اسلام، و مغربزمین
یک فستیوال ادبی، دهم تا سیزدهم مارس ۲۰۰۵
تازه برگشتهام. تمام شب از پنجرهی قطار به نقطههای تاریک و روشن نگاه کردم. و تا صبح در آن صندلی تکی پرپر زدم. یکی از مسافران کوپهی ما همان لحظهی ورود متکاش را از ساکش درآورد، دو صندلی را به هم چسباند و وسط کوپه کپهاش را گذاشت، و ما سه نفر دیگر فقط به هم نگاه میکردیم و لبخند میزدیم؛ آخر آن زن کلافهی از خودراضی وقتی خوابش برد دستش را کرده بود توی شورتش. یک ساعت بعد پیاده شد و ما راحت شدیم. ساعت دوازده آن دو دختر دانشجو هم متکاهاشان را از ساکشان درآوردند، لبخندی زدند، شب بهخیری گفتند و خوابیدند. من هم شروع کردم به نوشتن و تماشای نقطههای روشن و تاریک.
فستیوالهای ادبی بینالمللی برای من حکم لحظهای را دارد که ورقهای بازی با هم بُر میخورند تا بازی بهتری ارائه شود. این یکی انتخابی بود ویژه با تأکید بر نویسندگانی که خاستگاهشان کشوری اسلامی است (چند نفری اعلام کردند که مذهبی ندارند) یا نویسندگانی که به نوعی در زمینه اسلام کار کرده اند، مخالف یا موافق. این فستیوال در „کونست هاله“ (تالار هنر) شهر وین اجرا شد که مهمترین مرکز هنری اتریش است.
من به مناسبت انتشار „سال بلوا“ در کشورهای آلمانی زبان روز جمعه ساعت ۱۸ بخشهایی از سال بلوا و پیکر فرهاد را خواندم. یک هنرپیشه تئاتر شهر وین قسمتهایی از دو رمان را خواند، و اریک کلاین، روزنامهنگار و منتقد اتریشی که اجرای برنامهی مرا به عهده داشت دربارهی رمانهای من و بیشتر دربارهی پیکر فرهاد حرف زد که: آثاری که از نظر قدرت آدم را یاد کافکا میاندازد و…
و توضیح دربارهی سال بلوا را به خودم واگذاشت. بعد هم در غرفهی کتاب سالن کمی کتاب امضا کردم، بعد یکی آمد یک چکش قرمز کوچولو به سینهام نصب کرد، و شبش با دوستانم کیانوش فرید و جمشید برزگر و دوستان دیگر به آهنگرخانهی بهروز حشمت رفتیم. خوردیم و نوشیدیم و خندیدیم.
قبل از رمانخوانی من کسی هم جلو سالن اعلامیهای پخش میکرد که عباس معروفی جاسوس جمهوری اسلامی است. مطالبی که روزگاری در نشریه قاصدک به مدیریت آزاده سپهری چاپ شده بود، دوباره آمد بالا. بالاخره اتریشیها هم فهمیدند که من جاسوس و قلمبهمزد و رجاله و جنده و عامل هستم. به ویژه آن چهارصد پانصد نفر داخل سالن دانستند که من در برنامههای بسیار مهم اپوزیسیون کله میکشم، گوش میخوابانم، و اطلاعات را به رژیم میفروشم. (گاو پیشانی سفید برای رخنه در این محافل مهم گریم میکند، مثل ماجراهای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی)، و … چقدر دلم میخواست مارکز ایرانی بود. در همین لحظات نیز با خبر شدیم که چون سلطنتطلبان ایرانی در بروکسل از هواپیما پیاده نمیشدند، پلیس به زور آنها را پیاده کرده. باز هم جای مارکز خالی! بگذریم.
فستیوال پایان یافت و ما همه برگشتیم. و اما دستاورد؟ با چند نویسنده مصری و عراقی و لبنانی در یک نشست خصوصی قرار گذاشتیم یک حلقهی مشترک بسازیم که آثار خوب کشورهامان برای همدیگر بفرستیم، ناشر معرفی کنیم، و در چند گام بتوانیم در منطقهی خودمان درست بُر بخوریم و آثارمان را درست و به موقع عرضه کنیم. یک نویسنده عراقی سوسیالیست، یک ناشر لبنانی مسیحی، یک رماننویس مصری که پروژهای شبیه طرح من داشت، و من؛ دستهامان را روی هم گذاشتیم که از این حلقه یک شگفتی ادبی بسازیم. و این برای من از همه چیز مهمتر بود. برای آنها هم مهم بود که آثارشان در ایران ترجمه و منتشر شود، برایشان گفتم که پارسال با طارق علی، نویسنده پاکستانی قراری گذاشتم، و حالا کتابش دارد در تهران منتشر میشود. این هم فهرست شرکت کنندگان به ترتیبی که در پوستر فستیوال آمده:
میرال التهاوی از مصر (نویسنده و استاد دانشگاه)، نوید کرمانی از آلمان (نویسنده و محقق)، عباس معروفی از برلین (نویسنده)، مرجان ساتراپی از پاریس (نویسنده)، گرهارد شوایتزر از آلمان (نویسنده)، ناجم والی از عراق (نویسنده)، محمود درویش از فلسطین (شاعر)، فریدون زیمُگلو از ترکیه (نویسنده)، اشتفان وایدر از آلمان (روزنامهنگار)،سودابه محافظ از آلمان (نویسنده)، اتل عدنان از لبنان (نویسنده)، رشید بوجدرا از الجزایر (نویسنده)، طارق الطیب از مصر (نویسنده)، علی زهما از افغانستان (نویسنده)، امام حمیدان یونس از لبنان (نویسنده)، ادوار الشرات ازمصر (شاعر)، امل الجبوری از عراق، و چند شاعر و نویسنده دیگر. این هم یکی دو سایت مرتبط. و بعد عکس و مطلبی از مریم عزیز، و نیز گزارش کیانوش فرید از رادیو فردا.
خدا نگهدار تا روز هجدهم مارس در نمایشگاه بینالمللی کتاب لایپزیک که در غرفهی سورکامپ باز هم „سال بلوا“ میخوانم و جاسوسی میکنم!
20 Antworten
نمیدانم این کامنتام نیز به سرنوشت دیگر کامنتهایام دچار خواهد شد یا نه! به هر حال همانطور که هر نویسندهای دوست میدارد نوشته و مطلباش خوانده شود هر خوانندهای بیشتر دوست میدارد نظراتاش خوانده شود و مورد امعان نظر قرار گیرد! ولی تمامی کامنتهای بنده در گذشته مورد محاق قرار گرفتهاند، و یا اینکه من بیدلیل پرتوقعام، و نمیبایست از یک نویسنده بزرگ انتظار جواب داشته باشم! شاید هم شما دوست نداشته باشید به سوالهایی که از شما میشود جوابی بدهید! و یا اینکه راهنمای طالبان راستی و قصهنویسی باشید! شاید. کسی چه میداند! به هر حال اینبار نیز مینویسم.
من شخصا از رمانها و داستانهای شما لذت بردهام و در دوران دانشجویی با آنها زندهگی کردهام. مخصوصن „سال ِ بلوا“ و „سمفونی مردهگان“!
و در حال ِ حاضر هم در حال مطالعه „دریا روندهگان جزیره آبیتر“ هستم و از دو سه داستان ابتدای آن نیز لذت بردهام و از شما همین انتظار هم میرفت! و در حال نوشتن نقدی (هر چند با دامنه مصرف محدود میباشد!) نیز بر آن هستم!
قبلن هم گفته و پرسیدهام! به نظر بنده یکی از (یکی از هزاران!) راههای نزدیکی و ارتباط با دوستداران و رهجویان داستاننویسی نقد آثار اولیه و کارگاهی آنان میباشد! مسابقه ادبی بهرام صادقی نیز با توجه به شرکت تعداد زیادی از این رهجویان، میدان ِ مناسبی برای این نزدیکی بزرگان ادبی چون شما بود! دوست میداشتم ( دوست داشتن من چه اهمیتی دارد! نه؟!) آثار تعداد ِ زیادی و یا حتا تمامی شرکت کننده توسط تیم داوری به نقد و بررسی گذاشته میشد تا هم یک دست و پنجه حسابی در باب ِ نقد صورت پذیرد و هم تعداد ِ زیادی از داستاننویسان ِ جوان ِ کشور (که به هر حال ممکن است از میان آنان تعدادی جزو بزرگان ادبی آینده باشند! اینطور نیست؟!) آثارشان مورد بررسی و نقد قرار میگرفت و به نقایص کار ِ خود پی ببرند! (بنده خودم یکیشون!)
به هر حال مجال کوتاه بود و زمان گذرا! بیخیال شدیم!
امید دارم همچنان به راه ِ خود ادامه داده و بنویسید!
نکته آخر هم منباب شوخی:
در این پستِتان نفرمودید سربند امر شریف جاسوسی چه میزان عایدی دارید!
اول هم شدم! ( مثل ِاین تینایجرها! 🙂 )
gahi vaght ha bazi tohmat ha az tarafe ablahan az behtarin tarifhashoon shirin tare. mesle hamin ange jasoosi.felan ke be kooriye cheshme kheyli ha alamdare farhangid va eftekhare ma. payande tar basid
سلام استاد
اگر براتون ممکنه بگین که چه طور می تونم تماما مخصوص و دریا روندگان جزیره ابی تر رو تهیه کنم؟
با کسب اجازه از استاد: اگر ایران هستی الهه جان “ دریاروندگان جزیره آبی تر “ را می توانی در آخرین پاساژ خیابان انقلاب . نزدیک میدان انقلاب. مرکز فروش انتشارات ققنوس تهیه کنی.
سلام.من از شنونده های جمع وین بودم.یک عکس هم در وبلاگم گذاشته ام از مراسم و کتاب خوانی شما.گفتم بد نیست اگر دوست داشتید ببینید:)
کاش به جور میشد شما میاومدین همینجا در کنار ما به کار جاسوسیتان ادامه میدادین:) و ای کاش همهی جاسوسها اینطوری بودن!
چه قدر این عکس که مریم گرفته دوست داشتم!
عباس جون…خوب جاسوسی میکنی دیگه!…چرا بهت بر میخوره؟!!
ریشههای تاریخی چهارشنبه سوری:
http://www.paarsi.com/article_view.asp?ID=45
سلام
اگر واقعا عامل نیستی پس چرا همه به این مطلب اشاره می کنند ؟
اگر همه مخالف یا دشمن شما هستند چرا دوستانتان هم همین حرف را می زنند ؟آنها که شما را به خوبی می شناسند یا شاید می خواهید بگویید از سر قصد وغرض ورزی است !این برای من سوال مهمی است چه من هم یکی از کسانی هستم که چنین نظری دارم :
اینکه نظرم برای خودم موجه و شما دلیلی برای پاسخ دادن به هر اعتقاد شخصی نمی بینید درست اما شما که امروز در قلب اروپای دمکرات وآزاد قاعده های آزادی و شفافیت ابراز عقیده را می بینید واجرا می کنید برای یکبار هم که شده آزادانه وبا صداقت بگوئید اگر این مطالب شایعه است مرکز ونقطه شروعش چه کسی وکجا بوده ؟شما قطعا می دانید چه کسانی از سر حسادت وتنگ نظری چنین لیبل زشتی را ضمیمه یک نویسنده توانا کردند؟
خوشحال می شوم جواب سوالم را اینجا یا در میل شخصی ام ببینم !
خسته نباشید
نوا احمدی تهران
۲۶ اسفند ۱۳۸۳
این خودشیفتگی شما دیگر حال آدم رو به هم می زنه. این دیگر بیمارگونه ست واقعن و البته بی شرمانه خود را با کافکا مقایسه کردن. به تمام زیبایی های عالم قسم می خورم که اریش کلین را اشتباه فهمیدید. یعنی امیدوار بودید که این را بگوید و بعد آنقدر آرزو کردید که حتی شنیدید. این شیتزوفرنی ست آقای معروفی.
خانم یا آقای نسترن بی نشانی!
فیلم برنامه من موجود است، می توانید بروید ببینید. متاسفم که یک جمله ی اریک کلاین چنین شما را برآشفته است که نویسنده ی معاصرتان را با بدترین اهانت ها پذیرایی می کنید، اگر بقیه ی حرفهاش را می شنیدید چه می کردید؟ یک گلوله توی مغزم خالی نمی کردید؟
من هرگز نخواسته ام کافکا یا دیگری باشم، من می خواستم خودم باشم؛ که شدم عباس معروفی. با همین ضعف ها و قدرت ها. گوشم پر از تکفیر و تحسین و تهدید است، باز هم سرم را می اندازم پایین و کار خودم را می کنم. شمای ایرانی هم به جای این اظهار نظرها بروید کتابهام را بخوانید، شاید با آقای اریک کلاین اتریشی هم نظر شدید.
و به طور کلی زیاد برای مقدسات سینه چاک نکنید. چای سبز بنوشید، فیلم ببینید، کتاب بخوانید، موزیک گوش کنید، باور کنید حالتان خوب می شود.
آقای معروفی عزیز،
واقعاً بعضی از اهانت ها و هوچیگری ها ارزش پاک کردن هم ندارند چه رسد به پاسخ دادن.
شاید همین کافی باشه که بگم یک دنیا افتخار می کنم از اینکه با نویسنده ی سمفونی مردگان و پیکر فرهاد هم وطن هستم و هم عصر.
بیش از پیش پیروز و سربلند باشید.
آقای معروفی عزیز
در قدرت نوشتن شما هیچ شکی نیست…نوشته های شما انصافا زیبا هستند…در این مورد اصلا با خانم نسترن موافق نیستم…اما چیزی که مدتهاست فکر من را مشغول کرده است همان موردی است که نوا احمدی به آن اشاره کرده است…مساله ای که بخاطر آن من هم به نوعی دچار مشکل شدم که شرح آن در اینجا نمیگنجد…ممنون میشم جواب من رو هم بدین…ترجیح میدم تو میل باکسم جوابتون رو ببینم…باور کنید برای من مساله مهمیه و حتی اگر معروفی ذاتا آدم خوبی از نظر من نباشه ولی نویسنده بزرگیه و خواندن کتابهاش همیشه لذت بخش.
من دنبال آیدین می گردم …. آقای معروفی ما متاسفانه هنوز فرق نویسنده با قدیس نفهمیدیم. به نظر من زندگی خصوصی آدما ربطی به بزرگ بودنشون نداره… شما مثل نادر ابراهیمی و غلام حسین ساعدی جزو معدود نویسنده هایی هستی که نثرت فقط و فقط امضای خودت داره یعنی نثر معروفی… من همیشه به چشم یه آیدین که چهل سال رد کرده به شما نگاه می کنم . شما یه آیدین زنده ای که هنوز مجنونش نکردند….
من دنبال آیدین می گردم …. آقای معروفی ما متاسفانه هنوز فرق نویسنده با قدیس نفهمیدیم. به نظر من زندگی خصوصی آدما ربطی به بزرگ بودنشون نداره… شما مثل نادر ابراهیمی و غلام حسین ساعدی جزو معدود نویسنده هایی هستی که نثرت فقط و فقط امضای خودت داره یعنی نثر معروفی… من همیشه به چشم یه آیدین که چهل سال رد کرده به شما نگاه می کنم . شما یه آیدین زنده ای که هنوز مجنونش نکردند….
آقای معروفی سلام
نمی توانم و می نویسم . این کامنتی که امروز دیدم حالم را به هم زد و بهار و جست و خیز کودکان را در شب چهارشنبه سوری که برم گردانده بود کمی به زندگی از یاد بردم . مدت کمی نیست که گاهی کامنت می گذارم جایی . اما اولین بار است که کسی را مخاطب قرار می دهم از کسانی که قبلا یادگاری از خود گذاشته و رفته اند
خانم نسترن
همانطور که کافکا معروفی نیست .معروفی هم کافکا نیست . اگر کافکا بود که مسخ را می نوشت و فرهاد را سوسک می کرد و خواب شما را هم پریشان تر .
فرهاد را تراشید هدیه داد به شما تا پریشان نخوابید . اما شما خود را خیلی شیرین یافته اید از قرار معلوم . اسب بالدار باید می تراشید معروفی. یا شاید هم از دست آیدین باید می انداخت شما را در چای تلخ تا ماندگارتان کند در صفحه ای از ادبیات این بوم و بر .شما هم سپاسگزارش می شدید .
بر مدار صفر نگردید . سرتان را بالا کنید تا ببینید قامت افراشته فرهاد را .
رسم من نیست جفا کنم به کسی . اما شما خیلی به جفا تاخته اید . این همه بغض و کینه را از کجا آورده اید شما؟ هیچگاه به هیچکس نثارش نکنید .
“ رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها / وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو “
کینه را بکنید از دلتان . عشق را جایش بنشانید .توصیه می کنم هرچه زودتر عاشق شوید . عشق نگاهتان را عوض می کند و کینه را هیچگاه نثار هیچکس نخواهید کرد .
کافکا نه به زبان من می گفت نه به زبان من می نوشت . نمی توانست بداند و نمی توانست بفهمد چرا ایرانی ها ترقه می زنند آتش روشن می کنند از روی آتش هم می پرند اما باز زردرویند …. مگر کسی به زبان خودش حالیش می کرد .
قدر معروفی ها را بدانید چون نیاز ندارید خودتان را از تن و پیرهن درآرید اسمان را بدوزید به زمین تا بفهمند دردتان چیست .
تن سارتر بیچاره را هم لرزاندید در گور . اگر رنجی دارید به صورت دیگران چرا بالا می آورید ؟
“ سخاوتمند باید بود در رنج کشیدن “ . تهوع را هم یکبار دیگر بخوانید .
عاشق شوید .هرچه زودتر .
جواد_ق
سلام آقای معروفی.عیدتون مبارک. از سمفونی مردگان خیلی خیلی خوشم اومد.می خواستم نظر تون رو در مورد مطالبی که می نویسم بدونم اگر وقت کردید خوشحال می شم راهنماییم بفرمایید . قربان شما.
چرا هی الکی پینگ می کنی؟! بچه شدی؟ یا دلت می خواد جنجال کنی باز؟
سلام . شما چیزی را سرغ دارید که با خوردنش تاثیر مغز چلچله ازبین بره ؟ و اینکه المیرا و سهراب را کجا می شه پیدا کرد ؟