پادافره


هرکس بزرگ‌ترین گناه زندگی‌اش را بپذیرد،
صبر می‌کند تا خورشیدش طلوع کند.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

53 Antworten

  1. به ما که سر نمیزنید استاد…………………
    ولی ما اینجا رو …………..و فریدون سه پسر داشت و سمفونی هایی که نباید نواخت (شاید هم باید ………..) و ………فراموش نمی کنیم !
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    راستی لینهاتون رو هم خیلی دوست دارم ………….!!!! به من کمک زیادی کردن !!!!
    .
    .

    فعلا……………….

  2. وقت‌هایی که زندگی با آدم مدارا نمی‌کند، همیشه می‌پرسم „به کدام گناه؟“ و هیچ وقت نمی‌توانم جوابی پیدا کنم. راست می‌گویی همین است که خورشیدم هنوز طلوع نکرده است.

  3. بزرگترین اشتباه زندگی من عاشق شدن بود ولی هیچ وقت خورشید عشق در معشوق طلوع نکرد و آن خورشید طلوع کرده غروب کرد

  4. بزرگترین اشتباه زندگی من عاشق شدن بود ولی خورشید عشق طلوع کرده غروب کرد!!!
    زندگی پر از اشتباه است و امروز و فردای ما بخاطر یک اشتباه بزرک نیاکان ماست!!!

  5. آقای معروفی بسیار عزیزم سلام امیدوارم حالتان خیلی خوب باشد خدا شما را برای ما نگهدارد و زندگی پر برکت و طولانی داشته باشید
    نفهمیدم معنی این نوشته تان را
    هرکس که بزرگترین گناه زندگی اش را بپذیرد صبر میکند تا خورشیدش طلوع کند!!
    دارم فکر میکنم به بزرگترین گناه زندگیم …
    دوستدار شما
    اعظم

  6. و مگر گناه ما چیزی غیر از این بود که کمی – فقط کمی – احترام و آزادی و شرافت می خواستیم؟ مگر گناهمان چه بود که حتا این کمترین خواسته را هم رویش خط کشیدند؟ معروفی بزرگترین گناهش این بود که اندکی رفتار انسانی طلب کرد…تنها اندکی احترام و آزادی و شرافت. او این را پذیرفت اما طولی نخواهد کشید که خورشید بزرگ ایران زمین طلوع خواهد کرد تا دیگر کوتوله ها نتوانند حقارتشان را در پشت و پسله ی تاریکی شب پنهان کنند. دور نیست آنروز عباس آقای نازنینم… دور نیست… دور نیست…

  7. سلام آقای معروفی عزیز . من یک سوال از شما دارم .
    اگه یک آدم به کل زندگی اش خوب فکر کنه و در آن کندوکاو کنه و ببینه که گناهی مرتکب نشده و همه چیز بر اثر ِ جبر ِ تحمیل شده به او ، شکل ِ گناه به خود گرفته. و همه چیز در اصل سوء تفاهمی بیش نبوده . فکر می کنید آیا این انسان روزی طلوعش خواهد دمید ؟
    اشتباه کردن با گناه کردن یکی نیست و عشق هیچوقت گناه نیست این را از طرف خودم به دوستانی می گم که در اینجا نظر گذاشته اند . با احترام به همه
    پرستو

  8. من برای بزرگ ترین گناه زندگی ام سالها صبر کردم و خورشیده که داره من رو می سوزونه.

  9. عباس عزیز سلام ؛ اگر بدانی در مملکت شیر پاکتی ، خورشید چگونه غروب می کند تا شاید فردا طلوع کند ؛ حتما ما را می بخشیدی که غصه ی نان ؛ نمی گذارد آدم به جان اش برسد . حالا تو بگو گناه ما چیست ؟
    دلم لک زده برای یک رمان جدید که ندانی سطر بعد قرار است چه اتفاقی بیافتد ، صفحات بعد که جای خود دارد . چیزی مثل همان هایی که عباس می نویسد ؛ چیزی مثل همانی که در راه است . منتظر همیشگی …

  10. زندگی من یک جورهایی آنقدر هموار و یکنواخت بوده که نمی تونم براش گناهی رو در نظر بگیرم… تا بزرگترینشون رو پیدا کنم و تا صبر کنم خورشیدم طلوع کنه.

  11. doste aziz´e bachehaye man, salam,
    mitoonam beporsam ke: aslan bozorgtarin Gonah yani chi? Gonah ro bache meghyasi mishe andazeh gereft ta be koochiki ya bozorgish pai bebarim?!!!
    ba arezooye shabi khosh baraye shoma:-)

  12. بیست وهفت سالمه
    هر روز صبح شاهد طلوع
    خورشیدم هستم
    و شاید بازهم
    وباز هم
    نمی دانم شاید

  13. و حتما این طلوع را غروبی باید که چه شیرین در سال بلوا باشد
    خیلی ها هنوز بی اراده نفس می کشند مثل خیلی های دیگر و این یک گناه است و من شجاعت پذیرشش را ندارم استاد … همین و باقی بقای بازماندگان !‌

  14. ( برهنه ) شعری از قباد جلی زاده..ترجمه:سعید دارائی
    …..
    زنان زیبای سرزمینم
    مرا ببخشید..
    اگر بین من و شما
    هزاران دیوار برلین باشد…
    من باز
    شما را برهنه می بینم
    برهنه!!!

  15. سلام . در شهرستان محل تحصیلم دسترسی به اینترنت ندارم . مجبورم هستم هر روز با وجود این که در ایام امتحاناتم به سر می برم سری به کافی نت بزنم تا ببینم ایمیلم را پاسخ داده اید یا خیر .

  16. سلام
    من تازه با وبلاگ شما و خودتون آشنا شدم
    برای من مطالب خوب و آموزنده ای داره مخصوصا در قسمت این سو و آن سوی متن
    ممنون

  17. آقای معروفی سلام
    آمدم بنویسم «با یک داستان کوتاه به روزم. نمی‌دانم به‌اش امیدی است یا نه؟» که دیدم مدت‌هاست به روز شده‌ای و من خسته بی‌خبرم.
    دیدم نوشته‌ای: «زیر ذره‌بین آدم بزرگ می‌شود، باد می‌کند، نمی‌دانم چند برابر، ولی هولناک می‌شود، و همین بود که آنها از ما وحشت داشتند.» و «روزی که پرونده‌ام را در وطن تخته کردند، سی و هشت ساله بودم.»
    یاد روزی افتادم که مسیح مصائب‌اش را طی می‌کرد. آن روز او گفته بود: «با من که چون شاخه‌ای تر بودم چنین به شقاوت رفتار کردید، با آنان که خشک‌اند چه خواهید کرد!»
    و من هنوز که هنوز است وقتی به شما فکر می‌کنم حسرت به دل می‌مانم. و هنوز نفهمیده‌ام که شما قربانی کدام سوءتفاهم شدی؟!
    نمی‌دانم مگر عریان کردن حقیقت تاوان هم دارد؟ افشای حقیقت که برای همه؛ سیاه و سفید، ظالم و مظلوم، خیر و شر، زشت و زیبا یکسان است.
    آیا شناسایی و بیان تاول‌ها، زخم‌ها، چرک‌ها و بیماری‌هایی که یک فرهنگ و یا اجتماع درگیر آن است؛ بیان هنرمندانه و به تعبیری بیان زیبای „زشتی“چرا می‌بایست تاوان داشته باشد.
    چرا وقتی یک پزشک به بیمارش بگوید«تو مریضی» باید بزنند توی دهانش؟!
    نمی‌دانم شاید نتیجه افشای حقیقت است که برای همه یکسان نیست!
    دیشب به نگارم می‌گفتم که اگر «سمفونی مردگانِ» معروفی را در جوانی نخوانده بودم شاید من هم یکی لنگه‌ی اورهان شده بودم. گفتم کاری که یک نویسنده با ذهن و روح آدم می‌کند؛ صد تا روانشناس و جامعه‌شناس هم نمی‌کند.
    نمی‌دانم چند سال باید بگذرد تا یکی مثل تو بیاید. نمی‌دانم آن روز باز هم چفت و بند هست. باز هم اکبر رادی برای دوره کردن روزگار نحس هست، باز هم حمید مصدقی و لبخندهاش هست. باز هم برای فرار فرودگاه هست. باز هم سپانلویی هست تا آخرین ستاره‌ی رخشان شب‌های تنهایی آدم باشد؟
    دلم برای روزهایی که باید با تو می‌گذشت تنگ شده است.
    تندرست باشی/حمیدرضا سلیمانی

  18. کامنت آقای سلیمانی را که دیدم، فهمیدم انگار فقط من نیستم که حسرت بودن شما به دلم مانده استاد، شورابی یخ زده به عمق یک متر! روشنفکرانمان کجا هستند….

  19. :
    نحسی این روزهای خاکستری گریبان زندگی مان را گرفته است… بقول حمیدرضا: „دلم برای روزهایی که باید با تو می‌گذشت تنگ شده است.“…
    دلت بهاری

  20. شاید بزرکترین گناه زندگی من این بود که گذشته را صرف طلوع خورشیدم کردم بدون هیچ حرکتی

  21. هر کس بزرگترین گناه عمرش را انجام دهد
    منتظر می ماند برای غروب آن روز گناهش که بگوید با خود :
    طلوع بعدی برای بزرگترین گناه بعدی چه وقت است ؟
    و اینگونه روزها شب میشوند …
    و اینگونه روزها ماه …
    و اینگونه ماهها سال…
    واینگونه سال ها قرن …
    واینگونه قرن ها میشوند یک تمدن …
    یک تمدن با بزرگترین گناهها ..
    یک تمدن فاسد …
    یک تمدن برای من …
    یک گذشته برای آینده ی یک تمدن … شاید …

  22. دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
    به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
    در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
    به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
    ترازو گر نداری پس ترا زو ، ره زند هر کس
    یکی قلبی بیاراید ،تو پنداری که زر دارد
    تو را بر در نشاند او به طراری که می آیم
    تو منشین منتظر بر در ، که آن خانه دو در دارد
    به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین
    که هر دیگی که می جوشد درون چیزی دگر دارد
    نه هر کلکی شکر دارد ، نه هر زیری زبر دارد
    نه هر چشمی نظر دارد ، نه هر بحری گهر دارد
    بنال ای بلبل مستان ، ازیرا ناله مستان
    میان صخره و خارا اثر دارد ، اثر دارد

  23. سلام استاد
    از نگاه و نقدتان در زمانه بسیار ممنونم
    مطمئنا اشارات و راهنمایی های شما تاثیر قابل توجهی در نوشتار بنده و امثال من خواهد داشت…
    درخواستی هم به میل چاپخانه ی گردون پیرامون کتاب اخیرم خدمتتان فرستاده ام و منتظر نظرشما
    زنده باشید

  24. این هم از من:
    هر کس کوچکترین گناهش را بزرگترین بداند لامپ مغزش روشن شده( منتظر هم نمی خواهد بماند)

  25. آقای معروفی جونم .وقتی میام اینجا حسودیم میشه یه اونایی که دست به قلمشون خوبه و خوب میتونن احساساتشونو براتون بنویسن.معمولاً اولین نفری هستم که میام و میبینم آپ کردین .آخه هر روز ۴ ۵ دفعه میام به اینجا سر میزنم.کامنت گذاشتن برای محبوب ترین نویسندم خیلی کار سختیه.و در عین حال لذت بخش.
    خیلی دوستون دارم.منتظر نوشته های بعدیتون هستم.
    سالم و موفق باشین.
    ارادتمند همیشگیتون
    —————————————–
    فرشته عزیزم
    از اینکه وقت کم میارم مطلبی روی صفحه بذارم، خودم هم اذیت می شم. به قول آیدین: چرا شبانه روز بیست و چهار ساعته؟
    هر روز تلاش می کنم چیزی برای این پنجره داشته باشم، و متأسفم که نمیشه.
    با این حال سعی خودمو می کنم.
    و مرسی از نامه تون.
    عباس معروفی

  26. سلام استاد
    این خلوت انستون رو خیلی دوست دارم خیلی
    تازگی وبلاگ کوچکی راه اندازی کردم و یک ماهه که روز شماری می کنم تا به اون حدی از آبرو برسه تا بتونم بیام سراغ شما به شما معرفیش کنم و با کمی خجالت و کم رویی خواهش کنم که منت بذارید و به من سربزنید
    بی اجازه و جسارتا شما رو لینک خواهم کرد و این آرزو رو مثل تمام روزها این یک ماه در دل می پرورانم که شاید روزی هم برسه که شما من رو لینک کنید
    شاد وسعادتمند باشید

  27. آقای معروفی عزیز..
    لینک شدید به کلبه حقیر..
    خیلی بزرگ و عزیزید

    چقدر زیبا نگاشتید استاد..
    در مورد این پست..
    یه نشونه به من دادید…
    ازتون ممنونم..
    … من اگر صبر کردم..
    طلوع خورشید رو می تونم ببینم؟
    از حس گناه به رکود رسیدم مثل یه مرداب.. !!!

  28. سلام آقای معروفی.
    یک سالی هست که به این صفحه سر می زنم و کیف می کنم. اما نمی دونم چرا هیچ وقت هیچ یادداشتی براتون نذاشتم!
    صفحه شما را یکی از دوستهام به نام سامره به من معرفی کرد.خودش هم شعر میگه.نمی دونم می شناسیشون یا نه؟
    ما یه محفل دوستانه تشکیل دادیم و هر ماه یه جا جمع می شیم و شعر می خونیم و داستان. من خودم هیچ دستی در نوشتن ندارم. اما از شنیدنش کیف می کنم. البته بانیش همین دوستم بوده که چند ماهی نایابه!!!
    اما کم پیش می یاد محفلی باشه و اون دو سه تیکه از نوشته های شما رو نخونه. جوری که بچه ها به شوخی بهش میگن چقدر از آقای معروفی می گیری تبلیغ می کنی؟(البته می دونیم که شما نیازی به تبلیغ ندارید)
    اونم همیشه میگه : یه پنجره!
    هیشکی هم نمی فهمه منظورش چیه!
    خلاصه اینکه خوشحالم که هستید و می نویسید.
    پذیره

  29. در زمانه ای که ایمان معنایش را ازدست داده .در زمانه ای که حتی هنر هم به خود ایمانی ندارد در زمانه ای که …
    مهربانی چه جایی خواهد داشت وبخشش واز آن مهم تر پذیرش وآن هم پذیرفتن بار سنگین گناه که اگر کسی گناهش را بپذیرد از بزرگترین بارها از بزرگترین اندوه ها رها می شود وهیچ کسی نخواهد بود برای برداشتن اولین سنگ برای پرتاب کینه و وای که اگر کینه ای نباشد پذیرش هم هست پذیرفتن دیگری با هر چه که هست وهر اندیشه ای و آه که یعنی آن وقت آزادی خود می نمایاند ؟ زیستن در هوای آزاد در اندیشه های سالم در جایی که نگاه ونظر دیگران سنگینی نکند برپشتت در جایی که …آه اگر آزادی ترانه ای باشد…
    راستی چرا شبانه روز فقط بیست وچهار ساعت ست ؟ آیدین .آیدین حسرت همیشگی رویا های برباد رفته .

  30. سلام آقای معروفی. یه عالم حرفهای قشنگ داشتم برای نوشتن یک کامنت پرآب و تاب. یادم رفته! به همین خنده داری! میدونید بعد از سمفونی مردگان چند تا کتاب از نویسندگان مهم ونویسنده خوندم اما آیدین همچنان در صدر شخصیتهای ذهنم مونده و همچنان داره تاوان حماقتهای آدم رو پس میده؟… از سایتتون خیلی چیزها یاد گرفتم و همچنان میخونمتون. تا یاد بگیرم حرفی که توی دلمه درست بگم. بااحترام.

  31. آقای معروفی عزیزم از شما به خاطر قبول این که جواب سوال مرا احتمالا به دلیل استفاده از کلمه نازیبایی که در سوال بکار برده بودم ندادید متشکرم .اما شما این بار نیز جواب سوال مرا ندادید بلکه به جای آن از مشکلات شخصی نویسنده گفتید و علاقه ای که به او دارید. آیا مقصودتان این بود که آن مشکلات و آن علاقه مجوزی هستند برای آن سخنان که ایشان در کتابشان بیان نمودند؟ تصور نمی کنم چنین مقصودی داشته باشید. کاش در یک کلام جواب مرا می دادید که : ۱- صحنه های اروتیک کتاب مناسب هستند. ۲- بهتر بود که کمی تعدیل می شد ند ۳- هیچ نظری در این مورد نمی دهم. و یا ۴-…….
    با مهر فراوان
    ————————–
    اگر من بودم جور دیگری می نوشتم.

  32. سلام جناب معروفى
    این پیام رو براى خوانندگان سایت شما مى فرستم. اگه فرصت داشتین قلم رنجه کنین و به ما هم سر بزنید تا از نظرات و پیشنهاداتتون بهره ببریم.
    /
    نشر شاسوسا آماده ی دریافت و چاپ آثار شما در هر موضوعی است.
    در صورت امکان شاسوسا رو به وب خود اضافه و به دوستان خود معرفی کنید.
    با سپاس
    نشر شاسوسا/ منیر عسگرنژاد
    http://shasoosapub.blogfa.com

  33. بزرگترین گناه من طاقت صبر ندارد. لحظه ها را می دود تا برسد.
    بزرگترین گناه من هم در تحمل خدا نیست.
    بزرگترین گناه من عشقی است که هر شب و روز سجده می شود در قلبم- روحم-جسمم.

  34. حیف که نثر روان ، روان مخاطب آدمی را روانه می کند به سوی سویه های ساده انگاری و در دسترس بودن . خلوت اگر خاستگاهش این جا باشد انس پیش از انکه چیزی قریب جلوه کند تداعی غریب است در فاصله اندازی با خلوت . و در دوری از انس . حیف که این سمفونی را دیگر حتا زنده گان هم نمی شنوند چه رسد به …
    جناب عباس معروفی !
    زیر سایه ی درختان بلند شهمیرزاد و در کنار رودخانه ها ی مالامال از آبش هنوز جایگاه شما را در ذهنم رژه می دهم . این صرف تداعی نیست این پاره ای از واقعیت ادبی روزگار نوی ماست
    با سایه ها
    شعبان بالاخیلی
    —————————
    ممنونم از لطف شما

  35. سلام
    خسته نباشید جناب معروفی حداقل هفته ای یک بار به وبلاگ شما سر میزنم اگه مطلب جدیدی نگذاشته باشد شعرها و مطالب قبلی رو دوباره میخونم.
    عقوبت دشوار را چندان تاب اوردیم
    اری
    که کلام مقدسمان
    باری
    از خاطر
    گریخت!

  36. سمفونی مردگان , سال بلوا , پیکر فرهاد, دریاروندگان جزیره آبی تر … و ……… عباس معروفی
    پاینده باشی

  37. bozorgtarin gonahe zendegiye man sokoot bood
    chon baes shodam az kasaee ke dooseshoon daram va doosam daran
    kande besham
    weblogetoob kheili por mohtavast
    behetoon tabrik migam

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert