چه آرزوهایی! چه ذوقی!

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

106 Antworten

  1. من دلم سخت گرفته است از این …
    عباس معروفی غمت را اندازه گرفته ای این چند ساعت؟ ضربش کن در هوار، تا بشنوی صدای غم ما چه می‌کند. حالا تو دلت برای خانه تنگ است استاد و ما یک به یک به یک دلمان تنگ هرجایی که غبار این بیابان درش نباشد استاد. درد این است، درد این است
    —————————
    هرگز شور ایرانیان را اینقدر ندیده بودم، و هرگز شکست امید را در بازی تقلب اینگونه تلخ نچشیده بودم.
    سخت است. این رژیم با فریبکاری های جورواجورش سی سال دوام آورده، اما در بازی های سیاسی گاهی گندم میکارند، خیار برداشت می کنند
    و گاه نیلوفر می کارند و میدان مین به هیچ کدام شان رحم نمی کند

  2. سلام نویسنده عزیز
    قربانی شدن همه امیدها راتسلیت میگویم .
    ——————————
    سلام فرانک عزیزم
    شمارش معکوس فروپاشی یک سیستم را خودشان آغاز کردند

  3. ostad mikham gerye konam … pedaram migoft bavar nakon .. ama man bar hasbe anke javanam khastam ke ghabol konam o bavar dashte basham ke taghir khahim kard ba omid bayad dasht … amaa ajib hamechi angoone shood ke behesh nemikhastam hata fekr konam
    ostad che konim vaghan! che konim
    ——————————————–
    سلام محمد جان
    دخترم همین حالا ازم پرسید چه باید کرد؟
    گفتم بشناس، و با دقت نگاه کن که در موقع تصمیم آماده ی کامل باشی.
    و حالا به سادگی نمی توان نسل قبل را زیر پرسش های تند کشید.
    تاریخ تکرار همین تکرارهاست

  4. شبی مثل این بر من نگذشته بود آقای معروفی عزیز. و این بغض که راه گلوی مان را بسته است. باید ببینید جوان ترها در فیس بوک چه می نویسند. به این می گویند عزای عمومی.ما پای در رکاب اسب مرده سپردیم آقای معروفی.

  5. من از رگبار هذیان در تب پاییز می ترسم
    از این اسطوره های از تهی لبریز می ترسم
    به شب تندیس هایی دیدم از تاریخ شمع آجین
    به صبح از خوابگرد روح وهم انگیز می ترسم
    برایم آن قدر از گزمه های شهر شب گفتند
    کزین همسایگان از سایه ی خود نیز می ترسند
    حقیقت واژه ی تلخی است در ناموس ناپاکان
    من از نقش حقیقت های حلق آویز می ترسم
    نمی ترسند از ما و من این تاراج گر مردم ، به تاراج آمدند این نا کسان ، برخیز ، می ترسم …
    استاد عزیزم سلام . (( مثل آدمی هستم که از یک ساختمان خیلی بلند پرتاب شده و حالا به جای این که استخوانهای خرد شده اش را از کف زمین جمع کنند دارن کثافت کاریشون رو روش می ریزن . ))
    من تا دیروز فکر می کردم در حاکمیت ما عقلانیت به اندازه ای هست که جلوی حرکت اصلاح طلبانه ی ملت ایران را نگیرد چرا که معتقد بودم نظام های اصلاح ناپذیر هستند که مردم را به سمت انقلاب های خشونت بار سوق می دهند . دیشب عجب شب بدی بود . شبی که به همه ی باورهام شک کردم . چه قدر خوب نوشته اید استاد:
    لعنت بر شما !
    من تا دیروز به مردم ، به فردا امیدوار بودم . چه قدر خوب نوشته اید :
    لعنت بر شما !
    من تا دیروز فکر می کردم حرکتم برای اصلاحات مانع از شکستن سدی خواهد شد که به گواهی تاریخ روزی خواهد شکست و وای از آن روز که دیگر اثری از ایران نخواهد بود . چه خوب گفته اید استاد :
    ای لعنت بر شما !
    استاد باز به جمله ی حضرت امیر فکر می کنم که فرمود حکومتها لایق مردمانشان هستند . لیاقت ما همین ها هستند ؟ مردم ساکت خواهند نشست ؟ از حقشان می گذرند ؟ نمی دانم . بندهایی از دعای کمیل را از بر می خوانم :
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تنزل النقم
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تغیر النعم
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تنزل البلا
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تقطع الرجا
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تقطع الرجا
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تقطع الرجا
    اللهم الغفرلی الذنوب التی تقطع الرجا

  6. انگار همه ما داریم یه کا بوس مشترک میبینیم. آخرش چی‌ می‌شه؟؟؟؟ من میترسم.از آخرش میترسم

  7. خب تمام شد! همانطور که پیش بینی میشد صبح امروز بعد از چهارسال یا نه بعد از فردای یک تاریخ خبری تکراری شنیدیم شاید اصلا“برای اینکه به خودمان ثابت کنیم اینبار هم اتفاقی نمی افتد حضوری جدی داشتیم !
    من راضیم که در آخرین لحظات تصمیم گرفتم و رایی دادم و راضی از اینکه هشیارانه این قسمت از تاریخ ایران را به خاطرسپرده ام.
    به همین دلخوش کنیم که در این روزها پنجره هایی روبه مردم باز شد که درآینده ای که نمیدانیم کی است نسیمی،طوفانی، بالاخره هوایی تازه ازآن بوزد حتی اگراین آینده احتمالا“دور را نسلهای زنده امروز نباشندکه خاطره کنند….

  8. من که از همین اول صبح، از تیغ طعنه ی مردی که قلم و رنگ به دستم داد، گریان به خودم می پیچم.
    او که هوادار هیچکس بود! گفته بود چرا باید رای دهیم!؟! چرا باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم! مگر حق ما انتخاب بین خوب و خوبتر نیست؟!
    منطق ِ از سر ناچاری من و شما را نمی پذیرفت!؟! مفهوم این مبارزه ی سبز را انکار می کرد..
    اما
    من
    مویه کنان، سبز و سرفراز خواهم ماند..

  9. حالا چه کار کنیم؟
    برخلاف میلم رای دادم، و دیدم چگونه دیگران هم برخلاف میلشان رای دادند، فقط برای اینکه „نه“ بگویند.
    دیدید چه کار کردند؟
    حالا چه کار کنیم؟

  10. بادباخودبردتکه های پنبه راهرسو درساعت پنج عصر.نمیخواهم ببینمش خوطرم درآزاراست.یاسمن هارافراخوانیدچراکه نمیخواهم نعش ایگناسیوراببینم.((نفرین مادران برامپراطوری دروغ ))
    معروفی یک رئزهمه حرفهایم رافقط بهتوخواهم گفت.فقط یک کودتانبود.زخم خون ویک ملت.

  11. کدام فروپاشی؟ این ها میخشان را انقدر محکم کوبیده اند که…
    همه چیز بد است. دریغ از یک شکاف که نور بپاشد. بوی تعفن دارد خفه مان می کند. این جا سکوت است. دانشگاه سکوت است. فقط بلدیم تعجب کنیم. فقط بلدیم نفرین کنیم. فقط بلدیم اشتباه گذشته را تکرار کنیم. لعنت به من که درس نمی گیرم.

  12. همدرد عزیز
    از اولین دقایق روز لمپن ها جشن گرفته اندگروههای موتور سوار پرچم ایران به دست درخیابانها جولان میدهند ماشینهایی مزین به عکس دیکتاتور کوچک بوق شادی میزنند. همانهایی که تا دیروز با دیگهای شربت وغذا وچک پولها میخواستند رای بخرند. همانها که روزهای اول با شعارهای دروغین و تهمتهای مبتذل ومظلوم نمایی واین اواخر با فحشهای رکیک و پرتاب پاره آجر و حمله با چوب وچماق کار انتخاباتی کردند ومارا به وطن فروشی، خیانت و فساد اخلاقی محکوم کردند حالا از شادی در پوست نمی گنجند ونعره های مستانه پیروزیشان گوشها را کر میکند. اینجا نیستید و نمی بینید که چطور(( ابلیس پیروز مست سورعزای مارابرسفره نشسته است. ))

  13. در خوابگرد و در یادداشت شکراللهی هم همین را نوشتم، بس که مستأصل شده‌ام باز همان را می‌نویسم معروفی گرامی! در مملکتی که شمشیر را از رو بسته‌اند برای خرد و منطق و صلح و اصلاحات!
    دارد حالم به هم می‌خورد از این همه دروغ و تقلب و دزدی. بوی گند دروغ و تقلب همه جا را برداشته. دریای مازندران را هم که به روس‌ها دادیم و خلیج فارس را هم به تازیان، و اگر نه شاید می‌شد این همه گند و کثافت را با آب این دو دریا شست! شاید!

  14. جواب نسل بعد را چه بدهیم? یعنی همانطور که نسل قبل برای ما جوابی نداشت? تاریخ تکرار می شود

  15. راهی به جز چشیدن تلخی این واقعه نیست. اما باشد تا بعدها از آن به عنوان انقلابی مردمی یاد کنیم

  16. استاد کاش بودید.شاید هم خوش به حالتان که اینجا نیستید که ببنید تا ساعت یک بعد از نیمه شب مردم به زور و خواهش رای می دهند ،هیجان زده به هر طرف می دوند تا صندوقی را بیابند که تعرفه رای داشته باشد ؛این ها را ببینی و وقتی به خلنه می ایی تلویزیون شمارش رای ها را اعلام کند وتو گیج بمانی که مردم که هنوز دارند رای می دهند…دلم خیلی گرفته استاد ؛دلمان خیلی گرفته …برای همه یبچه هایمان که این روزهااز جان مایه گذاشتند نگرانم…

  17. به قول نادر ابراهیمی
    ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود
    خون دل ها خورده ایم .
    رنج دوران برده ایم .
    چه خطرها کرده ایم .
    حالم خیلی بده . خیلی بد . نسل من توضیح میخواد . صداقت می خواد .

  18. سلام، و چه سلامی!
    حالا که دارم برایتان می نویسم چشمم پر اشک است. چه بنویسم؟ کاش امروز از خواب بیدار نمی شدم، نمی دویدم دست و صورت آب بزنم و داد بزنم که: چی شد؟ بعد بفهمم و خم شده نزدیک شیر ماتم بزند.
    این دروغگو، این حرام زاده. این همه دروغ و حرام زادگی؟
    حالا که دارم برایتان می نویسم، همین حالا، همه چیز آرام است. آرامش قبل از طوفان؟
    —————–
    و من از توفانی که در راه است بیم دارم

  19. چه بگویم؟ اولین باریست که این طور عمیق سرخورده ام. باسی من برای اولین بار رای دادم برای اولین بار رفتم توی خیابان و هوار زدم! من و خیلی های دیگر. ما این جا در مملکت دروغ ها چه می کنیم؟ خسته ام
    ———————-
    دروغ و استبداد از یک جنس اند، چون هر دو زاییده وحشت اند

  20. اقای معروفی عزیز.الان که دارم برای شما می نویسم به پهنای صورتم اشک می ریزم.چطور بازیمان دادند این چند ماه؟ نمیدانم بر جهل این ملت اشک میریزم یا بر فریبکاری مکاران؟ دارم فکر می کنم بهترین کار ان است که شما کردید.اینجا دیگر هوایی نمانده که بتوان در ان نفس کشید .باید رفت .به هر کجا که در ان اجازه تنفس داشته باشی.
    ——————-
    همه درد می کشیم

  21. می بینی باسی جان؟
    کی گفته مشکل بی کاری داریم؟
    عمریست که همه سر کاریم …
    تو فکر می کنی واقعا ۲۰ میلیون ایرانی به احمدی نژآد رای میده؟
    و واقعا تعداد اون همه جوان هیجان زده و پر شور فقط ۹ میلیون بوده؟
    کشور دروغی….رهبر دروغی… انتخابات دروغی……رئیس جمهور دروغی….روزنامه های دروغی… کاندیدای دروغی…کتاب های دروغی…..مدرسه های دروغی….برادرای دروغی………
    دلم خیلی گرفته باسی جان…
    ——————————–
    حیف از اینهمه شور و شعور
    حیف که این رژیم معرفت و شعور ملت رو لجن مال کرد

  22. عباس عزیزم ، برای منی که بر شمارش دقیق آرای حوزه ی انتخابیه ی شهر کوچکم نظارت دقیق داشته ام ، احتمال تقلب ضعیف می نماید . آشکار است که عوام در سرزمینی مثل ایران هشتاد درصد جمعیت را تشکیل می دهند . عوام کسانی هستند که حکومت ها قدرت تحلیل را از آنان دریغ کرده اند . و معمولا منافع خردی را که به چشم بیاید بر منافع کلان پنهان ترجیح می دهند . این است که آدمی مثل احمدی نژاد با استفاده از اهرمی که نخبگان آنرا گدا پروری نام می نهند و خودش ( توزیع ثروت ملی ) بین اقشار کم درآمد ، می تواند دست آنها را برای همیشه به جانب خود دراز نگه دارد و پیروزی خود را رقم بزند . کسی که سی سال تجربه ی این انقلاب در روحش رسوب کرده و چند تفکر را طی چندین دوره تجربه کرده تا به احمدی نژاد رسیده است ( مردی که مثل خودش حرف می زند ، می پوشد ، می خندد و مال و منالش را پشت خانه ای شیشه ای به تماشا می گذارد ) مردی که اشرافیت گرایی مردان مقدس دیروز را آماج نیش خود قرار می دهد و مانند سوسیالیستی دو آتشه از خلق پابرهنه حرف می زند و شب عید سیصد هزار تومان به خانواده هایی می دهد که نگران لباس نو بچه ها و شیرینی عید هستند و … اینطور آدمی هرگزا اعتماد نمی کند به آدمی مثل موسوی که اشراف و نجبای پروار شده ی دولتهای قبل پشتش ایستاده اند . شهر کوچک من سی و پنج هزار رای دارد که از این تعداد بیست و یک هزار به احمدی نژاد ، ده هزار به موسوی و مابقی به کروبی و رضایی رسید . با تعمیم این مقدار بر کل کشور ، می شود آمار درست را کسب کرد که نسبتا همین مقدار در حجم میلیون اتفاق افتاد . ما همیشه از نجابت ، شعور ، و فرهنگ ملت خود حرف زده ایم و بار رنج تضادش را با حرف های خود به دوش برده ایم و این تضاد را اما مصرانه در ضمیر خود کتمان کرده ایم . بزرگترین شاعر ما ، نویسنده ی ما ، تیراژ کتابش دو هزار بوده است . راجع به گونترگراس حرفهای جالبی زدید . قصه نویسی که بی شک دبستانی های آلمان هم او را می شناسند . دولت آبادی را چند درصد از عوام بیست میلیونی ما می شناسند که بخواهند فریاد واویلایش را از مصیبت احمدی نژاد درک کنند . در حقیقت سروش وقتی از خواب سی ساله و غار حرف می زند ، دارد از نگاه توده به نویسنده ی ما نگاه می کند . توده ای که نویسنده اش را نمی شناسد هیچوقت به حقوق و شرافت و کرامت انسانی خودش آگاه نیست . توده ای که گرسنه است به ریش نقاش ها و مجسمه سازها می خندد . سودایش ساختن سقفی برای نلرزیدن از سرما و انباشتن شکم از سیب زمینی است و برایش مهم نیست هولوکاست چه زهر ماری است ، آزادی ، اعتبار و عزت بین المللی چه صیغه ای است . صندوق ذخیره ارزی چیست و میلیاردها دلار بشکه ی نفت کجا گم می شود .
    آسمان به ستاره مزین است
    زمین به چشمه
    تو به زخم ای وطن !
    گاه ستاره ای فرو می ریزد
    چشمه ای خشک می شود
    فقط زخم توست
    که همچنان زاد و ولد می کند
    ای وطن !
    —————————–
    سعید جان سلام
    متاسفم که نمی تونم تحلیل زیبای تو رو به این چند روز گذشته پیوند بزنم
    چیزهایی که من این روزها دیدم با تحلیل تو تفاوت داره.
    فقط می تونم بگم که ملتی باورش رو از دست داد

  23. نمی دانم چه بگویم .. یا چه باید گفت .. انگار که لال شده باشم .. کاش این یک تقلب باشد .. توهین حکومت به شعور مردم … نه توهین مردم به شعور خودشان .. متأسفم .. متأسفم .. متأسفم …

  24. سلام استاد
    من نمیدونستم که اینقدر رئیس جمهور محبوبه!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا همه مردم ایران این موضوع رو امروز فهمیدن!!!!!!!!!!
    من نمیدونستم که حضورم پای صندوق رای فقط میشه تایید نظام و کاستی هاش و نظرم از اول هم مهم نبوده!
    ولی اگه به تاریخ نگاه میکردم باید میفهمیدم که تا بوده همین بوده!
    متاسفم واسه ساده دلی خودم …..بازهم از مردم استفاده شد برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده و من متاسفم که عضوی از این مردم بودم

  25. عجب!!
    میگن دروغ هر جقدر بزرگ تر باشه باور کردنشم آسون تره
    دو برابر؟
    اونم با روند خطی از اولین پنج میلیون تا آخر؟
    حداقلش توی تهران ما دیدیم اکثریت طرفدار کی بودن

  26. بغض دارم استاد.بغضی سنگین.از جوان هایی که دیدم این چند روز چه جوری نور امید به چشمهاشون برگشته بود،از ملتی که دیدم که دیدم تو این چند روز چه ها کردند.
    آخه چرا مردم رو اینطوری بازی دادند.مگه دیواری کوتاه تر از مردم پیدا نمیکنن؟
    بغض دارم استاد
    بغض.

  27. دلم می خواد گریه کنم حالم به هم می خوره
    دلم فریاد می خواد فریادددددددددددددددددد
    وای خدای من
    از دیشب نخوابیدم
    چرا هیچ کس تا حالا هیچی نگفته؟!!!!!!!!!!!!!!!۱۱
    ————————–
    همه خفه شده ن

  28. پشت دریا هیچ آبادی نیست.. قایقی لازم نیست.. باید آن گوشه خلوت بنشینی خاموش.. گوش را بسپاری به هم آوایی موج و شنها..شاید آرام آرام بشود زمزمه ای.. که تو را میخواند.. بسپاری تن را به تن بستر موج.. و بخوابی آرام.. تا به لالایی موج.. ذهن پر بگشاید و ما را به بلندای زمین موعود.. به تماشا ببرد
    ——————————-

  29. ostad fekr mikonid omidi hast ? .. che darse sakhti daram migiram, darim migirim ma javanhai ke aghaze rahim o baraye ancheke haghe mast
    midavim … hozoore shoma aroomam kard .. faghat hamin
    tekrar … hosseine pahani mige : tekrar yani lisidane yek kaghaz ke yek roozi dooresh yek shokolat bode
    vaghan che gonah bozorg tar az tekrare ostad .. che gonahi

  30. سلام اقای معروفی عزیز
    آنقدر امیدوار بودیم که الان بهت زده ایم!
    جواب آنها که برای اولین بار به امید تغییر رای دادند چه می شود؟!
    سپاس

  31. خنده بر هر درد بی درمان دواست !
    بیایید خر باشیم که خریت هدیه ای است که خداوند به هر کسی اهدا نمی کند .
    استاد عزیز !حق با شماست.تا حکومتها هستند آزادی معنایی ندارد .
    راستی خدا کجاست ؟
    ما داریم می ترکیم ….امروز کار را بر خودم تحریم کردم .فردا را نمی دانم .
    آه به دختر هایمان در آینده چه پاسخی بدهیم؟
    “ امید “ را درست پیش چشمهای وق زده مان سر بریدند و ما را یارای جیغ زدن نیست!!
    خدایا کجا باید پیدایت کرد؟!

  32. فعلاً دموکراسی مطالبه مردم ایران نیست .
    – اصلاح طلبان امروز برتر از امیرکبیر و مصدق نیستند که با دروغ و نیرنگ کنار گذاشته شدند.
    – پاسخ مردم به تمام دنیا این است : شما با سرعت پیشرفت کنید ما به عقب بر می گردیم .
    – درخت ، جهل معصیت بار نیاکان است .
    – روشنفکر ایرانی هرگز نمی تواند رهبر سیاسی شود.
    – ما از تجربه می آموزیم که انسان هیچ گاه از تجربه چیزی نمی آموزد.
    ——————–
    تنها توفان
    کودکان ناهمگون می سازد.
    دیدین؟
    آخرش این کله کوچولو که پیشونی نداشت، این جوهره ی انقلاب، به همین سادگی و وقاحت رییس جمهور مادام العمر این مملکت شد؟

  33. هرکه آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ
    زین چه حاصل جر فریب و جز فریب
    باز می گویند فردایی دگر…
    وحشتناکه خیلی سخته. به قول دوستم حکایت امثال ما که خواستار تغییر بودیم و برای همین به پای صندوقهای رأی رفتیم اما به زور و به ناحق به شکست محکوم شدیم حکایت دخترهای یه زور شوهر داده است. صبح چشم باز می کنیم این آقا بالا سر ملتو می بینیم شب که می خوابیم همینطور در حالی که ازش متنفریم. دیگه امیدی نیست. من قسم می خورم دیگه در هیچ جریانی شرکت نمی کنم. درسته که از روی کار آمدن احمدی ناراحتم اما بیشتر ناراحتیم واسه اینه که رودست خوردیم که بازیمون دادن دیگه امیدی نیست. قسم می خورم کاری به کار هیچ جریانی دیگه نداشته باشم. این حرف من تنها نیست بلکه دیگه محاله یک کدوم از این ۳۰ ملیون شرکتی تو مسائل کشور داشته باشه.
    غم دل با تو گویم غار
    بگو آیا مرا روی رهایی نیست؟
    و غار آهسته پاسخ داد:
    „آری نیست“

  34. سلام به شما که دیشب گوش به زنگ نشسته بودید مثل همه ما مثل من که حتی آن شب این وحشت آباد را به خواب دیدم و دیشب… دلتنگی بیداد می کرد و امروز این بهت ….
    اعتماد به این نظام ؟؟؟ آخر چرا؟ پس کی درس می گیریم سی سال گذشت و…

  35. دیگر کودکی به دنیا نمی آورم.
    کودکان از جادوگران می ترسند.
    این اولین تقلب نبود.
    مگر ندیدیم ۳۰ سال را؟
    مگر ندیدیم همین اواخر دروغ های کنکور را ؟
    رتبه های واقعی فید می شوند همیشه.
    رتبه های راستین در نطفه خاموش می شوند.
    من پس از سی سال امروز دلم. دستم . تنم. لرزید.

  36. دلم اصلن نمیخواد شلوغش کنم و حرفای درد و گریه و بغض و این چیزا رو بگم . معروفی عزیز همه می دونستیم که این رئیس جمهورمون میشه و بس . انتخابی تو کار نیست اگرم هست برای ما نیست . اشتباه مردم ما این بود که رای دادند و باز به حرف اون آدمای خارج رفته و دو تا کتاب خونده که کاری از دستشوت بر نمیاد گوش دادن.فقط همین . ما یه مشت گوسفندیم .

  37. سلام…
    یکبار دیگر ثابت شد به مردمی که پای صندو قهای رای رفتن که در حکومت
    بربری جمهوری اسلامی رای گیری بی معنی و مسخره است …نابودی
    جمهوری اسلامی تنها راه نجات کشور بیچاره و اشغال شده ی من است..
    و باید بدانیم اینها به راحتی نخواهند رفت…باید همه با هم همدل شویم..
    تا شر استبداد ۱۴۰۰ ساله را از کشور نازنینمان کم کنیم…
    سپیده ی آزادی روزی به سرزمین ما هم خواهد تابید…حتی اگر ما نباشیم..

  38. عباس معروفی ی عزیز ، الان باید کسانی که رای دادند و واقعن فکر می کنند تقلبی در کار بوده .بروند و از رایشان دفاع کنند . فکر نمیکنم سکوت جایز باشد .

  39. انگار همه ما داریم یه کا بوس مشترک میبینیم. آخرش چی میشه؟؟؟؟ من میترسم.از آخرش میترسم

  40. آقای معروفی موهایم را سفت با دو دست گرفتم .گفتم مامان من دارم دیوانه می شم. گفتم دیگر طاقت ندارم. گفتم باید برم.
    گفتم مامان چی کار کنیم؟
    مامان چشم هایش به اشک نشسته.
    حال خرابی دارم آقای معروفی .بد خراب .
    چه کنیم؟
    امیدی هست به فردایی که ما بهش این طور امیدوار بودیم و تو زرد از آب درآمد؟
    امیدی هست؟
    پس ما را برای چه می خواستند ؟برای سیاه لشکری؟
    چقدر نشستم با آن ها که گفتند رای نمی دهیم بحث کردم .جدل کردم. گفتند از قبل تعیین شده .چقدر بحث کردم .چقدر جدل.
    چقدر گفتم خنثی بودن بد است.
    چقدر.
    ناراحتم از جهتی که تحمل پوزخندشان را ندارم.
    خوشحالم از جهتی که من هم جزء آن میلیون ها جوانی ام که سرم کلاه ِ گشاد رفت.
    ما گول خوردیم.
    بد یک دستی خوردیم.
    ما سیاه لشکر بودیم برای آنکه تلویزیون ها تصویر این همه آدم را بگیرد و بفرست آن ور دنیا که „ببینید ما هنوز خوهان داریم“.
    روزی می رسد که حرف ازتقلب کم رنگ و کم رنگ تر می شود اما تصویرها برای همیشه می ماند .
    چه باید کرد آقای معروفی؟
    چه حال خرابی دارم خدایا!؟!

  41. آقای معروفی عزیز
    ملت ایران همچنان که شما هم اعتقاد دارید باشعور است ، میفهمد و ضریب هوشی بالائی دارد .
    تمدن هفت هزار ساله پشت سر دارد و نخبه گانی که در سراسر جهان پراکنده اند و در دل این سرزمین امروز و در این ساعت در حال خون دل خوردن اند . من باور نمی کنم این خلق در طول این همه سال نتوانسته شعاعی به اندازه ی شعورش حول خود و اطرافیانش بکشد و حرف شما را باور میکنم به اینکه اقلیتی با اتکا به قدرتی مهیب روبروی چشمان پر شور این مردم حضور عظیم و انسانی شان را نادیده گرفته و علنا به او اهانت کرد . احساسی که اکنون مرا با خود پر کرده است را نمی توانم بنویسم ، فقط یقین دارم ناشی از اهانت مستقیم و چشم در چشم اقلیتی بر اکثریت قریب به اتفاقی ست که برای اولین بار برخاست بعد از این همه سال و ناباوری ، تا باور خود را دگرگون سازد و تقدیر خود را رقم بزند . برای من یک اتاق امروز جهانی ست ولی برای جوانان پرشوری که چنین بی سابقه بعد از سی سال پابه عرصه ی سیاسی نهاده و شوری در خیابانها به پا کردند که ما در اوایل انقلاب آن را احساس کرده بودیم با مشت هائی پر از بذر امید و عشق و ایمان به فردائی که گمان می کردند این بار خود در بنای آن سهیم هستند چه باید گفت ؟؟ چگونه می شود از آنها بخواهیم ، ساکت بمانند و صبر کنند و … تا کی ؟؟ چه کسی عمر دوباره را وعده داده است ؟ مگر دختران و پسران ما یک بار دیگر بیست ساله می شوند ؟
    عوام چه معنائی دارد در این کشور با این تمدن بزرگ و فرهنگ غنی اش و شعوری انسانی اش که جهان را فرا گرفته است .
    مردم ایران صبورترین و مهجورترین مردم جهان اند .
    چگونه می توانم باور کنم این شور و این صف ها و این آرا و این برگ ریزان سبز یک دروغ بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ایرانی حقیقتی ست غیر قابل کتمان
    سلام

  42. استاد معروفی عزیز
    اولین بار به چه امیدهائی که رفتم. داشتم همین ها را خواب میدیدم که دوستی زنگ زد و مبهوت و بغض آلود خبری داد. شتابان رفتم و دیدم. ویران شدن ِ همه ی آن چیزهائی که بنا کرده بودیم لااقل این یکماه…
    فروریختم و تا ظهر یکریز گریه کردم. به همان دلایلی که نوشتید. دلم میخواست فقط فریاد میشدم و میرفتم تا آن طرف ها. بلند ِ بلند که لااقل یکی بشنودمان. آرزو میکردم سیلی میشدم و میکوبیدم به گوش…
    خدا میداند وسعت این بهت چه اندازه است. فکر اینجایش را نمیکردیم…
    یک قدم دور شدم از خدا و عدالتش. مگر ما آدم نیستیم؟؟؟؟

  43. دیگه آخه دروغ گویی و تقلب هم حد و مرز داره
    از همش مضحک تر این بود که
    آراء دکتر محسن رضایی از ۶۳۳,۰۴۸ رای به ۵۸۷,۹۱۳ رای تقلیل یافته است!!!
    من خودم با چشم خودم دیدم که رای محسن رضایی تو تلویزیون جمهوری اسلامی کم شد.
    یا این سرعت دروغ کجا دارین میرین؟؟

  44. واقعا یک سوال از این حضرات دارم
    با چه رویی بازم از مردم سو استفاده کردین؟
    چرا؟ مردمی که اگاه هستن .
    باور کنید این مردم میفهمن . شعور دارن . فقط از بد حادثه ژنتیکی نجیبند .
    بخشید اما نمیدونید اندازه یه دنیا درد دارم .

  45. سلام
    دلم می خواست امروز با لبخند براتون پیام بذارم
    ولی همه چیز عوض شد
    نمیدونم چه کنم !؟ دوستام هم نمیدونن . امروز احساس کردم که زندگی چقدر سخته . اصلا نمیخوام آیه ی یاس بخونم ولی چی کار کنم؟ از چی خوشحال باشم؟ حتی به تظاهرات و زندان و مرگ هم فکر کردم
    آقای معروفی چه کنم که از من سو استفاده نشه؟
    سرم رو بندازم پایین؟ مگه میشه؟مگه میشه برای همیشه از ایران خداحافظی کنم؟ بفروشم خودم رو؟

  46. دهشتناک است.آنقدر زیر دوش با خودم حرف زده ام که زهرم گرفته شود و نا امیدانه و بی هوده پرخاش نکنم.
    ۲۴ میلیون از ۴۶ میلیون یعنی ۲۲ میلیون تحریمی و مخالف.این ۲۲ میلیون باید مثل موریانه بیافتد به جان توده اسفنجی که زهراب تبلیغات صدا و سیما را به خود گرفته. باید آرام بود و متین. و حرف زد. باید آنقدر حرف زد که یک حرف نتواند اینگونه سرب در گلوی روح بریزد.
    رعشه گرفته ام از خشم.می خواهم به مالزی و استرالیا و سوئد و آلمان فکر کنم. به رفتن. اما نمی توانم. فکر می کردم اگر نتیجه این سر خوردگی عظیم باشد منفعلانه ایران را ترک می کنم اما تازه اول داستان است. تازه به جایی رسیده ایم که مرد می خواهد ماندن و تغییر دادن. امروز همه سنت و عادت و محافظه کاری در برابر همه خردگرایی و دموکراسی خواهی ایستاده است. بعد از ۴ سال که هیچ یادداشت سیاسی نه در روزنامه نه در وبلاگ ننوشته ام حالا طوری شروع می کنم که همه چیز را تمام کنم.انگار هیچ چیزم به آدمیزاد نمی رود.

  47. سلام
    ما که کم کاری نکردیم
    تلاشمونو کردیم
    یه „نه „بزرگ و فریاد زدیم به این آقای دوباره پیروز
    ولی بازنده ی این بازی چرا ما شدیم؟؟
    فریبمون دادن؟؟
    شاید!
    ولی با خوابگرد عزیز موافق نیستم یه هیچ عنوان اکثر مردم مخالف این آقای دوباره پیروز شده نبودند.نمی خوام توهینی به قشر عوام بکنم ولی درصد زیادی ازجامعه ی ما به ظاهر با سوادن ولی سطحی نگری وجودشونو تسخیر کرده.اکثر مردم ما اصلا کتاب نمی خوانند که بدانند ممیزی یعنی چی!
    فیلم نمی بینند که بدانند سانسور یعنی چی!
    با اینترنت سر وکار ندارند که بدانند فیلتر کردن وبلاگ ها یعنی چی.
    این انتخاب عوام مردم ما بود.نه آن قشر محدود نهایتا ۵۰۰۰نفری که کتاب می خوانند.که تحلیل می کنند
    .برای آنها همین آقای دوباره پیروز خوب است دیگر.
    بازنده ی این بازی ما بودیم
    نه حتا ایران.

  48. مامان از صبح که بیدار شده میگه ما چرا باور کردیم؟ ما که همه چیزو دیده بودیم؟ ما که کثافت کاری های اینارو از اول انقلاب دیدیم چرا اینقدر زود باور کردیم که این امید، این تغییر ممکنه واقعی باشه؟ مامان میگه چه راحت گول خوردیم. مامان میگه شماها مجبورم کردین شناسنامه ام رو کثیف کنم..
    من میگم ما سعی خودمون رو کردیم… اما منم شک کردم، من امروز فکر کردم شاید خدا مرده باشه ، شاید یادش رفته باشه ما رو ..
    من نمیدونم مامان راس میگه یا من؟ باید مثل اون پشیمون باشم یا مثل دختر ۱۸ ساله ی خوش باوری، شاد باشم که سعیم رو کردم؟
    نوشته های شما همیشه فوق العاده است.. „من،تو،ما، کاری که می باید کردیم….“ مرسی آقای معروفی..
    سپیده که سر بزند، در این باغ خزان زده شاید گلی بروید؛
    شبیه آنچه در بهار بوییدیم.
    پس به نام زندگی، هرگز مگو هرگز …

  49. مامان از صبح که بیدار شده میگه ما چرا باور کردیم؟ ما که همه چیزو دیده بودیم؟ ما که کثافت کاری های اینارو از اول انقلاب دیدیم چرا اینقدر زود باور کردیم که این امید، این تغییر ممکنه واقعی باشه؟ مامان میگه چه راحت گول خوردیم. مامان میگه شماها مجبورم کردین شناسنامه ام رو کثیف کنم..
    من میگم ما سعی خودمون رو کردیم… اما منم شک کردم، من امروز فکر کردم شاید خدا مرده باشه ، شاید یادش رفته باشه ما رو ..
    من نمیدونم مامان راس میگه یا من؟ باید مثل اون پشیمون باشم یا مثل دختر ۱۸ ساله ی خوش باوری، شاد باشم که سعیم رو کردم؟
    نوشته های شما همیشه فوق العاده است.. „من،تو،ما، کاری که می باید کردیم….“ مرسی آقای معروفی..
    سپیده که سر بزند، در این باغ خزان زده شاید گلی بروید؛
    شبیه آنچه در بهار بوییدیم.
    پس به نام زندگی، هرگز مگو هرگز …

  50. از دل همین تحلیل های متفاوت می شود به نتیجه ی قابلی رسید . شما این شکست بزرگ را به توطئه و تقلب ربط می دهید و من به خواست عوام . که این خواست در نوع خودش برآمده از توطئه و تقلبی بس عظیم تر و هدایت شده تر از یک تقلب انتخاباتی است . جعل کردن ملت ها زیربنای هر حکومت دیکتاتوری است . آلمانی که هیتلر جعل کرد و سرودگویان به مقتل فرستاد و ایرانی که اینان جعل کرده اند . در ثانی ایمان و اراده به تغییر به جای خود حرکتی انسانی و متعالی است . ولی من سوال می کنم که موسوی چه تغییری را می توانست حاصل کند ؟ مردی که خود تا مغز استخوان از بدنه ی همین نظام است و به هیچ وجه دایره ی اعمالش از خطوط تعیین شده فراتر نمی رود ! آیا عوض کردن یک مبصر تغییری در ساختار کلاس و مدرسه پدید خواهد آورد ؟ وقتی معلمی و مدیری و ناظمی آن بالا هست .
    قصد من توهین به کسی یا چیزی نیست . همانطور که در بالا از اندیشه ی عوام حرف زدم ، قصدم بازی با برداشت هایی ناقص الخلقه است که در ذهن خودم با آنها درگیرم . بداندیشانه حس می کنم که طبقه ی ممتاز ما که خواهان دگرگونی است طلب هایش را حقیر گرفته است که می خواهد در عین مخالفت اساسی با ساختار نظام ، با آدمهای وفادار همان نظام ، تغییری را در فرم و نه در محتوی ایجاد کند . تغییری که با وجود هشت سال خاتمی گری ( که آن زمان هم جوانان رفتند تا تقدیر خود را رقم بزنند ) و زدند !!! راه به جایی نبرد و ستون های بی بنیانش بیکباره با اشاره ای فرو ریخت .

  51. آقای معروفی عزیزم، حس اینو ندارم که به عقلانیت من توهین شده.راستش فکر می‌کنم بهم تجاوز شده. و نمیدونم، حس می‌کنم سر انگشت رنگیم از جوهر بی‌ مصرف دیروز تا سالیانی مهر تاییدی ست بر لبخند خامنه ای‌.
    ——————–
    دست های تو اما تواناست
    بهش ایمان بیار

  52. به نام خدا
    باسی … دستهایم می لرزد..
    اشک امانم را بریده …
    باد دیگر نوازشم نمی کند…
    اما باسی …
    همانطور که در مقدمه ی یکی از کتاب هایم نوشتم:
    ثروت پایان خوشبختی نیست …علم پایان دانستن نیست و مرگ پایان زندگی…
    „حال اضافه می کنم“
    شکست …نبودن موفقیت نیست…
    این شکست ،امید و پیروزی است.
    چون دشمن کودکی بیش نیست و کودکانه بازی کرد.
    عزیز… نکته ی دوم .
    آشکار شدن هویت رهبر برای تمامی مردم ، که معنایی از دموکراسی وحتی اسلام نمی داند.
    در این خیال که همه را در زیر تاریکی عبای خود قرار داده ، غافل ، که مردم
    درفش به دست ، آرام و یک نواخت راهی برای رسیدن به نور جستو جو می کنند و او گوش درازی بیش نیست.
    —————————-
    همینطوره مهرداد عزیزم
    شکست، عدم موفقیت نیست
    این عین پیروزی ست

  53. قضیه از اول هم بر سر انتخاب رییس جمهور مطلوب نبود. هیچیک از داوطلبان شایستگی این مردم را نداشتند. هر یک به نوعی شریک جرم جنایات سی سال اخیر بودند. مردم خام این بازی نشدند. فقط خواستند نشان دهند که هنوز هم پس از سی سال می توانند در برابر دیکتاتوری قد برافرازند. تصاویر خیابان های تهران را ببینید، سی تیر نمرده است، هفده شهریور نمرده است، هجده تیر نمرده است. ما پیر می شویم، اما جوانی هر روز نو می شود.
    ————————-
    آفرین
    خوشحالم که روشنفکرهای این نسل اینجور قد کشیده اند

  54. نویسنده‌ی گرامی و محبوب
    هوای میهن تلخ است. تصاویر قلع و قمع بچه‌ها در تهران کور کننده است. چه می‌توان کرد؟ از مجامع بین الملل کمکی بخواهید!
    ————————-
    یه کارهایی می کنیم.
    این اول داستانه

  55. خیلی سخته تو روز روشن، خاک تو چشمت بپاشن، نتونی کاری بکنی. واقعاً ما گوسفندیم که رفتیم رأی دادیم.
    ———————-
    نه، شما گوسفند نیستید
    اونها گرگ اند.
    هر کس را که گرگ بدرد، گوسفند است؟

  56. Aghaye Maroufie azizam,
    khosh halam ke agar che shoma nemtioni hozouri hemayateto be mardome iran va javoon haye mamlekatet elam koni, ama hade aghal in rahe internet vojod dare ke neshon bedi cheghadr barashon arzesh ghaelin va motamenam hamin delgarmiaha baraye ona kheyli arzesh dare.
    khosh halam ke eftekhare ino dashtam zamani ro dar kenareton to khaneye hedayat begzaronam
    Neda
    ——————————
    عزیزم ندا
    سلام. چقدر دلم برات تنگ شده.
    این جوون ها، امیدهای من اند. نگران شون هستم. و به خاطر این که دل شون شکست و اعتمادشون دستخوش غارت شد، براشون گریه می کنم
    کار دیگه ای از دستم نمیاد اینجا

  57. با درود و مهر
    دوای درد ما در دست خود ماست. وقت را نباید تلف کرد همه ما شاکت هستیم. لطفاً در راه اندازی یک اقدام آستینها را بالا بزنید. قبل از آنکه این یا آن گروه سیاسی و حزبی بخواهد این حرکت را به نام خود افتخاری بکند:
    پیشنهاد می کنم متن نامه‏ای کوتاه را تنظیم و برای امضا و فرستادن به رهبران جهان در اختیار همه بگذاریم. مثلاً چنین چیزی:
    خطاب به رهبران کشورهای جهان
    عالیجنابان
    ما امضاء کنندگان این نامه در حمایت از تظاهرات میلیونها نفر از هموطنانمان که آراء آنها با تقلب به نفع کاندیدای مد نظر روحانیت حاکم دزدیده شد از شما درخواست داریم از پذیرفتن و تبریک گفتن به رئیس جمهوری دروغین و کودتاچی که هم اکنون به سرکوبِ مردمِ معترض، در خیابانهای کشورمان با خشونت تمام عمل می‏کند خودداری فرمایید.
    مملکت ما در گذر به سوی دموکراسی در شرایط حساسی است و ملت‏هایی را که به این مبارزه احترام می‏گذارند به خاطر خواهد سپرد.
    ——————————-
    من به شدت موافقم عبدالقادر عزیز
    در همین پسیت پیشنهاد دیگری هم داده ام

  58. درود به مردم ایران
    من رای ندادم چون پایه ریزی حاکمیت دروغ فساد فحشا تقلب را قبول نداشتم .اما حالا که عزیزترین جوان ها یی ایرانی نه اسرائیلی را به طرزی فجیع زیر چاقو و چماق قرار داده اند .از ملت زجر کشیده می خواهم اتحادی یک پارچه را به آخوند ها نشان دهند تا این لکه سیاه سالیان زجر و بدبختی تبدیل به یک انقلاب مردمی شود تا رژیم را ساقط کنند .حالا بهترین فرصت است انتقام تمام زندانیان سیاسی ، انتقام خون عاشقان را از پرونده ی ننگین اسلام را بگیرند .ما دین نمی خواهیم .آزادی نسبی می خواهیم که مثل اروپائیان بتوانیم زیر آفتاب تابستان دراز بکشیم و کسی مزاحم بدن دختران به بلوغ رسیده ی ما نباشند .و بخاطر لقمه ای نان به دول عربی فروخته نشوند

  59. کاش ما آنجا بودیم ، پیششان بودیم تا لحظه ایی، خوابگرد عزیز و همه امیدواران ناامید شده امان که بس خسته اند ، لختی از برای استراحت
    سر بر شانه امان میگذاشتند!
    تنهایشان نگذاریم، ما که این سو نشسته ایم
    لعنت بر این دیوها

  60. سلام
    به نظرتون چیکار میتونید بکنید .
    چز اینکه مثل من کتک بخورید و تحقیر بشید . آب دهان بهتون پرت کنند . با باتون به دهاتون بزنند ………..
    :((

  61. دوستان گرامی:
    علی کودتاچی هیچوقت چون حالا منزوی و بدبخت نبوده است. تنها شاهرودی به احمدی نژاد تبریک گفته. یزدی هم یه زر مفتی زده است.
    در این تردیدی ندارم که این بار ملت پیروز خواهند شد.
    گام های فوری به گمان من:
    -کمپین برای جلوگیری از برسمیت شناخته شدن دولت کودتا از طرف دولت ها
    – سازماندهی گسترده اعتصابات مدنی
    در ضمن استفاده بهینه از انرژی موجود مردم برای تداوم رویارویی با کودتاگران!
    —————————-
    دوستان و عزیزان
    من امشب یک مقاله برای تاگس اشپیگل نوشتم و تمام ماجرا رو شرح دادم، در پایان از اتحادیه ی اروپا خواسته م که رژیم کودتا را به رسمیت نشناسد.
    هر کس در هر کشور یا شهری که هست چنین اقداماتی بکند
    ۱- روشنگری و افشای کودتا
    ۲ – پیشگیری از رسمیت یافتن کودتا
    ۳ – ادامه ی افشاگری دولت مردم شکن در روزها و هفته های آتی
    ۴ – تومار امضای روشنفکران، ژورنالیست ها، نویسنده ها علیه دولت کودتاچیان
    چیزی شبیه کمپین یک میلیون امضا
    اینها به شرف و حیثیت و رأی و روح و احساس مردم ایران اهانت کرده اند. و قابل بخشش نیستند

  62. کارمندان وزارت کشور خبر دادند بیرون: افراد واجد شرایط رای: ۴۹۳۲۲۴۱۲ افراد شرکت کننده در انتخابات: ۴۲۰۲۶۰۷۸ تعداد آرای باطله: ۳۸۷۱۶ ۱ میرحسین موسوی خامنه ۱۹۰۷۵۶۲۳ کروبی ۱۳۳۸۷۱۰۴ محمود احمدی نژاد ۵۶۹۸۴۱۷ محسن رضایی میرقائد ۳۷۵۴۲۱۸ لطفا در اطلاع رسانی این خبر ما را یاری کرده و به دیگران خبر دهید

  63. درور برشما آقای معروفی. باور داریم به قلم توانای شما.
    دوستان گرامی:
    هی نگید ما بازی خوردیم که رای دادیم. ما متمدنانه آنطور که زیبنده یک ایرانی است آمدیم که این دولت دروغ و چپاول را برکنار کنیم. حالا هم به علی کودتاچی محکم می گوییم که وقت رفتن توست.
    الان دنیا با ماست و به نجابت و دلاوری این ملت قهرمان درود می فرستد
    —————————–
    آره
    همین درسته. نباید وارفت و واداد.

  64. سلام استاد؛
    من ونسل من بازهم شکست خوردیم؛
    اما این رو هم میدونیم که آزادی چیز با ارزشیه و شاید باارزشترین موهبت خداوند؛
    برای آزادی بازهم مبارزه میکنیم تا …
    ———————–
    تا… تا زمانی که حکومتها هستند، مبارزه هم هست

  65. عمو عباس بیا ببین چه بر سرمون… اگه نمیای برامون بنبیس…دیشب داشتیم تو خیابونا شعار می .. کتک نوش می کردیم اون وسطا یکی اسمش آیدین بودما رو یادنفسای گرم شما انداخت..عمو جان برامون شعله بفرست…*
    —————————–
    این مردم راه را پیدا خواهند کرد، و ضربه را خواهند زد.
    هرچه طول مبارزه بیشتر باشد، ضربه، کاری تر خواهد بود.

  66. تا جمعه غصه میخوردم که چرا یک هفته کم دارم برای رای دادن…..اما امروز خوشحالم که مهر تزویر و ریا شناسنامه ام را نجس نکرد…
    رای نخواهم داد….هرگز
    معروفی عزیز شاید این بدترین راه باشد اما همین را انتخاب میکنم.
    و فریاد میزنم:خدایا تو خود گفتی اگر مردمی بخواهند وضعیتشان را تغییر دهند به آنها کمک میکنم….پس به من رحم کن …چرا که اگر کمک نکنی ناامید میشوم از تو و….
    ——————-
    بعضی وقت ها آدم خیال می کنه دیگه راهی نیست
    ولی باور کن، این دیکتاتور کوچک آنقدر ناشیانه تا اینجا نقشه هاش را طراحی و اجرا کرده که عاقبت در چاه خودش خواهد افتاد.
    چون به زودی یک گاف بزرگ خواهد داد.

  67. سلام آقای معروفی عزیز
    ما این جا در باتلاقی گیر کرده یم، هر روز بیشتر و بیشتر فرو می رویم، کم کم همه درها بسته می شود و دیگر هیچ راهی نمی ماند، کم کم حتا هوا هم کم خواهد آمد، موبایل ها قطع شده، سایت های خبری فیلتر شده، حتا به وبلاگ ها نیر دسترسی نداریم، خوشحالم که سایت شما دریچه ایست که صدایی از دوستانم را بشنوم، شنیده ام که امروز میرحسین موسوی نیز به خیابان خواهد رفت و من دوست دارم پشت سرش بایستم، اما از این می ترسم که اخبار دروغ باشد، که آن جا تنها بمانیم، که مثل دیروز مردم را در گوشه و کنار بزنند و حتا در اخبار یک جمله نگویند، نگویند که حتا اعتراضی هست؛ می خواهند موجودیت ما را انکار کنند، می خواهند همه گان از یاد ببرند که به چه کسی رای دادند و چه کسی رای ها را خواند، ولی ما هستیم و وجودمان را اثبات خواهیم کرد، از هر راهی که بتوانیم، حتا کتک خوردن، می روم که کتک بخورم، تا از یادم نرود که هر خواستی بهایی دارد و من سهم خود را خواهم پرداخت.
    همراهی شما دلگرمی ماست.
    ———————————–
    سلام لیلا جان
    خبررسانی رو قطع نکنید
    فردا هم راهپیمایی دارین و هزار کار دیگر.
    خدا قوت

  68. هیچ وقت تا این حد خسته نبوده ام. هیچ وقت تا این حد نگران تک تک روزهای بعد نبوده ام. هیچ وقت تا این حد از چشمان کسی شرمسار نبوده ام. کسانی که ساعت ها تلاش کردم تا راضی شدند به پای صندوق ها بیایند و شناسنامه هاشان مهر دار شود. هیچ وقت فکر نمی کردم بالاتر از سیاهی نیز رنگی هست.
    آماده خیلی چیزها بودیم، آماده یک مبارزه مدنی طولانی مدت و گام های آرام رو به جلو، می گفتیم این تازه قدم نخست است. اما به ناگاه کیلومترها به عقب رانده شدیم. نمی دانم. اکنون گاه سرکوب است و در هم شکستن دوستانم. و من می ترسم. از راه بلندی که در پیش است. می ترسم. از این که ما فرزندان جنگ، که تا چشم باز کردیم بمب بود و خمپاره، مرگ بود و شیون ها، درد بود و فقر بود و سیاه بود و سیاه پوش، دیگر دنیایمان سیاه و سفید شود. یا شاید فقط سیاه. می ترسم کره شمالی در انتظارمان باشد. می دانم باید تلاش کرد. خواهم کرد. شکی نیست. اما من دیگر نه گریه ام می آید نه خنده بر لبم نقش می بندد. خسته ام دیگر. خیلی خسته…
    ———————-
    امشب یک مطلب نوشتم که تا فردا می ذارمش توی صفحه
    روزهای سختی در پیش است
    خدا به داد مردم ما برسه.
    فقط خسته نباش هرگز

  69. درود بر ایرانیان
    ما فریب نخوردیم. برای این که فریب نخوردیم رفتیم و به حاکمیت نیرنگ نه گفتیم. به خودمان شک نمی کنیم چرا که دانسته رفتیم و به بازیگردان قدرت آخرین فرصت را برای بازی قاعده دار دادیم این که آنها این فرصت را سوزاندند در اراده و خواست ما تغییری نخواهد داد. تنها روش است که دگرگون می شود و بر استواری و پایداری مان خواهد افزود. من هم می خواستم امسال از ایران بروم ولی حالا می مانم برای ادامه داستانی دیگر و برای پس گرفتن میهنم. دیگر گروگان قدرتی نخواهم بود. اینک زمان دیگری است برای کار دیگری. بسیاری از سیاسیون را بازداشت کرده اند سایت ها فیلتر است وبلاگ ها همچنین و برخی را جبس خانگی کرده اند تا ریاست تندیس فریب را بقبولانند. حاشا اگر ایرانی چنین چیزی را بپذیرد و این نپذیرفتن امروز تنها در خیابان رفتن نیست باید کاری بزرگ کرد منسجم و با پیش بینی همه چیز و با یاری همه ایرانیان. این شیفته قدرت گرچه بیماری چون هیتلر است ولی هرگز توان او را ندارد اگر ولی اش را نداشت امروز چنین پوسخندی نمی زد.
    دوستان امروز آغاز داستان است و گرچه شب سیاهی است ولی ما فاتحان صبح خواهیم بود.

  70. سلام استاد
    اینجا همه عزادارند. اینجا خاک مرگ بر کشور پاشیده. هیچکس قبول ندارد آنچه را که گذشت. چه شوری بود چه شوقی بود… و چگونه شکوفه ی امید را پرپر کردند و به خاک و خون کشیدند. انگار زمان ایستاده. همه سایت ها فیلتر . همه چی بسته و تعطیل مردم آرام نمیگیرند. اشک در چشمها حلقه نزده همه زار میزنند. ما آرام نمیگیریم. تا پایان هستیم. همین

  71. سلام آقای معروفی.
    در پی انتخابات آیا خبر دارید در دانشگاه صنعتی اصفهان چه خبری شد؟
    آیا از حضور نیرو های یگان ویژه در داخل خوابگاه و وحشی بازی آنها و کتک ردن بچه ها و شکستن در ها و بردن بچه ها و خبر نداشتن از آنها تا امروز خبر دارید؟

  72. استاد عزیزم جناب آقای معروفی سلام .
    راستش دیروز که در اوج نا امیدی بیانیه ی اول آقای کروبی را خواندم ، آنجا را که نوشته اند تازه اول داستان است . بر خلاف ایشان فکر کردم داستان دیگر تمام شده . اما دیشب بعد از این که تصاویر حملات وحشیانه به مردم معترضی که خواهان احقاق حقشان بودم را دیدم و در حالیکه هنوز به رختخواب نرفته بودم ، صدای الله اکبر بلند شد . از هر خانه ای فریاد الله اکبر بود که به گوش می رسید . از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان شعار هایی که می شنیدم را باور نمی کردم . مردم یک صدا بی هیچ ترسی از جلادان تشنه به خون مردم فریاد می زدند مرگ بر دیکتاتور. شعارهایی که با الله اکبر شروع شده بود با مرگ بر دیکتاتور تمام شد . من زمان انقلاب به دنیا نیامده بودم ، اما شنیده ام که آن موقع هم همین طورها بوده . نزدیکهای ساعت یک بامداد بود که صدای بوق ماشینها و سوت و کف مردم و شعار هایشان گوش را کر می کرد . فقط کاش به مردم بی گناه آسیبی نرسد .
    امروز از دوستانم شنیدم که حضرت آیت الله صانعی دراعتراض به از بین رفتن جمهوریت نظام در تهران تحصن خواهند کرد . مهدی کروبی ، غلامحسین کرباسچی و میرحسین موسوی در خانه زندانی شده اند . مردم تبریز به شدت سرکوب شده اند . شبکه پیام کوتاه تلفن همراه همچنان تعطیل است . روزنامه ها و سایت های اصلاح طلب یا بسته شده اند و یا مانند اعتماد ملی در محاصره ی لباس شخصی ها هستند . صحت و سقم این اخبار را نمی دانم اینها فقط شنیده هایم است . خواندن یادداشت امروز دکتر مهاجرانی هم خالی از لطف نیست :
    رهبری معظم تصمیم گرفتند حکومت اسلامی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند. همه ما باید در این جشن فرخنده شرکت کنیم و از ژرفای دل و دیده شادمان باشیم..
    این جوانانی که در خیابان های تهران و شهرستان ها کتک می خورند. با چهره های خونین بهت زده نگاه می کنند. آقای موسوی و کروبی و روحانیون مبارز که بیانیه می دهند ، گمان می کنند، می شود از جمهوریت نظام و رای ملت حمایت کرد. برای من مثل روز روشن است که ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ چهار ماه پس از سی سالگی انقلاب، عصر جمهوری در کشور ما به پایان رسید و آقای احمدی نژاد با تنفیذ ولایت مطلقه امر، آراء لازم را احراز کرد و پیروز شد. این پیروزی مبارک باد… البته هیچ جشنی بدون قربانی نمی شودو هر چقدر جشن بزرگتر باشد
    قربانیان هم بزرگتر خواهند بود…
    ۲۲ بهمن آغاز پیروزی انقلاب اسلامی بود و ۲۲ خرداد ابتدای حکومت اسلامی…
    استاد خدا آخر و عاقبت همه ی ما را به خیر کند .
    ————————————-
    سلام محمد جان
    خبرها رو دارم
    ولی باید مدام خبر رسانی کرد.
    تمام راه ها را بسته اند. اما راه باز خواهد شد
    من به این ایمان دارم

  73. سلام جناب معروفی
    فرعون یعنی همین. البته یک فرعون قرن بیست و یکمی.
    به زور دارن بهمون تاریخ درس می دن.

  74. باز هم منطقه ممنوعه! این منطقه همیشه به رنگ قرمز نقاشی می شود و یک علامت به این شکل !
    انتخابات سی سال است یعنی فریب و تزویر و نیرنگ ملازاده ای سی سال است با احساسات مردم ایران زمین بازی می شود صندوق های رای فرمایشی ست. دولت فرمایشی است و ملت بازیچه دست حکمرانانی نالایق و دیو صفت.
    آقای معروفی عزیز!
    نظام دیکتاتور با هر حرکت مردمی بیگانه است.
    انتخابات بازی شطرنج بود که ملت ایران را مات کرد.
    شاید کار درست یعنی رفتن به پای صندوقهای رای و رای دادن به کسی که حداکثر رای آوردنش یعنی دهنکجی به خواسته نظام.
    ولی افسوس که شبی گذشت و کاری دگر رقم خورد.
    من برای وطنم و جوانهایی که دلخوش به تغییر جزیی بودند و ناکام ماندند دلنگرانم.
    کاش مردم بدانند استفاده از وجودشان
    به نفع دولتی مردم فریب کار سی ساله حکومت آخوندزاده ای هست که آمدنشان خواب و خیال بود و وجودشان اینک در ایران بلایی ناگهانی.

  75. سلام آقای معروفی عزیز
    ما این جا در باتلاقی گیر کرده یم، هر روز بیشتر و بیشتر فرو می رویم، کم کم همه درها بسته می شود و دیگر هیچ راهی نمی ماند، کم کم حتا هوا هم کم خواهد آمد، موبایل ها قطع شده، سایت های خبری فیلتر شده، حتا به وبلاگ ها نیر دسترسی نداریم، خوشحالم که سایت شما دریچه ایست که صدایی از دوستانم را بشنوم، شنیده ام که امروز میرحسین موسوی نیز به خیابان خواهد رفت و من دوست دارم پشت سرش بایستم، اما از این می ترسم که اخبار دروغ باشد، که آن جا تنها بمانیم، که مثل دیروز مردم را در گوشه و کنار بزنند و حتا در اخبار یک جمله نگویند، نگویند که حتا اعتراضی هست؛ می خواهند موجودیت ما را انکار کنند، می خواهند همه گان از یاد ببرند که به چه کسی رای دادند و چه کسی رای ها را خواند، ولی ما هستیم و وجودمان را اثبات خواهیم کرد، از هر راهی که بتوانیم، حتا کتک خوردن، می روم که کتک بخورم، تا از یادم نرود که هر خواستی بهایی دارد و من سهم خود را خواهم پرداخت.
    همراهی شما دلگرمی ماست.

  76. معروفی عزیز
    دوستان گفته اند، اما این را هم بدان
    بیانیه ای که دیروز بعد از اعلام حیاتی در اخبار با دو ساعت تاخیر خوانده شد ذره ای به بیانیه های معمول خامنه ای شبیه نبود. در بیانیه های او کمتر دیده می شود فعل و عبارتی تکرار شود، اما بیانیه ی دیروز پر بود از تکرار و حشو و عبارات و اصطلاحاتی غیر معمول!
    او همیشه در پایان بیانیه ها یش می گوید
    و السلام و علیکم و رحمه الله و برکاته
    سید علی موسوی الخامنه ای
    مورخ فلان
    اما دیروز اینطور خواندند
    که و السلام علیکم
    سید علی خامنه ای…
    تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

  77. سلام آقای معروفی
    برایتان گزارش می کنم. در زعفرانیه، همه ی ساکنان ساختمان و برج ها به پشت بوم رفتند و عده ای توی خیابان و سر چهارراه ها فریاد می زنند: «مرگ بر دیکتاتور هم رهبر و هم دکتر» و «الله اکبر». همه ی زنها جیغ می کشند. مردها بوق می زنند و از توی خیابان صدای شلیک تیر می آید. پسر بچه ای هم که نمی دانم کدام خانه است داد می زند. صدای موتور های توی کوچه ها شنیده می شود. البته الآن که گزارش می کنم دست هایم می لرزند. تمام در و دیوارها به احمدی نژاد مرگ می فرستند. روی تیرهای چراغ برق هم فحش به احمدی نژاد نوشتند. تا قبل از ساعت نه فقط صدای بوق ماشین ها بود و از توی ماشین این شعار ها بود. همه دارند فریاد می زنند حالا و ماشینی نیست. دیروز حتماً می دانید که اتوبوس آتش کشیدند و امروز موتور سیکلت ترکاندند و شیشه های مغازه ها را شکستند. استاد فکر می کنم دیگر این آهنگ وبلاگ تان اثری روی هیج کسی توی ایران ندارد. شنیده ام که می ریزند توی خانه های شعار دهنده ها. امروز مادرم می گفت همکارم از پای چشم تا گونه اش از ضربه ی باتوم پاره شده بود.
    ما در تهران، درست دو روز قبل انتخابات اس ام اس مان را قطع کردند. الان بعد از دو روز بعد از انتخابات اس ام اس مان بجز بعضی اوقات کار می کند، به سختی می توانیم زنگ بزنیم. اینترنت مان به شدت کند شده و عده ای اصلاً ندارند، تلویزیون مان هم آن قدر برای صدای آمریکا و بی بی سی نو یز می فرستند که اصلاً نمی شود دیدش. اینها از ساعت ۷-۸ به بعد شدتش بیشتر هم می شود. وسیله ی ارتباطی مان از دست رفته. من سه بار صدای شلیک تیر شنیدم.

  78. فردا دوشنبه- راهپیمایی از انقلاب تا آزادی-با سخنرانی موسوی-ساعت ۴-به همه خبر دهید- با تلفن… ایمیل

  79. دو روز و دو شب است که عزای همین دموکراسی نیم بندمان را گرفته ایم که می خواستیم کمی بلندش کنیم . چه خوشحال بودیم که ما در خیابانها راه می رویم و نیروها ی پلیس چون کشورهای اروپایی آرام در کنارمانن. چه خوشحال بودیم به قول همان سید خوابگرد که بخدا این جا ایران است ، اروپا نیست و چه شعوری دارند این مردم و پلیس . بعد یک روز از خواب بیدار می شوی دست و رو نشسته جلوی تلویزیون می نشینی و می بینی ای وای چه بازی ایی خورده ای ! نه این جا ایران است با تمام مهر جهان سومی بودنش و بدتر از آن با برچسب حکومت دینی اش که هیچ جوری از رویمان پاک نمی شود . این جا ایران است و همین الان در تهران و تبریز و اصفهان بازار خون داغ است .

  80. چقدر بد و بیراه گفتم از روز شنبه تا حالا، به تمام کسانی که با دروغ و تظاهر و با حاتم بخشی پنجاه هزار تومنی از جیب ملت ، اونها را به پای صندوق ها کشیدند و رأی خودشون را به مردم تحمیل کردن. بر این کار جز نیرنگ و فریب کاری اسم دیگری نمی توان گذاشت.

  81. جای شما روی پشت بام های اینجا خالیه
    چقدر شادی در چشمهای مردم موج میزنه وقتی دست این دیکتورها به این بالا نمیرسه
    امروز لبخند زدم
    آخه زیبا بود

  82. هنگامی که دستان مهربانت را به دست می گیرم,به هیچ نمی اندیشم مگر قاطعیت وجود تو که آشکارا انکار می شود..!!!.ا
    هنگامی که دستان مهربانت را به دست می گیرم , اشک هایی زلال را می بینم که حقیقت دروغ را برای نسلهای آینده باقی گذاشته و خشک می شوند…تردیدی خاکسترگون را که چون کبوتری جلد باز می گردد .حبابی را پژمرده که چون احساسی پاک می شکند
    هنگامی که دستان مهربانت را به دست می گیرم …آه…نمی توانم…دیگر نمی توانم …دیگر نمی توانم دست های مهربان تو را به دست گیرم…دیگر نمی توانم بنشینم و نظاره گر شوم…نظاره گر شوم که تو آن آبی که بردگان پیش از آویخته شدن بر چوبه ی دار می نوشند…!!!ا
    برده گانی پاک باخته, بازی خورده…باج داده با گردن های دار انگیز و زبان های آویخته و کفِ دست خونی شهیدانی که از کفنی برخاسته ز گور حق را طلب می کنند…نمی توانم بنشینم و نظاره گر شوم تا دست های تو را به مهربانی بفشارم… و تو به دست های خالی من نگاه کنی…که هیچ…عصیان, فقط همین… این تکرار بازی همیشه باخته در شطِ زمان …و ثانیه های از دست رفته را…دقایق از دست رفته را و سالهای از دست رفته را با چوب خطی پوسیده می شماریم…ای کاش می توانستیم حتی چوب خطی پوسیده برای ثانیه های خود داشته باشیم, آن را هم موریانه های مام وطن خورده اند…رای ما را خورده اند…حق ما را خورده اند…به شعورمان توهین کرده اند و خندیده اند…و این عادلانه نیست… هنگامی که به جهانی عادلانه فکر می کنم همه ی لرزشِ ِ دستان خالی ام از مهربانی دست های تو پر می شود به هنگامی که برخاسته ایم و دست های یکدیگر را می فشاریم و فریاد خواهیم زد
    رای ما خون ماست

  83. سلام
    باید کاری کرد
    باید از اینجا تا آنجا را حتی پیاده پیمود
    باید از خود رفت و به ما برگشت
    نباید لحظه ای توقف کرد
    حتی به فریب سایه ها در زیر آفتابی سوزان

  84. آقای معروفی! دارند ما را می کشند. با باتوم به جان زن و بچه ی مردم افتاده اند. چنان می زنند که باور نداری آدمند. این روزهای تحقق کابوس است.

  85. سلام..
    آنقدر به صفحه ی کامپیوتر نگاه کردم سرم درد گرفته…نمی تونم بخوابم…
    یاد کوی دانشگاه افتادم…دوباره آنجا را به خاک و خون کشیدن…آن ساله من
    تقریبا از نزدیک خیلی چیزها دیدم…خانه ی ما نزدیک آنجا بود…فقط گریه
    میکنم…برای بچه هایی که کتک می خورن…پدر و مادرتان کجاست؟
    همان آنهایی که بدون هیچ مطالعه و درک درستی از خواسته هایشان دنبال
    خمینی راه افتادن…حالا چرا فرزاندانتان را تنها می گذارید؟
    در این میهمانی کتک خوران در کنار فرزندان عزیز تان باشید…که چنین بی رحمانه..بر پیکرشان می کوبند..برای حداقل ها…..

  86. سلام
    من نشستم و نشستم توی زندون
    چار طرف دیوار بی در رو به قانون
    قانون اساسی زندگی ما
    با نبودن عدالت شده امضا
    آسمونم شده بی نهایت از سقف
    هرچی دیواره به زندون می کنن وقف
    یه سحر زاده شدم از حرم خاک
    خاطرات آسمون شد از دلم پاک
    اومدم بدرقه ی اونا که رفتن
    حکم انتقالشون صادر شد از تن
    اونا رفتن ، رفتن از قانون آدم
    ولی من اسیر این ابن زیادم
    موشا دارن می خورن خاطره هامو
    می خورن هرچی دارم جز گره هامو
    اگه اینجا بمونم همیشه تنهام
    مرد نامردی و مثل « پیر » ِ زن هام
    می خوام آزادی بندارو بچینم
    وقتی که شب میشه خورشیدو ببینم
    می خوام از آدم قانونی دنیا
    بیارم یه عشق بی قانون به دنیا
    می جوم ریشه ی دیوارو تا سینه
    بهترین راه واسه آزادی همینه
    کاش بیشتر از این میتونستم

  87. سلام .
    با اینکه در این شلوغی تعدادی از هموطنانمان را ازدست دادیم ، عده ای ناپدید شدند ، و تعداد زیادی مجروح ، ولی خیلی خوشحالم که ما ایرانی ها بعد از سالیان سال اعتراض خودمان را نشان دادیم . از اینکه غروب ها و شب های شهر صدای فریاد اعتراض مردم را – همه مردم نه فقط قشری خاص – را می شنوم لذت می برم . رژیم هم هر چه در مانده تر می شود ، وحشیانه تر حمله می کند .
    امیدوارم که این حرکت ادامه داشته باشد تا به نتیجه ای برسیم .
    ضمنا هم وطنانی که از حضور در خیابان ها بیم دارند ، می توانند از پای پنجره یا پشت بام خانه هاشان همراهی کنند .

  88. این مردم راه را پیدا خواهند کرد، و ضربه را خواهند زد.
    هرچه طول مبارزه بیشتر باشد، ضربه، کاری تر خواهد بود.
    *همه بدنم کبوده از باطوم که اینه برخورد با دختر دانشجوی سال آ خر پزشکی..صلح ..امروز دیگه نمی خواستم برم ..اما نفس گرم شما :)…رو مقوا می نویسم دوباره می رم طولانی می رم می رم/یم…

  89. سلام
    دیروز خواستم کامنت بگذارم و گلایه کنم که چرا سکوت پیشه کرده اید اما با دیدن نوشته تان در جواب کامنتی حالا خوشحالم. می دانید بسیار ناامید بودم و دیگر به قلم به دست ها هم اعتمادی نداشتم. با دیدن یادداشت خوابگرد، علیجانی، شراگیم و خیلی های دیگر در داخل کشور حالا احساس غرور می کنم. بلاگفا که تعطیل است و ما ناچار ساکتیم. این اقلیت خشن بازمانده های محمد علی شاه هستند. هر از گاهی که فضا برای لمس آزادی محدود آماده می شود این ها افسارشان را پاره می کنند. در دوره ی قبل کروبی کوتاه آمد اما فکر کنم میرحسین حالا که آب از سرش گذشته و خلوت آتلیه اش به هم ریخته ساکت نخواهد ماند. از کشورهای بیگانه هم انتظار کمکی داشتن بیهوده است. ابا این حال صدای این مردمان لت و پار شده را بهتر است جهانیان بشنوند. ما هم چنان هستیم. خواهشن شما هم زود به زود بنویسید.

  90. ترجمه ی شعری از رزه آوسلندر
    به رویایت
    چراغی بیاویز
    چرا که ماه حیله گر است
    و منبع نوری نامطمئن
    ستارگان
    پرتو هایی در غلاف پوشیده اند
    گسترده بر صفحه ای سیاه
    چگونه کوه نیمه شب را صعود می کنی؟
    با نردبانی از نسیم؟
    بی شک
    راه های بی شماری به قله می رسند
    به رویایت چراغی بیاویز!
    سلام
    لیلا

  91. آقای معروفی این ها خیلی بی رحم و وحشی اند. دیدن وحشی گری نیروهای نظامی از یک سو و پوسخندی که احمدی نژاد در میدان ولی عصر شال سبز بر گردن می زند غیرقابل تحمل است. رای موسوی را دزدیده حالا شال او را هم بر گردن می اندازد. مهم اینه که مردم صحنه را خالی نکنند و امیدوار باقی بمونند. کمک کنید.

  92. خون ، خون ،خون
    نقش ِِ لابیرنت ِ سرانگشت ِ خونی ِ مردم بر سپید های کوچک ِ آرزو هاشان
    رد پنج شاخه ی ِ خونین بر دیوار و دیوار و دیوار
    و باریکه ِ آماسیده ی ِ خون بر کوچه های ِ ذهن
    همیشه آزلدی را به رنگ ِ سپید ِ کبوتری تصویر کرده ام
    اما اکنون باور دارم که آزادی سرخ است ،سرخ ِ سرخ
    و کبوتر اینجا مفهوم ِ دگرگونه ایست
    با پروازش در افق به رنگ ِ خون و خون و خون

  93. من، تو، ما…هرگز شکست شکست نمی خوریم. ما با انتخاب دیگران زندگی نخواهیم کرد…

  94. برای همچون من که صبری و تحملی ندارد،شاید باید نادان بود …تا با اندک تحملی بتوان این نادانی را تاب آورد

  95. من ندانم که کیم….آدمکی برای فریب دادن یا شاید اینگونه ام میدانند….
    اما ای فریبکاران من هستم قوی ،وسربلند ….آری سربلند چونان کوهی که در کنارمان ایستاده است .آیا مرا فهمیدی!؟

  96. با فریاد از خواب پریدم . سیاهی مثل بختک خودش را رویم انداخته بود و مجال جنبیدن بهم نمی داد . لال شده بودم ، نفسم بالا نمی آمد . تمام توانم را صرف کشیدن نعره ای کردم که از اعماق وجودم جان گرفت و تنها وقتی بلند شد که سیاهی دیگر رفته بود . عرق … عطش … عرق می ریختم و عطش داشتم . پارچ آب را از کمد کنار تخت برداشتم و سر کشیدم . دستم می لرزید و قلبم درون سینه به شدت می تپید . پارچ آب را که بالا می کشیدم می شنیدم صدای نفس و ضربان تند قلبم را . صدا … صدا … صدا … از پشت پنجره از جایی دور صدایی می آمد . صدایی گنگ شبیه ناله یا زوزه ، زوزه ی حیوانی درمانده و در این میان کسی مرا می خواند که نه می شناختمش و نه می دانستم از کجا می خواندم ، اما بوی مرگ یا چیزی شبیه آن را می شنیدم . ترس برم داشت . نتوانستم در خانه بشینم و در و دیوار را نگاه کنم . زدم بیرون . شب تاریک و سردی بود . همه چیز در خاموشی غریبی فرو رفته بود . بعد از کمی پیاده روی رسیدم به میدان . دکه ی کوچکی که شبها چای داغی ازش می گرفتم و همانجا گوشه ای می نشستم و بعد از آن که چای ام را نرم نرم خوردم سیگاری آتش می زدم ، بسته بود . هر گوشه ی میدان خیابانی بود بی انتها که به تاریکی ختم می شد . هوا سرد بود ، سرما به پوست و استخوانم نفوذ می کرد . قدم هایم را تند کردم . باد مستقیم به صورتم می خورد .پیچیدم به خیابانی که تک و توک چراغی روشن داشت و بعد خیابانی که چشم چشم را نمی دید . پیچیدم به راست ، به چپ ، پیش رفتم تا عاقبت رسیدم به یک دره . آهسته سرازیر شدم . از ته دره رود کوچکی آرام می گذشت . ماه بود و آبی کند و گسترده و فریبنده . با مکافات از رویش پریدم و شروع کردم به بالا رفتن . بالا که رفتم ماه پشت ابرها پنهان شده بود . روی تخته سنگی نشستم تا نفسی تازه کنم . سیگاری روشن کردم . با سر آستین آب چشمها را گرفتم و پلک زدم . چراغها به کلی ناپدید شده بود و سکوتی مطلق حکمفرما . سکوتی وهم انگیز . نه صدایی بود و نه کسی مرا می خواند . از درون احساس سردی و سرما می کردم . تنها نشانه ی گرما دود سیگار نیم سوخته ام بود .
    هوا روشن شده بود که آنجا بودم ، ایستاده روی یک سنگ گور شکسته . دم در قبرستان سید پیری نوحه می خواند جماعت سیاه پوش که از کنارش رد می شدند ناله اش بلند می شد . کمی آن طرف تر کلنگ می زدند . صدای خفه ای از زمین بر میخاست که در میان همهمه ی مردم و ناله ی سید گم می شد .
    قبرستانی بود با دیوارهای ریخته و سنگ قبرهای درب و داغون که بیشتر از سنگ قبرهای تازه به چشم می آمدند . روبروی غسالخانه روی سنگ قبری نشستم . مرد های سیاه پوش به سایه ها یی می مانستند که از جلو نظرم می گذشتند تا می رسیدند لب جوی آب و کنار تخته سنگ مرده شوری آنگاه می ایستادند به تماشای شستشوی تن میتی که نمی توانستم تشخیص بدهم کیست .
    صدای لا اله الا الله در زبان این و آن واگو شد تا همه جا را فرا گرفت . زن ها گوشه ای ایستادند و مردها پشت جنازه صف بستند . صدای شیخ را شنیدم که بلند بلند شروع کرد به نماز خواندن …

  97. سلام آقای معروفی … نظرات شما و همه انسانهای دیگه مهمه. اما شما چرا فکر میکنید که انتخابات در صورتی درست بود و دروغ نبود که فرد موردنظر شما انتخاب میشد این عین دیکتاتوری ست که.واقعا چرا فکر میکنید احمدی نژاد انتخاب مردم نیست !! همه مملکت و ملت که تهران وتهرانی نیست .. من یک چیزو خوب میدونم اگه احمدی نژادی در کار نبود هم من محال بود به موسوی این مردنمایی که جلوی دوربین باید مای بیبی میشد رای نمیدادم ونخواهم داد .این مردنما خودش رو مسخره خاص و عام کرد حالا شما هی بیا به این و اون بد بگو ….

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert