هزار دلیل

 اگر برای یک غلط هزار دلیل بیاوری می‌شود هزار و یک غلط.

ابوعلی سینا

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

34 Antworten

  1. سلام آقای معروفی
    چند روز پیش نزد استاد لطیفی بودم …صحبت شما شد..و ایشون فرمودند که شما زمانی بسیار معتقد به دین بودید ..البته مسئله ای بسیار شخصی است…اما بسیار دوست دارم که از خود شما بشنوم….
    چند قرنی از دوران تفتیش عقاید گذشته.
    به چیزهای قشنگ تر فکر کنید.
    عباس معروفی

  2. کاشکی اینقدر شهامت داشتم که به اشتباهاتم اعتراف کنم .کاشکی…….
    p.s یه سئوال بی ربط: عکسها دستتون رسید؟
    سپیده عزیزم
    سلام
    ممنونم از لطف تون. بله عکس ها رسید.
    مرسی. چند روزی شدیداً گرفتار و در سفر بودم.
    عباس معروفی

  3. آخ آخ سلام یادم رفت
    امیدوارم گذرتون به اینورا هم برسه و ما افتخار پذیرایی از شما رو داشته باشیم
    با کمال میل و خوشحالی برای دیدن شما می آیم.
    عباس معروفی

  4. برای من ایران و غیرِ ایران وجود ندارد. تاریخ و گذشته‌ی هر ملتی که درست باشد در نظرم دلکش است. در قلبِ من یادگارهایی‌ست که مربوط به دیگران می‌شود ولی شبیه به یادگارهای خودِ من نیست.
    برشی از کتابِ نامه‌های نیما یوشیج به نام „حرف‌های همسایه“

  5. آقای معروفی بسیار عزیزم سلام
    به دخترتون سلام برسونین و بگین که من به شدت بهش حسودیم میشه بابت شما!!
    چیز جدید ننوشتین ؟؟ کتاباتونو به آدمایی که دوست دارمشون هدیه میدم و دیوانگیشونو بعد از خوندن و لذت سرشارشونو نگاه میکنم و کیف میکنم
    یه بار هم یه جواب برای من بنویسین که حد اقل دلم خوش باشه دیگه !!!
    قصد جسارت نداشتم چون شما اونقدر بزرگ هستین که تنها اسمتون عطش ادبی آدم رو بنشونه ولی میگن آرزو بر جوانان عیب نیست.
    اعظم عزیزم
    یادت باشد:
    همه ی نام ها یک نام اند
    همه ی چهره ها یک چهره اند
    همه ی قرن ها یک لحظه اند
    و برای همه ی قرن های قرن
    جفتی چشم راه آینده را سد می کند…
    «سنگ آفتاب، اکتاویو پاز، ترجمه احمد میرعلایی»
    خوب و شاد باشید.
    عباس معروفی

  6. سلام آقای معروفی. درباره قصه زمانه چند نکته به نظرم می رسد که انتظار دارم به آن ها پاسخ دهید. ۱) در فراخوان اولیه گفته بودید که تعداد کلمات قصه های ارسالی باید ۱۵۰۰ کلمه باشد. بسیاری از نویسندگان از جمله خود من از میان ده ها قصه ، قصه ای فرستادیم که مشمول همین محدودیت باشد . اما در میان قصه های راه یافته به مرحله ی اول شمار آن ها که از ۱۵۰۰ کلمه بیشترند بسیار است و جالب تر اینکه بسیاری قصه های درخشان دیگر حذف شده اند. این جهت گیری به چه معنا است؟ اگر این اصل اولیه فراخوان را فراموش کرده باشید در واقع کلیت مسابقه زیر سوال است و به همه آن ها که شرط و شروط شما را پذیرفتند توهین کرده اید.
    ۲) شما خودتان جزو داوران مسابقه نیستید. خیلی دوست دارم که بدانم چه نقشی در این میان داشته اید. فقط بازی گردان؟ انتظار مخاطبان عباس معروفی خیلی بیشتر از این هاست. لطفا به آن ها احترام بگذارید.
    آقای رضا
    ۱ – اگر در مقالات مربوط به قلم زرین خوانده باشید، در دومین مقاله این شرط ها را برداشتیم تا هر داستان نویسی بتواند یک کار خوب ارائه دهد. ظاهراً شما دقت نکرده اید و یا نخوانده اید.
    ۲ – برای داوری، هم اسم داستان نویس پنهان است، هم اسم داوران.
    بنابراین فقط خود داستان است که باید بدرخشد. و هیچ شائبه ای نمی تواند متوجه برگزارکنندگان باشد.
    ۳ – تاکنون حدود چهارصد و شصت داستان رسیده، که چهارصد و پنجاه تا از آنها برنده ی نهایی نخواهد بود، فقط ده داستان در مرحله ی نهایی برگزیده می شود.
    ۴ – از بین کارهای رسیده حدود دویست داستان به مرحله ی دوم راه پیدا کرده است. ولی ما همه ی داستان ها (همه چهارصد و شصت داستان را) منتشر کرده ایم. شما کجا در کجای جهان دیده اید که این گونه به آثار اهمیت بدهند؟
    کاش به جای ناسپاسی، به فکر نوشتن یک داستان بودید که در دومین دوره ی مسابقه ی قلم زرین زمانه (۱۳۸۷) مقام نخست را کسب کند.
    کاش.
    ۵ – من در کنار مهدی جامی تهیه کننده و کارگردان این برنامه هستم، و نیز به عنوان دبیر هیئت داوران نقش دارم.
    ۶ – برای یک داستان نویس برنده شدن و چاپ کتاب و همه چیز تنها بهانه های کوچکی است که داستان زیبایی بنویسد.
    با مهر عباس معروفی

  7. سلام استاد.فقط خواستم بگم: سمفونی مردگان زندگی من رو به کلی تغییر داد. ممنون برای همه چی .خدانگهدار

  8. سلام جناب معروفی. من از جمله خوانندگان و ارادتمندان آثار شما هستم . این به جای خود. نه تنها ناسپاس نیستم که از این حرکت واقعا فرهنگی و بی شایبه ی زمانه و همکاران شما هم خوشحالم. اما سوال هنوز باقی است. آن ها که در همان ماه اول بر اساس فرمت ۱۵۰۰ کلمه برای زمانه قصه فرستادند در کجای این دایره قرار دارند؟ اگر از اول این شرط را نمی گذاشتید بهتر نبود. به هر حال خیلی ها هنوز هم فکر می کنند آن شرط به قوت خود باقی است چون چند نفر هم این سوال را مطرح کردند اما پاسخ نگرفتند. حتما ق می دهید که میان یک قصه که محدودیت وازگانی دارد با قصه ای که از آغاز بدون این محدودیت نوشته شده فرق بسیار است. درست مثل دو با مانع و استقامت می ماند که یان آن ها از نظر قدرت نمایی فاصله از زمین تا آسمان است.حداقل دویست داستان با همین فرض اولیه و شرط برای زمانه فرستاده شده آن وقت آن ها را می گذارید کنار قصه هایی که بی هیچ محدودیتی نوشته و فرستاده شده اند؟ سوال مهمی است …
    عزیزم رضا
    همینگوی چند داستان دارد که نیم صفحه هم نیست، ولی شاهکار است.
    در همین داستان های ارسالی به قلم زرین زمانه من چند داستان بسیار قوی دیدم که در برنامه اینسو و آنسوی متن آنها را خواندم و چیزی درباره شان نوشتم.
    تو رو خدا یک داستان قشنگ بنویس.
    عباس معروفی

  9. سلام بازهم مهربانانه…به معروفی عزیز….نمی خواهی ازخودم .گله کنم که چرا ؟بازآمدم اینجا…اما مگرمی شودنیامد…تومعروفی هستی ازنوع عباس…پس بایدبه دیدنت آمد…هرچندبه دیدن کسی نیایی ….گاهی وقت ها که فکرمی کنم…البته گاهی وقت ها…می بینم آدم های بزرگ وکوچک زیادی درون کله ام، آمد ورفت داشتن…آدم های کوچک زود رفته اند تا شاید روزی برگردند وبرگرده من به تماشای ستاره ها بنشینند یا شاید بزرگ شوند …بزرگترازبزرگ….اما آدم های بزرگ هم، زود رفته اند …کله من یعنی ناما جعفری این قدرکوچک بود که آدم بزرگ ها درونش جا نمی گرفتن…به دیداری باز.تازه امیدوار

  10. سلام آقای معروفی عزیز
    پست دوم وبلاگ را چند روزی دیر خواندم و چند روزی دیرتر وقت پیدا کردم (دقیقا باید این روزها و اینجا بگردیم تا وقتی پیدا کنیم) برای نوشتن کامنت.
    امیدوارم مسابقه داستان رادیو زمانه به سرانجام برسد و این سو آن سوی متن نیز به فرجام خوش و معروفی داستان بنویسد و رمان و …
    فریدون سه پسر داشت و عباس معروفی هزار سودا
    باز هم وقتی پست زیری را خواندم خوشحال شدم. امیدوار.

  11. پیام دوم مرا حذف کردید. مهم نیست. جایی دیگر نقدم را خواهم نوشت اما خودتان توجه بفرمایید به دو نمونه از پرسش نویسندگان و پاسخ زمانه :
    آیا محدودیت و ضابطه ای در تعداد کلمات استفاده شده در داستان وجود دارد؟ آیا حداقل یا حداکثری باید رعایت شود؟
    ———————-
    زمانه: حداکثر طول داستان ۱۵۰۰ کلمه باید باشد
    — علی ، Apr 14, 2007 در ساعت ۱۱:۱۷ PM
    و
    جناب معروفی دوست داشتنی اینجوانب!!! هم ۲تا از داستان هایم رادقیقن ۵بار فرستادم.ولی مثل اینکه خبری نیست انگار.
    پیشنهاد میکنم یک صفحه ای مثل سایت سخن باز کنین که یا داستان رو از اون طریق بفرستیم یا همچین جایی برای بروس کردن/
    وبعد معذرت میخوام یه چیز دیگه در مورد محدودیت ثانویه تون که اولش ظاهرن بدون محدودیت بود :(البته این را برای خودم نمیگویم )فکر میکنم ۷۰ درصد داستان های کوتاه اکثر نویسندگانی که تا حالا خوندیم حجمی بین ۸ تا۱۰ صفحه داره(رنج معمول) که چیزی بین ۲۵۰۰تا۳۰۰۰کلمه میشه وفکر نمیکنم شرط ۱۵۰۰کلمه ای زمانه خیلی جالب باشه .
    وکلن بهتر بود مانیفستتون رو تواین قضیه مشخص میکردین: تمام محدودیت ها وچیز های دیگر ویک خورده برنامه ریزانه تر/ویه چیز دیگر در همین مورد اگر کسی داستان مینیمال بفرسته هم قبوله مثلن در ۱۰۰ یا ۲۰۰کلمه/
    وآخریش همین که این قدر دموکرات مآبانه برای یک جشنواره نظر ها رو منتقل و جواب میدین خودش یعنی اینکه یه چند تا پله از بقیه جلوترین.
    بهروز باشین وپاینده./
    ————————-
    زمانه: اگر آدرس ایمیل مشکل دارد از این آدرس هم می توانید استفاده کنید تا مساله صفحه جداگانه را به نتیجه ای برسانیم
    [email protected]
    — ابوذر قاسمیان ، Apr 20, 2007 در ساعت ۱۱:۱۷ PM
    دیگر چه می گویید ؟!!

  12. سلام آقای معروفی باور کنید من داستانم را در بیست و سوم مرداد یعنی چهارده آگوست برای رادیو زمانه فرستادم اما اسمم توی شانزده آگوستی هاست خواهش می کنم نگید داستان من شرکت داده نمیشه به خدا الکی نمی گم من زودتر از پایان مسابقه فرستادمش خواهش می کنم یه کاری کنید داستان من هم شرکت داده بشه. توی این آدرس که داستان کاملم با عنوان سیاه و سپید زده شده تاریخ بیست و سه ی مرداد بالای صفحه نوشته شده
    http://www.radiozamaneh.org/story/2007/08/post_391.html
    ولی در آدرس پایین که اسم نویسندگان افزوده شده اسم من در زیر نامهای افزوده شده در شانزده اوت است
    http://www.radiozamaneh.org/maroufi/2007/08/post_48.html#comments

  13. وقتی صدای چکاوک می آید
    وقتی صدای چکاوک نمی آید
    وقتی که باد می آید
    وقتی که باد نمی آید
    هر از گاهی که تو را می بینم
    و گاه که چند روزی نمی بینم
    چیزی درونم به لرزه در می آید
    و فریاد می زنم…
    فرشته ی نگهبانم می آید
    دست در گردن من
    و من همواره او را بوییده ام
    در گوشم نجوا می کند…
    برای رسیدن به کلاس بالاتر مشق کردن های کلاس اول اجباریست
    و دست های خط کش خورده ام را می بوسد
    دست هایم باران زده می شوند
    در حالی که برای پدرم
    به سان بابا لنگ دراز می نویسم…
    فرشته نامه را خواهد برد
    و جای پای اشک هایم را
    و این است مشق شب کودکی که دلش کلاس دوم می خواهد!

  14. سلام
    من مشغول خواندن سمفونی مردگان هستم.سوالهای زیادی به ذهنم خطور می کرد.که بهتر دیدم خودتان جواب دهید.
    ۱.منظور و هدفتان از نوشتن این رمان چه بود؟
    ۲. چرا مخاطب باید آیدین را دوست داشته باشد…؟یعنی چرا این همه بال و پر دادن به ما جرای آیدن و مظلوم نمایش دادن او…و نمایش استعدادها ونبوغش! من اینطور فکر کردم که شاید این همه از آیدین تحسین کردن و دنبال کردن او برای این باشد که آـیدن بالاخره پیام دارد!لابد خواسته تا با پشتوانه ی ان همه مدح او من ناخودآگاه توصیه های گه گاه او را بپذیرم و فکر کنم درست است
    ۳. رمانتان آنقدر عمیق است که واقعا آدم را با خودش می برد توصیفات بسیار عالیست اما هنوز جای یک سوال دیگر باقیست. اگر یک موسسه ی ادبی خارجی به این اثر جایزه میداد زیاد جای تعجب نبود…اما وقتی یک موسسه ی ادبی-فلسفی جایزه میدهد،آدم شک می کند که این کتاب چه دارد؟با توجه به آگاهی های مختصری که از فلسفهی غرب دارم به نظرم دارد کمک می کند که با بدنام کردن رقیب اسلامی استدلالت خودش را در اذهان بنمایاند

  15. سلام آقای معروفی گرامی. سمفونی مردگان، پیکر فرهاد و فریدون سه پسر داشت ، در خاطرم مانده است و گردون خواندنی نیز که روزگاری عشق به کلمه را به خاطرها می سپرد… قصه ای نوشته ام که البته از یک مجموعه ی در محاق مانده است. خیلی دوست دارم بخوانیدش. نشانی اش این است:
    http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10917

  16. اما چو خشت اول را کج نهی…….
    گریزی نیست….
    این روزها بد رنگ
    رنگ بد بدرنگی
    ذله می شود آدم!
    دلم شعرهایتان را می خواهد
    خدا را………
    خدا را چیزی بگوی پیش از آن که….

  17. آقای معروفی عزیز
    در کلام ودید شما حتی در توصیف کردن پوست پرتقالی که بر روی آب سردر گم است ردی از جادو پیداست…می پنداشتم دین(از آن جا که برای من هست)باید برای شما هم به نوعی راز شگفتی آور و یا یک زوایه ی عمیق وتاریک از چیزی هستی مطرح باشد (که برای خود من هست) و در عین حال می پنداشتم رسیدن به این ته نشینی و کشف زیبایی در هر چیز نیاز به تر شدنی می داشته…و از آنجا که همیشه از چگونگی شکل گیر ی ر شته های جادویی افکار شما به وجد می آمدم جسارت کردم و پرسیدم…

  18. با سلام خدمت اقای معروفی…
    من یک نویسنده اماتور هستم…
    نویسنده ای که به حد دیوانگی رسیده!
    شما قضاوت کنید…
    تصمیم گرفتم که نوشتن رو رها کنم و به ارتش ملحق بشم!
    این هم اخرین داستان من بود!
    http://www.4shared.com/file/22012403/8d298c7c/__online.html
    دوست دارم که از قلم شما بخونمش!
    در ضمن تصمیم با شماست…
    بمانم یا بروم تا گورم را پیدا کنم.؟

  19. سر فدای دوست کردن نزد ما دشوار نیست
    گرچه این ناقابلی ها قابل گفتار نیست
    *اول سخن ببخشای که بی دعوت آمدیم و …*
    درود
    اومدیم تا عرض ادبی کرده باشیم بر استان کبریایی حضرت دوست
    امید انکه هماره کامروا باشید
    چشم به راه خواهم داشت تا تو آیی و …
    اگر یارای من باشد هر انکه دوست گویندش مرا چه باک از ناپاکی ناپاکان
    بدرود

  20. استاد معروفی عزیز.سلام یک بار برایتان مطلب نوشتم ولی شما نه آن را در کامنت ها گذاشتید ونه به سوالم جواب دادید.شما همیشه با دوستدارانتان این گونه بر خورد می نمایید.؟؟؟؟؟

  21. نمی دانستم
    نمی دانستم که چگونه بگویم حرف دلم را
    همین………
    و به خاطر همین گناه، دلم را به سلاخی گرفتند

  22. سلام
    از تعریف بدم میاد ولی باید بگم قلمتونو بی اندازه دوست دارم..
    خیلی دوست داشتم بهم سر بزنید؛ گر چه خواهش بی جاییه!
    خصوصا دوست داشتم داستانمو (اگه بشه گفت داستان) بخونید..
    من وحشیم مثل طوفان
    وسبک مثل پری که در باد می رقصد..
    من وحشیم و هر بار بعد از نوشتنم می میرم..
    و واژه ها چه زود با من غریبه می شوند..

  23. استاد.خیلی ممنونم سر فرازم کردید.حالا می توانم به خود ببالم و تا مدت ها پزش را به دوستانم بدهم.
    الف.میم.یا.دال.میم
    ببین به خاطر تو چه کار کرده ام
    تمام هستی خود را نثار کرده ام
    امیدم را تنها چیزی را که داشته ام
    به پایت فنا کرده ام
    ولی تو
    لااقل
    میم را برایم بگذار
    آن را برای روز مرگم در نبودت نیاز دارم.
    دوستانم به من می گویند امید و نا امیدی
    این جوابی از اخوان ثالث.شاعر بزرگ
    گویند امید و نومید ندانند
    من مرثیه خوان وطن مرده ی خویشم
    استاد می دانم سرتان شلوغ است ولی خوشحال می شوم نگاهی گذرا بر کافه ی من داشته باشید.

  24. دوست عزیز/ استاد گرامی
    بنده مدّتی است که خوانندۀ وبلاگ شما بوده‌ام. حال از شما دعوت می‌کنم خوانندۀ مطلبی کوتاه در وبلاگ من باشید که آن را نگاشته‌ام، به پاس آموخته‌هایی که با خواندن وبلاگ شما اندوخته‌ام. اگر هم قدم رنجه نخواهید کرد و من افتخار میزبانی شما را برای یک بار هم که شده نخواهم داشت؛ اجازه بدهید همین جا سپاسگزار تمام آنچه که از شما آموخته‌ام، باشم.
    ارادتمند شما
    نفیسه ب.
    http://nafisehb.blogfa.com/

  25. با سلام . آقای معروفی من کتابها و نوشته های شما را خیلی دوست دارم . الان چند سال است منتظر کتاب “ تماماً مخصوص “ شما هستم . ولی از آنجا که به آن اجازه انتشار در ایران داده نشد ، شما آن را در اینترنت قرار دهید تا ما بتوانیم بدین وسیله به آن دسترسی داشته باشیم . من کتاب “ وردی که برّه ها می خوانند “ آقای رضا صادقی را از اینترنت دانلود کردم و توانستم آن را بخوانم . قبلاً از شما تمال تشکر را دارم .

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert