کوچه اقاقیا

———
ناجی
دست های توست
نگاهش کن
ببین چه بی رحمانه زیباست!
و این نشانی من است
نشانه ی من.
از میان آن همه پریزاد پرپر
و حرفها که بر دلم ماند…
نفس می زنم
تا خود را به کوچه ی اقاقیا برسانم
گل من!
با همین دستها
حرفها دارم
برای تک تک دگمه هات.
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

3 Antworten

  1. سرم باد می کند
    حجیم می شود
    و سنگین
    و من
    در موهوم یک نگاه
    در اندیشه ی ثابت یک انتظار
    مجسمه ای ام به قدمت ابدیت
    مرداب است یا سراب
    دست های خواهشم
    خاک می سابند
    و من
    در تردید خطاب ِ تو
    بی خاتمه
    محو شده ام
    در سه نقطه

  2. با همین دست ها
    حرف ها دارم!!
    آقای معروفی سلام!
    خسته نباشید بزرگ برای تمام وقت هایی که نوشتید و ما خواندیم ..
    من عاشق حرف حرف نوشته هایتان هستم …
    موفق باشید هر جای این کره خاکی که هستید 🙂
    به امید چاپ رمان تازه تان 🙂

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert