گفته بودم؟


گفته بودم زیر باران بودم
تا دیروقت؟
ترسیدم گمت کرده باشم.
کاش خیالت
کنار من بند می‌شد!


یادم باشد
عکسی از چشم‌هات بگیرم
برای زمانی که خوابم.

گفته بودم باش
تا معنی معجزه را ببینی؟
بودنت
معجزه‌ای
بالاتر از طاقت من است.

هرگز کاری شگفت‌تر
از کشف تو نداشته‌ام
هرگز چیزی مرا این‌گونه
شاد نکرده بود
که در تلألو لبخند تو
ماه شدم.

گفته بودم چنان دوستت خواهم داشت
که معنی دوست داشتن را
عوض کنند؟

خواب دیدم
کوهی از ماهی به تور می‌کشیدی
گاهی به این انگشت
گاهی به آن شانه
رقص‌کنان پروانه‌ می‌گرفتی از هوا
موج در ساق‌هات می‌دوید
و آسمان
پر از پولک‌‌های ایمان بود.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

53 Antworten

  1. salam be nevisande bozorg .az inke in jam hese khobi daram . sher haye shoma, kamelan bar osole neveshtari, va forme hakem bar revayat (to) kheili harmonik, ba koliyate sher cheft o bast darad. vali tasvir sazi ha, tashbihat, kamelan dar haman forme kelasik ejra shodeand. shayad ma ba yek matne jaleb va romantik be noey rooberoo bashim. vali negahe dastani be majaraye asheghane, koja va kashfe shaerane dar majaz va esteare. va hajmi ke mara dochare khanesh haye motevaali mikonad, shayad shoma shiveye jadidi dar shere romantik gheyre sathi be nobe khodetan ejra kardeid. vali khotoote dastani va majara va revayate serf az yek tasvir va etefaghe shaerane nemitavanad dar hade nevisandeh bozorgi ke shahkare samfoni mordegan ra neveshte bashad. dar in donya man va dostanam arezoman dar beyne peyambarane moaser, yeki hamneshini kotah ba shoma dar nevisandegi va shenidane sher ba kalame royast.
    movafagh bashid. az inke peyrovi in gone ba payambari harf mizanad, omidvaram bena be bi adabi nagozarid, ta tanhaeiyam chandin barabaram beshkanad.

  2. ماه تنها یک هلال کوچک بود
    از جار بلند اسمان
    قطره قطره عسل نوشید
    وقتی در زلال چشمه ات
    خودش را به نظاره نشست
    شگفتا!
    قرص کامل شده بود….

  3. سلام جناب معروفی–
    بسیار زیبابود… مخصوصا تشبیه آخر و معنی دوست داشتن…
    شادزی..
    یک سوال:
    من در کانادا هستم.. کتاب سمفونی مردگان شما را چطور میتونم گیر بیارم؟
    آیا میتونم از کتاب فروشی شما order بدم؟
    ممنون میشم اگر راهنمایی کنید–

  4. سلام مرد بزرگ.
    نمی دانی چقدر خوشحالم . خیلی نگرانت بودم.
    چقدر خوب شد که دوباره آمدی.
    بیشتر مواظب خودت باش.
    راستی سوالی ازت پرسیده بودم اگر حوصله داشتی آدرسشو بهم بده.
    ممنون.

  5. سلام.
    دعا کنید.
    برای دوست من دعا کنید. می دانم که خواننده ی همیشگی وبلاگ شما بود و عکس شما همین عکس بالای صفحه قاب گرفته روی دیوار اتاقش.
    به هیچ چیزی اعتقاد ندارد اما من مطمئنم آدم ترین موجود دنیا است.
    دلم خیلی گرفته. به یاد او سری به وبلاگ شما زدم . چقدر زیبا می نویسید.
    او هم می نویسد.
    حتی یادش هم آدم را به زیبایی راهنمایی می کند.
    برایش دعا کنید که زود خوب شود.

  6. habe ich dir gesagt
    war ich eine lange Zeit unter Regen
    .angsterfüllt dachte dich verloren zu haben
    wenn bloß dein Gedankenbild
    bei mir hängen bliebe
    soll nicht vergeßen
    ein Bild von deiner Augen zu malen
    für die Zeit
    in der ich im Schlaf liege
    به کناری بزنیم پرده را بار دگر
    و ببینیم چه کسی میکند پنجره باز.
    نسیم سحری بی تاب است
    هرچه بادا باد !
    میکنم پنجره باز.
    دل من دیگر دل نیست
    پروانه شده است
    چشم من میگرید
    نمیدانم میخواهد
    از دیده گردگیری کند
    یا میگرید که چرا
    پروانهُ دل من شمع ندارد
    تا که خودسوزی کند.
    باز صدای جیرجیرک
    باز شدن پنجره ای می آید
    پروانه دل من بی تاب است.
    سلامتی و صبرتان فراوان
    سعید از برلین.

  7. در شهادت یک شمع
    راز منوری است
    که آن را
    آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند!
    خوشحالم از اینکه خوب هستید.

  8. میگویند حس غریبی است همنشین بزرگان شدن اما من میدانم همیشه بزرگانند که وسوسه های بزرگ دارند.
    به امید فردایی روشنتر از امروز برای شما استاد عزیز.

  9. آنچنان دوستت خواهم داشت که معنی دوست داشتن را عوض کنند….
    بسیار تکان دهنده بود….موفق و پایدار باشید استاد عزیز….

  10. یک عمر با شما زندگی کردم ، یک عمر ، این کافی نیست؟ عشق را قاشق قاشق توی دهان من گذاشتی یادت نیست؟ آنروز که جشن دلتنگی بود و شما یک جعبه مداد رنگی خریده بودی و خواهر من هنوز نمرده بود .
    آن روز که اورهان را در خودم شلاق می زدم و آیدین را در آینه می دیدم؟!
    یادت هست چه شعرهای قشنگی با هم توی دفتر آیدین نوشتیم و چه کوزه های قشنگی در کارگاه حسینا از دستمان افتاد و شکست ؟
    نمی دانم چرا وقتی برای اولین بار بیستون را دیدم یاد شما افتادم ؟
    چرا سهم من از شما فقط کتاب بود و کلمه؟ که این هم کم نبود چرا که
    کلمه خود خدا بود و من این را می دانستم.
    ای کاش شما را می دیدم و این همه فاصله نبود.
    کدام آدم را می شناسی که پیر و مراد خود را به چشم ندیده باشد،
    دست هایش را لمس نکرده باشد و صدایش را نشنیده باشد؟!
    چرا زمانه این همه بد تا کرد با ما؟
    چرا سهم تاریخی ما انتظار است و انتظار ؟
    چه کسی این سرزمین کهن را طلسم کرده است ؟
    باسی ، دارم وحشت می کنم.

  11. دوازده و پانزده دقیقه
    الاهیهُ ظهر پانزده دقیقه به من قرض داد
    برای سلامتیت پانزده دقیقه فلوت نواختم
    در کنار هتل -ز هوف- ُپلی ست
    سقفش آشیانگاه دو کبوتر
    برای اعتراض به نژادپرستی به عقد هم آمده اند
    یکی چاهی، دیگری سفید برفی
    پانزده دقیقه روی نردهُ نهر
    به هنگام فلوت
    هر دو برایت دعا میکردند.
    سلامت بر تو ارزانی
    سعید از برلین.

  12. سلام آقای معروفی. „فریدون سه پسر داشت“ را خواندم .
    ….گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه
    یادگاری جاودانه ، بر تراز بی بقای خاک.

  13. امیدوارم که در کار رمان نویسی که مشغله ی اصلیتان است کمی بیش از این وسواس و دقت داشته باشید.

  14. سلام . یادم می آید چند سال پیش که قصد داشتم ویژه نامه ای درباره ی قتل های زنجیره ای دربیاورم ، دیداری هم با مرحوم “ هوشنگ گلشیری “ داشتم که فارغ از موضوع مهم قتل ها ی زنجیره ای ، یک جا بحث کشید به سانسور و تبعات سو’ و مفید آن . البته می شود خیلی کلی گفت که سانسور همیشه به ضرر علم و ادبیات و هنر بوده است . در کنار این اما ، یک استثنایی هم وجود دارد . استثنایی که بحث آن روز ما را شکل می داد و پیش می برد . شاید تعجب کنید که ما به این نتیجه رسیدیم که گاهی سانسور هم بد نیست و محدودیت های آن باعث اعمال نظر دوباره و دوباره نویسنده در متن می شود و متن را یک جورهایی ، با دور کردن از حال و هوای سطحی و صوری آن ، تقویت می کند . این نگاه نوعی و مثبت به بدترین پدیده ی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ، اینجا فقط و فقط در مورد کنشی به نام نوشتن بود و نه به اعتبار متعارف و همیشگی آن . حالا و با گذشت حدود ۸ سال از آن بحث ، من نوعی می آیم و سری به وبلاگ یکی از نویسندگان بحث برانگیز دو سه دهه ی اخیر ایران می زنم و بدون آنکه بخواهم ، به همان بحثی برمی گردم که از راه رسیدن “ شهریار مندنی ژور “ از شیراز و با یک دسته گل ، آن را یک جورهایی معلق کرد و ناتمام گذاشت . راستش از شما آقای معروفی بعید می دیدم و می دانستم که با چنین لحنی و با چنین کلماتی و با چنین آثاری ، هر چند توی یک وبلاگ و هر چند به بهانه ی شعر گفتن و هر چند از روی دلگیری و دلتنگی غربت مثالی تان ، به استقبال مخاطب بروید . این نوشته های پلکانی اخیر راستش ، به عقیده ی بنده ، نه جوهره ی تام و تمام شعری دارد و نه گویای قدرت و قوت قلم همیشه ی شماست و نه انتظار مخاطبان جدی شما را جواب می دهد . نمی دانم اصلا چه لزومی هست که عباس معروفی معروف هم مثل خیلی از دختر و پسر های جوان و بی تجربه و هیجان زده بیاید و حرف هایش را در قالبی چنین بزند ، وقتی که چنان جایگاهی دارد ؟ فکر نمی کنید این ها در شان شما نیست و بیراهه روی است در راهی که انتخاب کرده اید و تا بدین جا پیموده اید ؟ من با آقای “ داریوش آشوری “ که انگار با چنین جوی مخالفت پیشه کرده است و خواسته خود را بعد از این ، برحذر از همه ی این روزمره گی ها و روزنگاری های بیهوده بداند و نگه دارد ، کاملا موافقم و به همین خاطر هم خودم را به عنوان یک همکار به نسبت جوان شما و ایشان ، از این بازی بیرون کشیدم و با یادداشت کوتاهی قال قضیه را کندم . یادداشتی که بد نمی دانم شما هم افتخار خواندن آن را بدهید . بهرحال امیدوارم این عرایض را ، نه به حساب جسارت بنده ، که به حساب دوستی بگذارید !

  15. وقتی تو نارنج می خوری
    دنیا دوباره سبز می شود.
    بعد از چند روز خوشحالم که برگشتید.
    با افق های تازه و ترانه های خیس.

  16. من هر وقت میام اینجا نظر نمیدم. اما این یکی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود. آقای معروفی دست گلتون درد نکنه شعر تازه ای به این قشنگی خیلی وقت بود نخونده بودم. خیلی زیبا بود

  17. سلام
    از اینکه با وبلاگ شما آشنا هستم خیلی خوشحالم به من هم سر بزنید
    البته اگه دوست دارید و من رو قابل تونستید

  18. تا به حال دیده اید کسی گوش ماهی بپوشد…که دست هایش موج شود و تاب بخورد روی سینه اش، که وقت باران شن ها بدوند میان انگشت هاش، و اشک هایش را بکارد روی فلس ماهی ها…؟
    مرا دریا می کنید…

  19. آغاز حرکتی بزرگ به یاری همه ایرانیان!
    به نام خدای عادل و مهربان آغاز می کنیم حرکتی را به یاری همه عزیزانی که خون ایرانی در رگهایشان جریان دارد !
    از هر دینی که باشند :مسلمان ، مسیحی ، کلیمی و زرتشتی و..
    از هر قومی باشند : فارس ، عرب ، بلوچ ، ترک ، کرد ، ترکمن و…
    از هر جنسی و با هر سنی باشند!
    این حرکت بزرگ به یاری وبلاگ نویسان در جای جای ایران آغاز خواهد شد و انشاالله روز به روز بسط پیدا خواهد کرد!
    برای اطلاع بیشتر به وبلاگ نقطه دید ( نوشته ها و خبر های یک خبرنگار ) با آدرس http://bshj.blogfa.com مراجعه کنید .
    با تشکر!

  20. دلتنگم و دیدار تو درمان من است…
    زیر باران می خواندم با این ترنم عاشقانه تو
    اما غمگین بودم چون دیگر نمی دانستم دیدار چه کسی درمان من است.

  21. برای بهار
    می نویسم ابر
    خیس چشمان تو می ر یزد
    بچرخی به هر کجا
    „جهان شیفته می شود به غم“
    می نویسم باد
    عطر دامن تو می پیچد
    برقصی به هر کجا
    „جهان شیفته می شود به شور “
    می نویسم مه
    غم گام های تو می گیرد
    بروی به هر کجا
    „جهان شیفته می شود به راز“
    نمی نو یسم
    __همه چیز این جهان عادی ست__

  22. تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
    وجود نازکت آزرده گزند مباد
    از دوباره آمدنتام خوشحالیم.
    من و دوستانتان

  23. سلام
    چقدر خوبه که این پنجره هست و هنوز میشه به هر بهانه اومد اینجا و صدای نفسهای جوهر سبز رنگ شما رو بویید و تازه شد….
    تازه مثل یه قطره بارون صبحگاهی روی صورت گلبرگ…..
    شاید هم….

  24. برایم بگو ، یادم بده چگونه دوستت داشته باشم که معنای دوست داشتن را عوض کنند ….. من هنوز دوست داشتن را مثل تو زندگی نکرده ام معروفی عزیز !
    من هر روز پشت همین پنجره منتظر دل نوشته هایت هستم.
    دست مرا بگیر و کوچه های محبت
    را با من بگرد
    یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در
    تمامی دلها معنا شود …..

  25. سلا م آقای معروفی عزیز زیبا بود (هرگز کاری شگفت تر از کشف تو نداشته ام …) /دوست دارم فهرستی از نام کتابها نوشته ها (مقالات و…) بدانم البته به این امیدکه بتوانم آنها را تهیه کنم وبخوانم …
    بی شک آمده بودم
    که بگویم
    :(به نشانه اعتراض!)
    گاهی اسمم را فراموش می کنم
    دهانم بوی …
    شاید معنی ندهد
    اما همیشه بند سی یا سی اوین بود
    که مرا به یاد اجدادم می انداخت
    و بی تر دید مادرانم که بلند بلند بلند
    مرا از ارتفاع نترسانده اند
    از خودم
    شما که چکمه تان روی سینه ام
    سنگینی می کند
    هوای تازه ای که به خوردم داده اید
    با احترام :آریانا

  26. سلام آقای معروفی عزیز.
    حدودا یک سالی می شود که گهگاه به این صفحه سبز سری می زنم و از نوشته ها و این آهنگ زیبا لذت می برم.
    همیشه سکوت کردم و چیزی ننوشتم ولی اینبار که این نوشته های اخیر ( مخصوصا این شعر های لطیف ) را که خواندم دلم نیامد سکوت کنم.
    مطمئنن در پس این کلمات معانی زیادی نهفته است که من خواننده نوعی بنا به برداشت خودم از آن لذت می برم.
    اما این تغییر رویه چگونه صورت گرفت؟
    چه شد که عباس معروفی با آن تیپ خاص نوشتنش به یکباره به نوشتن شعر گونه هایی اینچنین دست زد؟
    بعد از آن دوره نگرانی های ناشی از اسارت گنجی این نوعی گریز است از آن همه نگرانی برای رسیدن به آرامش؟
    چه راه مبارکی را برگزیدید برای این آرامش.
    که من هم با خواندن آن دمی آسوده می شوم.
    نمی دانم بهانه نوشته هایتان چیست یا کیست؟ چرا که معتقدم هر چه که هست هر کسی که هست بهانه ای است بس زیبا که شما را به نوشته هایی اینچنین رهنمون می کند.
    از دستش ندهید و دوباره و دوباره بسرایید.
    موفق باشید.

  27. عباس معروفی! اگر روزی به خانه من سر می زدی چه چراغانی برایت می کردم. غروبها خانه را جارو می زنم شمعدانی ها را آب می دهم. و روی سکوی منتظر، انتظار را از رو می برم.
    عباس معروفی! نومید شیطان است. پس کی میایی؟

  28. هر شعر اتفاقِ عجیبی ست، اما اگر تو „سمفونیِ مردگان“ را خوانده باشی، غافلگیر نمی شوی از این شعرها. چرا که مدت هاست آمدن شاعر را در خوانشِ رمان هایش به انتظار نشسته ای.
    شاعر با زبان بازی می کند و با کلمات می رقصد، فرم را می شکند تا در هیچ فرمی نگنجد -که این در خود زایش فرم دیگری ست-، شرح آن شرح داده نشدنی را سعی می کند و از این میان دستی دست و پا می کند برای آن دست دیگری که در او می نویسد.
    امروز این بختِ خوشِ خواننده است که با „شاعرِ تماماً مخصوص“ در قدم هایش تا آن نویسده ی دیگر پا به پاست. بی شک این „واژه های تماماً مخصوص“ در هر خواننده ادامه ای خواهد یافت، „تماماً مخصوص“ به خود او، تا دیرتر لذتِ خواندنِ ادامه ی شاعر به روایت نویسنده را بیشتر کند.

  29. سبز می شوم با نور چشمانت و قد می کشم به سمت جاذبه ی چشمت تا نهایت بودن آن جا که تو هستی و امید…!
    به سرزمین من بیا تا رویش هستی را دوباره لمس کنی . با تو …بی تو…
    من ؟آفرینشی دوباره ام… پروچیستایی از سرزمین اسرار!
    به وبلاگم سری بزن استاد! ساونهاوا یعنی من…! زنی در صدف راز!!!!!!!!!!

  30. سلام نمیدونم بی احترامیه اگه بگم یه نظر درباره نوشته های من که به اندازه خودم کوچکه بدین یا نه؟
    دوستتون دارم چون زیبایی رو میشه از نوشته هاتون حس کرد و دید
    با احترام جواد م

  31. سلام
    من هم شاعر هستم.
    یعنی شعر می گم اما خوب نه به قشنگی یه شعرهای شما.
    دلم میخواد کمک کنید تا اگر بتونم برای دل خودمم که شده چاپشون کنم.
    ممنون می شم.
    ماریا.

  32. گاه آرزو می کنم
    ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
    تا دست هایت را گرم کند
    اشکهایت را بخشکاند
    و خنده را به لبانت بازآرد _
    پرتو خورشیدی که
    اعماق تارِِیک وجودت را روشن کند
    روزت را غرقه ی نور کند
    یخ پیرامونت را اب کند.
    مارگوت بیکل(ترجمه احمد شاملو)

  33. miravam..bavaram nemishavad ke cheghadr arzeshmand boodi.hamishe sai mikardam ino az khodam penhan konam.hamin khoobihat mano az to roond.yadete ye bar behem gofti age ghesmatet basham be ham miresim.boro… man goftam eteghad nadaram.chon inghadr khod khah o ashegh boodam ke nemikhastam az dastet bedam.ama hala mifahmam ke hame chiz daste ghesmate adamast.to be man yad dadi.to mano be khoda nazdik kardi.nemidoonam shayad jodaeie mano to khaste khoda bood.nemidoonam shayad man layeghe to nistam.ama ino midoonam hamoon kesi ro ke mikhay peyda mikoni.hamoon kesi ke layeghe to bashe.hamoon kesi ke mesle to asheghe vagheii bashe.ba jorat migam.. tooye eshghet kam ovordam.kam ovordam.rooze avali ke didamet bavar kon be onvane ye rahgozar behet negah kardam.vali tooye delam ye chizi ro hes kardam.shayad oon ehsas faghat chand lahze bood.vali alan oon ehsas tabdil be yek eshgh shod.miravam in bedin mana nist ke doostat nadaram.miravam chon tooye eshghet kam ovordam.delam shekast ama hich vaght shekastehaye oon rooye zamin narikh .chon del shekastanet ham ghashange.miravam ey gharibeye ashena.

  34. سلام.من رویا هستم.اگه لایق باشم می خواستم نظرمو درباره شعراتون بگم.واقعا زیبا بود.خیلی دوست دارم موقعیتی باشه که نظر شما رو درباره شعرام بدونم.من یک بیت از شعرمو براتون می گم لطفا نظر بدین:
    گنهکاران عالم را بگویید اینک از هر جا
    بسویم سجده بنمایند همین امشب همین حالا……….

  35. شعرهاتون بی نظیره اما افسوس که سرای قلب شکسته ام پراست از انعکاس واژه خیانت…

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert