انرژی هستهای مدرن نیست
هفتاد سال از انسانیت عقب است
دود مدرن نیست
ماه نخشب مدرن بود
خلفا به آن حمله کردند
به خاکش کشیدند
تاریکی
جهانشان را قورت داد
و نعره کشیدند:
«مشعلها را بیفروزید!»
مشعلها اما جز دود
ارمغانی برای پنجرهی ما نداشت
این چیزها یادت هست؟
خدا در تاریکی گریه میکند
و من
از دلتنگی تو
تمام میشوم.
انرژی هستهای مدرن نیست
آدم کشتن مدرن نیست
سنگ مدرن است همیشه
سنگ زدن مدرن نیست
قابیل مرا کشت
و من فکر میکردم همانوقت
پشت پنجره ایستادهای تا بیایم
با گلی گوشهی موهات
و بعد
آمدم؟
..
و من فکر میکردم همانوقت
یک گل برای تو
هر روز مدرن است
گفتم مرا نکش برادر!
و این تمام آرزوی من بود
گفت به خدا تو را میکشم
و این تمام عقدهاش بود
و بعد
آمدم؟
دستهام
دست خودم نبود
راه افتاد روی تنت
چشمهام…
یادم نمانده نگاهم روی لبهات
یادم نمانده.
انرژی هستهای مدرن نیست
آتش مدرن است هماره
آتش زدن مدرن نیست
خورشید هر روز مدرن میتابد
باد هر روز مدرن میوزد
وطن من
این سرزمین باد و خورشید
نفس که میکشی
چشمهام
به روشنی قلبت میدرخشد
آیه در آیه
مرا ببوس.
33 Antworten
در اینجا
تبعیدگاه به تبعیدگاه
سال به سال
ثانیه به ثانیه
موهای پر احساس شرقیمان
آرام، آرام
بر خیابانهای سیمانی غربت فرو میریزد
چه فاجعهی وحشتناکی!
انگار به سوی عریانی روح
گام بر میداریم
شیرکو بیکهس (شاعر کرد)
ترجمه: فریاد شیری
یک گل برای تو٬
یک لبخند برای من
:
سلام.
کاش همه این را می فهمیدند که همه چیز از انسانیت عقب تر است ! استاد ساده نیست ولی باور کنید در حین خواندن شعر به سختی بغض فرو می دادم.
سلام موفق باشید
می دانم به نظر من احتیاجی ندارید ولی برایتان آرزوی موفقیت می کنم
به ما هم سری بزنید
سلام…سلام…سلام
من را به یاد داستانی از یوسف علیخانی با نام “ و قابیل هم بود …“
تکه ای از آن داستان…
هابیل و قابیل!
قابیل پای تک درخت زانو زده بود و شکر می کرد که همه چیز از آن هابیل شده و آینده ای آرام خواهد داشت. هابیل اما آمده بود تا نشان بدهد که کیست و قابیل کسی نیست که دید او دارد رو به درخت، با چشمانی بسته، با ماه راز و نیاز می کند. به آدم خبر داد آدم قابیل را نصیحت کرد، آدم قابیل را نصیحت کرد، نصیحت کرد، نصیحت کرد، نصیحت کرد، نصیحت کرد، هابیل قابیل را محکوم کرد به بت پرستی، محکوم کرد به بت پرستی، محکوم کرد به بت پرستی، محکوم کرد به بت پرستی، آدم پشت کرد به قابیل، هابیل پوزخندی زد به قابیل و بلند – که آدم بشنود – گفت: – من داستان جعلی هابیل و قابیل را خوانده ام و کور خوانده ای که بتوانی من را بکشی، کلاغ نزاده مادری که تو را یاری دهد در کشتن من. قابیل نمی دانست که این داستان را چه کسی اولین بار تعریف کرده ، شاید هم کار خود هابیل بوده که می خواسته جهانگیر شود. هیچ نگفت تنها داستانی در ذهنش دید:
“ کلاغ عصبانی وقی دید که کلاغ مست، او را نمی فهمد، از جا بلند شد و کلاغ مست را که چشمانش کور شده بود و جایی نمی دید، با سنگ هایی آتشین کشت، بعد هم چاله ای کند و کلاغ مست را در آن دفن کرد….“
قابیل هنوز داستانش را تمام نکرده بود که دو کلاغ شروع کردند به جنگیدن. آن کلاغ قارقارو، کلاغ ساکت را ناکار کرد و بعد چاله ای کند و کلاغ ساکت، برای همیشه ساکت شد.
هابیل همه این ها را دید. هنوز داستان قابیل تمام نشده بود که آخرین سنگ را روی قبر قابیل جای داد و تنها آنچه که از برادر به جای ماند، چند بیت شعر بود و یک داستان که شروع می شد: “ و قابیل هم بود …. !
کتاب ها دروغ نوشته اند
وقتی لب هایت برای یک چکه عشق چاک خورده اند
مسیح هم اگر باشی
وسوسه عاشق شدن رهایت نخواهد کرد!
(بهنام ناصری)
سپاسگزارم
بهار
بیا ، بیا برویم /
که در هراس از این قوم کینه توزم من /
و سخت می ترسم /
که کار را به جنون /
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند ………
وقتی تعریف این شعر شمارو از دوستم شنیدم فکر نمی کردم بیام بخونمش… ولی الان بعد کلی سرگردانی اومدم و دارم می بینم ضرر کردم زودتر نیومدم… شاید بمب هسته ای تو کشتن از ما هفتاد سال عقب باشه؟ … پایدار باشید
سلام
اولین سلام بنده را از جانب شهید کوی دانشگاه عزت ابراهیم نژاد بپذیر.
از آشنایی با شما خوشحال می شوم .
منتظر نظرات شما در وبلاگ شهید کوی دانشگاه هستم.
به امید ایران آزاد.
آماده تبادل لینک هستم
امروز روزگار غوغاست….
دلم گرفته بود استاد معروفی!.عاشقانه های شما سبکم می کنه… دلم براتون خیلی تنگ شده!!!خیلی خوبه که هستین و می نویسین.
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
ازهمان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت…
روزگار مرگ انسانیت است
جناب معروفی ! شما یک مقاله ی خوب را به یک شعر بد تبدیل کرده اید . واقعا باورم نمی شود شعری به این بدی گفته باشید .“انرژی هسته ای مدرن نیست و …آتش مدرن است و باد مدرن است و … “ که نشد شعر استاد عزیز ! من برای شما احترام زیادی قائل بودم و هستم و همیشه شما را که غربت چشیده ی نوشتن اید ستایش می کنم .اینها تعارف نیست چرا که با این هویت مجازی نه من نیازی به تعارف دارم نه شما برایتان تازگی دارد که تعارف بشنوید . بنابراین واقعا از اینکه „شما“ شعری به این بدی بگویید ناراحت می شوم و فکر می کنم بهتر است آنچه را می شود در قالب یک مقاله بیان کرد در قالب یک مقاله بیان کنید .شعر چکیده ی بیان نشدنی هاست . نه جملاتی از قبیل کشتن کار بدی است و انرژی هستی ادم را می کشد و بمب چیز خوبی نیست برای سلامتی و …الخ
سلام وعرض ادب….
سلام…سلام…سلام
„خورشید هر روز مدرن میتابد
باد هر روز مدرن میوزد
وطن من
این سرزمین باد و خورشید
نفس که میکشی
چشمهام
به روشنی قلبت میدرخشد
آیه در آیه
مرا ببوس.“
وقتی این تکه را خواندم آرزو کردم کاش ایران بودید…
دلتون همیشه بهاری
راستی قلب بزرگی دارید…
پشت پنجره ایستاده ام…
با گلی گوشه ی موهام
و بعد
می آیی؟؟؟
نیایی
من از
دلتنگی تو
تمام میشوم…
چطور استفاده از ذره های بنیادین جسم و جان ما اینهمه سال ممنوع بود،حالا حق ملت یادتان آمده آقایان؟
حق به اغوش کشیدن و در آغوش کشیده شدن،حق انتخاب عقیده و ابرازآن،حق حرف زدن و شلاق نخوردن،حق خواندن و انفرادی نکشیدن،
جنابان حفاظت و اطلاعات پادگان امام رضای مراغه،سرورانم،یادتان هست بهار هفتاد و یک؟ گروهبان دوم وظیفه ای را به جرم!کتاب خواندن چقدر آزار دادید،چقدر انگ چسباندید بهش:کوموله،هوادار گروهکهای ضد انقلاب،محارب با خدا…یادتان آمد نه؟درست است بعد از انهمه کابوس و انفرادی و شکنجه آزادم!کردید،لطفتان فراموشم نمی شود،جوان است و لغزش های بسیار،باید راه درست را نشانش داد،
حاکم شرع گفت: برو پنجره را باز کن،باز کردم،گفت :چه می بینی؟گفتم سیل مردم را در پیاده روها،گفت :دلمشغولی شان چیست؟گفتم :معاش…گفت:افرین!از این در که رفتی بیرون سرت را بینداز پایین و زندگی کن…صادق هدایت برای تو زندگی نمی شود،زن نمی شود،خانه نمی شود…
نمی شود که نشود،می خواهم صد سال سیاه هم نشود آقای معروفی،دلم به چه چیز خودم و به چه چیز خودمان خوش باشد؟نه بچگی هامان مثل آدم بود و نه جوانی مان…کودکی ها که همه در اعماق گذشت،با“نفرین مادران بی حوصله در گوش و دشنام پدران خسته در پشت“.انرژی های سرکوب شده آن سالها بماندکه به چه شکل خود را بروز می داد:قورباغه ها را می گذاشتیم روی سنگ و با یک سنگ دیگر …ترق…گربه ها را حلق آویز می کردیم و توله سگها را سنگسار،آستین مان همیشه از خون گنجشکهای شب تر بود…و بلوغ:سر الاغی را می گرفتیم و می کشاندیم به خلوتی..و بعد جنگ…کودکان چارده ساله و مهره های تکه تکه شده ی پشت،
گلایه نمی کنم،دستی می کشم فقط بر شانه های نحیف آن سالها…
و شانه های نحیف تر این سالهایمان،
سرگردانیم عباس عزیز،سرگردان
جنگ همانقدر لذتمان می دهد که صلح…کربلا کربلای آهنگران همانقدر بی خودمان می کند که وداع با اسلحه ی کریس دبرگ،مبارزه برای انرژی هسته ای همانقدر که برای نداشتنش،تارکوفسکی همانقدر که مرتضی آوینی،…
شرح این قصه بماند برای بعد
هیچ شده کلمات تو هم یکباره با هم هجوم ببرند طرف خروجی و راه بسته شود اصلا؟اکنون چنینم.
برای آیدین اورخانی: (قسمتی از صلیب به روایت هیچکس)
من که می دونم خدا یه روز پیدام می کنه. می دونی حالا سرش خیلی شلوغه. سربازایی که اجباری می برن خط مقدم هر روز داوطلبانه شهید می شن. دلم می خواد انقدر صلیب بسازم تا مسیح کلافه بشه و بگه بابا تو دیگه سرویسمون کردی. دو هزارساله بالای صلیب ازمون خون می ره و تو کیف می کنی؟ >گفتم:
bia
bia baraye degar bar motevaled sho bogzar beshkofad ghoncheye labanat be labkhand .
bgzar bejoshad cheshmeye zolale chashmanat be ashk .
bogzar beroyad gole negahat be eshgh .
nakhan nakhan marsiye talkhe tanhaye ra chara ke besyarand anan ke dar enzevaye khatere khish to ra mikhanand.
میان خدا و بوسه فاصله ای نیست.
سلام جناب معروفی من از نسل شما نیستم از نسل دیگری هستم نسلی سالها دور نسلی که مثل یه جنین عریان توی یه بطری شیشه ای توی آزمایشگاه آدمهای نسل قبل که از اول مرده بوده .من حرف نمی زنم من فکر نمی کنم من فقط نگاه می کنم نمی دونم شاید سالها پیش گوشه ی یه خونه کنار یه عروسک کنار خواهرم مردم . من فقط نگاه می کنم به آدمهای نسل قبلم و هر چه نگاه می کنم می بینم همه از عشق می گن از عشق به وطن عشق به آدمها از عشق به بارون عشق به ما ولی هر چی نگاه می کنم جز نفرت نمی بینم آقای معروفی چرا عشق رو فقط توی داستانهات و شعر هات می بینم ولی وقتی مقاله می نویسی تو هم از نفرت می گی . می گی انرژی هسته یی یعنی همون بمب اینایی که اینجا دائم با اون نگاه های حریص از عشق به وطن می گن همون هیتلر و جنایتکارن می گی انرژی هسته یی مدرن نیست و باد مدرنه آتیش مدرنه و من فکر می کنم از هر چی چیز مدرنه بدم می یاد.
آقای معروفی من فقط به یه چیز فکر می کنم اونم اینه که آدمهای نسل قبل من با عشق بیگانه اند و همشون از چیزهایی حرف می زنن که با باورشون فرسنگها فاصله داره
نگاهى به چالش هاى نقد ادبیات امروز
نقد در بوته نقد
مزدک پنجه ای
جایى خوانده ام: «اولین منتقد ابلیس بود و نخستین مخاطب آن انسان» به زبانى دیگر همنشینى ابلیس با انسان یک پارادوکس هستى شناسانه محسوب مى شود، ابلیس شورشى اى که برخلاف نرم موجود آدمى را به پرهیزگارى و رستگارى دعوت نمى کند، خلاف آمد چیزى که از ابتداى هستى پیامبران مبشر آن بودند.بسیارى از آسیب شناسان عرصه ادبیات بر این عقیده اند که ادبیات هنگامى راه تکامل مى پیماید که آثار ادبى را به بوته نقد بنشینند. کارى که متاسفانه کمتر در حوزه ادبیات ایران روى مى دهد. به زعم بسیارى ایران امروز بیش از هر چیز براى پیشرفت نیازمند منتقدانى است که آثار شاعران و نویسندگان را به نقد بکشند؛ هرچند که به گونه مطلوب، نه خودشان و نه آثارشان شناخته و بررسى نمى شود.
برخى نیز معتقدند عدم وجود منتقد نه تنها متعلق به ایران امروز نیست بلکه در دوران گذشته هم این مشکل وجود داشته است و در ادامه مى افزاید: این فرآیند نه تنها متعلق به ایران بلکه در کشور هاى اروپایى و همسایه شمالى خزر نیز دیده و شنیده مى شده است.نگاه سنتى نقد در تعریف آن مى گوید: نقد شناخت ارزش و بهاى آثار ادبى و شرح و تفسیر آن به نحوى است که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشاء آن کدام است.واژه نقد در لغت به معناى انتقاد کردن اثرى علمى یا ادبى، تمییز دادن خوب از بد، آشکار کردن معایب و محاسن سخن و نیز تشخیص محاسن و معایب اثر ادبى است. واژه نقد با معادل انگلیسى اش Criticism نیز «ظاهر ساختن عیوب و محاسن کلام» یا «سره کردن» معنا شده است.
در نگاه سنتى، نقاد آثار ادبى کارش این است که بین نویسنده اثر ادبى با خواننده عادى واسطه شود و لطایف و دقایقى را که در آثار ادبى است و عامه مردم را اگر کسى توجه ندهد بسا که از آن غافل بمانند، معلوم کند و آنها را بدان لطایف و بدایع متوجه نماید و…
نقاد هنگامى که دست به نقد مى زند به قولى عذاب دو عالم را برخورد مى خرد؛ چرا که طبیعى است هر اثر ادبى براساس دیدگاه خاص و منطق فکرى منتقد نقد مى شود. از این رو منصفانه ترین نقد ها، بى رحمانه ترین نقد ها از دیدگاه خالق اثر به شمار مى رود.
شاید به این خاطر است که گوتیه شاعر محبوب فرانسوى در باب منتقدین مى گوید: اینها هنرى ندارند جز اینکه به مانند خفاش خونخوارى به جان مردم بیفتند و آثار آنها را تباه کنند و یا چخوف روسى که اظهارنظرش درباره منتقدان شهره عام و خاص است.
برخى از شاعران انتقاد را حربه اى براى عاجزان مى دانند که چون خود توان آفریدن ندارند به خرده گیرى بر دیگران مى پردازند و مى افزایند همان قدر که بد شعر گفتن خطا است بد داورى کردن هم در باب شعر خطا است.دکتر زرین کوب در باب این موضوع قصه اى تعریف مى کند که روزى پسافو در آفریقا داعیه خدایى داشت. یک عده طوطى را گرفت و تربیت کرد و به آنها یاد داد که دائم بگویند پسافو خدا است. بعد آنها را رها کرد تا بروند و به همه جا پرواز کنند. چندى بعد مردم در همه جا طوطى هایى را مى دیدند که یک بند زمزمه مى کردند، پسافو خدا است.
حال این قصه را تسرى دهید به برخى از روزنامه ها و مجلات ادبى ایران زمین که گاهى چنین صفتى دارند.متاسفانه یکى دیگر از معضلات ادبیات، جدایى از نکته اى که در بالا به آن اشاره شد، عدم برخوردارى از منتقدان جریان شناس به مانند سال هاى گذشته ادبیات است. در سال هاى نه چندان دور، ما در عرصه ادبیات از منتقدینى چون رضا براهنى، محمد حقوقى، عبدالعلى دستغیب و جواد مجابى بهره مى بردیم. در واقع اگر امروز به راحتى بیشتر زوایاى شعر در دهه ۴۰ و ۵۰ را مى شناسیم به لحاظ نقد هاى کارساز این چنین منتقدینى در آن سال ها بوده است. یا اگر شعر د هه ۶۰ و ۷۰ را تا اندازه اى شناخته ایم به جز نقد هاى جسته گریخته برخى از شاعران، ما شعر را از زاویه دید عنایت سمیعى، مشیت علایى، محمود معتقدى، حسین رسول زاده، کامیار عابدى و چند تاى دیگر و یا در استمرار نقد هاى همان رضا براهنى، مجابى، دستغیب و البته باید به على باباچاهى هم اشاره کرد. در حالى که ادبیات امروز ایران با توجه به ظرفیت ها و جریان هایى که هرازچندى در نقطه اى با عناوین مختلفى چون شعر گفتار، شعر حرکت، فرامدرن، فرانو، شعر متفاوط، شعر متفاوت، شعر توگراف به وجود مى آید، به نظر نیازمند نقد هاى بسیار است؛ چرا که باز شناختن سایه- روشن جریان هاى روز ادبى نیازمند نگاه منتقدانى آشنا به تاریخ ادبیات گذشته و آشنا به جریان هاى اینچنینى شعر و نیز منتقدانى که توانایى تحلیل و بررسى یک ژانر ادبى را دارند، است.اما باید اذعان داشت که ما سابقه نقد نداشته ایم، جامعه شناسى امپراتورى شاهان در ایران جایى براى نقد به جاى نگذاشت وگرنه چه بسا شاعران خوش قریحه اى که در تعامل با نقد مى آفریدند و آثارشان به نقد زمانه مى نشست، امروز روزگار خوش ترى داشتیم.
سابقه نقد ما به شمس قیس رازى با نگاهى سنتى بازمى گردد و نظریه پرداز بزرگ شعر معاصر نیما یوشیج، در واقع نیما هم شاعرى انقلابى گر در عرصه فرم و محتوا بود و هم نظریه پرداز و منتقدى ارجمند و پس از او خود شاملو با همان مشخصات در صفحات پاسخ به خوانندگان و شاعرانى چون اخوان ثالث در بدعت هاى نیما و… هدف نقد از دیدگاه سنتى آن قضاوت، طبقه بندى و توضیح آثار ادبى است…، هدف از این توضیح تعیین روابط یک اثر است یا تاریخ عمومى ادبیات با قوانین ویژه اى از انواع ادبى، با محیطى که در آن به وجود آمده و سرانجام با نویسنده اش، اما نگاه مدرن به نقد امروز مى گوید هر اثر هنرى داراى زوایاى عدیده اى است که برخى از این زوایا را باید از منظر منتقد شناخت.
در واقع هر متن ادبى داراى خصایص متعددى است که منتقد براساس فهم و درک خود پى به زوایاى نامکشوف آن متن مى برد و بر آن مى شود تا چراغ هاى خاموش متن را، یکى پس از دیگرى در دیدگان مخاطب روشن سازد.
منتقد امروز سعى مى کند براساس داده هاى متن، چالش هاى ذهنى براى مخاطب فراهم آورد. یعنى کارکرد هاى پنهان متن را آشکار سازد، به نوعى دیگر هر متن را براساس ظرفیت هاى همان متن مى سنجند.
متاسفانه یکى دیگر از مهم ترین آسیب هاى نقد امروز این است که منتقد امروز از پیش قالب و چارچوبى را در ذهن براساس خوانده هاى خود طراحى کرده است و هر متن ادبى را بر همان معیار، خواهان سنجش است در حالى که باید هر متن را براساس ظرفیت هاى خود سنجید. براى مثال منتقد امروز در نقد یک شعر از فلان شاعر دهه شصت شعر را براساس کارکرد هاى خود شعر و همان دهه نقد نمى کند. مثلاً این اثر در بحث استعاره، تشبیه، تتابع اضافات، صفت سازى، آشنایى زدایى یا خرق عادت و… چه رویکرد هاى جدید داشته است. بلکه ظرفیت شعر دهه شصت را در قالب ذهنى دهه هفتاد یا هشتاد مى ریزد و از آن شعر کارکرد زبانى، تعلیق متنى و آنچه را که مد نظر در شعر دهه هفتاد و هشتاد است، مى خواهد و اگر آن شعر با معیار هاى سنجش او یکسان نبود از درجه مطلوبیت یک اثر ادبى خارج مى شود.بعضى از ناقدان بدون تامل و مداقه با تکیه بر عقاید خود آن را اصل مسلم فرض کرده، سپس بر طبق همان آرا و نظریات به بحث و نتیجه گیرى مى پردازند و شاعرى را که بر خلاف نظر ایشان سخنى گفته باشد، سرزنش مى کنند.منتقد امروز با به نقد کشیدن متن ادبى، جهانى دوباره مقابل دیدگان مخاطب مى سازد. به زبانى دیگر ناشناخته هاى متن را بیان مى کند. از این رو خالق اثر پس از انتشار اثرش وقتى ماه ها مى نشیند و مى بیند کسى به استقبال انتشار اثرش بر نیامده ، خود دست به کار مى شود. برخورد ما با متن همیشه همراه با پنداشتى است که خود آن پنداشت نیز همراه با تجربیاتى است که در گذشته نسبت به کلام مربوط به آن متن داشته ایم. در واقع براساس برداشت هایى که از خود متن داریم دست به تفسیر دیگر گونه از متن مى زنیم و به قولى در پى شناسایى لذت هایى هستیم که آن متن به ما خواهد داد.حتى در کار هاى به اصطلاح مدرن و پست مدرن امروز که بازگوکننده نوعى عدم قطعیت در متن است و به گونه اى فریاد بى معنایى سر مى دهد، منتقد باز درصدد فراهم آوردن چالش هاى معنایى است.منتقد معاصر در هر صورت سعى مى کند با توجه به آنکه در دنیاى امروز با عدم معناى مطلق در یک متن مواجه است باز دست به یافتن معناى جدید از متن براساس فهم خود بزند و آن را به ذهن من و تو و… تسرى دهد.در واقع منتقد امروز کارش بازشناسى لذت هاى متن در لایه هاى بیرونى و درونى است. در حال حاضر در مطبوعات، یک متن ادبى به طرق مختلف به نقد کشیده مى شود که اغلب فاقد روش نقد آکادمیک است و بیشتر سلایق نقد کننده را در خود گرد آورده است.
منتقد گاه از طریق خواندن زندگینامه صاحب اثر و گاه از لابه لاى سطرها و گاه تئورى هاى ادبى به اثر مى پردازد و پست و بلند آن را به خواننده مى نمایاند.
در نگاه گذشته منتقد براساس بیوگرافى و شناختى که از تجربه ها و نوع زندگى فردى به عنوان نمونه: فروغ، نیما و سهراب داشته به نقد اثر او مى پرداخته اما امروز با توجه به پدیده هایى چون مرگ مولف و غیره، منتقد وقتى که با یک اثر ادبى از فلان نویسنده آمریکایى روبه رو مى شود و هیچ شناختى از او ندارد پس خود را ملزم مى سازد تا براساس کارکرد هاى متن، در فکر چالش آفرینى باشد. یعنى خود متن در این دیدگاه و نظریه برتریت مى یابد؛ چرا که نقد خود خوانشى دوباره از متن است که در پى شناخت رفتار ها و مناسبات درونى عناصر متن است و شاید از این رو است که مى گوید هر متن ساختار و قوانین خود را دارد و در نقد هر متن باید براساس همان قوانین رفتار کرد چرا که اگر بر آن اساس رفتار نشود، نقد دچار نوعى ناهنجارى ادبى خواهد شد و خب خود این ناهنجارى ادبى اثرات سویى را در اجتماع ادبى به بار خواهد آورد.تعریف مدرن نقد مى گوید کار ناقد این خواهد بود که به عامه مخاطبان یارى کند تا از راه داورى هایى که به ایشان ارائه مى شود خود به داورى بپردازند، این کارکردى مطلقاً و اساساً آموزشى است. به این طریق ما مى آموزیم که آثار بزرگ را از آثار کوچک تمییز دهیم.
.ه وبلاگم سری بزن . میزبان خوبی خواهم بود . منتظر نظراتت هستم .
آب و نان
آهای
آدم های مریخی
نیاندازید سنگ
نمی بینید مگر تکان می دهیم
دستمال ِ سفید
نتوانیم اگر
باد تکان می دهد
ما که نداریم دعوا
انسان ها
بسیار به دیدارتان می آیند
آب دارید اگر
کنار بگذارید
ما
نان می آوریم .
مزدک پنجه ای
جنین
از یک جنین مرده چه می خواهی
تو فقط نقاشی ات را بکش
نکن وسوسه
پیکرم را
بگذار خطوط نا موازی این شعر
راه کند باز
به نقاشی ات
نکن خسته ام
در آغوش توست که
شاعر می مانم
نگیر خنده ام
بوسه ات
چشم هایم
بگذار عاشقانه بمبرم
در نقطه های مرگ
این اسب سرکش
رام شود در وسوسه ات
بگذار
من از تو تنها
یک جنین مرده می خواهم .
۳۰-۱۰-۸۴
مزدک پنجه ای
رشت
سلام…یکی م به قول دوستان نه از نسل شما…یکی م که هیچ وقت درکتون نکردم نه اونوقتی که با شوق برای عالیجنابان سنگ انداختین نه اون وقتی که به نفعشون کاغذ تو صندوقا انداختین…از این سیاستم متنفرم یه روزی فکر می کردم آفرین به گنجی از تو دستگاه بلند شد و افشا کرد و دربند شد و… یه روز دیدم اونایی که سنگ گنجیو به سینه زدن رفتن طرف خاکستری ازشونم که پرسیدم .گفتن سیاست همینه دیگه !هنوز نمی فهمی!!! ولی الان می دونم یه چیزیو می دونم دوست:این سرکوبام یه روز از اون ور می شه دیگه برام مهم نیس حرفی که بنفعمه از دهن کی باشه.. شایدم باشه !..ولی می دونم که میدونم که این نوع انرژیو می خوام هیشکیم نمی تونه بگه نمی فهمی میدونم که میتونم بزنم تو دهنش میدونم که هر چیزیو نمیشه با سیاست و این چیزا طاق زد..می دونم که اهدافتون بلنده میدونم که خیلی اذیت میشینو اذیت می کننو ووو..میدونمم که این دفعه رو باهاتون نیستم این دفعه نوبت منه که بگم …به امید اون روزی که همه تو ایران قشنگمون ازش استفاده کنیم با حضور همه عزیزانی که الان میونمون نیستن.
کودک درونت یه دختر ۱۴ ساله ست آقای چهل و چند ساله !
سلام آقای معروفی
بسیار زیبا بود
لذت بردم
اگر ممکن است به من هم سر بزنید
ممنون
سلام آقای معروفی عزیز.
میدانید این نوع نوشتههاتان -اسمشان را نمیدانم، شرمنده!- زیباند. ولی ایدههاش تکراری شدهاند. عشقبازی و رنگها و بوسه و خدا و… کمی تکراری شدهاند.
راستی یک سوال داشتم: شما دوازده فروردین پنجاه و هشت به جمهوری اسلامی رأی ”آری“ دادید؟
سلام و سلام
بهتون تبریک میگم مثل همیشه عالی…
mesle hamishe aali bood
va mesle hamisheh az hemaghate mardim iran dar roozi ke amad delam gerft
ma choghare khafeghanim
این روزها همه در وحشت جنگ به سر میبریم ما را با قلم زیبایتان آرام کنید
عباس جان شعر بسیار زیبا و پر مفهومی بود. به یاد نامه مشترک راسل و انیشتن علیه انرژی هسته ای افتادم.
مائیم که گه نهانُ گه پیدائیم
گه مومن گه یهود گه ترسانیم
تا این دل ما قالب هر دل گردد
هر روز به صورتی در می آئیم
شعر قشنگیه.ممنون.