پیشواز


من با تنت
به کشف گل سرخ می‌روم
و با یک شاخه گل
به پیشواز صبح.

تمام شب
              به آه می‌گذرد
سپیده‌دم به لبخند.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

37 Antworten

  1. سپیده دمان
    با شاخ گلی در دست
    پیش شما به گدایی لبخند خواهم آمد .
    خسته نباشید استادم.
    شاد زید …
    مهر افزون…

  2. من با کشتن موافق نیستم ولی به نظرم یکی باید مرتضوی رو بکشه یعنی با اونها مثه خودشون رفتار کنن

  3. تمام عمرم از احساساتی بودن میترسیدم.ولی.اگر قرار است.ترور و تسلیحات هسته ای و این همه نفرت واقعیت داشته باشد. شاید بهتر باشد بهتر باشد از نو بچه ها را با افسانه و شعر بزرگ کنیم.(آدمها)را با شعر بزرگ کنیم.

  4. سلام عمو عباس عزیزم
    آره که تمام شب ما به آه می گذره
    اما صبحی هم که درکار نیست
    یعنی همیشه
    آه می کشیم و آه
    و این شب انگار
    سر سحر شدن نداره
    شاد و موفق باشی مراد من
    بدرود…

  5. گفت کان یار کزو گشت سر دار بلند
    جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
    اکبر عزیز تو با شهامتی که نشون دادی سردار آزادگی ما هستی

  6. salam arz shod. rastesh har ja migardam khabare shekastane etesabe ghazaye ganji ro joz inja nemibinam. hatta khanome shafi’ie dar sohbat ba VOA khastare in shekastan shode. aya khabari ke zadin rasmiye?

  7. خاطره زندگی یه ادم.
    خاطره یک متحرک از زندگی گذشته اش فقط سرعت اولیه اش هست.
    ما چی برای زندگی کردن داریم؟؟؟
    چه سرعتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  8. ما در عتاب تو می شکوفیم
    در شتابت
    مادر کتاب تو می شکوفیم
    در دفاع از لبخند تو
    که یقین است و باور است

  9. “ من حوصله نداشتم , پاهام درد میکرد , از خستگی روی تنه درختی نشستم و به زائده های آب آورده ساحل نگاه کردم , تکه های ساییده شده چوب , سنگ های صیقل خورده , گوش ماهی های ریز و درشت , باقیمانده یک پرنده دریا که از قسمت شکم به طور کامل خالی شده بود , در دور دست ی ک قایق وارونه , و اتاقکی که باگونی و چوب ساخته بودند … منکه قصد نداشتم دریا را ببینم , من حتی وقتی از کنار دریا رد میشوم رویم را برمیگردانم و طرف جنگل یا جاده را نگاه میکنم … “ نمیدونم چرا همیشه به این جمله ها فکر میکنم … وقتی مردم رو میبینم که بی حوصله اند و حتی حوصله یه صحبت دوستانه رو هم درمورد کسایی که دریایی اند ندارند … انگار همه نشستند و فقط به زائده هایی که آب میاره نگاه میکنن . نگاه میکنن تا ببینن بعدش چی میشه اما نمیخوان به دریا نگاه کنن … نمیخوان همراهش بشن … نمیخوان حتی ازش حرف بزنن … ولی آخرش چی میشه ؟حتما شما بهتر میدونی…

  10. مرا با دردهایت آشنایی است
    و بغض در گلویم از جدایی است!
    استاد یه سر بزنین من هم به شما پیوستم ولی یکم متفاوت!


  11. چرا به شب عادت کنم؟ چرا؟
    ستاره ای که از شب می گریخت
    در گوشم گفت:
    خورشید را باور کن.شب رفتنی ست.

  12. به من بگو
    چرا تمام نمی‌شود؟
    سال‌هاست لالایی کودکی تمام‌ شده.
    چند بار باید ناتمام ماند
    باخشکی‌ی حسرت درجان؟
    خسته‌ام.
    و خستگی اینجا جامه‌ای نیست
    که از تن بیرون کنی.
    با روح و جسم خویش به جدال در نمی‌آیی
    تا که شاید در جهنمی دیگر بی‌خیال شوی.
    برای آرزو
    همه چیز ناتمام است
    تا روزی جمعیتی
    تا خوابگاه آرزوها بدرقه‌ات کنند.
    آن‌هم شاید.
    به من بگو
    چرا تمام نمی‌شود؟

  13. اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
    تو از هزاره های دور امدی
    در این درازنای خون فشان
    به هر قدم نشان نقش بای توست
    در این درشتناک دیولاخ
    زهر طرف طنین گام های ره گشای توست

  14. نه،این برف را سر باز ایستادن نیست… چرا تمام نمی شود این کوران، این اشک، قرار ندارم، کجایی تو؟ که ام من؟ و جغرافیای ما کجاست!؟ وطن کجاست… چه خوب که بامدادم نیست، زجر این روزها را هم بکشد…
    استاد عزیزم، راستی می آید روزی که واژه لبخند به سرزمین سوخته من، باز گردد…؟

  15. سلام به همه دوستان
    البته ما و کسانی که کله در برف نکرده اند خوشحال خواهیم شد اگر اکبر گنجی اعتصاب غذایش را شکسته باشد و بیاید که مبارزه را ادامه دهیم.
    سخن گوی قوه قضاییه دیروز گفته که اکبر گنجی پلو و خورش خورده است.آخر کدام ابلهی ست که نداند بعد از ۵۰ روز اعتصاب غذا معده بار هضم آن را به دوش نخواهد کشیذ.چرا اکبر گنجی را به ما نشان نمی دهید؟چرا از او در خبرگزاری های ایران خبری نیست؟چرا پنهان می کنید؟
    معلوم نیست چی گفتند به همسرش که تحصن را کنار گذاشت. و دیدیم که چه کردند با او و خانه او.آقای محترم!اگر می خواهید بکشید بکشید ریا نکنید دروغ نگویید.به که می گویم؟
    آیا می خواهید همان بلایی را به سرش( و بر سر همه ما) بیاورید که با بی شرمی بر سر مجید امانی ها آوردید؟
    حالم به هم می خورد از این دنیای منفعت طلب که آنها هم که تریبون دارند و می توانند فریاد بزنند نگاه می کنند که منافعشان به خطر نیفتد.آیا برای کسی چون دکتر سروش همین بس که در پاریس دل به سخنرانی خوش دارد که ۶۰ درصد آن چیزی بیش از نیش و کنایه زدن نیست. و دست آخر هم معلوم نمی شود که خب که چی؟
    خواهش می کنم از تمام کسانی امکان اش را دارند تمام سعی خود را بکنند.توی تاکسی پیاده رو خانه هنر خانه ملت قمارخانه برای آگاه سازی این ملت بی خبر در حد نصف یک کاغذ“آ ۴ „.بدانیم چه بلایی سرمان دارد می آید و
    چرا همه مردم شاکی هستند و به محکمه که می روند یادشان می رود برای چه آمده اند؟

  16. در آرزوی باغ زند‌ه‌گی
    و آسمانی که به جای قطره‌های اشک و خشم
    بر دل کویر تو عشق ببارد
    و در دستان تو به جز هدیه نشانی دیگر نگرفت
    در آرزوی نام زنده‌گی
    در سرزمین بی یرنده
    ای یرنده‌گان رویاها
    شما بخوانید آن را

  17. فردا پنج شنبه همتون باید بیایین. قسمتون میدم که بیایین. هر کاری دارین بذارین کنار. همراه خودتون چند نفر دیگه رو هم بیارین. نامردین اگه نیایین. زندگی برای ما الان یه معنی دیگه ای باید داشته باشه. پنجشنبه ۲ بعد از ظهر -۲۰/۵/۸۴ بیمارستان میلاد

  18. از او……
    تمامت کوچه پس کوچه های شهر را
    خونم اگر فرا گیرد
    ماننده به یکی فواره ی خون
    از پای نشستن را
    نامردم اگر بر جان خسته پذیرم.
    ((بگذار به پا خیزد مردم بی لبخند))

  19. به اکبر گنجی…
    موطن من کجاست؟
    در لای لای خونین کدام نی لبک شکسته؟!
    بر دیرک بی بادبان کدام زورق به گل نشسته؟!
    موطن ما کجاست؟
    در کل کشان مادران سیاه پوش
    بر سوگ به خواب رفتگان جوان کدام دشت،
    کدامین راه،
    کجای حرمت این کویر سراب نوش ؟!
    موطن تو کجاست؟
    آی ی ی ی کولی بی قرار پشته های بابونه!
    موطن تو کجاست؟
    بوی غریب بی نشانی ات را
    هر صبح بی روزن این پنجره های مه گرفته
    از کبوتر و باد به گریه پرسیده ام…
    بگو وطنت کجاست!
    بگو وطنم را چه کرده ای
    کویر بی گفتگویش را
    در دل دل اشک های کدام زباله گرد بارانی جا گذاشته ای؟!
    بگو وطنم را چه کرده ای……..
    … نه کولیکم!
    تو نیا
    ما هم می رویم…
    ما خودمان
    خسته از این همه خیابان خط کشی شده تا کجا
    مسافر غمباره های رو به گریه و کودکی شده ایم…
    دیگر اینجا موطن ما نیست…
    دیگر اینجا وطن من نیست…..
    وطن سوخته من
    در گلوی لخته لخته پیرمردی مرده است
    که هر لحظه اضطراب این سنگفرش خسته را
    فریاد می کشید:
    ….. فال حافظ بدهم آقا؟!….
    و دیگر نیست …
    نه کولیکم !
    تو نیا ما هم می رویم.
    حالا دیگرمدتهاست
    خط به خط ترانه های مرا
    از خط سیر شهابی سوزان
    بر آسمان بی سقف خانه ات
    نگفته می خوانی
    همین خوب است….
    …همین خوب است….

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert