هشتم مارس

 

چشم‌هام
برای همه جا
در و پنجره می‌سازد
شاید بیایی.

عاشق چشم‌هات باشم
از در راهم می‌دهی
یا از پنجره بیایم؟

کف دست‌هام را بر صورت پنجره
سرد می‌کنم.

بر کلمه‌هات چشم می‌کشم
بوی تنت را در ذهنم می‌چرخانم
که چیزی نبینم دیگر.
برای بودنت چه کنم
آقای من؟

و حالا باز برگشته‌ام
مرا نمی‌بینی
مثل سایه در اتاق راه می‌روم.
و می‌روم
که دنبال تو بگردم.

دوری تو
مزه‌ی قبر می‌دهد چقدر!
این گلدان هم پژمرد
کسی آبش نداده بود.

دست‌هات توی دست‌هام بود
و بیدار شدم…
می‌خواهم
باز چشم‌هام را ببندم.

سراسیمه می‌آیی
خودت را می‌سپاری به دست‌های من.
با تنت چکار کنم؟

پلک می‌زنم
و به سقف خیره می‌شوم.
با نبودنت چکار کنم؟

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

17 Antworten

  1. این همه خیال باریدن
    این همه مرگ باریدن
    می شود روزی خیال نباشیم
    سایه های سیاه نباشیم
    خودمان باشیم با تن هامان
    که در برکه ای از بوسه ها
    شست و شویمان داده باشند؟

  2. سلام استاد
    – مثل همیشه دل نواز و روح نواز بود شعرتان … چقدر زیبا بود:سراسیمه می‌آیی … پیرهن چاک و غزل خوان و …
    -تبریک به خاطر ترجمه هاتون… از رادیو فردا شنیدم
    راستی من یه „سلام“ فرستاده بودم رسید به دستتون؟
    با سپاس

  3. خدا اول شما رو خلق کرد؟ یا کلمه رو ؟ یا عشق رو؟
    هر سه رو با هم افرید . شما تجسم والاترین کلمه هستید : زیبایی…
    بیشتر از این چیزی نمیشه گفت…
    باز هم کلمه کم میارم و باز هم سه نقطه…

  4. شیرکوی عزیزم شعری دارد با عنوان „زن“ گوشه هایی از آن را تقدیم می کنم به تمام زنان سرزمینم
    هشت مارس…خواهر من است ( تنها پسرش قربانی قیام شد)
    هشت مارس…مادر من است ( گل خوش عطر و ادای آنهمه سال)
    هشت مارس… همسر من است و فامیل من است به تمامی
    هشت مارس…بله برون تازه تر ین شعر من است
    امروز ثانیه و دقیقه و ساعت زن است
    امروز زندگی زن است ، سرزمینم همه زن است
    امروز کردستان زن است
    اکنون وقت خواندن است
    سر و تنت را کفن مکن زن
    گلزار را چگونه کفن می کنی
    گل گندم را چگونه کو یر می کنی
    گل و گیاه را چگونه به بند می کنی
    آزادی را چگونه زنده به گور می کنی
    سرت را مپیچ در پارچه کهنه ها زن
    تنت را مفکن در تابوت چادر و
    گیسوانت را مسپار به ظلمت مقنعه
    سر و تنت در تار یکی غم انگیز است زن
    سرت مشعل است و
    تنت دسته ای از گل
    سرت را بده به دست گل آفتاب و
    تنت را بسپار به قطرات باران…..

  5. چقدر دلتنگ اینجام,چقدر دلتنگ شنیدنم..هنوز نخواندمت…دوباره می آیم..شاید با لبخند,شاید با سلام….شاید بی کلام!

  6. سلام…سلام…سلام
    کسی که در نگاهم تبسم نکرده است
    و دست مرا هیچ کس گم نکرده است
    غروب غم انگیز را دوست دارم
    که خورشید بر من ترحم نکرده است
    و تصویرم از ترس یک سنگ وحشی
    در آیینه با من تکلم نکرده است
    مگر غیرت آب را خواب برده است
    که کس التفاتی به گندم نکرده است
    دلم با قناری است، دستم اگر هیچ
    به آواز مرغی تیمم نکرده است
    پر از برگ زرد است، باغی که دارم
    هنوز آسمان رو به مردم نکرده است
    دلت بهاری

  7. هیچکس حرف منو باور نکرد که می گفتم شما شعر هم می گید! اونم شعرهایی با این عمق و به این دلنشینی! حتی حاضر نشدن آدرس سایت رو ازم بگیرن! پس همه شعرهاتون رو تنهایی می خونم! لذت خوندنشون رو هم با هیچکس تقسیم نمی کنم:)

  8. و تو ای دختر وطن ، انسان!
    امروز روز زن در ایران احمدی نژاد است! تو که میدانی، من هم میدانم. همه انسانهای آزاده میدانند. تمام تنهای زخم خورده، بدنهای کبود شده زیر باتوم روبوت ها که من هم به آنها میگویم آدمکهای چماق بدست خامنه ای و احمدی نژاد و … که روبوتها شعور و احساس و انسانیت خود را بی بها فروخته اند ! امروز با حضور تو، با حضور تمام دوستان سرخورده از رفتار وحشیانه ی آدمکهای بی احساس زیر چماق و باتوم و لگد و مشت و توهین به در جدا کردن کشور عزیزم ایران از جهان یقین پیدا میکنم. اینجا ایران است جایی که نظام و قانون و حکومتش منحصر به فرد است! جایی که تقویمش منحصر به فرد است! جایی که روز شمارش از ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن یاد نکرده است!سخت است در کشور خودت شاهد به قهقرا کشیده شدن بشریت باشی. سخت است بفهمی شکنجه، آزار، ترور، استبداد، دیکتاتوری بی اندازه است. سخت است لمس کردن باتوم چماق به دستها ، انداخته شدن در گودال آب در قحطی عاطفه، غیرت، انسانیت .میدانم عدالت را روی تنهای کبود نوشتن یعنی چه. میدانم خفه کردن فریادهای آزادیخواه یعنی چه، میدانم شکنجه، هتک حرمت ، دشنام شنیدن یعنی چه، آخر من هم زخم خورده ی چماق به دستهایم. من هم هتک حرمت شده ام ، من هم… روبوتها که احساس ندارند، بی هویتند. بی هویتها تنها می توانند وطن فروشی کنند، می توانند برادر کشی کنند، آخر روبوتند.

  9. دوست دارم بشینم هر چقدر دلم میخواد گریه کنم. چه کسی باور میکنه که من یه دل سیر هم نمیتونم دیگه گریه کنم. انگار دلم پر از قلوه سنگ شده.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert