریاد دل این زن گوش کن.

  7. دوست داشتن
    ما شقایق کوهستان های وطنمان را
    داریم
    و هر که را
    که تاب این آتش رویان را
    در سینه دارد
    ما شقایق ها را دوست داریم
    و روییدن و بالیدنشان را
    و به شباهنگامی چنین
    پاسداری شان را
    گرد آمده ایم
    ما گل ها را دوست داریم
    و نه تنها
    گلها ی گلخانه را
    که گلهای وحشی خوشبو را هم
    و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را
    هر که گلی می پسندد
    و هر که گیاهی
    و هر که رویش جاودانه جان را
    باور دارد
    با ما در این برخاستن یگانه است
    و ما برخاسته ایم
    تا بیگانگی را باطل کنیم
    با ترانه مهر
    و در برابر آن که چیدن گلها را داس درو به دست دارد
    با کینه مادران
    جدایی را همچنان
    سنگ بر سنگ می نهند
    و اینک دیواری است
    بگذار بر این دیوار
    مرغ من بنشیند
    و دست تو
    او را کریمانه دانه بخشد
    و دیوار
    پله ای باشد
    برآمدن ما را
    چه در بالا
    یک آسمان
    به چشمان ما نگاه می کند
    و در پایین
    گهواره و گور ماست
    که بر آن
    همواره شقایقی سوزان می روید
    (سیاوش کسرائی

  8. او شیر زنی از زنان تاریخ است .
    خانم“ شفیعی “ را می گویم .
    هر چه در وصف این نازنین زن بگویم کم است .
    با دلی پر از درد،جگری پر خون و با تنی خسته اما
    هیچگاه لبخند از روی لبانش محو نمی شود هیچوقت .
    حتی زمانی که اشک در چشمانش حلقه می زند .
    گاهی حس می کنی او هزاران سال عمر کرده است و گاهی کودکی را در نی نی چشمانش می بینی که تاب مقاومت در مقابل این کودک شیرین زبان نمی آوری.
    وقتی که محو او شدم بی اختیار از جا بلند شدم به طرفش رفتم بوسیدمش و گفتم خیلی دوستت دارم ، نه برای این که همسر آن دلاوری نه برای خودت دوستت دارم .
    اغیار می گویند قهرمان پروری میکنید !!!! زهی خیال باطل .
    اینان نیاز به این عنوان ندارند که خود از بزرگان تاریخ ما خواهند ماند.
    چقدر خجل شدم در مقابل این روح بلند زمانی که این گفتگو بین ما رد و بدل شد :
    من: نفرین کن ، نفرین کن خانم “ شفیعی “ که از اولین نفرینت چند ساعتی نگذشته بود که قاضی این پرونده ترور شد .
    خانم شفیعی در حالی که صدایش را می کشید: نه……. او آدم خوبی بووووود او با گنجی دوووووست بووود من برای او گریه کردم …..
    تقدیم به معصومه’ عزیزم :
    آنان که بجز تو، سوئی نگرانند
    کوته نظرانند و چه کوته نظرانند

  9. تنها
    تنهای تنها
    باهزاران تصویر
    تنها در سلول تاریک
    در بیمارستانی سفید
    خون برکاغذ می ریزد
    حرف ناتمام تمام نمی شود
    پشت به پشت حایل سکوت
    فریاد تو و ما
    و فریاد
    برای آزادی

  10. چقدر خوشحال شدم وقتی خبر زنده موندن قهرمان بزرگ را شنیدم.این تازه اول کار ماست. آهای همه شماهایی که دلتون به نام ایران آروم میگیره از حالا به بعد باید حواستون جمع باشه که کفتاران انسان نما از این موقعیت جدید سو’استفاده نکنن.همونقدر که از زنده موندن عزیزمون باید خوشحال باشیم همونقد هم باید نگران از این به بعد باشیم. شماهایی که آونور آب هستین شما پاشنه ذر سفارت رو ار جاش در بیارین. هر کاری میتونین بکنین تا اینا احساس کنن خیلی تحت فشار هستن. کوچیک خودتونو ببخشین که لحنم آمرانه هست. خواهرمون (همسر گنجی ) با تمام وجود باید بدونه ما کنارش هستیم.

  11. عباس عزیز سلام و درود
    ای کاش فرصتی پیش می‌آمد تا رازهای در دل مانده‌ای را برایت بازگو کنم. برایت شمشیری را روایت کنم که ماه‌هاست بر بالای سرم به تار مویی آویزان کرده‌اند و هر آن امکان افتادنش هست. بگذریم.
    در حد وسع و امکان از گنجی نوشتم و از او خواستم به اعتصابش پایان دهد. حالا شرمنده‌ی وجدان خودم نیستم. فرصت نوشتن‌های چندباره را نداشتم. اجازه و مجالش هم نبود. به همان یک نامه قناعت کردم.
    دیشب و امروز هر گاه فرصتی فراهم شد سری به وبلاگت زدم. خوشحالم که پیگیر ماجرا هستی همچنان که ما هستیم اما محکومیم که مُهر سکوت را بر لبان به هم دوخته‌مان تحمل کنیم حتی اگر دیگران آن را محافظه‌کاری و عافیت‌جویی معنا کنند. باید بمانیم تا بگوییم. باید بمانیم تا بنویسیم.
    عباس عزیز خود می‌دانی منظورم از این کلمات و جملات چیست. پاینده و پایدار باشی رفیق.

  12. سلام جناب معروفی خسته نباشین
    من هر روز و هر ساعت به سایت شما سر میزدم و تمام اخبار رو دنبال میکردم .چند روز پیش مینو به من پیغام داد که در وبلاگ شما به حمایت از گنجی چیزی بنویسم ولی راستش را بخواهید نتوانستم به حمایت از گنجی چیزی بنویسم چرا که گنجی مردی است که من فقط در قصه های مادرم شنیده بودم مردی است پر از شجاعت ,بی باکی وبزرگی .تنها کاری هم که میتوانم انجام دهم دعاست به درگاه ایزد پاک.از خدا میخوام که دل شما همه دوستداران گنجی ,مادر ,همسرو فرزندان نازنین وی به زودی شاد شود .سربلند و سرافراز باشین و به امید آزادی همه آزادمردان

  13. آقای معروفی عزیزم
    فقط اشک است و اشک.چه می لرزد دلم.کاش همه می رفتیم پی یک کاسه مه! مه اندوه می گرفتیم از رخ مام دماوند،می باریدیم همه،صبوری جگرهای خسته را…راستی نزدیک است صبح؟
    „می دانم که می آیی“ را می بارم و چشم در راهم…

  14. عیسا در مقام رهبری قوم خویش ، از سه مرحله „عرفان“ و „عشق“ و „آتش“ می گذرد . او همچون هر انسان مبارزی نیک آگاه است که برای بیرون آمدن از سیطره’ اسارت و شقاوت قابیلیان ، مهربانی و موعظه و شستن شمشیر های خون آلود بر لب دریای محبت به کار نمی آید . برای برقراری قسط و عدالت باید ، آنچنان که یحیا تعمید دهنده میگوید ، باید تیشه ای را که روی ریشه’ پوسیده’ درخت جهان گذاشته شده است ، برداشت و آن را قطع نمود ، آنگاه بر جای آن ریشه’ پوسیده ، بذری نو و مقدس پاشید تا درخت عدل بروید و با آب عشق سیراب شود .
    عیسا برای دعوت به عرفان ، برابری و برادری ، که نتیجه’ آن بیرون آوردن مردم از زیر یوغ اسارت است ، ابتدا دست به آزاد سازی خویش از بند اسارتها میزند . او خانه و خانواده را ترک می گوید ، و چشم بر شادیهای کوچک و بزرگ فرو می بندد ، بر وسوسه ها – و دست آخر بر وسوسه’ تن پیروز میشود . پس آنگاه ، با پذیرش مرگ و تبدیل ساختن ذره ذره گوشت تن به خون جان از صلیب بالا میرود . او الگوی متعال انسانی است که برای رسیدن به هدف ، به تعبیر قرآن از اسماعیل های خویش می گذرد.
    گنجی باید زنده بماند تا نهال آزادی ، دموکرسی ، حقوق بشر و . . . با آب عشق او سیراب شود.

  15. از فراز بام هاشان شاد
    دشمنانم موزیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب!!
    من به هر سو می دوم گریان
    از این بیداد می کنم فریاد ای فریاد …ای فریاد…………!
    وای بر من . همجنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    وآنچه دارد منظر و دیوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    زآن دگر سو شعله بر خیزد به گردش دود
    تا سحرگاهان که میداند
    که بود من شود نابود!!

  16. چه خوب می شد اگر شعار شجاعانه’ استاد“ خامنه ای باید برود “ بصورت یک لوگو در صدر تمامی وبلاگها می درخشید.

  17. بسته نمی شود دفتری که تو گشودی
    یاد خونآبه گریه می کند
    دست از ناتوانی به زیر تن می ماند
    اما لب ها نام تو را هدایت می کنند
    دوستت دارم
    زنده بمان

  18. باز هم برای گنجی نوشتم .
    با خبر یورش به خانه گنجی خشمگین شدم و با خبر رهایی از مرگش شادان .
    خدایا تا به کی ادامه خواهد داشت این وضع بی سامان .
    نظرت برایم مهم است .

  19. ما هم خوش حالیم.ما قهرمان مرده نمی خواهیم.قهرمانان ما یا در کتاب ها مدفون مانده اند یا در گورستان خفته اند.قهرمان زنده را عشق است.

  20. omidvaram,
    omidvaram
    aghaye marofi
    in khabar ra chand ja digar ham didam, vali nemidanam haghighat darad yana
    vali az shadi ghalbam tnd tar mizanad va delam mikhahad ke motmaen shavam
    chetor mishavad momaen shod
    nakonad haghighat nadashte bashad!!!

  21. راستش من که از زنده ماندن گنجی قطع امید کرده بودم . امید که این خبر درست باشد . مردن گنجی برای رژیـم خیلی هزینــه دارد . اما حتمآ در اخبـار خواندید که ماموران به خانه ی گنجـی هجوم بردند .

  22. عباس جان همیشه ترا ساقی نامیده ام، اما دوست دارم امروز بنویسم
    سر ساقیان سلامت… هرکجا که باشند.
    اگر چه می خواهند این دو مرغ بال سوخته ،اکبر و معصومه را دوباره از هم دور کنند،اما همان طور که گفتی اکبر بزرگوارانه به خواهش های ما پاسخ مثبت داد.کاش بعضی ها از او رسم مروت می آموختند
    سر ساقیان سلامت

  23. برای اکبر گنحی ـــ
    معدود وجدانهای بیدار از گوشه های دنیا، انگار که خود مسوولیت مرگ تدر‌یجی آزاده یی را بر دوش داشته باشند ـــ زیرا هر فاجعه به نام همه ی آدمیان اتفاق می افتد ـــ به هر طریقی که به مخیله شان می رسید دست یازیدند تا از میدان مغناظیسی قطب تاریک تاریخ بگریزند۰ یکی امضای خود را پای بیانیه یی گذاشت، یکی صدای خود را به گوش رساند، یکی شعری نوشت، یکی به کوچه های حوالی بیمارستان شتافت، یکی اعتصاب غذا کرد، یکی شمعی روشن کرد، یکی در تنهایی حود گریست ـ و با این همه آموزگار مجرب تاریخ به آنان شیر فهم کرده بود که انتظار گشایشی نداشته باشند ـ این را آن انالحق ــ گو از همان ابتدا خوب میدانست ـ میدانستیم ـ آنجه اهمیت داشت، نتیجه بخشی مخالفت نبود، بر عکس، هر فرد می بایست تکلیف خودش را با خودش روشن کند ـ به خودش و تنها به خودش نشان بدهد در کدام کفه ی بود و نبود قرار گرفته است، وگر نه گیرم شما در شهرکی در سوئد چند روز به حال خود اعتصاب غذا کردید، مگر چه می شود؟ پراگماتیستها و همه ی کسانی که هر عملی را با نتیجه ی مادی اش محک میزنند، هیچ چیز از این نمیفهمند ـ برای آنان همه چیز در نظام مبادله و دادوستد معنی و مفهوم پیدا میکند ـ انگار درون آنها را نوری برآمده از رآکتوری اتمی روشن میکند که به هیچ زاویه ی تاریک یا سایه یی آنجا امان نمیدهد ـ همه چیز در نوری استرلیزه و یکدست لحظه ی انفجار رآکتور اتمی را انتظار میکشد ـ در صورتیکه انسانی که هنوز تردیدهایش را نسبت به خود و جهان زنده نگه داشته است، با برافروختن شمعی موجب می شود سایه های درونش مشخصتر شوند تا خود را و بی ثباتی همه چیز را بهتر ادراک کند ـ
    در این بین، خیل رمه وار صاحبان شماره های ملی میمانند تا در انطباق با داروینیزم اجتماعی به محض رویت شدن جرقه ی تغییری یا کلاه از سر بیاندازند، و یا یقه ی پالتوشان را کمی بالاتر بکشندـ
    فرزانه حمدی
    [+]۱۳۸۴/۰۵/۲۶۲۳:۳۴

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert