——-
طوطی: شنوندگان عزیز! داریم به فصل پاییز نزدیک میشیم. به فصل تغییر و شور و رنگ؛ فصل حضور و عشق و پایان جنگ…
بذارین ببینم از میون پرندهها کی خوابه کی بیدار… آآ بله، ببخشید بیدارتون کردم آقای هدهد! شما مگه پاییزو دوست نداشتین؟
هدهد: من؟ عاشق پاییز بودم.
طوطی: پس پاییزهای گذشته خواب بودین؟ بیدار بودین؟ کجا بودین؟
هدهد: من؟ هیچ جا. بخدا همه جا غایب بودم.
طوطی: چیکار میکردین؟
هدهد: من؟ هیچ کار. دستم به جایی نمیرسید، فغان میکردم جیغ میکشیدم پرپر میزدم خودمو هلاک میکردم.
طوطی: چه نتیجهای داشت؟ چی به دست میآوردین؟
هدهد: من؟ بخدا هیچی. آخرش تو محکمهی شهر غُصه محکوم میشدم.
طوطی: چه احساسی داشتین؟
هدهد: من؟ بخدا هیچی. مثل برگای نارنجی و سوخته زیر پای پاییز له میشدم.
طوطی: حالا دارین کجا میرین؟
هدهد: من؟ بخدا هیچ جا.
طوطی: خب، گفتگوی ما رو با آقای هدهد شنیدین. روز و روزگارتون خوش.
Eine Antwort
به غصه محکوم شدم؟