گل‌های دم پنجره

———

گفتی «تماماً مخصوص برای تو گرفتم. طرف نقلش خود خود تویی.» چرخیدی چرخیدی چرخیدی. در آینه‌ها و شیشه‌ها دنبال خودت می‌گشتم که رنگی لباسی گوشه‌ی لبخندی مویی صدای آهنگی… جز گل چیزی نبود. صدای حرف‌هات کمی دیرتر آمد. اول چرخیدنت را دیدم بعد حرف‌هات را شنیدم لابلای آن موزیک لعنتی که قشنگیش زایل نمی‌شود. گفتم اوهوم. خودم می‌فهمم طرف نقل کدام حرف و چرخش و نگاه منم. تو هم می‌فهمی. خنگ که نیستی! تو هم وقتی یک عکس یا نوشته یا حرف لوچ ببینی اول چشم‌هات را تنگ می‌کنی بعد ورقش می‌زنی برود پی کارش آن تصویر تارِ هزارلا. بوق که نیستی هرکی دستش رسید بزند! وقتی در سفری عکسی برام می‌فرستی یعنی تو هم هستی. می‌فهمم. نشانی گیرنده‌ی نامه‌ها پیش از آن که بر پاکت‌شان درج شود، بر تن کلمات شره می‌کند. گفتی: «به آفتاب سفارش کردم امروز سری به آسمون شهرت بزنه، وگرنه باخته…» و پرهیب شتابانت از اتاق بیرون رفت. از خواب که پریدم چند تا گلدان دم پنجره‌ی اتاقم بود، با شاخه‌های شُریده. پرسیدم اینارو تو برام آوردی؟ چه قشنگن! یادم آمد که دیروز رفته بودم چهار نوع گل جدید خریده بودم. اینش برام جالب بود که روی یک موج برگ سبز، گل‌های ارغوانی ریز تمام گلدان را می‌پوشاند، و صدای تو صاف شده بود، و بهار داشت می‌آمد. چشم‌هام را بستم؛ می‌گذاری کمی دیگر بخوابم؟ دیر نکنی!

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert