گفتگو

—–

«آخ! خنده‌هات. چرا تابستون نخندیدی برام؟»

«داشتم به انگشتات نگاه می‌کردم، به فوت کردنات.»

خندید: «دیگه چی دیدی؟»

خندیدم: «خیلی چیزا. می‌خوای دونه دونه نشونت بدم؟»

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

  1. آقای باسی، دیشب تا صبح با آهنگ این صفحه خوابیدم. گفته بودی صفحه را دوبار باز کنم. هوای اتاق گرم بود ومن در دستان موسیقی تب داشتم. اگربگویم هنوز باور نمی کنم دعوام می کنی؟ فکر کنم تب دادم هنوز.
    هوای برن امروز بارانی است…..
    دریا
    ———–

    بریم قدم بزنیم!؟

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert