———–
میشود سرت را بر سینهام بگذاری؟
میشود تا خود صبح
ذهن زیبای تو را بخوانم؟
میشود ببینم
چی در سرت میگذرد؟
@
میشود سر از سینهات برندارم؟
میخواهم تا الاه صبح
صدای دریا بشنوم
صدای نفسهات
که در ساحلی آرام
موج بر موج
اندوه مرا میشورد.
@
"ابدیت و یک روز"
غزلی است برای با تو حرف زدن
"چشماندازی در مه"
ترانهای است برای با تو راه رفتن
"مرغزار گریان"
مرثیهای است برای لحظههایی که نیستی
عشق من!
مثل لحافی چهل تکه
شیطنتهای کودکانهات را میدوزم به لبخندهایت
مهربانیات را میدوزم به حرفهایت
و نگاهت را میدوزم به دستهایم
برای خودم لحافی چهل تکه میبافم
که از سرمای نبودنت نمیرم.
@
اینجا تمام پرندگان آسمان
نام تو را فریاد میکنند
اینجا تمام ماهیهای دریا
یاد تو را
به خاطرهی آب میبخشند؛
آب… آب… آب…
گل من!
چه شبهایی که بی تو
بر خاک
ماهی شدم.