روزنامه ی شرق توقیف شد. چشم رهبر آزادگان جهان روشن که در واپسین روزهای حیاتش از صابون کنار حوض نمی گذرد. تیزبین است و روی هوا می زند. و زد. روزنامه ی یاس نو نیز توقیف شد. دیگر نشریه ی مستقلی در ایران منتشر نمی شود. یاد آخرین مصاحبه ام می افتم که در روزنامه ی ایران سال ۷۴ چاپ شد: „نشریات مستقل را تعطیل کنید و یک پراودا در بیاورید برای همه ی ملت.“
مدیر مسئول کیهان، روز بعدش گفت: „من حاضرم جانم را بدهم تا چنین آزادی ای محقق نشود.“
همه چیز از دور آغاز می شود، همه چیز را باید از نو بازخوانی کنیم. رهبری یعنی رهبری، پرواز هم همیشه پرواز است، اما یکی عقاب می شود، خال می شود، و می رود به سوی ابدیتی که مرهمی بر تمدن مجروح هند می شود، یکی زاغ می شود و در سطح می پرد، با طعمه های گوشه و کنار شهر، با صابون دزدی و غارغار یکنواخت، زندگی را بر شهر و شهروند حرام می کند.
فضا دو چهره می یابد؛ یکی برای مردم، و دیگری برای حاکمان. مردم بی تفاوت شده اند و هرگز پای صندوق های رأی نخواهند رفت. اما در حکومت ولوله ای برپاست. دارند همدیگر را جر می دهند. حسینیه ی آقا این روزها حرف اول را می زند؛ و آخرین زورش را می زند که از گرده ی دولت خاتمی یک انتخابات چند میلیونی بیرون بکشد. دولت خاتمی سواری را می دهد و بعد می رود لای دست لاجوردی و خلخالی. مگر آنکه همین امروز استعفا دهد و تتمه ی بدهی اش را به ملت بیرون بکشد. اما جگرش را ندارد، و تنها چند عضو کابینه اش را به باد می دهد تا خود را با تخته پاره ی فرعونیت مطلق در تلاطم امواج بازار حفظ کند. خدا هم کمکش نمی کند، شیطان بزرگ ممکن است به داد همه شان برسد، و در موضع ضعف بکشدشان زیر امضاهای ادباری.
دست تکدی باید حسابی دراز شود تا شیطان بزرگ از سر سیری بگیرد یا نگیرد. حکومت مثل کرباس جر خورده است، و تاجران بزرگ کرباس و برد یمانی می دانند که با دست چه کسی جرش بدهند، کفن را بر قامت جوانان ایران اندازه می زنند، تا نظام دلالی به نام توحید، پاسدار جان شان باشد. یِزدگرد سوم را در بیابان ها به یاد آدم می آورند که در باد، مرگ گز می کرد و مرگ آرام نمی یافت ، تا آنکه آسیابی یافت.
فرو پاشیده این نظام دلالی، و دارد جان آخرش را می کند. خونی در رگهاش نیست، تنها با زور و دار و ستم به پیش می رود این کاروان مرگ. اسکلتی است که روی شانه ی ایران مانده و کسی نمی داند چگونه دفنش باید کرد. دارد تمام می شود شهوت مردی که ماران مغزش به مغز جوانان سیر نمی شدند هر روز، جمعه ی سکوت از راه رسید، و نماز این میت در روز جمعه خوانده شد که توفان در بیغوله ی رهبری افتاده بود در هزاره ی چندم تاریخ. گاوی به میدانی افتاده بود و می درید با شاخ و پوزه ی خود. باد می آمد، و خاک می برد.
مردم اما جمعه را در خانه ماندند بی حس کنجکاوی.
چه می گذرد در خیابان؟ هیچ. باد می آید، و بیست و پنج سال عمر و آبروی ملتی را می برد پوچ.
46 Antworten
از این خیابان وامانده که جز خرابه چیزی باقی نمانده
آه… عباس جان . نمی دانی چه آتش ها به سینه می افتد در این سیاه روزگاران. سیاه است چون شب تاریک.
سر می برند و خون می ریزند و آرام نمی شوند. تا این مار بر دوششان هست آرام نمی شوند…
می گویند مجلس خانه ملت است کلید خانه خود را به چه کسی می سپارید!!!!!!! من به یاد ندارم که هرگز کلید خانه ام را به کسی که پرونده بیست و چند ساله ی غارت و قلدری و چپاول دارد سپرده باشم! شما چطور ؟؟؟
کسی می داند چند کلمه و سطر می شود توی وبلاگ نوشت؟. مثلا در پرشین بلاگ و ملکوت و وبلاگ اسکی و بلوگ اسپات و وبلاگهای دیگه. می بخشید که خارج از موضوع است ولی هر کسی می داند بنویسد. متشکرم. حمید
تنگ شده بود. برای گله هات، برای طعم شیرین و تلخ شان. و برای کلمه هات، که شعر می شوند.
مرگ بر این وطن فروشان بی همه کس ایران بی روحانیتم ارزوست
vaghan mmotasefam tanha rooznamyehay ke mikhondam toghif shod
motmyenan hezaran iraniye vaghhty dar entesabat sherkat nemikonan
hata ba taghalob ham mashroyitasheon az bein mire
نمایندگان معترض مجلس خطاب به رهبر
گردن کلفت کیست؟
ج:خامنه ای …کش
نمایندگان معترض مجلس خطاب به رهبر
گردن کلفت کیست؟
ج:خامنه ای زن جنده
انتخابات مجلس هفتم
نه عادلانه، نه آزاد و نه قانونی است
ما رای نمی دهیم
از جمعه دیگر نهتنها میزان رای ملت نیست میزان خنجر و کلاشینکف است که بروی ملت باز می شود.
اینجوری نمی مونه آقای معروفی!
یعنی اینا تا کی می خوان ادامه بدن؟؟ تا کجا؟
be khatere in 2 maghaleat in maghale va maghaleye chand hafte pishat ghalamat ra mibousam. bogzar in kalamate atashinat hamchoun taziyane bar paykare doshmanane sarzaminam foroud aynd.bogzar bedranand pardehaye riya va tazvire anani ke omide hamvatananm khiyanat kardand. ba sahmginanetarin ,atashintarin kalamat :maroufiye bar farghe zahak va hamdastanash foroud ae.bogze ma ra faryad kon…maroufi
Raftarhaie siasie ma iraniha hichvaght manteghi nabode..hame ma az tahrim entekhabat migim..arezo mikonim kasi nare ray bede ama roze entekhabat ke mishe hame saf mibandan ..na aghajan taghalab nakhad bod..ma khodemon moghaserim..ma khodemon shayeste sarzaneshim……. Az mast ke bar mast ….. ya behtare begam:
Ta kharan in ghovm rendan khar savary mikonand
آخر بگو مرد حسابی در کدام دوره تاریخی در این سرزمین میزان رآی ملت بوده – در کدام زمان مردم ما آزادی لازم برای آمو ختن سیاست را داشته اند-
کدام دوره تاریخی کارگر اجازه تشکیل اتحادیه و سندیکا را داشته – ما فرصت های نصفه نیمه را هم – همیشه فدای فرد پرستی و تعصبمان کردیم – نه خیر دوست من „نامدار“ هرگز میزان رای ملت نبوده است چون مفهومی بنام ملت بدون آزادی و عدالت معنا و مفهوم نمییابد.
ولی چنین نخواهد ماند.
Har cheghAdr az ghalAm aghAie mArofi setayesh konim bAz ham kAm goftim . ishAn be hAgh yeki az behtArin nevisandegAne 3 dahe Akhir hastanAnd.ama ayA ghalAme ishAn hAm ba an bAre ehsAsi ghAvi mitAvanad be dele milionhA javani ke dAr irAn ba ingone Adabit dar fArhange siAsi hich miAneie nadArand , beneshinAd?
باز هم مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار نوشتی درود بر قلمت
تو را چه سود
فخر به فلک بر فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای.
…..
فغان!که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسبیان
باز می آمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
_داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد_
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند!
اسی نا میزون ,کسل خیلی براتون سلام میرسون
سلام اقای معروفی
این زیباترین متنی بود که در باره این روزا خوندم… مرسی
آقای معروفی سلام
آن مصاحبه ای که می فرمایید . سال ۷۴ روزنامه ایران (اگر درست به خاطرم مانده باشد) پیش از انتخابات مجلس پنجم با بسیاری از صاحب نظران انجام داده بود. آن کسی هم که می خواست جانش را بدهد تا چنین آزادی برقرار نشود آقای مهدی نصیری بود. که در آن زمان مدتی بود که از کیهان خارج شده بود و اگر اشتباه نکنم هفته نامه ای به نام (صبح) را منتشر می نمود
فقط برای یادآوری عرض کردم
اگر خواستید این کامنت را حذف کنید
درود به آقای معروفی.دیروز داشتم سرمقاله می خواندم.نوشته بود که چرا به جای جنگ؛ تیربار بالای موزه ها نمی گذارید.چرا تیر بار بالای خانهی هنرمندان … گفتم بروم همصدایش بشوم. بنویسم.رفتم اما دیگر نویسنده نبود.باد میآمد و خاشاک میآورد به میدان خالی.در ساتراپ ترجمهی یکی از شعرهای پابلو نرودا را بخوانید.بدرود
اینبار برای آدرس.
سلام .
داشت قدم می زد بر سنگفرش خیابان. کاسبها رهگذران پیاده و سواره خویشش بودند که نه دوستش بودند و هم پیاله.دیوانه ای با آبرو بیگانه گریبانش گرفت و سر داد داد بی ناموسی را.دیوانه را همه می شناختند .
آدم متشخص را هم . به اطراف نگاهی کرد و همه را دوست دید و رفت .
امروز آدم متشخص در خیابانی دیگر اسیر همان دیوانه شد. کاسبها غریبه
رهگذران پیادگان و سواران غریبه.
امروز تنها داد بی ناموسی نبود . عبای آدم متشخص را هم به در آورد آن دیوانه. رجز می خواند فردا جایی ببینمت شلوارت را هم پایین می کشم .
آقای خاتمی !
کمربند شلوارتان را محکم ببندید که پرونده فساد مالی واخلاقی تان روی میز قاضی است .آنروز که با سی ان ان مصاحبه نمودید نیندیشیدید که راه دور چرا
می روم ؟ گونه والاحضرت رییس صلیب سرخ دولت فخیمه را هم می شود بوسید .ترکه ای تر هم بود.
حالا چشم بادامیها هم که آدم معرکه شده اند .
جام تبریک غروب شرق را چه نکو در حلق تشنگانش ریختند .
این زنگیان تیغ به دست با مویز کاشمر که به سرشان سودای عربده نیفتاده است .
آقای خاتمی!
دوستتان ندارم .اما نمی خواهم با سر تراشیده سی ان ان نشانتان دهد .
کاری کنید اگر می توانید .هنوز جرعه ای اگر در جام نیست آفتاب ولی کمی نم دارد .
بادرود .
سلام . بد جور شده خوره ی جان همه روزنامه نگارها . می دانید سه قدم تا کودتایی دیگر مانده . جمهوری اسلامی تنها نظامی است که همیشه در آن زور حاشیه بر متن می چربد ….
dar maghale ghabli mishod dar tunele wahshat ba tabid ihaye“ khane“ sharik shod.maghale sale 74 yadawari khubi bud. 25 sal bad kashtand labd tufan dero konand,jasire joda mande,sar gardanm ,braye to wa madome najibat negaranam.
„labod“-„sargardanam“
سلام آقای معروفی،
من که خسته شدهام. از فکر کردن و غصه خوردن و حسرت کشیدن و دلتنگی کردن و سعی در خود رو به اون راه زدن و باز به خود اومدن و خبرها رو دنبال کردن و احساس تهوع…
۲۵ ساله که داریم به خودمون میگیم: چیزی نمونده به آخرش. اینها رفتنی هستند. همیشه در به این پاشنه نمیچرخه.
یعنی این بار باور کنیم؟
اوکتاویو پاز کلی با اوضاع نابهنجار مکزیک کلنجار رفت و با استتیک زیباشناختی سو رئالیسم اروپائی کار خودش را کرد و نتیجه داشت. آری نتیجه…
محمود دهقانی
یک عالمه سایت سیاسی داریم و سیاسی نویس تو را به خدا شما بگذر, به درد دل بسنده کنید استاد
دورها آواییست که مرا می خواند…
جدا از همهمه ی خستگان این دیار و آسمان گرفته ی شهرمان به اینجا آمده ام
تابه نوایی که مرا با خود می برد گوش بسپارم.
راستی چه پیوندیست میان من و آوای این صفحه که با چشمهای باز خواب میبینم و رویا می بافم!!!!
شاد باشید و پایدار.
دست مریزاد !!!!!!!!!!!
این حادثه تلخ باعث شد از طریق وبلاگ یکی از دوستان اینجا رو پیدا کنم…خالق پیرمرد قوزی و دختر روی قلمدان
سلام
عباس شاید نظرت درست باشد اما مردم رای دادند برای خودم هم جای سوال داشت.
البته شما نه تحریم کردید و نه تشویق در واقع بهترین کار نگاه کردن….
مو فق باشی.
ایران آزاد عزیز
مردم رآی ندادند -نمیدانم کجا ها رفتی که این را میگویی ولی به اعتراف خود حکومت در تهران حداکثر ۲۰ درصد و در کل ایران حداکثر ۴۰ درصد شرکت کرده اند. ۷۰ درصد ورقه های رآی سفید است . اگر پای تلویزیون نشستی که سرت کلاه رفته -آنهم چه کلاهی .دوست من میرفتی یک نگاهی میانداختی ضرر نداشت!!!
سلام .شما نسل دیروزایا می دانیدچه کسی به نسل تباه شده پاسخ می دهد؟؟؟آنان که قربانی شدند …اما قربانیان زنده و شاهد ۲۵ سال تباه شدن عمرشان بودند….۲۵ سال به مسلخ کشیده شدن ازادی و ۲۵ سال تباه کردن هر چه که نشان تفکر ازادی خواهانه.خوشا به حالتان که لااقل می توانید همین اعتراض کوچک را هم بکنید ….ان نسل تباه شده حتی این را هم ازش دریغ می کردند
سلام .شما نسل امروز ایا می دانیدچه کسی به نسل تباه شده پاسخ می دهد؟؟؟آنان که قربانی شدند …اما قربانیان زنده و شاهد ۲۵ سال تباه شدن عمرشان بودند….۲۵ سال به مسلخ کشیده شدن ازادی و ۲۵ سال تباه کردن هر چه که نشان تفکر ازادی خواهانه.خوشا به حالتان که لااقل می توانید همین اعتراض کوچک را هم بکنید ….ان نسل تباه شده حتی این را هم ازش دریغ می کردند
با سلام
یک جور نگرانی مثل خوره همه ذهنم را می خورد. در کدام مسیر در کدام سرنوشت و در کدام راه جوانه های ایران خواهد رویید؟ آیا دوباره آن بالا دستها برایمان خواب شومی دیده اند؟ آیا دوباره بالهای جوجه های آزادی به دست دیو روشن غرب خواهد شکست؟
با سپاس خیال تشنه
اینجا کسی در اشتیاق زیستن نیست
دنیا وطن دردا دریقا هم وطن نیست
در سایه سار ابر ها آرام خفته است
این قافله قائم به ذات خویشتن نیست
سلام به چشم های بارانی استاد – قلمتان را می ستایم و تبریکتان را سپاس میگویم
سلام!از قبل هم معلوم بود که روز جمعه چه مردم بروند و چه نروند پای صندوق های رای، قرار است که “ حماسه“ شود. اینرا از تیتر از پیش تعیین شده و کلیشه ای روزنامه جام جم در صبح شنبه به راحتی میشد فهمید…در بعضی از شهر های کوچک تا ۶۰ در صد هم شرکت کرده اند؟! شاید به خاطر مسائل قومی قبیله ای که اگر یک شهر با ۲۷۰۰۰ رای دهنده ۳۰ کاندیدا داشته باشد حتی اگر فامیل و آشنایان هم بیایند تکلیف معلوم است .اما در تهران ۲۰ تا ۲۵ در صد ، اگر رفته باشند!! اما یک نکته خیلی جالب این که: کسانی که در دوره قبل با زور یا التماس به مجلس رفتند و ثابت شد که حتی قابلیت اداره یکی از کمیته های کمیسیون مربوطه را ندارند…حالا کاندیدای ریاست مجلس هفتم هستند؟! هرچند که تا به حال حکومت و انگار از این به بعد „ملت“ ایران ثابت کرده و خواهند کرد که هیچ پدیده محیرالعقولی برایشان ناممکن نیست….!
سلام آقای معروفی!
حسابی خسته نباشید.
من عاشق این قلم زیبا و با احساس شما هستم.
لطفا من را هم در نویسندگی راهنمایی کنید.
برای من، خواندن دست نوشته های شما، استاد، هماره حس همین موسیقی را دارد که اینجا گذاشته اید… همین اندازه مبهوت کننده…همین اندازه مسحور کننده… همین اندازه عمیق.
آه اسفندیار مغموم تو را آن به که چشم فروپوشیده باشی…
استاد معروفی متن زیبایی نوشته اید که گوشه ای از درد بی پایان مردم ایران را بیان میکند اما آنچه که مسلم است اینکه از ماست که بر ماست. امشب شب عاشوراست و هم اکنون صدای عزاداری مردم و صدای طبلها ، سنجها و نوحه ها انسان را آزار میدهد. باور کنید که شهر در خواب است. آری این ماییم که شایسته آقا،رفسنجانی و خاتمی هستیم نه ملتی چون فرانسه.امروز آنچه که چون جسدی بر روی سینه ما افتاده، سنتهای پوچ و منفعل کننده اسلامی و حتی ایرانی است. عراقیها را ببینید بعد از رهایی از چنگ صدام به جای تلاش در راه گسترش آزادی های مدنی،این بار با فراغ بال قمه میزنند!
سلام اقای معروفی
همه میگن شما دانشجوها باید کاری بکنید.اخه مگه ما انقلاب کردیم که باید تاوانشو ÷س بدیم.
ماها اعتراض میکنیم.کشته و زخمی میدیم.
اما از ما حمایت نمیشه.
از ÷دران و مادران ماست که بر ماست.
جناب معروفی عزیز
مطالب زیر را نه از یک سیاسی و نه از یک مخالف که از یک دانشجوی واقعگرا بدانید.
میدانم که خیلی به نتیجه این انتخابات و عدم حضور احتمالی مردم دل بسته بودید (که البته حق داشتید چراکه همه همفکرانتان بدین امید بودند)
قبول بفرمائید که حداقل (یا حداکثر .فرقی نمی کند) ۵۰ درصد از مردم مثل شما فکر نمی کنند. گرچه میتوان به راحتی نوشیدن یک لیوان آب این شرکت مردم را زیر سوال برد(همانطور که برخی از دوستانتان برای کم نیاوردن! دست به چنین کاری زده اند)
خواسته من از شما اینست که با حقایق کنار بیایید و بجای لجبازی(با پوزش فراوان) و نادیده گرفتن یک حکومت مردمی(آنطور که انتخابات نشان داد) از راهی که آمدید برگردید و بجای ناامید کردن یک نسل به آنها خوراک فکری دهید تا امثال من جوان مجبور نشویم بجای استفاده از حضور مستقیم شما در خاکمان در این وبلاگ و آن وبلاگ بدنبال اثری از استادی چون شما باشیم.
با سپاس فراوان
مردی زنان خیابانی را قطعه قطعه سنک راه بهشت خود می سازد. و مردانی به او لبیک می کویند و میخندند.آن حکومت آری از آن این مردان است.
دختر ده ساله یک زن خیابانی به قتل رسیده آرزو داردخبرنکار شود تا به دنیا بکوید “ مادر من بیکناه بود“ . آن حکومت اما از آن این کودک نیست که در فرط تنهایی و فقر به عدالت ایمان دارد.