یک گفتگو

 maroufi3-.jpg


نمی دانم گفتگوی من با سیروس علی نژاد را درباره زندگی و کارهام دیده اید یا نه. این عکس من در آن مجموعه غایب است. همین. اگر خواستید گفتگو را بخوانید بی بی سی را خبر کنید، یعنی اینجا را کلیک کنید.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

22 Antworten

  1. پدر بزرگوارم
    کار سترگ آقای سیروس علی نژاد از گفتگو گذشته است و آن کنکاشی ست که مرور زمان پژواک اش را بازتاب خواهد داد.
    در این گفتگو، معیار ژست های هنرمندانه به عریانی رسیده است.
    و سطح مصاحبه های هنرمندانه را در این گفتگو شما بالا برده اید به حد عرش.

  2. ولیعهد جان! روح‌مان معطر شد! ما از همان وقتی که آن مصاحبه در آمد، منتظر همین شیشه‌ی دوران طفولیت ولیعهد والاجاه بودیم! می‌دانستیم منتظرمان نمی‌گذارید. ما خودمان تمثال منور ولیعهد را نه یکی، که دو تا در ملکوت گزارش کردیم. یقین داشتیم شما هم خودتان یک عکس خوبی که باید می‌گذاشتید با صحن بارگاه ولایتعهدی می‌آورید که زینت تالار نیابت باشد. دست مریزاد! راستی شما از همان بچه‌گی روی صندلی می‌نشستید که نشستن روی صندلی گردون ملکوتی را که همین الآن ذات مبارک همایونی روی آن نشسته است، تجربه کنید. خودمان می‌دانستیم در شناختن گوهر ولایت‌عهدی خطا نکرده‌ایم. شما از همان روزگار قدر ولایت‌عهدی داشتید.
    خیلی خشنود شدیم این تمثال نوین نیابت را دیدیم. تازه شدیم به قدر یک عالم.
    قبله‌ی ولیعهد دوست صاحب حافظه!

  3. پاک از خاطرمان رفت! خودتان بهتر می‌دانید با این اشاره‌ی حکیمانه‌ی شما چقدر یاد ملک‌الشعرا برای ما زنده شد! اما خودمانیم خیلی «اینجا»ی دیگر هست که می‌شود کلیک کرد!
    قبله‌ی ملک‌الشعرا شناس و بی‌بی‌سی خبر کن!

  4. خوشا دنیای خوب خردسالی/ جوانی عاشقی آشفته حالی/ نمی دانم چرا دل می کشاند/ مرا هر دم به این نازک خیالی……. همیشه جاری باشید

  5. چقدر متفاوت با خیالهای پیر من. هم شما و هم آقای علی نژاد که در همین نزدیکی است و چه خوب . اما من همچنان شما را پیرتر از سن پیامبران حس خواهم کرد.خالق حسینای من!

  6. چقدر شیرین است این بچه…چقدر آرزو ها در چشمانش میدرخشد…دلم میخواهد بغلش کنم و مانند عروسکهای کودکی ببوسمش…

  7. سلام آقای معروفی. تلنگری (کلیک) زدم و بی بی سی را خواندم. عکس های جدید شما را هم دیدم. با چای قند پهلو . همان چهره مهربان و صمیمی با نگاهی ژرف . یاد عکسی از اگناسیو سیلونه خالق نان و شراب افتادم. عکس ها پر حرف بودند. یا بقول خودت یا کی بود؟ هوا پر از واژه بود. محموددهقانی

  8. سلام آقای معروفی عزیزم .
    آقای معروفی تویorkut یک گروه به اسم شما باز شده از خودتون و دوستایی که خواننده وبلاگ شما هستن دعوت می کنم که در این گروه عضو بشن . و دوستایی که هنوز در orkut عضویت ندارن mail بدن تا من دعوتشون بکنم.
    گروه آقای معروفی با اینکه چند روزه ایجاد شده ۴۵ عضو داره.
    می بوسمتون آقای معروفی. از صمیم قلب می بوسمتون.

  9. سلام آقای معروفی . چند صباحی بود که نمی شد نوشت . می دانی که چه می گویم . عوارض خاک وطن خوردن است . لینکی که دادید نفسی تازه بود به ما ….. امیدوارم بتوانم ادامه بدهم …… بابت لینک ممنون …..

  10. امروز دیدمش بالاخره، دوست مریم رو می گم ،همونی که اسمش حسینه و دیوونه ی سمفونی مردگانه و دربدر دنبال یه نسخه ی چاپی فریدون می گرده . به مریم گفته بودم بهش بگه اگه اخلاقش رو خوب کنه ! بهش می دم تا بخونتش .امروز اما همش سراغش رو می گرفت منم دوباره سربه سرش گذاشتم که باید شناسنامه ش رو گرو بذاره تا بتونه یه مدت امانت ببرتش . آخرش اما ازاین بازی حالم به هم خورد . باید حواسم به چشمهاش بود وقتی از فریدون می گفت باید حواسم به کامپیوتری که نداره بود ،باید حواسم به همه ی ذوقش ، شورش و تلاشش برای راضی کردن من بود …. اصلا داشتن یا نداشتن یه کتاب درمقابل اون همه اشتیاق چه اهمیتی داره هان؟!!!

  11. ba salam be nevisande ye gerami
    injaneb mayelam ke dastani az shoma dar shomare ye jadide majale shooka dashte bashim. dar soorati ke matlabe chap nashode dar iran dashte bashid, niz khosh hal mishavam ke betavanam an ra kar konam.
    ba tashakor

  12. حسین پناهی هنرمند خوب در گذشت. روزی از دفتر گردون به خانه دوستی زنگ زدم و سراغش رفتیم. در تهران و در شیراز هم با هم ملاقات داشتیم و صداقت ویژه ای داشت. دفتر شما پاتوق خاطره های زیبای زمانی است که به ایران می آمدم و با خیلی از هنرمندان دوست شدم. یاد این هنر مند خوب گرامی باد. محموددهقانی

  13. جناب معروفی عزیز
    مدتهاست که مطالب ارزشمند دلنشین و اغلب تکاندهنده شما را مشتاقانه دنبال میکنم . بر خلاف اغلب دوستان اشنایی من با شما بدون سابقه قبلی و تنها از طریق همین صفحه اما سرشار از ارادت و علاقه است.
    در یکی از مطالب مربوط به شما خواندم که به اموزش نویسندگی مشغولید.
    متاسفانه به دلیل حضور در وطن (!) جز حسرت شاگردی شما سهم دیگری برای من نیست خواهش میکنم موقعیتی مشابه در ایران که مورد تایید شما باشد به من معرفی کنید.از این لطف شما بینهایت سپاسگزارم .شادوپایدار باشید.

  14. آقای معروفی عزیز.همچنان منتظر جواب به ایمیلم هستم که در آن داستانی برایتان نوشته بودم.و دلم برای صدای گرمتان تنگ شده است.اما خوب دیگر هیچی ننوشته ام .روی صحبت با شما را ندارم. آخر اگر خودم بودم می گفتم این همان بود که عاشق نوشتن بود؟؟؟همچنان که خانم منیره از شما خواسته بودند در ایران (تهران)کسی را برای آموزش داستان نویسی معرفی کنید من نیز خواهش ایشان را تکرار می کنم.پیشاپیش از شما متشکرم

  15. سلام
    مصاحبه را خواندم. جالب بود و جوابهای با حوصله ای داده بودی. اگر مصاحبه بصورت حصوری می بود حتما جالب تر بود تا اینکه سوالت را برایت بفرستند.
    موفق باشی

  16. زندگی معنای مجهولی است که ناخواسته وبی اختیاری وارد ان میشوی وبی انتخاب واختیاری باان وداع میگوئی بی انکه خطی ازاین؛سرناخوانده؛: را تغییری دهی .واقعا چه بی احساس وبی وفاست این معنای مجهول .دردهایش را به دوش می کشی باخفت ها وذلت هایش سرمیکنی بی انکه روزنه ای ازمعنای خود رابرتوجلوه دهد.درعوض مرگ حداقل شهامت ان دارد که پوزخندی به ان مجهول زند.لحظه مابین هستی ونیستی لحظه ورود به مرگ چه باشکوه میتواند باشد. لحظه ای که پوزخند مرگ نمایان میشود چه حالی است وتو هرانچه بوده : دردها خوشی ها ولذائذی که چون خود افریدگارش(زندگی) مجهول وانی است را از خود دور می کنی وبراین پوزخند سجده می کنی

  17. شما به چه حقی کامنت ها را حتی بدون اینکه در سایت خود چیزی در این مورد گفته باشید و بدون احساس شرم سانسور می کنید؟ مسعود بهنود چند وقتی را با خود درگیر بود که آیا این کار را بکند یا خیر و دائما این موضوع را با خوانندگان خود در میان می گذاشت. علت آن اینست که سانسور در خون شماست. شما تجربه والای نویسندگی و ژورنالیسم را در نظام جمهوری اسلامی دارید. اگر شما کمی معتقد به تضارب آرا بودید کانون نویسندگان ایران دچار این فلاکت و پراکندگی نبود. مشی شما ناشی از پرورش در سیستم دیکتاتوریست. از دمکراسی ننویسید.