وبلاگ یعنی اتاقی که پنجرهای برای دیدار و گفتگو دارد. حالا پنجرهام را از ترس بلایای روزگار گِل گرفتهام. کمی دلگیر است، ولی باید عادت کنم، باید بپذیریم تنها استالین و هیتلر نبودند که بر کلهی انسانها رژه رفتند، آدمخواری و حذف و ترور و ستمگری فقط از جانب شارون و خامنهای نیست، هنوز برخی در تاریکی نشستهاند و پنجرهی دیگران را نشانه میروند. ترور ترور است. حملهی فیزیکی به پنجره یا ماشین یا لباس یا تن یا حق انسانها اسمش حملهی فیزیکی است. تخریب و انهدام یک واحد بزرگ در نیویورک همانقدر مذموم است که ویرانی و انفجار یک واحد کوچک در فلسطین. به خطر افکندن آزادی دیگران چیزی جز ترور نیست.
وبلاگ اما تجربه در جهان آزادی است که ما یاد بگیریم به حریم یکدیگر احترام بگذاریم. مخترع اینترنت پرومتهای بود که آتش را از خدایان ربود و به انسانها هدیه کرد، بیآنکه خدایان المپ او را در کوههای قفقاز به زنجیر کشند و به مجازات سنگینش مقدر فرمایند. مخترع اینترنت و سپس سازندگان مویبل تایپ برای نزدیکتر شدن انسانها، و تنوع افکار، و همهگیر شدن „نوشتن“ امکانی فراهم آوردند تا انسانی بنویسد و انسانی دیگر بخواند و اگر خواست بر آن نقد یا نظری بنگارد. نوشتن با این امکانات دیگر فقط در حریم خبرگان نیست بلکه همگان از آن بهرهمند میشوند.
اما برای خوانده شدن و دیده شدن در هر زمینهای نخست باید عرق ریخت و تلاش کرد و خود را ساخت. هنگامی که اعتبار فراهم آمد، مردم میروند کتاب تو را میخرند و میخوانند.
روزی نویسندهای به داستایوفسکی گفت من چندین کتاب نوشتهام ولی نمیدانم چرا کتابهای مرا نمیخرند. داستایوفسکی گفت: «تو یک شاهکار بنویس همهی کتابهات را میخرند.»
کسی که اراده کند و بخواهد شاهکار بنویسد، آشغال نمینویسد. حتا اگر اثرش شاهکار از آب در نیاید.
و اینجوری نیست که کسی نوشتهای را به چاپ بزند و جلد کتاب آدمی شناختهشده را بر آن صحافی کند و به خورد مردم بدهد. و اینجوری هم نمیشود که کسانی بخواهند از این آزادی موجود سوء استفاده کنند، و هر مطلب نامربوطی را پای نوشتهی دیگران بگذارند، و تازه طلبکار هم باشند که چرا صاحب وبلاگ آشغالهاشان را از اتاقش جارو کرده است.
اگر جارو نکنم اتاقم بو میگیرد، حریمم کثیف میشود، من انسانم، حق دارم بنویسم و منتشر کنم، تحدید و تهدید هیچکس را بر نمیتابم. وقت اضافی هم ندارم مدام جارو کنم. دلم میخواهد با دوستانم از وطن بگویم، از آزادی، از عشق، از اندوه، از استقلال، ادبیات، شادی، فرهنگ، کودک، هنر، زندگی، خوشبختی انسانها، مبارزه با تروریسم، نان، آزادی، گریه، تنهایی، و هرچه دلم خواست، دوست ندارم زیر مطلبی با عنوان آزادی بیان، کسی کامنت قطعهقطعه کردن وطنم را بگذارد، دوست ندارم پای نوشتههای من سربازان الهام علیاف و حیدر علیاف تبلغ آذربایجان شمالی و جنوبی بگذارند، آنهم در روزگاری که امپریالیسم، آلمان شرقی و غربی را به هم متصل میکند تا تواناتر شود، و میخواهد ما را به تکههای کوچولو تقسیم کند که در دهان گندهاش جا شویم. دوست ندارم پای نوشتهی انسانی من کسی به شخصیت دختر جوانی که همسن فرزند دوم من است اهانت کند تا روان بیمار خود را نشانم دهد، دوست ندارم آدمی ناشناس و بیچهره، به چهرهی چروکیده در سی سال کار و تلاش و مبارزهی من اسید بپاشد…
پنجرهام را گل میگیرم و در اتاقی بی پنجره تنها مینویسم. نه صدایی، نه پرندهای، نه نشانی از آنهمه دوست. متأسفم که افرادی در جوامع آزاد مثل امریکا و اروپا هنوز لیاقت و شایستگی آزادی را ندارند، با تروریسم جهان را هر لحظه نا امنتر میخواهند، و با خودخواهیهای احمقانه جهان را هر لحظه فاجعهآمیزتر میکنند، نور را میکُشند، پنجره را میشکنند، اسید میپاشند، روی کلهی دیگران پا میگذارند، و انهدام واحدهای انسانی لذتشان است، و مرگ کسب و کارشان.
4 Antworten
با سلام
آقای معروفی دوست عزیز برخی از این افراد هنوز دوره بیماری خود را طی نکرده اند. نه تنها گرفتار بیماریهای آن جامعه ای که در آن رشد کرده اند می باشند بلکه دچار بیماریهای شخصیتی جنسی و روانی هم هستند. شاید راه چاره همان پاک کردن پیامهای بیمارگونه شان باشد…
شاد و پایدار باشید.
عباس عزیز سلام.
شاید بدترین خبری که میتوانست امروز را به کامم زهر کند همین نوشته بود.
عباس عزیز، وبلاگ چون وبلاگ است، چون پنجره است دو سوی دارد. من این سوی پنجره تو نشستهام. من خواننده آرام و بیصدای نوشتههایت بودهام. جز یکی دو بار حتی کامنتی هم نگذاشتهام. تمام یاوهگوئیهای زیر مطلب آن شاعر زیبا را نیز به یاد دارم.
عباس عزیز، ایران وطن من است، وطن توست، من و تو با همین نام با هم گره میخوریم، پیش از آن اما انسانیم، هموطنانی داریم که همه انسانند، مانند همه جای این خاک گرد که زمینش مینامیم نیک و بدمان درهم است. انتظار هم نباید داشت که همگان سر بر آستان نیکی بسایند.
عباس عزیز، اگر از کامنتهای برخی یاوهگویان غمگین و خشمگینی چون بهنود بر آنها فیلتر بگذار. پس از مدتی خود به خود وضع کامنتگذاری اصلاح میشود. اگر از برخی انتقادها دلگیری یا پاسخشان ده یا با فروتنی از کنارشان بگذر. قرار نیست من و تو که نه برای معاش و معاد که به عشق وطن و انسانیت و حقوق بنیانی بشر و زندگی بهتر نه برای خود که از ما نسل سوخته گذشت که برای فرزندان و نوادگان مینویسیم و فریاد میزنیم و گاه ناله میکنیم پاسخ زمین و زمان و انبوه انتقادها را بدهیم. گاه باید سکوت کرد عزیز.
من به عنوان خواننده بیصدا و بیاثر این صفحه به خود اجازه میدهم از شما گله و شکایت کنم که حق من و بسیاری چون من در این خانه و پنجره کوچک نادیده گرفته میشود اگر آنرا ببندی.
نه عباس عزیز. پنجره را بگشا. بگذار به بوی عطر قلمت مست شوم. شراب نوشتارت از می هفت ساله رنگینتر است و دلپذیرتر.
پنجره ات را باز کن…
آن دل دریایی ات را به گل آب های باریک مکدر مکن…
حرف و کلمه یا برای بیان یک خبر است یا یک اندیشه یا یک احساس … یا گشودن یک عقده نگشوده
خواننده خود را آنقدر فهیم بپندار که منظور کلمات را در یابد
سلام آقای معروفی عزیز. بعد از دو هفته اومدم اینترنت و اولین وبلاگی که با شوق باز کردم وبلاگ شما بود. باور کنید هنوز (بعداز دوهفته )نظرخواهی خودم رو هم نخوندم. از خوندن این پستتون به قدری دلم گرفت که گفتم اول چند کلمه ای براتون بنویسم . ظاهرا در پست های قبلی هم باز هم از عده ای گله کرده اید(هنوز کامل نخوندم)
آقای معروفی نازنین، خودتون می دونید، این جور آدمها زیادن. چه می شه کرد؟
فقط می دونم میدون رو نباید خالی کرد. حالا خوبه یه عده شمشیر رو از رو می بندن. پس با کسایی که شمشیر رو اون زیر پنهان کردن و ظاهرا به اسم دوست جلو اومدن چکار باید کرد. که خود من بیشترین ضربه رو از گروه دوم خوردم…
می دونم اگه شما اینجا ننویسید در روحیه ی خیلی ها تاثیر می ذاره. نگذارید یأس در وبلاگستان رشد کنه. به حرف های آدم های معلوم الحال اهمیت ندین. نمی دونم دیگه چی بگم:(