یک دسته گل قشنگ برای فرشته ساری

ماه افتاده است در آبگیر
با نگاهم بر می کشم آن را از آب به آسمان
در تعجبم از ماه
نه شیون می کند نه شادی
از این غرق و نجات خویش

„فرشته ساری“
امروز با شاعر „قاب های بی تمثال“ حرف می زدم. صداش گرفته بود. تهران که بودم گاهی در زمستان غمگین می یافتمش، اما نه اینقدر. امروز صداش در تلفن غمگین تر از همیشه به گوشم می آمد. گفت که مادرش را هم از دست داده است. غم صداش البته عمیق تر از حد معمول بود. بهش گفتم که این حالت ها اصلا به او نمی آید. و همان لحظه یادم افتاد که خودم هم تا دیروز وضعیتی بهتر از او نداشتم، اما ماها یاد گرفته ایم که چه جوری ذهنیت انفعالی و یا به قول معروف ارواح خبیثه را با اردنگی از خانه ی دل بیرون بیندازیم. ما چیزی نداریم جز همین نوشتن و خواندن و به گردن یکدیگر آویختن: من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه…
و ما که سال های جوانی مان غارت شده، گاهی همین چند سطر را می نویسم و سر بر شانه ی مهربانان می گذاریم و می گذریم. نمی دانم چرا امروز به فرشته تلفن زدم. یک ماه پیش به خاطر شیرین و جایزه نوبل زنگ زدم و شادمان یافتمش. فرشته حتا اگر غمگین باشد، شادمان می نماید که به غرورش خط نیفتد. آن که ماه برکه را به آسمان می کشد، حتما می تواند اندوه را به برکه افکند. می گویم می تواند، چون به توانش ایمان دارم.
اسبان عشق و مرگ
می تازند هم سنگ
یال ها شرابی و شبرنگ
بافته می شوند در هم
سواران
یگانه اند.

„فرشته ساری“
نمی دانم چرا رفیق و همراه سال های گردون م امروز غمگین بود، و نپرسیدم ازش. فقط می دانم اگر در تهران بودم یک دسته گل قشنگ می گرفتم و به دیدارش می رفتم که مثل همه ی آن سالها، ساعت ها حرف بزنیم و موزیک گوش کنیم. و می دانم اگر به دیدارش می رفتم چند شعر تازه هم برام می خواند.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

14 Antworten

  1. سلام آقای معروفی عزیز
    گاهی اوقات غم دوست از غم خود آدم برای آدم سنگینتر میشه!
    نامه آقای شکر اللهی رو امروز در مطالب قبلیتون دیدم و جواب خوب شمارو..
    ممنون که اینجا رو مامنی برای دوست کرده اید:)
    داستانهاتون رو هم دوست دارم!

  2. monsieur A.M ..
    in ye yadegary nist…
    in ye avaz e .. baraie hame abi ha.. baraie hame samphony ha ..
    baraie hame nosha ha .. baraie hame sharab ha ..
    baraie hame zakhmeh haie ke hich vaght zadeh nashodan….
    baraie hame avaz haee ke hich vaght khondeh nashodan ….
    in ye yadegary nist ..
    in ye avaz e baraie tu.. baraie avaz haie abit…
    Ezzat Ziad

  3. dastane „aramgahe asheghan“ fereshte saris ra khandeam.cheke sewome baran,atre kaj ra bidar mikard.moshtam ra bas kardam wa sam?e kaj ra bar sange bebeshte gur andakhtam.goftam:“har doye ,anha yek ghese bud.shoma surate khod ra as buse shostid wa dochare ghose shodid,an jawan gol ra bardasht,ashegh shod wa o ham dochare ghose chod.faghat shoma hich waght be ghese khodetan ehteraf nakardid. hata be khodetan.

  4. عادتم شده است این مدت. می آیم این جا و می روم. یادداشت هایش را می خوانم و بعد تا وقتی که چشمانم بگذارند، کتابش را… غزاله یادت هست؟ سمفونی را تو به من گفته بودی بخوانم. یک سال بعد خواندمش، ولی صفحه ی اولش نوشته ام اسمت را. هرچند، دیگر نمی دیدمت… بعد امروز من می آیم این جا. تو آوازی خوانده ای برایش. از „عزت زیاد“ت می شناسمت. غزاله؛ چشم هایم باید خیس شوند. این طور فکر می کنم. دست که می کشم رویشان اما خشک خشکند. می بینی؟ دیگر آن قدر از آن روزها دور شده ایم که این روزها دل تنگی هم از یادمان رفته است. اما… غزاله، این برای من و توست شاید که فراموش می کنیم. دیگرانی که یادشان می ماند سخت باید باشد برایشان. استاد از آن دیگران است، نه؟ کاش تمام شود. کاش این قدر بزرگ نبود برایم که من نتوانم حتی حرف بزنم با او. که بگویم کاش برگردد. که بگویم برمیِ گردد… یکی می گفت دلم روشن است. که بگویم مال من هم.

  5. سلام فریدون سه پسر داشت در حد شاهکاری است مثل سمفونی مردگان . سمفونی را همان سال اول انتشار یکنفس خواندم . نفسم تازه شد . غمنامه ات را خواندم از زندگی در آلمان و حکایتهایش . غمت کم . سرت سبز باد .
    سرو

  6. salam va hezaran dorod bar omid bakhshe ensanhaye gharib
    man ra be bozorgi va lotfo karame khodetan be khatere taype fingilish bebakhshid. digar midanid ke majboram baraye ertebat ba shoma be hamin ham ghane basham .be khodam mibalam va az khodaye bozorg mamnonam ke mitavanam bebinam, bekhanam va biamozam .baz ham mamnonam az hame mohabbathaye shoma

  7. آقای معروفی عزیز سلام !
    امید وارم همواره سالم و سر افراز باشید .چندی پیش ایمیلی برایتان فرستادم نمی دانم راپرت من به دستتان رسید یا نه !؟ در هر صورت برایتان آرزوی پیروزی و شاد کامی دارم. رمان فریدون سه پسر داشت مثل سال بلوا حکایت از هم پاشیدگی عشق و معصومیت بود. من در این اثر زیبا اما درد ناک حضور ترا در وجود مجید دریافتم. انسانی ارمان گرا و بی یاور. نماد نسلی که در کشاکش آنهمه درد و رنج عاقبت به دست دژخیم ترین مردم که ذاتشان با حیله و دو رویی عجین شده کشته میشود. پیروز باشید. به ما هم سری بزنید. به امید دیدار

  8. ارواح خبیثه به روی خوش ما نیامدند که به اردنگ بروند ماندگارند و شما زیستن با آنها را نیکو آموخته اید اما اگر خانم ساری را غمگین یافتید سرزنش نکنید که به همین غمهاست که دل اهورایی می شود و روح بلند همت و به همخو شدن با درد است که مصدق به منظومه هایش به یاد می ماند و معروفی به سمفونیها و بلواهایش.

  9. استاد. من به شما لینک دادم. ۵ دقیقه از وقتت را برایم بگذار و بر نوشته هایم نظر بده. من با مکتوباتت بسیار گریسته و خندیده ام…

  10. سلام اقای معروفی . شما و فرشته ساری همه عزیزانی که ماه را از اب می گیرند و اندوه را به ان می دهند ، زنده باشین من نیز ذسته گلی زیبا از خیال و رویاهایم را به شما تقدیم می کنم . دردو بی پایان بر شما

  11. khabare fote madare fereshtehe aziz ra az dooste khoobam mohamad e sharfi shenidam va besyar moteaser shodam. tasvire zane riznaghshi ke be sakhti rah miraft va dar chehrehash salha khastegi va tanhaei ra mididi. hameye ma taha boodim va ma’mani nadashtim
    va hameye ma dar tanhaei aziztarineman ra veda migooeim
    mara dar ghame khod sharik bedan
    farzaneh