گزارشی کوتاه از گردهمایی جلو زندان اوین

تمام شد. از ساعت ۳ آنجا بودم. ساعت چهار شروع شد، پنج هم تمام شد.
رییس‌دانا گفت برنامه را به وقتی دیگر موکول می کنند؛ „شاید وقتی دیگر؟“ درویشیان بیانیه‌ی کانون نویسندگان را خواند. هما زرافشان تشکر کرد و مختصری هم صحبت. سیمین شعر خواند. دادخواه حمایت کانون وکلا  را اعلام کرد. مادر انوشیروان لطفی از پسرش گفت که در سال ۶۷ اعدامش کرده‌اند. خانمی که اسمش را نشنیدم (به این می‌گن گزارش کامل!) حمایت اتحاد دموکراسی‌خواهان ایران را اعلام کرد و  کیانوش سنجری هم از دانشجویانی گفت که در زندان اعتصاب غذا کرده‌اند.
این‌جور که من فهمیدم خیلی‌ها در زندان‌های مختلف اعتصاب غذا کرده‌اند، اما کسی خبر ندارد. وحشت انداخته‌اند که یکباره این بشکه‌ی باروت نترکد.
و وای به حال‌شان اگر یکی زیر اعتصاب غذا (خدا نکرده) تمام کند!
نه ضبط صوت داشتم که ببرم نه دوربین. البته همان بهتر که نبردم. اگر هم می‌بردم دلم نمی‌آمد استفاده کنم،
بقیه معذب می‌شدند. کسی مرا نمی‌شناخت. اما تابلو بودم. همه نگاهم می‌کردند. بعضی چپ چپ نگاهم می‌کردند! یک چیزی هم بگویم: درویشیان گاهی زل می‌زد به چشم‌هام! رییس‌دانا هم همین‌طور. سیمین وقتی هما زرافشان صحبت می‌کرد فقط به من نگاهی انداخت! دستپاچه شده بودم. در ضمن جلو آن‌همه نویسنده و شاعر هرکار کردم نتوانستم دفترم را در بیاورم. یکی دوبار چیزی توش نوشتم، زود گذاشتمش توی کیفم.
جمعیت از دم شهر بازی و اول خیابانی که به اوین می‌رسد پراکنده بودند. شاید جرئت نمی‌کردند نزدیک شوند. من هم بار اول بود که می‌رفتم جلو زندان اوین. عده‌ای پلاکاردها و شعارهای بزرگی با این نوشته‌ها: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «زرافشان، زرافشان، حمایتت می کنیم» در دست داشتند. از کسی شنیدم که حدود ساعت دو و نیم ریخته‌اند و چند نفر را برده‌اند، خیلی از پلاکاردهاشان را هم برده‌اند.
راستی  کلی هم عکس و فیلم گرفتند از ما. از زوایای مختلف! حدود سیصد نفر بودیم که تا چهارصد نفری شدیم. البته روی این یکی خیلی حساب نکنید. آدم‌ها را هیچ وقت نتوانستم درست بشمرم. روی یک نفر که قفل می‌شوم، همه چیز به هم می‌ریزد!
در ضمن بعضی‌ها هم نیامده بودند که دلم می‌خواست می‌آمدند. خیلی‌ها را هم البته نمی‌شناختم. اما دولت‌آبادی و منیرو نبودند. نمی‌خواهم فکر کنم که چرا. مهم نیست. مهم این است که خودم بودم. لازم بود برام که باشم، هم از طرف شما، هم برای خودم.
خشونتی هم نبود. البته این طرف دیوار که ما بودیم. 
       
                                                با مهر، همان دوست بیست و شش ساله‌ی شما

*  و این هم گزارشی از فرهاد رجبعلی «وب‌نامه»         *  این هم گزارش و عکس از وبلاگ «برون‌کا» 

*  این هم عکس و گزارش هیجانی «زیتون» گرامی من از مراسم کانون نویسندگان در برابر زندان اوین

*  اطلاعیه‌های کانون نویسندگان روز سه شنبه ٢۴ خرداد ١٣٨۴

پیام کانون نویسندگان ایران به تحصن کنندگان

مردم آزاده و آگاه ایران! تحصن‌کنندکان عزیز!
شما که با ژرف‌ترین احساس مسئولیت با پذیرفتن هزاران خطر در شرایط ناگوار در دفاع از ناصر زرافشان و پشتیبانی از اعتصاب غذای او گرد آمدید، به راستی یکی از درخشان‌ترین حرکت‌ها را در تاریخ آزادی‌خواهی مردم ایران ثبت کردید. امروز که بر عهد و پیمان خود، در دفاع از زرافشان پا می‌فشاریم، تلاش برای آزادی اندیشه و بیان و قلم را پاس می‌داریم.
کانون نویسندگان ایران با ۳۸ سال مبارزه با خفقان فرهنگی و سانسور، خود را یکی از نهادهای دفاع از آزادی می‌داند. ما خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط ناصر زرافشان و نجات جان او هستیم. اما این، تنها خواسته‌ی ما نیست، بلکه گام دیگری‌ست در راه رهایی اندیشه و بیان از قید سانسور و سرکوب فرهنگی.
مردم شریف و آزاده‌ی ایران!
کانون نویسندگان ایران که هولناک‌ترین تجربه‌های زندان، شکنجه، کشتار و قتل‌های سیاسی را پشت سر گذاشته است، امروز همراه با زرافشان و هم‌گام با کوشندگان راه آزادی اندیشه و بیان، آزادی زنان، آزادی تشکل‌های صنفی، فرهنگی و اجتماعی، و تعطیل همیشگی واژه‌ی زندانی سیاسی است تا دیگر هیچ‌کس به خاطر ابراز عقیده به خطر نیفتد، ما بر پیمان دیرین خود پا می‌فشاریم. ما تا رسیدن به خواسته‌ی آزادی ناصر زرافشان و دیگر زندانیان سیاسی با شما خواهیم بود.
کانون نویسندگان ایران

اطلاعیه‌ی کانون نویسندگان ایران درباره‌ی تجمع سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴ برابر زندان اوین

مردم آگاه ایران!
چنان‌که می‌دانید فراخوان کانون نویسندگان ایران برای تجمع در مقابل زندان اوین به مناسبت ادامه‌ی اعتصاب غذای ناصر زرافشان، عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل پرونده‌ی قتل‌های سیاسی سال ۱۳۷۷، موسوم به زنجیره‌ای دو روز پیش از مراسم به اطلاع شما رسید. اما چنان‌که انتظار می‌رفت در این فاصله با تذکرها و هشدارهای وزارت اطلاعات برای تعطیل این مراسم روبرو شد. بدیهی است که کانون از پذیرفتن طرح تعطیل سر باز زد و مراسم در رأس ساعت مقرر، با وجود حضور نیروهای انتظامی و امنیتی، با استقبال کم‌نظیر و پرشور مردم روبرو شد.
در این مراسم اطلاعیه‌ی کانون نویسندگان ایران و برخی از بیانیه‌ها و پیام‌ها خوانده شد، ولی به دلیل اخطار مکرر نیروهای انتظامی و امنیتی کانون ناگزیر برای پرهیز از درگیری و تشنج پایان مراسم را اعلام کرد.
یاد آور می‌شویم که تحصن تا حصول نتیجه همچنان ادامه دارد.
کانون نویسندگان ایران

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

17 Antworten

  1. سلام!
    همه را گفتی جز آنکه رئیس زندان یا یکی متسب به او گفته این حق مسئول زندان است گنجی و زندانیانی را که خلاف قانون(؟۱) اعتصاب غذا میکنند را مجازات کند.
    (نقل به مضمون از روزنامه ی شرق امروز).
    ————
    گنجی در انفرادی است و گویا کسی از حال او خبر ندارد.

  2. سلام آقای معروفی. من اکنون سی ساله ام وشما را از گردون میشناسم و سر مقاله های قشنگت. یکی از آنها که یاد دارم داستان خودسانسوری بود و آن پاک کن که معلم بر سر کچل میکشید و جیغ و اینها. اگه تونستی اونو یه بار دیگه بذار. ولی آنچه مجددا مرا به یاد شما انداخت پیام تبریکی بود از طرف شخصی به نام عباس معروفی در وبلاگ مهیار مظلومترین پسر دنیا که جشن تولدت را تبریک گفته بود. نمیدانم شما بودید یا نه ولی بسیار خوشحال شدم. مهیارم دارای سندرم دان است و همه اینها برای خوشحال کردنش و به جامعه معرفی کردنش و شاید خوشحال کردن خودم هست. تا رنج بیماریش را فراموش کنم. باز ممنونم
    سلام بابای مهیار، باز هم تبریک مرا بپذیرید.
    عباس معروفی

  3. آقای معروفی عزیز
    با سلام، چی تمام شد. در هر صورت آرزوی آزادی همه زندان سیاسی را دارم.
    موفق باشید.
    آرام

  4. Salaam, baa tashakor az doust-e azizi ke in gozaaresh raa tahiy-e karde va shomaa ke monakessash kardid. Be omid-e rahaai Zarafshaan va saayere zendaaniyaan va barchide shodan-e zendaan haa
    Baa mehr va dousti

  5. سلام. من هم امروز رفتم. رفتم که با بقیه باشم. رفتم چشم و گوش شما باشم. اما نیم ساعت دیر رسیدم و…. خیلی زود تموم شد…. تو این فاصله دستمو پیچوندن که دوربینو از دستم بیرون بیارن و…
    سلام زیتون عزیزم؛
    احترام ویژه ای برات قائلم. همیشه. همیشه.

  6. آقای معروفی.به گمانم سال بلوا تکرار خواهد شد در این آشفته بازار.
    انگار که همه چیز به طرز باورنکردنی جمع شده اند و قلم شما را خواهان
    هستند برای یک اثر به یاد ماندنی دیگر.تا بدانیم و باور کنیم که تاریخ مثل یک صفحه ی گرامافون هر لحظه صدای غیر منتظره ای از خود در می آورد و تکرار میشود.دیگر زمانه ی مشت های گره کرده و حنجره های سرخ به پایان رسیده است.شما که بهتر از من میدانید.
    چقدر زود فراموش میکنیم امثال حجاریان را.مدتی تیتر روزنامه ها میشوند.بیمارستان ها پر میشود از حضور همین طرفداران سینه چاک که حالا هیچ خبری ازشان نیست.یک مرد خانه نشین میشود و به همین سادگی از یاد میبریم تمام فریاد هامان را.من از شما انتظار دارم.و این حق من است.پشت جبهه ها یاری رساندن برای امروز ما نیست.
    باید در میدان بود.

    روده درازی های من حقیر را ببخشید.
    با احترام
    بن بست.

  7. من هم رفتم ولی گول خوردم و برگشتم ! بخونین می فهمین . راستی استاد یه نوشته دارم چجوری براتون بفرستم راحتترین؟ ( رو تو برم دختر ! اول اجازه بگیر شاید بگن اصلا نفرست . پررو 🙂 )

  8. عباس عزیز سلام – خوشحالم جمعیت خوبی رفته بود – امید وارم هرچه زودتر تمام زندانیان عقیدتی و فکری آزاد بشن – و به امید ایرانی آزاد – هر چه تلاش کردم برای تهیه گزارش نتونستم برم و کلی غصه خوردم – با بهترین ارزوها

  9. سلام
    گویا معین از همین الان حرف زدن را خوب فرا گرفته. می شد به جای فرستادن سخن گو و صحبت با خانواده بازداشت شدگان خودش با پای خویش می رفت و با انها حرف می زد. اندکی شعار می داد. نمی دانم یک کاری می کرد که عملش را نشان دهد.

  10. این دوستان کو ر سوی امید ایران هستند .به امید روزی که این نوع اعتراضات به ثمر نشیند. با آرزوی موفقیت براشان.

  11. آقای معروفی عز یز چه میشود کرد وقتی من کمابیش بچه بودم وگردون و بعد آدینه و ایران فردا و.. میخواندم امیدی برای تغییرات خوب داشتم ولی حالا؟

  12. هزاران „باکسر“ از ترس اینکه همین های که داریم را از دست ندهیم جمعه پای صندوق های رای میروند.
    این هزاران نفر را ترسانده اند که اگر به ما رای ندهید وضع بدتر میشود به آنها گفته اند که انقلاب بد است- پس چرا خودشان انقلاب ۵۷ را هنوز رها نکرده اند و همین معین و طرفدارانش هنوز سنگ آقای خمینی و انقلاب اسلامی را به سینه میزنند؟ – ونمی گویند که الزاما انقلاب به معنی آنچه در سال ۵۷ در ایران رخ داد نیست.
    ما را از آمدن آمریکا می ترسانند ولی نمی گویند که خودشان چه جناینهایی کردند و چطور چپ ها و مجاهدین را وحشیانه در دهه ۶۰ قتل عام کردند و حالا همه اینها به فراموشی رفته. یادشان نیست که ۱۸ تیر چه کردند همه باهم و برای حفظ نظام.
    و یادشان رفته که دیپلمات های آمریکایی را خودشان و همپالگی هاشان به گروگان گرفتند و هنوز هم از این اقدام خود دفاع می کنند.
    فردا هزاران باکسر پای صندوق های رای میروند تا هر وقت لازم شد دوباره هزینه شوند تا رانت های آقایان حفظ شود.
    فردا رای میدهند چون فکر می کنند معجزه ای رخ نخواهد داد – چراکه همیشه بهشان گفته اند برای ایران معجزه لازم است و برخلاف آنچه می گویند در حقیقت به معجزه اعتقاد دارند-.
    در میان این همه باکسر که دارند داد هم می کشند بنیامین ماندن سخت است.
    دوستی داشتم که می گفت „در این انتخابات و با این همه تجربه در نظام جمهوری اسلامی هر کسی رای بدهد لیاقت او همین حکومت است“.
    باکسرهای زحمت کش فردا رای می دهند تا در زندگی همینها را که دارند هم از دست ندهند. شاید چندان هم که ادعا می کنند با زندگی و چیزهایی که می توانند در آن داشته باشند آشنا نیستند و یا شاید به همین قانعند!
    بالاخره فردا باکسر ها رای می دهند.
    امیدوارم این بار پشیمان نشوند.

  13. سیاست را دوست ندارم … ولی نوشته های شما را همیشه دوست داشته ام ….به من سر می زنید؟ و اگر دوست داشتید در مورد شعرها یم نظر دهید…..هیچوقت دیالوگ:نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی…….)
    یادم نمیرود…اگر وبلاگم را دوست داشتید به من افتخار تبادل لینک بدهید

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert