To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
36 Antworten
جور این هم برای خودش یک طوری است
این نظم نوین چه طنز دردناک و جالبی داره:)
آقا اجازه ما هم یه چیزی بگیم؟
تو نیکی می کن و در دجله انداز
منم شیرجه می رم درش میارم
چند روزی دسترسی به اینترنت نداشتم آقای معروفی عزیز، پنجاه سالگی چه طعمی دارد؟ بودنتان غنیمت است…
من تا به حال چیز دیگری فکر می کردم.
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت شاید دهد باز!! (شاید هم یه چیزی غیر از باز!!)
جالب بود، یه چیزی شبیه نظم نوین جهانی!
دورود /
یا به قولی هم میشه گفت :
تا “ باز “ که او را بکشد …
وقت خوش ././././././././././.
ای هم ریشه ، هم درد…
بهار است مثلاً و این شکوفه های زخمی…
عریان برون می آید عشق
به آواز ناهید آب چهر…
بی خبر از تازیانه های بیقرار…
ایزدان ، هنوز هم قربانی می خواهند…
به سرفه ای تلخ… دهانت را می بویند…
مرگ می راند بر دوش خاک
و نگاه صبورت بر آب… نگاهت را می روبند…
آویخته اند مرا بر این چوبۀ دار…
نگاه کن …
از این فراز ، رودخانه چه رنگین است…
چه منظره ای دارد این خط سرخ جاری تا اعماق… اعماق…
سلام آقای معروفی من خیلی برای شما پیام گذاشته ام اما شما هیچ وقت
جوابش را نداده اید می خواستم از شما یک سوال بکنم آن هم این است
که شما فکر نمی کنید ایرانی لیاقت فرهنگ و ادبیات و افرادی مثل شما را
ندارد گفته اید برلین ۱۰۰۰۰ هزار ایرانی داردآن هم پولدار اما دریغ از یک
تماس کوچک با شما و مرکز فرهنگی تان باور کنید هیچ وقت حرف آن افسر
پلیس را از یادم نمی رود که گفت فرهنگ هر ملت به فرهنگ رانندگی آن است
و بعد من از خود می پرسم چنین سیاهه ای که پشت بسیاری از جریان ها
و افراد سیاسی و فرهنگی را خالی کرده اند چه ارزشی میشود برایشان
قایل بود؟همین مردم تهران برای سندیکای اتوبوسرانی چه کرده اند؟
همین سیاهه چه قدر عباس معروفی و سردوزامی و گلشیری و قاسمی
را می شناسد؟اصلا ایرانی چرا دروغ میگوید؟ چرا؟چرا ما در کشوری زندگی می کنیم که می گوید گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
خواهش می کنم جوابی بدهید ایمیلم را برایتان می گذارم
باز در بیابان؟! …
سلام
عباس جان ۵۰ سالگی ات مبارک. ما از این راه دور روی ماهت را بوسه می زنیم. کاری دیگر هم از دست ما بر نمی آید.
من وبلاگ را عوض کردم. وبلاگ قبلی فیلتر شد. اگر وقت کردی قربان دست و پنجه ات آدرس را عوض کن.
موفق و خوب باشی
سلام آقای معروفی عزیز بابا مارو هم یک خورده تحویل بگیرید مگه اونهایی که نوشتن بلد نیستن دل ندارن؟؟؟؟؟خیلی خیلی ………. نوشته هاتونو دوست دارم شما معجزه میکنید یه بار هم پرسیدم جوابمو ندادین چطوری از ذهن یه زن تو کما ، یه دیوونه حرف میزنین؟؟؟؟راستی کتاب زنبق دره رو میخونم ولی باهاش حس نمیگیرم و تو هر خطش میگم داستان به این جالبی اگه به قلم آقای معروفی بود تا مدتها عطش خوندن آدمو سیراب میکرد .شما خیلی گل هستید و دوستتون دارم از طرف من و خودم
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد می کند مشت ترا باز !
درود!
جناب معروفی بسیار خو شحالم که وبلاگ شما رو پیدا کردم و هنوز فیلتر نشده!!! شاید کمی زود باشه تا بخوام در مورد سمفونی مردگان حرف بزنم چرا که هنوز مدت زیادی از خوندن اون نمی گذره.
خوشحال می شوم به وبلاگ من سری بزنید و به ویژه در مورد داستان های کوتاه ام نظر بدید.
motaasefane jenabe ma’roufi shoma hesse tanz nadarid va nemikhahid tanze digaran ra ham bebinid, kafka vaghti mohakeme ra baraye doostnash mikhand az khande roode bor mishod va shoma vaghte neveshtan hezar litr gerye mikonid, gerye konid jenabe ma’roufi va kahndehaye ma ra ham sansur konid
من کامنت قبلی شما را پابلیش نکردم چون از همان اول شروع کرده بودید به کردن نیکی، و این کار را می توانید در وبلاگ خودتان مفصل تر انجام دهید.
اینجا وبلاگ من است.
موفق باشید و مرا سانسورچی بنامید.
عباس معروفی
بی ربط نامه:
گــفت: کـه دیـوانه نه ای
لـایــق ایـن خــانــه نه ای
رفــتـم و دیــوانه شدم وز
طــــرب آکــنــده شـــدم
گــفـت: کــه بـا بال و پری
مـــن پــر و بـالت نــدهــم
در هـــوس بــال و پـــرش
بــی پــر و پــرکنده شـدم
سلام „باز“.
دیگر از شعر خبری نیست عباس آقا !
احتمالا کسی بد جوری توی ذوق ات زده .
اما من یکی خیلی خوش ام می آمد از شعر هایت انصافا. هر چه بود با احساس بود .
دست کم برای گریز از یکنواخت نویسی بسیار پر بها بود . بهتر از این نظم نوین !
مانند پودی بود برای تارهای وبلاگ ات .
بنویس باز.
درود بر شما
آقای معروفی! پنجاه ساله شدنتان را شادباش می گویم.
حضور شما در وبلاگ من آرزویی است بسیار دوردست برایم…
سلام عباس جون! بهتر همون که در بیابان بازمان ندهند
محض اطلاع کمی مفصل در وبلاگ خودم از ماجرای نیکی خانم نوشتم
حوصله ات می شود حرف های یک درخت را بشنوی؟
تا حالا این کار را کرده ای؟
خسته شدم از بس جیغ زدم توی گوش آدم ها و آنها انگار نه انگار…
لااقل کنارم بایست تا یک عکس یادگاری با هم بگیرم
سلام چقدر دلم مى خواد امروز شعرى از شما بخوانم …
پرستو
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند/ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
استاد دیر کردم اما به هر حال تولدتون مبارک.
ما که وقتی از سر حلقه رندیتمان پرسیدیم فرمودند:
باز عبارتی است در نوع سیاست که چون بخواهند مردم کشور را در بند کنند، به کار رود که جامعهای باز داریم و عدالت گستر.
موفق باشید و عاشق
(خلیج )جلی زاده..ترجمه:دارائی
رودخانه
جوانی بلند قد و کمر باریک است
با دسته گلی..تلو تلو
راه می رود
می گویند آن گوشه ی دنیا
زنی..چشم آبی و تپل
در انتظار اوست!
……..
عباس نازنین…وبلاگ طبل حلبی متاسفانه چند هفته پیش هک شد و انهمه کلمه پرپر شد…ناگفته پیداست که قرار گرفتن در لینکهای شما افتخاری بزرگ است..لطف کنید و به جای آن آدرس جدید را منظور نمایید..
دوستدار شما و کلمه:سعید داراییwww.saeeddaraee.blogfa.com
عمه پیری دارم که این شعر را بغلط بجد بدینصورت می خواند:
تو نیکی می کن و در حجله انداز
که ایشان در بیابانت کند ناز
تو نیکی می کن در دجله انداز
که مردی در بیابان خواند اواز
عمرا اگر ایزد چیزی مرحمت کند، آنهم در بیابان.
لزومی داره حرفم به نوشتت ربط داشته باشه؟؟؟!
خواستم بگم دلم واسه ُشعراتُ خیلی تنگ شده
خیلی خیلی….
شاید تنها چیزی که می تونه خوونم رو از لختگی در بیاره…
کاشکی می شد این صفحه یه بار دیگه اوون حس رو داشت…
man o in ayénéhâ divârha
pardehâ,panjerehâye shosteh az bârânhâ
hameh tâ sobh beh ham khireh shodim
va har az gâh beh ham âhesteh
az naboodash goftim
kasra
اه چرا همه سعی میکنند جواب تورو با شعر یا کلمه های قلمبه بدن؟ همه فکر می کنند اگه سخت حرف بزنن حتما موفق ترن . ببین من ولی خیلی ساده میگم : داستان فریدون سه پسر داشت رو خوندم. کلی هم حال کردم . خیلی وقت بود که داستان به این خوش استیلی نخونده بودم. همه چیزش سر جاش بود. خیلی هم معقول تموم شد. باور کن سه بار وسطاش گریه کردم. اونجایی که دست مجید و رویا رو شد نفسم بالا نمیومد. شبها کابوس لاجوردی رو می بینم. جالبه نه؟ فکر می کردی یه روزی انقدر تاثیر گزار بشی؟ اگه من یه روزی این مدلی مثله تو میشدم که حتما کلی خوش به حالم می شد. هر چند که دختر پسرهای الان حال تغییر و تحول رو ندارن ولی من با هر تکون داستانت لرزیدم و یه تکون خوردم. این مملکت با این همه آدمه کوردل لیاقت تورو نداره.
به هر حال خیلی دوست دارم داستان های دیگتو هم بخونم. دارم تو اینترنت دنبالشون می گردم . اگه داشتی برام بفرست خوشحال میشم.
موفق باشی.
خداحافظ
سلام . تولدتان مبارک . مرانخواهید شناخت چرا که به نظر می رسد در مکانی متفاوت از شما باشم اما کارهایتان را دوست دارم . دیگر اینکه امروز سرد زمستانی را می خواهم چادرم را سر کنم . پشت فرمان ماشینم بنشینم و بروم عوض شما تهران را ببینم .
این هم هدیه تولدتان
سلام . برقرار باشید ! چرا مباحث مربوط به داستان در وبلاگ شما باز نمی شوند ؟
راستش ذوق زدم از اینکه اینجام…..یه جوریه اینجا…انگار اینجا بر عکس اون بیرون همه خوبن….
آقای معروفی خواستم بگم منم مثه آیدینم…می خوام بزنم تو دل مشکل….ولی نمی خوام مثه آیدین تموم شم…..
کاش هیچ کس اورهان نباشه……
دل نوشته هاتون خیلی دلیه….
من که معنی تو نیکی می کن و در دجله انداز رو اینجور برام گفتند واصلا با معانی شما مغایرت دارد
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
مصرع اول که مشخصه تو نیکی بکن و در دجله انداز
مصرع دوم که خداوند در بیابان به تو باز(منظور بازپس) می دهد
یعنی باز رو به بازپس دادن و بازگشت دادن معنی کردند برای من نه به معنای باز همان پرنده ی بزرگ