هر داستان و رمان و اثر دراماتیکی چهار دلیل یا چهار ستون دارد، که اثر بر روی آن مینشیند. اگر یکی از ستونها نباشد یا خراب باشد، اثر فرو میریزد.
اثر ادبی سنگین است. به همین خاطر بسیاری از نوشتهها نمیتوانند در درازای تاریخ، کنار آثار ماندگار بمانند. هر سال هزاران داستان و رمان تولید میشود، و هر ده سال هزاران داستان و رمان فرو میریزد.
تاریخ رحم ندارد.مدام غربال میکند. به قهرمان و ضد قهرمان به یک چشم نگاه میکند، و مدام غربال میکند. آنقدر که مثل برگ خزان فرو میریزد تا زیر پای عابران پیاده خرد شوند، خرد میشوند و عاقبت باد آنها را با خود میبرد.
تاریخ رحم ندارد، اما تاریخ ادبیات بی رحمتر از تاریخ سیاسی است. تاریخ ادبیات نه بر قامت عکس نویسنده میایستد، نه بر اندامش، نه به مهربانی آفریدگار ، و نه به هیچ.
تاریخ ادبیات تنها به اثر وفادار میماند. نه حرف منتقدان را گوش میکند، نه به حرف روزنامهنگاران میرود، نه پول سرش میشود، نه هیچ.
تاریخ ادبیات، دانههای غربالش بسیار فراخ است.
دلیل نوشتن
هر داستان و رمانی چهار دلیل و چهار ستون دارد؛
زمان نقل، مکان نقل، دلیل نقل، طرف نقل.
لطفاً ادامه مطلب را در رادیو زمانه پی بگیرید
18 Antworten
سلام جناب آقای معروفی
با سپاس فراوان از آنچه شما انجام می دهید.
استفاد ه کردم فراوان
امیدوارم بازهم به همین منوال به پیش بروید. این آموزش از راه دور شما واقعن جای تقدیر دارد.
شاگردی بی استعداد
امیر
از سد سیوند هم …
سلام! استفاده بردم
اندیشه سبز ، درود
بودن را می آزمایم تا به نبودن رسم .
ناکجا آباد اقلیمی است که انگشت سبّابه به آن راه نبرد! ( جنبش فلسفه ی اردبیل )
سلام آقاى معروفى عزیز
من همه ى نوشته هاى شما را دنبال مى کنم هم در سایتتون هم در رادیو زمانه . درس نویسندگى شما را هم با علاقه مى خوانم . دلم مى خواست در قلم زرین شرکت کنم اما من بیشتر احساسم را با شعر مى توانم بیان کنم .
و نقاشى وشعر براى من بهترین و نزدیک ترین راه ٍ بیان است . مصاحبه ى شما را هم خواندم . بیشتر از هر چیزى بودن ٍ شما در غربت متا’ثرم مى کند و حس ٍ غم ٍ شدیدى که در چنین فضایى گلوى آدم را مى فشارد . مقاومت کنید . از شما به خاطر امید و تلاشتون ممنونم .
پرستو
سلام …هیچ نشده کسی را توی خیابان ببینی ئدر حالیکه قبلا نمی شنا ختی بعد با هم نگاه آشنا رد وبذل بکنید وحتا دوست بشوید آقا دنبال همان ها که می شناسید نگردید نگاهتان را توی این خیابان به اشنای تازه بیندازید اگر مایلید ایمیل بزنید ولینک کنید من هم مرده تی که آواز قو را برایت می خوانم
سلام
منونم از لطفت
ای میل می زنم. و با هم حرف می زنیم.
عباس معروفی
بسیار مفید آقای معروفی. این روزها پیکر فرهاد رو می خونم. اما ارتباطم بسیار کم و ضعیف است. گویا باید با تمرکز بیشتری مطالعه کنم. از و باید شروع کرد.
سلام
چند پستی عقبم.باید بنشینم و به دقت بخوانم.مخصوصا متن مصاحبه را.ا
راستی گر هنگام باز کردن وبلاگ من با پیام فیلتر مواجه شدید www را در ابتدای آدرس حتما“ وارد کنید ، براحتی باز خواهد شد.
سلام. از وقتی که این عکس از خودتون رو گذاشتید کنار وبسایتتون می خوام بیام بنویسم که عکس خیلی زیباییه ولی تا به امروز نشده بود که الان شد.(وای خودم مرده این نکات دستوری جمله ای هستم که نوشتم.چه رویی دارم به استادی چون شما همچین نامه ای با این دستور می نویسم ببخشید)
در هر صورت خواستم بگم نگاه شما به دوربین خیلی عمیق و خیره کننده است
سوالی داشتم آقای معروفی
می خواستم ببینم تکنیکی که در سینما به نام جامپکات شناخته شده قابل استفاده در داستان (مخصوصادر روایت اول شخص) هست یا نه؟
البته منظورم جریان سیال ذهن نیست.فقط جلو رفتن زمان بدون روایت راوی.
ممنون.
در برنامه ها گفته ام.
امیدوارم پیداش کنید.
عباس معروفی
درود آقای معروفی. مثل همیشه استفاده می کنیم.
سلام آقای عباس معروفی بسیار نازنین
ممنون که مینویسید.
از وقتی با باز کردن این صفحه خیره میشید به من ,نگاه ازتون بر نمیدارم و چه قدر زندگی داره چشمهای شما.
خیلی وقته مرتب بر میگردم به آرشیوتون و سعی میکنم ارتباط بیشتری بگیرم باهاتون و بهتر بشناسمتون.
آرزو دارم تو مسابقه داستانتون شرکت کنم ولی چون هیچ وقت جواب داستانهام رو ندادید میگم شاید کار من نیست…
احترام بی حد.
هدیه شایگی
هدیه ی عزیزم،
سلام.
بهترین داستانت را برای مسابقه بفرست.
داوران این مسابقه به نام ها کاری ندارند، عاشق داستان خوبند.
با احترام
عباس معروفی
سلام
امیدوارم هماره در راهتون استوار باشید، آقای معروفی.
من یکی از خوانندگان دائمی وبلاگ شما هستم که خودم تازگی ها به وبلاگ نویسی رو آوردم میدونم سرتون شلوغه و گرفتاری ها بسیار ولی اگه به وبلاگم سری بزنید و این امکان رو بهم بدین که از نظراتتون از راه دور تو این مملکت قلم شکن بهره مند بشم خرسندم میکنید.
http://www.shattak.blogfa.com
خیلی خوشحالم که وبلاگ شما رو پیدا کردم. از شدت ذوق هنوز مطلبتون و نخوندم . بازم به شما سر می زنم
سلام
سر که نمی زنی و خبری که نمی گیری…با این حال:
صدایت را می خواهم
آزادی اما
تنهایم گذاشته است.
نگاهت را می خواهم
موسیقی اما
باخته خود را
به آس ِ پیکِ سکوت.
لبانت را می خواهم
قحطی باران است
بر این زمین مذاب.
و حضورت را …
خدای…
خدای
زدیار ِمن
رخت بسته است.
سلام آقای معروفی
در سمفونی مردگان کلاغ ها میگویند : برف، برف . کسی که ترک باشد یا ترکی بداند ، متوجه این تعبیر قشنگ می شود چون می داند با اینکه کلاغ قار قار میکند، اما قار در زبان ترکی یعنی برف. اما خواننده فارس زبان کتاب ذهنش مغشوش می شود. البته این موضوع بسیار کوچکی است در مقابل آنهمه زیبایی داستان. اما به هر حال چیز قابل طرحی است که ما بیشتر در آثار ترجمه شده با آن مواجهیم. موقع نوشتن آنجای داستان به این موضوع فکر می کردید؟
چند پست عقب بودم.همه را با هم خواندم و مصاحبه را .متاسفم که ایرانیان خارج از کشور هم هنوز فرهنگ پول خرج کردن را یاد نگرفتند.هنوز نمی دانند حمایت از یک هنرمند یا نویسنده چگونه است …امیدوارم روزی کتابفروشی های ما به اندازه قمارخانه ها شلوغ باشد.
از لطافت این پستتان و ایمانتان به جوانان و جوانی لذت بردم.
سرشار باشید.
از لطف شما ممنونم خانم شیدا محمدی
عباس معروفی