چه کسی زمانه را ورشکسته است؟

نامهی سرگشاده عباس معروفی به دکتر بیژن مشاور، رییس بورد رادیو زمانه

 

بیژن عزیزم، سلام

هرچه کردم نتوانستم نامهای غریبانه و رسمی به تو بنویسم، اگر یادت باشد در همان اولین روزهایی که همدیگر را دیدم گفتم که چقدر به ایرج من شباهت داری. ایرج "فریدون سه پسر داشت" را می گویم. پیش از آن شنیده بودم که تو بدون وابستگی سازمانی و حزبی با انقلاب مسخرهی فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاهها سخت مخالف بودهای، و سربند همان مخالفت زندان جمهوری اسلامی را هم به جان خریدهای، بعدها به هلند آمدهای پزشک موفقی شدهای؛ دکتر بیژن مشاور.

اینها را شنیده بودم تا اینکه دیدمت. از همان وقت ارادتم به تو صد چندان شد و با چنین احترام هموارهای حالا به دادخواهی آمدهام، میخواهم به حرفهام گوش دهی، حتا اگر هیچ اقدامی صورت ندهی، و پرونده را به "مصلحتی" ببندی.

اگر به یاد داشته باشی من هم مثل خیلیهای دیگر با اسم و اعتبار و حیثیتم از اولین روز "زمانه" کارم را آغاز کردم. از زمانی که هنوز "زمانه" وجود نداشت، من هم جزو آن هشتاد نفری بودم که مهدی جامی برای کارگاههای ساختار رادیو زمانه دعوت کرده بود. دورهای بود که کارهای دیگر را زمین گذاشتیم و هفتهای چند برنامه برای زمانه تولید میکردیم.

چهار سال و اندی بدون هیچ تعطیلی و مرخصی، بی وقفه برای "زمانه" نوشتم و برنامه ساختم. در موارد بسیاری آن نوشتهها و برنامهها آبروی من بود، تجربهی یک عمر نویسندگیام بود، چیزهایی که فقط برای "زمانه" نوشتم، همان چیزهایی که بسیاری از جوانهای مملکتم هر روز دنبال لینکش میگردند و پیدایش نمیکنند. و من کارم شده این که برنامههای قدیمی زمانه را برای آنها ای میل کنم.

زمانه این مجال را ایجاد کرده بود که ابتکارمان را خرج کنیم. باید فضا را عوض میکردیم؛ کلاس داستاننویسی، مرور داستانهای نویسندگان نوپا، جایزهی ادبی قلم زرین، آنهمه شور، آنهمه بده بستان، زمانه فضایی شد برای بالیدن نویسندگان جوان، انصافاً چنین دورهی درخشانی در فضای هیچ رسانهای وجود نداشته است؛ و دیدی که کیهان تهران ما "ناتو فرهنگی" نامید و تهدیدمان کرد.

بعدها مواردی پیش آمد که از من خواستی به هلند بیایم و نقشی به عهده بگیرم، و خودت شاهدی که من بر پرنسیپهای حرفهای پای فشردم، طرف رفاقت یا مصلحت را نگرفتم، بلکه از حق و عدالت دفاع کردم.

حالا هم همان آدمم، و میخواهم بی دغدغه این نامه را خطاب به تو پایان دهم.  

سردبیر جدید آمد، ما از سوابق حرفهایاش کوچکترین اطلاعی نداشتیم. میگفتند همراه یکی از جریانهای سیاسی مدتی در روسیه بوده، از کانادا آمده، قدبلند و چهارشانه است، مغازهی موبایل فروشی داشته، عینک ریبن میزند، ستارهی اقبالش بلند است، خُب، سوابق کار مطبوعاتی؟

هیچکس چیزی نمیدانست. گفتیم خب عیبی ندارد، جوان است کمکش میکنیم راه میافتد. علاوه بر آن بورد زمانه آنجا با دقت مراقب همهی ماست. مراقب اعتبار و کار و آثار ماست.

 

 

حقالتحریر به بادرفته

اولین کاری که سردبیر جدید کرد این بود که با پاسکاریهایی که بین او خانم رییس برقرار بود حقوق یک ماه کار تماموقت مرا بالاکشیدند و خوردند. آنهم به شکلی توهینآمیز. نامهنگاریها کردیم، آن خانم میگفت من برای زمانه دردسرهای فراوان ایجاد کردهام. و من مانده بودم کی؟ کجا؟ و لحن نامههایش توهینآمیز بود. و عاقبت آقای سردبیر! با تهدید و ارعاب طی نامهای این باب را بست، یعنی دهن مرا بست.

در اروپایی که بهترین قانون مطبوعات وجود دارد، آنها با قانون مندرآوردیشان حقوق همکاران را بالا میکشیدند. آنهم در مطبوعات، نه در نانوایی نورآباد ممسنی.

 من یکی دوتا از آن نامهها را برای شما هم فرستادم، و آقای سردبیر! با لحنی توبیخآمیز برای من نوشت که چرا وقت انسانهای "شریف" را میگیرم و نامه را برای شما فوروارد میکنم؟ اما من هرگز نفهمیدم منظورش از این کلمهی شریف چی بود؟ آیا آدمها در ذهن او دو دستهاند؟ شریف و بیشرف؟ یا اینکه ایشان تازه با تو آشنا شده، و شرافت تو را تازه کشف کرده؟

دومین کارش این بود که برنامههای مرا به یک چهارم تقلیل داد، گفت که بودجه نداریم، هفته ای یک برنامه، و حقوق؟ ۱۵۰ یورو. من پذیرفتم. چون زمانه را دوست دارم. از اینکه مردم هلند بودجهای فراهم کردهاند تا ما رسانهای در شأن فرهنگ خود برپا کنیم و به تمرین آزادی و دموکراسی بپردازیم، احساس خوبی دارم توأم با احترام. در چنین فضایی به نقشی میاندیشم که میتوانم ایفا کنم، هرچند این نقش بسیار کوچک باشد، به مجموعهای فکر میکنم که میتواند حاصل خرد جمعی ما باشد.

 

"خیلی خوبه" یعنی ولش کن!

سومین شاهکار آقای سردبیر! به درد موزهی مطبوعات میخورد. و واقعاً تأسفانگیز است. سال گذشته من برای شرکت در دو فستیوال بینالمللی عازم ایتالیا بودم. پیش از سفر، هم با ای میل و هم تلفنی به او گفتم: من مهمان فستیوال بینالمللی آزولو هستم، خودم هم کنار چند نویسندهی آمریکایی و ایتالیایی و امریکای لاتینی سخنرانی دارم. برنامههای دیگر هم هست، میخواهید برای "زمانه" گزارش یا خبر یا مصاحبهای تهیه کنم؟

آقای سردبیر گفت: «خیلی خوبه. اگه لازم شد تلفن میزنم.»

دو روز بعد در فستیوال بینالمللی فیلم ونیز به عنوان مهمان حضور داشتم. از قبل با آقای سردبیر! تماس گرفتم و گفتم که من مهمان آقای احمد رافت هستم، برای زمانه خرجی ندارد، می خواهید گزارشی خبری مصاحبه‌‌ای تهیه کنم؟

آقای سردبیر گفت: «خیلی خوبه. اگه لازم شد تلفن میزنم.»

و هرگز تلفن نزد.

دوبار، دو سال پیاپی در نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت از قبل برایش ای میل زدم و تلفن کردم که من با هزینهی خودم هرسال به نمایشگاه کتاب میروم. از این نمایشگاه ما هرساله برای زمانه گزارش و برنامههایی تهیه میکردیم، میخواهید امسال هم گزارش و مصاحبه و خبر تهیه کنم؟

آقای سردبیر! گفت: «خیلی خوبه! اگه لازم شد زنگ میزنم.»

هردو سال به من گفت: «خیلی خوبه! اگه لازم شد زنگ میزنم.» جالب است که امسال از یک ماه قبل برایش نوشتم و تلفن زدم که کارت خبرنگاری من مهلتش تمام شده، یا یک کارت برای من تهیه کنید یا یک معرفینامه بدهید که من برای ورود مشکلی نداشته باشم.

بیژن عزیز، باور میکنی دو هفته پس از خاتمهی نمایشگاه کتاب فرانکفورت به من نوشت: «شما این کارت را برای چی لازم دارید؟»

توی دلم گفتم برو بابا. حالم از این رسانه و سردبیری و رابطه به هم میخورد. آخر این چه آدمی است؟ از کجا پیدایش کردهاید؟ آدمی که فستیوال فیلم ونیز، و مهمترین نمایشگاه بینالمللی کتاب دنیا برایش مهم نیست، آدمی که  نه نویسندگان مملکت را میشناسد، نه روزنامهنگارانش را، نه منتقدانش را، و نه هیچ. هیچ چیز "زمانه" برایش اهمیت ندارد، و اصلاً چکار میکند؟ جز این است که با دروغ و ارعاب و تهدید یکی از مهمترین رسانههای ما تبعدیان را در کنترل گرفته؟ آدمی که زمانه را اداره نمیکند، بلکه کنترل میکند.

 

سردبیر دروغگو!

اما چهارمین دسته گل آقای سردبیر! قراردادی بود که در دسامبر گذشته برای من فرستاد. قراردادی که از زمان آمدن خودش آغاز میشد و به دسامبر ۲۰۱۱ ختم میگردید. قرارداد را امضا کردم و فرستادم، دو روز بعد برایم یک ای میل فرستاد با قراردادی دیگر. این یکی از زمان آمدنش آغاز میشد، و به پایان ژانویه ۲۰۱۱ ختم میگردید. برایم نوشته بود که ببخشید، اشتباه شده.

تلفن زدم گفتم برای این یک ماه باید این قرارداد را امضا کنم؟ چرا؟ چرا حقوق دوسال نوشتهها و برنامههام را به این یکماه بفروشم؟

به دروغ برایم نوشت: «شما این را امضا کنید، قرارداد بعدی عنقریب ارسال میشود.» و به دروغ گفت: «با همه همینجور قرارداد امضا کرده ایم.» و باز به دروغ گفت: «مدیر جدید چنین دستوری داده.»

همان لحظه میدانستم که دارد دروغ میگوید. گفتم بگذار بگوید، این میراثی است که رییس جمهور فعلی مملکتمان در بسیاری به ودیعه نهاده، کسانی که کارشان بی نقاب و بی دروغ پیش نمیرود، و فرصت کافی هم برای راست کرداری و راست پنداری راست گفتاری ندارند، دیر رسیدهاند و فرصت ندارند بیاموزند، دیگران را میآزارند و خودشان را پیش میبرند. حالی که مسئولیت سردبیری، آگاهی و معرفت و انسانیت میطلبد.

 

به نام ما، به کام آقا

و تو میبینی که حاصل دسترنج مردم هلند به "نام" تولید و خلاقیت و همگرایی، به "کام" یک آدم سرازیر میشود که نویسندگان و برنامهسازان و دوستداران زمانه را بزند و بیرون بریزد و در حد دشمن تنزل شأن بدهد.

اعضای بورد که باید مراقب کرامت انسانی باشند، فضا را آرام میبینند، بله. صدای کسی درنمیآید، فکر میکنند همه چیز امن و امان است، رسانه در حد مطلوب پیش میرود، صفحات پر و خالی میشود، و ظاهراً همه هم هستند.

ولی مطالب ما را بازپخش می کنند، تکراری. شنوندگان و خوانندگان "زمانه" از چندصدهزار به یکی دو هزار رسیدهاند. چه پیش آمده؟ راستش فضا را خالی کردهاند، کوچکترین انتقادی را برنمیتابند، و با کمترین اعتراضی موقعیت موبینگ و ارعاب میسازند، و یکی یکی برنامهسازان و دوستداران زمانه را دور میریزند.

هیچوقت آقای سردبیر! مستقیم با برنامهسازان حرف نمیزند، از طریق واسطه حرفهاش را میفرستد که بگویند: «اینو اینجوری نگاش نکن، توی روسیه آموزش دیده، با همون شیوهی روسی دخل آدما رو میاره. پشتش به کوه دماونده، ازش بترس، بهش زنگ نزن، براش ای میل نفرست، هرچی گفت بگو چشم. جواب نده، ازش سئوال نکن. اصلا! برو، برو یه رسانهی دیگه…»

آخرین بار که داشتم برنامهام را ارسال می کردم در همین ماه فوریه، یکساعت پیش از پخش برنامه یکباره تلفن هایشان از هلند و فرانسه به راه افتاد که آقا نفرست. دست نگهدار. نفرست. گفتم چی شده؟

عاقبت خود آقای سردبیر! واسطههای خودش را دور زد و شخصاً به من تلفن زد که بله، ما خیلی عاشق برنامههای شما هستیم، ولی بودجه نداریم. و با اینکه پنج برنامه ادبی به او پیشنهاد داده بودم، گفت که خانم مدیر جدید باید تصمیم بگیرد، من کارهای نیستم.

هر روز برنامههای مرا از رادیو پخش میکنند، آن هم برنامههایی که جزو ادبیات خلاقه است. من آنها را از جایی کپی نکردهام، آنها آثار من است. آثاری که از تو میخواهم جلو پخش همهشان را بگیری. دیگر نمیخواهم در فضایی که با دروغ و دبنگ دست مرا از رسانهام کوتاه کردهاند، برنامههای قشنگ مرا پخش کنند و به ریش من بخندند.

اعتماد بین نویسنده و خواننده، اعتماد بین رسانه و مردم، و این اعتمادی که زمانه را به یک رسانهی مهم تبدیل کرد، ارزان و ساده به دست نیامده که بدین ارزانی و سادگی به باد رود. باور کن، و از دیگران بپرس تا ببینی که "زمانه" فعلی ساختار حرفهای ندارد.

این رسانه همکاری همهی ما را داشت که "زمانه" شد، و حالا میبینی چطور همهی سازندگان و دوستدارانش توسط همین فرد زخمی و رانده شدهاند، و تو فکر میکنی بدون حمایت ما این رسانه به جایی خواهد رسید؟

آدمی که با نویسندگان و برنامهسازانش چنین رفتاری میکند، تو فکر میکنی آیا برای خوانندگان اهمیتی قایل است؟ در تمام سالهای عمرم که سی و پنج سالش به نوشتن و انتشار گذشته تا کنون چنین "پدیدهای" ندیده بودم. اینها چند نمونه از وضعیت ما بود که نوشتم تا بدانی رفتار استثمارگرانه و دروغآلود و ارعابآمیزش نسبت به من که عمرم به نوشتن و انتشار سپری شده چگونه بوده، و وای به حال دیگران! عجیب نیست که مدام نگران روزنامهنگاران و نویسندگان جوان وطنم باشم. این آدم چه بلایی سر استعدادهای نوشکفته و آثارشان میآورد؟

 

آرشیو نابودشده، لینکهایی که کار نمیکند!

میپرسیم: آرشیو گرانقیمت و ارزشمند زمانه چه شد؟ کجا رفت؟ میگویند: این آقا مثل خلخالی افتاده به جان قبر رضاشاه.

میگوییم: مردم چگونه مطالب قبلی را پیدا کنند؟ میگویند: یک سایت درست کن، همهی مطالبت را بکش آنجا. زودتر هم این کار را بکن تا هنوز باقیست.

می پرسیم: چطور میتوان به آرشیو دست یافت؟ میگویند: آرشیو مثل یک کتابخانهی کلاسیک و قدیمی است که برای سردبیر کلی هزینه داشت. روی دستش مانده بود که باهاش چه کند. عاقبت تصمیم گرفت آرشیو و لینکهایش را رفته رفته بفرستد هوا، و یک کتابخانهی جمع و جور با هزینهی مناسب از زمانهی دورهی خودش راه بیندازد.

فریاد می زنم: مگر چکاره است که بخواهد به هر دلیلی آرشیو ارزشمند و غنی زمانه را زیر خاک پنهان کند؟ این رسانهی جمعی است، و اگر قرار باشد هرکه از راه رسید من باب سلیقههای ادواری یا بهانههای دیگر کوچکترین بلایی سر آرشیو و لینکهایش بیاورد، دیگر چرا عربها و مغولها را لعن و نفرین میکنیم؟ چرا هرکس از راه میرسد میخواهد قبر رضاشاه را خراب کند؟ این کار فاشیستی است، و اگر اتفاقی برای آرشیو و لینکها و دستاورد ما بیفتد باید این آدم را به محاکمه کشاند.

همین حالا هم لینکهای زمانه کار نمیکند. علاقهمندان به آرشیو سرگردان شدهاند، و سردبیر آتی باید لطف کند و این بی مبالاتی را جبران کند. کدام رسانه را میبینی که لینکهایش اینهمه دربدری ایجاد کند؟ لینک بی بی سی از چهارده سال پیش دقیق کار میکند، پس چرا لینک چهارسالهی ما مدام میخورد به دیوار؟ کی اجازه داده؟ مگر هرکس سردبیر شد چنین حقی دارد؟ و مگر ما میگذاریم که حاصل کار جمعیمان را بریزند توی سطل آشغال؟

بیژن عزیز،

حتماً یادت هست که به خودت گفتم من زمانه را بیشتر از گردونم دوست دارم. گردون همهاش مال من بود، آرزوی کودکیام بود، رژیم جمهوری اسلامی آن را از من گرفت.

زمانه مال همهی ما بود. همهی ما با نام و کار و اعتبارمان آن را ساختیم، یک سردبیر تحمیلی آن را از ما گرفت. سردبیر بی کفایتی که بلد نیست یک گزارش یا خبر یا مقاله بنویسد.

حیفت نمیآید رسانهای که تا دوسال پیش یکی از سه رسانهی مهم خارج از کشور بود امروز تبدیل به یک سایت سوخته شده که به اندازهی یک وبلاگ شخصی هم کلیک نمیخورد؟

حیفت نمیآید همکاران و دوستداران زمانه یکی یکی زده شوند؟ و ناراحت نمیشوی ببینی یک باند که تحمل کوچکترین انتقادی را ندارند، همهی دوستان زمانه را بزنند و در هر فرصتی از آنان انتقام بگیرند؟ یاد دولت فعلی ایران نمیافتی، که تحمل منتقدان داخلی خودش را هم ندارد؟

ویژگی زمانه به همان پنجرهاش بود که دیگران نظر بنویسند، ولی حالا بیشتر نظرها حذف میشود. بی توجهی به نظر خوانندگان و کامنتها هم از پدیدههای نوظهور اوست. آخر آقای سردبیر! حساس است و تحمل انتقاد و نظر خوانندگان را ندارد؟

برائت ازدانش و کارایی این آقا در  همان سه ماه نخست شروع به کارش به سمع و نظر بورد رسید و ما اعلام کردیم که در پایان موعد شش ماههی دوران آزمایشی لطفاً قراردادش را تمدید نکنید که متاسفانه هرچه داد زدیم و التماس کردیم اهمیتی ندادند. به جای آن همکاران کلیدی ما و کسانی که در ساختن زمانه نقش داشتند نظیر پرویز جاهد، رضا جمالی، اردوان روزبه، آزاده اسدی، نیکآهنگ کوثر، و خیلیهای دیگر از زمانه کنار گذاشته شدند.

پافشاری اعضای محترم بورد برای نگهداشتن این سردبیر! ما را یاد پافشاری مقام رهبری برای نگه داشتن احمدینژاد دروغگو در پُست ریاست جمهوری میاندازد. ما نویسندگان و روزنامهنگاران و برنامهسازان که "زمانه" حاصل تلاش و کار جمعی ماست، از بورد زمانه میخواهیم که این فرد را از سردبیری زمانه برکنار کند. زیرا او کفایت و لیاقت فرهنگی، سیاسی، اخلاقی، و حرفهای ندارد. لطفاً او را برکنار کنید تا فرد شایستهای زمانه را از این سقوط وحشتناک نجات دهد.

حالا که مدیر جدید آمده و دارد به امور اداری سامان میدهد، فرصت را غنیمت بشمریم و فرد شایستهای انتخاب کنیم که غم ایران داشته باشد، نه فقط غم نان.

 

 عباس معروفی

نویسنده و برنامهساز زمانه

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

62 Antworten

  1. مایه تاسف هست، که ما ایرانی‌ها به حقوق یکدیگر احترام نمیگذاریم. شاید همین نظام در خور ماست!

  2. دروغ، ریا، مصلحت بازی
    خسته ام. از اینها خسته ام.
    اولین باری که دنبال موسیقی فیلم سفید بودم، با قسمت برنامه ی پرویز جاهد آشنا شدم. و بعد این سو و آن سوی متن.
    من نویسنده نیستم. بعضی وقت ها رمانی میخوانم. عاشق این برنامه شدم. با ولع خاصی تا توانستم تمام برنامه ها رو دانلود کردم آن هم با سرعت افتضاح و فیلتر شکن .ام پی تریه برنامه ها همیشه تو مبایلم بود . به چند نفر هم بلوتوث کردم. بعد از برنامه ی جای خالیه سلوچ کتاب جای خالیه سلوچ رو خریدم و خوندم. خیلی جالب بود.
    یک روز غروب که از انقلاب می گذشتم کتاب در خیابان مینتولاسا رو دیدم. شبش تا صبح کتاب رو خوندم.
    برنامه رو به چند نفر دیگه هم معرفی کردم.
    هر هفته یکی از کارهام سر زدن به صفحه ی برنامه بود.
    اینها همه تاثیر برنامه های عباس معروفی بود بر گوشه ای از زندگی من.
    چند وقتیه دیگه این سو و آن سوی متن نیست.
    صدای عباس معروفی دیگه نیست.
    من فقط می خواهم صدای جادویی عباس معروفی رو بشنوم.

  3. جدا مایه تاسف است. زمانه دیگر مدتهاست که جذابیت خود را از دست داده است. سایت ان هم که از رادیو پرطرفدارتر بود خراب شده است. راستی اگر شرایط اینگونه نبود و قدر قلم دانسته بود کسی میتوانست با عباس معروفی که نویسنده ای بزرگ است چنین کند؟

  4. اعوذبالله من «سردبیر» رجیم!
    معروفی عزیز
    یزدان شما را به داشت خود بدارد.واقعا“ اسفناک است. از این اسبان“کالیگولا“ در ملک ما هم زیاد پیدا می شوند. فکرش را نکنید.

  5. عباس عزیز،
    اولا قدیم‌ترها با معرفت‌تر بودی. ایمیل زدم، آمدم برلین، هیچی به هیچی.
    در ثانی، من که به همه هشدار داده بودم. به بیژن مشاور نیز. به بچه‌هایی که اسیر بازی غیر قانونی کاندیدا کردن یک نفر بعد از مهلت شدند و الان ساکت هستند.
    خوشحالم که خودم کنار کشیدم. خوشحالم درگیر رسانه‌ای شدم که بودجه میلیونی ندارد و از زمانه پیش است. شنیدم بچه‌هایی که عضو زمانه بودند و بعد از انتخابات به خطر افتادند و از ایران رفتند، از حمایت جماعت طرفدار حقوق بشر زمانه بی بهره ماندند…لا اقل چند نفرشان برایم تعریف کردند چه شده…
    به نظرم ماندن در چنین رسانه‌ای افتخار نیست و از تو چنین ماندگاری را بعید می‌دانم.
    بیژن مشاور اجازه داد در زمان ریاستش کارهای غیر منطقی انجام شود و در برابر نقض حقوق افراد سکوت کرد.
    ————————
    سلام نیکان عزیز
    موقعی که تو آمده بودی برلین من در لندن بودم
    و چقدر حیف که نبودم ببینمت
    در مورد سردبیر جدید زمانه، حرف و حدیث بسیار است
    ولی من آقای مشاور را فردی راستگو و درست می دانم
    به وجدانش اعتماد دارم

  6. آقای معروفی عزیز … حقیقتا آدم نمی دونه از این اوضاع غمگین بشه یا عصبانی… خیلی متاسفم

  7. واقعا چه خوش گفت شاعر که“ از ماست که بر ماست“… این آقای سردبیر ، آن آقای رئیس جمهور، این هیأت مدیره، آن مقام معظم رهبری،.. کمی‌ اگر فکر کنیم از این دسته انسانها در اطراف خود کم نداریم. شاید خود من، خود ما هم یکی‌ از آنها هستیم… افسوس

  8. آقای معروفی، زمانه آخرین نفسهایش را می کشد، شاید هم تا به حال مرده باشد. سایتش که ظاهری زشت دارد و امروز هیچ اثری از آن زمانه سابق که حس و حال داشت و اسم و رسم، نمانده. رهایش کنید. نمی توان نجات ش داد دیگر.
    ——————–
    من به آقای مشاور قول داده ام که هر کاری بتوانم برای نجات زمانه انجام می دهم
    یعنی زمانه را به خاطر یک آدم به باد می دهند؟
    می رویم مراجع بالاتر. شکایت می کنیم و آثارمان را نجات می دهیم

  9. به شب نشینی خرچنگهای مردابی
    چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
    ——————–
    سلام محمدجان
    چه سرنوشت غم انگیزی داشته ایم ما
    می بینی؟
    اینجا اروپای آزاد است و کارکنان زمانه همه با تهدید و ارعاب مشغول به کارند
    همه زیر شمشیر داموکلس

  10. آقای معروفی عزیز
    یاد سه سال پیش افتادم؛ من هنور ایران بودم و دونه به ذونه شماره های داستان نویسی رو پرینت می گرفتم؛ آخرش همه رو سیمی کردم شد یک کتاب، اون کتاب هنوز تو انباری خانه مادرم در تهران هست، این آقا چه طور تونسته آرشیوهای داستان نویسی رو از بین ببره؟ من فقط یه شمه کوچک از کارهای این آقا رو می دونم، یکی از خبرنگاران جوان رادیو فردا فیلمی ساخته بود به اسم زنان کفن پوش یا یک همچین چیزی، برای این آقا فرستاده بود تا احتمالا به خاطر ارتباطاتی که داره به جشنواره ها بفرسته، فکز می کنید این آقا چی کار کرده بود؟ اسم خودش رو هم در تیتراژ به عنوان یکی از کارگردان ها اضاقه کرده بود فیلم رو فرستاده بود جشنواره ها, ای خدا بعضی وقتا فکر می کنم خارج از ایران که بدتر از داخل ایران هست، چه شایسته سالاری حاکم هست در اروپا به خدا داخل ایران با همه شرایط وحشتناکش امثال این آدم ها نمی تونن رشد کنن، به خدا احمدی نژاد و خامنه ای برای دزدی زحمت می کشن تا بدزدن؛ مثل این که این جا نیازی به زحمت هم نیست

  11. آقای معروفی عزیز
    من هنور ایران بودم و دونه به ذونه شماره های داستان نویسی رو پرینت می گرفتم؛ آخرش همه رو سیمی کردم شد یک کتاب، اون کتاب هنوز تو انباری خانه مادرم در تهران هست، فقط یه شمه کوچک از کارهای این آقا رو می دونم، یکی از خبرنگاران جوان رادیو فردا فیلمی ساخته بود به اسم زنان کفن پوش یا یک همچین چیزی، برای این آقا فرستاده بود تا احتمالا به خاطر ارتباطاتی که داره به جشنواره ها بفرسته، فکز می کنید این آقا چی کار کرده بود؟ اسم خودش رو هم در تیتراژ به عنوان یکی از کارگردان ها اضاقه کرده بود فیلم رو فرستاده بود جشنواره ها, ای خدا بعضی وقتا فکر می کنم خارج از ایران که بدتر از داخل ایران هست،

  12. معروفی عزیز
    این آقا تمام مدتی که با زمانه کار می کنم طوری تحقیرآمیز و با تفرعن برخورد می کنه که شب وقتی کامپیوتر رو خاموش می کنم دلم می خواد جیغ بزنم و سرمو بکوبم به دیوار. هر تصمیمی بخواد می گیره و ماها که زیر دستش کار می کنیم فقط باید خفه خون بگیریم.
    این چیزا رو همه کم و بیش می دونیم، ولی کسی جرأت گفتنشو نداره. از شما بخاطر شهامت و صداقت تون تشکر می کنم. اگر آقای مشاور و بورد ازش حمایت نکنند و کنارش بذارند خواهید دید که بقیه ی همکاران چه جوری دهنشون باز میشه. اونوقت چهره ی واقعیش برای همه مشخص میشه.
    همیشه عاشق کتابها و نوشته هاتون بودم. بخصوص سال بلوا. حالا بخاطر اینکه صدای رسای ما هستین دوست تون دارم.

  13. حکایت تازه ای نیست
    زیادند سردبیرنماهایی که هر روز و هر روز رسانه های را به خاک می سپردند و کار می کنند که شاید برای همیشه از آرزوهای نوشتنت دست بکشی.
    برای من هم پیش اومده
    برای خیلی ها هم پیش اومده و نمی دونم باید چیکار کرد که این پیش اومدن ها را ندید.
    ولی ممنونم از مطلب بسیار صادقانه و حرفه ایتون
    ایده خیلی خوبی بهم داد که من هم برای مدیر غیر حرفه ای رسانه حرفه ایم نامه اینچنینی بنویسم.
    زنده باد نوشتن و زنده باد دانستن!

  14. عباس عزیز
    نیکان راست می گوید. زمانه را همان همکاران سابق ما که لابی کردند و این لمپن را بر سر کار آوردند و همین آقای مشاور و همدستان او برباد دادند. اگر آن زمان که من فریاد زدم که این آقا فاشیست و تروریست است و مرا به پوشیدن جلیقه ضدگلوله تهدید کرده، صدای مرا می شنیدید و به جای سکوت از پایمال شدن حقوق یکی از همکارانتان دفاع می کردید، اکنون روزگار زمانه این چنین نبود. الان کارگران واگن پارس در اراک بهتر از حقوق همکاران اعتصابی شان دفاع می کنند.
    همین آقای مشاور که تو او را صادق می دانی در برابر ظلمی که به من شد دم برنیاورد و با هزار دسیسه و نیرنگ از سیاست ها و رفتارهای غیرقانونی و ضد انسانی آقای سردبیر و خانم کروننبرگ خانم مدیر زمانه دفاع کرد.
    ——————————-
    پرویز جان
    من باید حرفها و دلایل بیژن را هم بشنوم
    این بلا را خانم کروننبرگ با همدستی سردبیر به سر همه آوردند
    تلاش کنیم تا افشا شوند
    و زمانه به ما بازگردد

  15. پس تعجب نکنیم که که کشورمان به اینجا رسیده. هیچکس سر جایش نیست ، حتی آقایی که سالهاست ایران نبوده واینجا هم هیچ چیز جدید نیاموخته حتی انسانیت. آقا خرجشان از مغازه در نیامد، تصمیم گرفتند سردبیر شوند ولی این روزها کسی به زمانه گوش نمیکند چون دیگر محتوایی ندارد ، حتی برای چند دقیقه

  16. سردبیر بخت‌برگشته که آوازه‌ی رسوایی‌‌اش جایی نیست که نپیچیده باشد. احوال این آدم به قدری رقت‌انگیز است که لازم نیست برای نابودی‌اش کاری کرد؛ آینده‌ی محتوم‌اش فرونشستن است. من در عجب‌ام از آن مثلاً ادیب‌الادبایی که دست راست این مردک شده و خم و راست می‌شود زیر دست کسی که خودش به‌تر از همه می‌داند کیست. آقای ادیب و داستان‌نویس و مترجم و هرچه که حالا هستی، قبل شما واژه‌ی مزدور را تنها شنیده بودم، بعد از شما مزدور را به چشم دیدم. دریغ
    ———————–
    دوست گرامی
    من ناچار شدم برخی کلمات شما را حذف کنم

  17. من یه چیزی رو نمیفهمم، مگه این سردبیر کیه یا چیه که بقیه ناراضی ها سکوت کردن و ازش میترسن؟ چرا این نامه از طرف دوستان شما در زمانه نشانه شجاعتتون تعبیر میشه؟ اگه اینطوریه فرق مطبوعات ایران و اروپا چیه؟
    ————————
    زهرای عزیز
    مسئله امنیت شغلی ست که با اعتراض یا انتقاد به خطر می افته

  18. جناب معروفی سلام .از اینکه نویسنده ی موفقی هستید بهتان تبریک می گویم.ولی نمی دانم چرا هر کسی که در رشته ی خودش سرامد می شود .خودش را گم می کند .چرا حاضر می شود شخصیت ایرانی خودش رازیر سوال ببردوچراوارد بازیهای سیاسی قدرتمندان می شود.چرابه خود القا می کند که به خاطر هنرش خارجی ها تحویلش می گیرند نه به خاطر مسائل سیاسی ودشمنی دیرینه .متاسفانه یکی از خصوصیات بد بعضی از ایرانیها حسادت وسنگ اندازیست.من این را درک می کنم ولی درک نمی کنم چرا به رئیس جمهور یعنی به کسی که با تمام توانش برای ابادی ایران تلاش می کند توهین می کنید دنیا محل گذر است واین مناصب دنیایی شما را از حقیقت دور نکند.باور نکنید انهایی که شما را ارج می نهند صرفا به خاطر هنرتان است چرا که هنرمندان خودشان در فقر به سر می برند.انهایی که در هر مقام کوچک وبزرگ در نظام ایران وظیفه ای به عهده شان است وکوتاهی می کنند یقینا خائنند ودر نزد خدا مسئول وگنهکار.همین که باعث می شوند مردم نسبت به اسلام وانقلاب اسلامی بدبین بشوند.ولی شما به عنوان یک انسان فرهیخته نباید به خودتان اجازه بدهید بانظر تنگی یک یا چند نفرکل نظام را زیر سوال ببرید.ما ایرانیها خیلی از خصوصیتمان مشترک است مسئولین نظام هم از میان خودمان هستند به جای توهین وبر هم زدن اتحاد باید انتقاد کردن وانتقاد پذیری را یاد بگیریم

  19. سلام آقای معروفی عزیز
    تعجب من نه از آن سردبیر است که احوالاتش را نوشتید بلکه از شماست. شمایی که صابون این آدم‌ها بارها در زندگی‌تان به تن‌تان خورده بود چرا دوباره مارگزیده شدید؟ عباس معروفی برای من و نسل من همان نویسنده تاثیرگذار است و ذره‌ای از وجودش به تمام این دغل‌بازی‌ها می‌ارزد. اما وقتی من روزنامه‌نگار در همین ایران شاهد بدتر از این‌ها هستم، شما در کشوری غریب جای خود دارید. اینجا به قول فروغ، ستاره‌ها همه خاموشند…چند سال پیش یک کارآموز داشتیم در همشهری که غایت آرزوش، بردن مطالب به قسمت حروف‌چینی بود. هیچ‌کس نه خطی از او دیده نه مطلب دندانگیری. اما حالا سردبیر روزنامه‌های تهران امروز شده. باورتان نمی‌شود! می‌گویند از بیت رهبری حمایت شده و الخ. حالا شما دیگر به این مسایل احمقانه فکر نکنید. تاریخ، بهترین قاضی است. وقتی رژیم از ترس عباس معروفی، کتاب ذوب شده را تنها ۲۴ ساعت پس از انتشار جمع می‌کند، خیلی معنا دارد. (لطفا ایمیل مرا منتشر نکنید)
    باقی بقای‌تان و دوام قلم‌تان

  20. آقای معروفی عزیز خیلی از آقای مشاور تعریف کرده اید و نوشته اید به او ایمان دارید و آدم باصداقت است. می خواستم بپرسم اصلا حالی از شما پرسیده است در این روزها که این نامه دردمندانه را منتشر کرده اید؟ اگر پرسیده که خوب است اطلاع رسانی کنید اگر نپرسیده شاید وقت اش است که در این تعریف و توصیفات تجدید نظر کنید. نامه جواب می خواهد. اگر بی جواب بماند چه فرقی دارد با نامه هایی که برای علی خامنه ای می نویسند و جوابش زندان است یا سکوت سنگین؟ و اگر این اقای مشاور به شما جواب ندهد به کی جواب خواهد داد؟

  21. باسی عزیز شاید نتوان هیچ واکنش مناسبی نسبت به این غم نامه نشان داد
    جز اینکه شاید باید دلخوش بود لینک ها، فایل های صوتی و درس های نویسندگی به خیلی از جوان ها سواد آموخت؛ کسانی که قطعاً فراموش نمی کنند آموزگارشان چه کسی بود

  22. سلام آقای معروفی
    شما هم که زدی تو گل خودت!
    واقعا اگر آدم یک جای کار خودش ایراد نداشته باشه همون اول که به قول شما پولشو خردند و سرش دونداند ول نمیکنه بره؟! آخه مرد حسابی شما که با همه سازی رقصیدی الان که نمیزنن چرا معترضی؟ ترو خدا نگو به خاطر «زمانه» و نمیدونم حاصل تلاش فلان و فلان …..
    بعدش شما که میگی «اعضای محترم بورد» مثل خامنه‌ای در حمایت از احمدی‌نژاد برخورد میکنند چرا از همونها میخوای این سردبیر رو بذارن کنار؟ یعنی کار خامنه‌ای اگر از شما حمایت کنه خوبه؟ بعدش نمیدونم شما که خاضری برای کسانی که مثل خامنه ای هستن کار کنی چرا نمیری ایران؟
    امیدوارم به خاطر همون فرمایشات درباره حقوق کاربران و حق کامنت گذاشتن و این حرفا اینو نریزید دور.

  23. سلام آقای معروفی خیلی عزیزم.
    لینک یک گفتگو را می فرستم. اسم ذوب شده هم هست. گفتم بخوانید.
    http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1756552&Lang=P
    کتاب من هم به چاپ دوم رسید. ناشر البته باز هم از غرفه در نمایشگاه بی نصیب مانده. دیگر نه زیاد شاد می شویم نه زیاد ناراحت. تنهایی حتی بدون کیسه های سیمان… دلم برایتان یک ذره شده. سنگ شده ام. اصلا خودمان داریم اسطوره می شویم. خیلی مراقب خودتان باشید. می بوسمتان
    ———————————————
    سلام رضیه عزیز
    ممنونم. امیدوارم به زودی ببینمت

  24. عباس معروفی عزیز
    سلام.
    مدتی بود دنبال کارهای جدیدت در زمانه می چرخیدم. به سایت قدیم می رفتم که لینک برنامه سازان داشت و اسمت را می دیدم. اما چنین لینکی روی سایت جدید وجود ندارد و آدم می ماند چطور به مطالب نویسنده مورد علاقه اش دسترسی پیدا کند. می گفتم شاید هر روز باید زمانه را نگاه کنم تا نوشته ات را گم نکنم. نوشتن را با کارگاه داستان نویسی ات شروع کردم. ممنون به خاطر تمام دقایقی که آفریدی. به دل نشست و می نشیند. گوش کردن دوباره اش هم حس نوشتن را در من زنده می کند. بعضی قسمتها را بارها شنیده ام و بعضی هاش توی ذهنم باقی مانده:“…یک دسته گل آبی بنفش، مثل لوستر خودش را رها کرده بود که بدرخشد. انگار ازش نور می‌تابید. نور آبی بنفش. صدام می‌کرد، آرامم می‌کرد، بوی زندگی می‌داد، و مرا به طرف خودش می‌کشید…“ شنیدن بخشهایی از داستانهای انتخاب شده از مجموعه ادبیات جهان برای جا افتادن مطلب همراه با موزیک متنی مناسب فضای داستان. گفته بودی نویسندگی کارگردانی است و من تمام اجزای این کارگردانی را از انتخاب داستان و بازی گرفتن از نمونه های موفق تا تدویه نهایی با موزیک متن را می دیدم، می شنیدم، یاد می گرفتم و لذت می بردم. ممنون.
    امیدوارم زمانه به همراهان و همکاران قدیمی اش برگردد.
    معروفی بمانید.
    داود
    ———————
    سلام داود جان
    متاسفم که رسانه ی ما را ملاخور کردند
    حتا قرار بود مسابقه ی داستان نویسی داشته باشیم که خبر ندادند. و بعد فهمیدم که آن هم دروغ بوده. در واقع حذف مرا در این دروغ ساندویچ کردند
    مهم نیست
    شاید به زودی در رسانه ای دیگر همه ی اینها را برقرار کنم

  25. چرا این دنیا را با این همه زیبایی آفریدی و بهره گیری از آن ها را گناه قرار داده ای و بندگانت را به پرهیز از آن ها سفارش کرده ای؟ چرا وسوسه را برای ما آفریده ای؟ وسوسه! ولی آیا همین وسوسه نیست که من می خواهم از شادی ها و لذت های زندگی بگریزم و برای آخرت توشه ای به جایی بفرستم که شاید موهوم باشد؟

  26. به نام خدا
    وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ ( بقره/۲۰۷)
    از مردمان, برخی جان خویش را در گروی خشنودی خدا نهاده اند؛ خدا با این پرستندگان بسی مهربان است.
    ملت شریف و بزرگ ایران!
    مهندس عزت الله سحابی، نماد آزایخواهی ملت ایران، که شصت سال برای اخلاق، آزادی و عدالت و پیشرفت کشور و احیای هویت ملی ایرانی، به جان کوشیده و هستی خود را در آیین توحید در کف نهاده است، اینک پس از دو بار عمل جراحی، با قلبی آکنده از هزاران آرزو در حسرت نجات و زندگی شرافتمندانه برای مردم ایران، که همانا فرزندان اویند، در بخش مراقبتهای ویژه ی بیمارستان، در شرایط نگران کننده ای است. هر جا هستید، دست در دست یکدگر، روی به سوی پروردگار عالمیان بلند کنید و برای نجات و سلامت پدر معنوی آزادیخواهان ایران دعا کنید.
    شورای فعالان ملی- مذهبی
    ۹۰/۲/۱۳
    ———————
    دوست گرانقدری بود که تا اسفند سال ۷۴ مثل برادر بزرگترم هعمیشه نگرانم بود
    و بسیار مهربان

  27. سلام استاد عزیزم
    فکر نمیکنم شما و آثارتون نیازی به تعریف و تمجید داشته باشن ولی نموتنم اینو نگم که عاشق خودتون و آثارتون هستم
    ای کاش اینجا بودید و میتونستیم توی نمایشگاه ببینیمتون. کی میدونه؟ شاید یه روز این اتفاق بیفته
    دوتا سوال از شما داشتم که اگه بهم جواب بدید ممنون میشم:
    اول اینکه میخواستم ببینم چطور میشه آموزش داستان نویسی شما رو بدست بیارم؟ آخه تمامی لینک ها غیر فعال هستن
    دوم هم اینکه شما سال ۸۸ یه مصاحبه با بی بی سی فارسی کردید که من همون موقع از بی بی سی دیدم در حالیکه بغضم ترکیده بود و داشتم فقط گریه میکردم، هنوز یادمه که اونجا گفتید: „اون به من گفت که تو نویسنده نمیشی ولی من میخواستم نویسنده بشم…“ باور کنید ۲ساله دنبال اون مصاحبم ولی گویا روی اینترنت قرار داده نشده، میخواستم ازتون خواهش کنم اگه اون مصاحبه رو در اختیار دارید روی اینترنت(یوتیوب، فیس بوک یا…) قرارش بدید
    از شما ممنونم و بهترین ها رو براتون آرزو میکنم
    ————————
    مسعود عزیزم
    سلام
    من این نامه را نوشتم، و امیدی ندارم که اتفاقی به نفع ادبیات و فرهنگ بیفتد
    زمانه که من شخصا بیش از چهارصد برنامه ادبی در آن دارم برای ما مردم ایران غیر قابل استفاده است، و مثل ایران شده حالا، افتاده دست کسانی که زورشان بر هر منطقی می چربد
    حتا ای میل مرا هم از دسترسی ام خارج کرده اند، و اینجا اروپاست؟
    علی آباد کتول؟
    در این روزها در حال گفتگو بودم که بزودی تمام این مطالب را بازسازی کنم و از سایت دیگری در اختیار علاقه مندانش قرار دهم
    برنامه بی بی سی را هم پیگیری می کنم، اگر موفق شدم براتون می فرستم
    و ممنون برای مهرتان
    عباس معروفی

  28. باسی عزیز
    سلام
    نمی دونم برای ماهایی که اونور آب کسی رو نداریم که تماما مخصوص رو بگیریم چه فکری می کنی . قربونت برم من شش ساله که می آم اینجا به عشق شعرهای نابت و همون تکه تکه های تماما مخصوص . یه راهی نشونمون بده.
    ————————–
    سلام وحید عزیز
    سعی می کنم تا ماه آینده رمان رو بذارم روی آی بوک

  29. آقای معروفی سلام. این خانم الهام یکتا نسبتی با شما دارد؟ خودش را در مجله ادبی آینه‌ها همسر شما معرفی کرده است. این بنده خدا مشکل روانی دارد؟ این اراجیف چیست که در سایتش می‌نویسد؟ رمل و اسطرلاب لازم است تا از حرف‌هایش سر دربیاوری و بعد آسمان و ریسمان را به هم می بافد. اشرف پهلوی را به فلانی و فلانی را به بهمانی ربط می دهد و مشابه سازی می‌کند. آیا همه به جز ایشان حقه‌بازند و چند چهره و ایشان پاکند و صادق؟ جداً برای ایشان متاسفم و اگر همسر شما باشند برای شما هم متاسفم.
    —————————–
    سلام
    جز اینکه این خانم کتابی درباره ی سمفونی مردگان نوشت
    من هیچ اطلاعی از مابقی ماجراها ندارم
    و این را هم می دانم که ایشان شوهر و فرزند دارد
    من حتا ارتباط ای میلی هم با او ندارم
    چه رسد به همسرایی

  30. سلام آقای معروفی.
    می خواستم ببینم نتایج اولیه و نهایی مسابقه ی داستان نویسی تیرگان کی اعلام می شه؟
    —————————
    سلام
    تا بیست و نهم ماه می نتایج مرحله اول اعلام می شود

  31. مهم نیست، مهم این است شما سمفونی مردگان را نوشتید و فریدون سه پسر داشت را و داستان های معرکه ی دیگر را.
    مهم این است کمتر کسی به بزرگی شما می رسد. مهم شمایید که همیشه مهم می مانید. جاودانه.
    ————————–
    سلام
    ممنونم. اما رنج می کشم که رسانه های ما به دست کسانی اداره شود که بلد نیستند یک نامه به مامان شان بنویسند

  32. استاد عزیزم جناب آقای معروفی سلام.
    امروز برای پدرم لینک زیر را خواندم. بارها اما مجبور شدم خواندنم را قطع کنم تا بغضی که در گلویم مانده بود بشکند و قدری آرام شوم. وقتی به بخش پایانی مطلب رسیدم دیگر نتوانستم ادامه دهم. پدرم خود مشغول خواندن
    شد اما او هم نتوانست بدون گریستن خواندنش را به انتها برساند.خیلی دوست داشتم لینک را برای شما هم بفرستم. چند روز گذشته که کتاب مرگ نور را می خواندم هم نمی دانم چرا یاد شما افتادم. فعلن این لینک را در زیر همین کامنت برایتان می گذارم تا بعد مفصل برایتان بنویسم.
    http://www.sahamnews.net/2011/04/%d8%b4%db%8c%d8%ae-%d8%ad%d8%a7%d9%85%db%8c/
    ————————-
    سلام محمدجان
    ممنونم

  33. استاد عزیزم جناب آقای معروفی سلام.
    امروز برای پدرم لینک زیر را خواندم. بارها اما مجبور شدم خواندنم را قطع کنم تا بغضی که در گلویم مانده بود بشکند و قدری آرام شوم. وقتی به بخش پایانی مطلب رسیدم دیگر نتوانستم ادامه دهم. پدرم خود مشغول خواندن
    شد اما او هم نتوانست بدون گریستن خواندنش را به انتها برساند.خیلی دوست داشتم لینک را برای شما هم بفرستم. چند روز گذشته که کتاب مرگ نور را می خواندم هم نمی دانم چرا یاد شما افتادم. فعلن این لینک را در زیر همین کامنت برایتان می گذارم تا بعد مفصل برایتان بنویسم.
    http://www.sahamnews.net/2011/04/%d8%b4%db%8c%d8%ae-%d8%ad%d8%a7%d9%85%db%8c/

  34. تولدت ۵۴ سالگیت مبارک اقا باسی!
    چند سال دیگه تو بزرگترین کافه تهران همه باهم برات تولد می گیریم!
    ————————–
    مرسی. مرسی. مرسی

  35. salam ostad, man kheili dost daram be didaneton biam vali hanoz in sadat ro nadsahtam, be tazegi samfonie mordegan ro tamom kardam , vaghean ye shahkare.. ba che emiali mitunam ba shoma tamas bargharar konam?
    mamnon misham age rahnamaie konid, bi sabrane montazeram
    ———————————
    abbasmaroufi@googlem​ail.com
    سلام

  36. سلام استاد. من که مدت ها دنبال خواندن تماما مخصوص بودم. وقتی با آیدین در سمفونی مردگان همذات پندار شدم و …فرهاد را یک شبه خواندم و از پی آن به گزارش نویسی و تاریخ کافه های تهران کشیده شدم. به تصویرهای کافه فردوسی و دختری که صاحبخانه به خاطر سقف بالاسر بهش دست انداخت. اگه اسم دقیق رمان یادم نیست همه تصویرهاشو یادمه که بخش های دردآلودش هنوز تو جامعه دیده می شه و هر روز پررنگ تر. می خوام تماما مخصوص رو بخونم استاد. آها! راستی من هم درام نویسی هستم که اگه کاری چاپ کنم بعد از ۴۰ سالگی این کارو می کنم. پس اونجا هم فضای رسانه مثل همین جاست. به خاطر فضای مطبوعات بعد از ۱۰ سال روزنامه نگاری رو کنار گذاشتم و از صبح تا شب می رم تو مغازه املاک دوستای محلم کار می کنم. نه وقت کافه رفتن دارم نه با جماعت روشنفکر سر و کله زدن. فقط دارم سعی می کنم تو املاک تن به دروغ ندم و واسه همین مضحکه همکارانم شدم. اما استاد نامه شما را باید کپی کرد و به خیلی از مدیران مسوول فرستاد.

  37. سلام
    عباس عزیز:ایستاده ایم بالای سرت تابمیری انقدرارام بمیری تا هیچکس باورنکند که دست ما بخونت اغشته بوده است .بعد گریبان چاک کنیم وبرایت مرثیه بسراییم. این رسم ماست مابه مظلوم کشی عادت کرده ایم .سالهاقبل که گردونت راچپاول کردن مگرچه کردیم تکه پارهایش راازلابلای کتابهای دست دوم خیابان انقلاب جمع کردیم وبرای روزمباداارشیوکردیم …
    دلم می سوزدبرای خودم برای شمابرای این همه میراث که برای مامانده است دلم می سوزدبرای سردبیرومدیری که دست زمان روی زمانه کاشته است (کاش می دانستن ) نه میدانن (کاش قدرمی دانستن ) وجود شمارا مثل ما که حالاهرچه تور می اندازیم توی این دریا (ایران) فقط گوش ماهی نصیبمان میشود کاش قدرمی دانستن.
    ——————————–
    آقای ملا احمدی عزیز
    سلام
    روشنفکران و مردم ایران در این قرن سه بار انقلاب کرده اند که در هر سه بار لاتها و لمپن ها به قدرت رسیده اند
    سایه ی این روند در بسیاری از نهادهایی که توسط روشنفکران و مردم ساخته شده، به چشم می خورد. زمانه هم یکی از همین نهادهاست که با نام و حیثیت و کار و تلاش عده ای سازمان یافت، و حالا به دست چند پخته خوار فرصت طلب بی لیاقت اداره می شود
    اولین کاری که با من کردند این بود که ای میل شخصی مرا از دسترسم خارج کردند
    واقعا که مرحبا به قطع کنندگان اینترنت و پیامک و تلفن و ای میل در حکومت ایران، و نیز گردانندگان زمانه در اروپا
    می بینید که جنس کارشان یکی است، و رفتارشان یکی
    اما
    این نیز بگذرد

  38. سلام آقای معروفی گرامی،
    اینجانب هم سال پیش همکاریم را با زمانه قطع کردم. لازم به گفتن جزییات نیست ولی من فکر می کنم که شکوایه شما نزد آدرس اشتباهی رفته است. به قول یک ضرب المثل آلمانی، ماهی همیشه از سر شروع به گندیدن می کند. ماجرای قطع رابطه من با زمانه ربط به حذف مقاله ای داشت زیر عنوان „تصویر در خشت، ریشه در آینه“ که سینمای ابراهیم گلستان را بررسی می کرد. من این مقاله را بعد از مدتی در جای دیگر منتشر کردم و در مقدمه ای کوتاه، دلالیل بازچاپش را عنوان کردم. اما درباره زمانه، یک نگاه کوتاه به سایت اش، نشان می دهد که همه چیز در حال آب رفتن است.
    —————————-
    سلام آقای نکوبخت
    من به بیژن عزیز گفتم این چیزها را
    و برای خودش متاسفم که یک باند غیر حرفه ای اما شارلاتان اعتبارش را به بازی گرفته است

  39. ناراحت نباشید. هر اتفاقی که برای شما می‌افتد لحظه‌ای نگرانتان نکند
    شما تاثیر اساسی در روح و جان آدم‌ها گذاشته‌اید که پاک نمی‌شود

  40. درود بر شما استاد گرانقدرم
    چو گل پژمرد خار شاهی کند به گلشن ز خواری تباهی کند
    این رسم روزگار ماست
    که گل روزی چند تاجدار نمی ماند و تنگ زمانی بیش مصاحبتش میسر نیست
    به حقیقت با آن زمانه ای که شما پیوسته اش می نگاشتید خو گرفته بودم
    و چه در بهت مانده ام که دگر آن آشنا جز مختصر واژگان بی معنی چیزی در بر ندارد
    افسوس و درد که بی مایگانی چنین عنان گیر و مصطبه نشین قدرت می گردند و این چنین به ویرانگی، خویش را توانمند می نمایند.
    چو گل پژمرد خار شاهی کند به گلشن ز خواری تباهی کند
    گریزان شود روزگار بهی نگون گردد آن تاج و آن فرهی
    و به این امید دل ببندیم که باری بهار به گلشن افتد و گل فخر بفروشد.

  41. سلام آقای معروفی عزیزم.
    قصد ندارم زخم کهنه را نشتر زنم.
    اما با شما هم همان رفت که با مهدی جامی رفت.
    خوشبختانه عاقبت حق را به جا نیاوردن همین است.
    من مطمئنم که خدا تو را خیلی دوست دارد.
    جای شکرش باقی است که وقت ترمیم زخم هنوز باقی است.
    دوستدار همیشگی.
    ————————-
    ماهگون عزیز
    سلام
    من رفته بودم که جامی را بازگردانم، قول و قرارمان با او هم همین بود که بیاید از داخل زمانه امور را بگرداند هرچند با مسدولیت فقط سردبیری و قدرت کمتر
    اما سر موقع نظرش عوض شد و کار به اینجا کشید

  42. سلام آقای معروفی عزیز نامه را خواندم و خط و خط بیشتر حیرانم کرد چه اعتباری داشت زمانه به یمن حضور شما ، شهرنوش پارسی پور … آن آرشیو ارزشمند؟!!
    از کارگاه داستان نویسی شما ، یعنی به راستی نیست شد ، هنوز باورم نمی شود اگر امکان دسترسی به آن آرشیو هست خواهش می کنم به گونه ای من را مطلع کنید .باور کنید هنوز باورم نیست که آن آرشیو از بین رفته باشد مبادا که چنین شده باشد نه اهل تعارفم و نه تکلفم اما یکباره چیزی در دلم فرو ریخت
    ———————–
    آقای بهمن تمدن عزیز
    سلام
    دارم همه ی آن فایل ها را بازسازی می کنم و از هفته ی آینده در سایتی دیگر منتشرش خواهم کرد
    ممنون

  43. یادش به خیر با چه ذوق وشوقی تو وبسایت زمانه برنامه های روزای گذشته رو دنبال میکردم.
    حال و هوای رادیو ایران رو داشت تو وسط اروپا چقدر میچسبید

  44. در ضمن موزیک متن صفحه شما اینجا خیلی آرامش بخشه کاش میگفتید چه قطعه ایه و اثر کیه
    ———————-
    آلبوم آلینا از آروُ پرت

  45. چقدر عصبانی بودید آقای معروفی؟!
    شاید اگر لحن آرام تری می گرفتید، این نامه بیشتر تاثیرگذار می شد. در کامنت ها هیچ کامنت مخالفی ندیدم. امیدوارم از به این مفهوم نباشد که شما نیز کامنت های مخالف را حذف می کنید.
    با احترام
    ———————-
    خشایار عزیز
    سلام
    من هیچ کامنتی را حذف نمی کنم، مگر هرزه گویی باشد

  46. درود بر شما آقای معروفی عزیز
    من کاملا حق را به شما میدهم. نه به خاطر ارادتی که به شما دارم و یا به خاطر مرام و مسلک. بلکه به خاطر اینکه شما اندیشه تولید میکنید و سردبیر بی مهر زمانه اندیشه میسوزاند. از همان روزهای ابتدایی زمانه من مخاطب پروپاقرص زمانه بودم. صفحه اندیشه و ادبیات یکی از علاقمندیهای خاص من بود. مطالب شما, نیکفر, کلانتری, گنجی و بسیاری از دوستان دیگه رو با جدیت دنبال میکردم. الان هفته ای یک بار هم سر نمیزنم. نه کسی کارگاه داستان برگزار میکنه و نه مطلب باارزشی در قسمت ادبیات پیدا میشه. خدا پدر و مادر پارسی پور رو بیامرزه با چند تای دیگه که در این وانفسا با جدیت به کارشون ادامه میدن. هیچی تو زمانه پیدا نمیشه. صفحه اندیشه به جز چندتایی تک و توک شده شر و ور. شده درس تشیع و اصول کافی. نمیدونم این کجاش ربطی به اندیشه داره. نیکفر که چند ماهی هست که مقاله نداده به جز یکی دو تا. گنجی که هیچ. کلانتری که هیچ. شما هم که وضعیتتون رو شرح دادین. ما از پشت پرده خبری نداریم. خوشحالم که این موضوع رو رسانه ای کردین. فکر کنم دوستان دیگر هم وضعیت شما رو داشته باشن.
    افسوس بر زمانه و زمانی که بیخبران و نااهلان سردبیر و مدیر بشن. „اینها کوران و کران و گنگان هستند و لیکن نمیدانند“. شاید هم میدانند.
    امیدوارم تریبون دیگری برای نشر کارهایتان پیدا کنید. ما رو همدرد خودتان بدونید و به فکر بک آپ گرفتن اطلاعاتی باشید که ارزش معنوی فراوان دادند.
    به امید روزی که با مخاطبان خود در کشور خود ایران عزیز رودر رو شوید و قدرتان را بدانند. هر چند ایران ما هم در حال تبدیل شدن به گورستانی برای دگراندیشان و نویسندگان است.
    ارادتمند

  47. سلام. شک نکنید این سردبیر از طرف روسها برای بیرون راندن نویسنده گان مستقل و بزرگ آمده شیوه شیوه روس هاست. استالینی. عباس آقای عزیز تو با سمفونی مردگان بر تارک رمان نویسی ایران قرار داری. می دانم معلمی و روزنامه نگاری مکمل معلمی ست. زملنه با شما چند نفر زمانه شده وگرنه رهی ست که به ترکستان خواهد انجامید. بپایی . گردونت هنوز بازارگرمی می کند. جایزه اش هم از سر شهرت طلبی نبود مثل جایزه هاتی الان که جغله ها برای مطرح کردن خودشان سراغشان می روند. زمانه باید از شما خیلی چیزها فرا بگیرد. شب خوش با اورهان زمستان اردبیلی ست.
    —————
    سلام

  48. درود. رسول شاکری هستم. ار دوسداران آثار شما. اهل ممسنی ام اصلا انتظار نداشتم تصورتان و نگاهتان درباره ی بخشی از سرزمین عزیزمان ابن اندازه توهین آمیز باشد. عبارت نانوایی در ممسنی

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert