نشانه

———

چند ماه انتظار، نُه ماه؟ سه ماه؟ یک لحظه؟ چند قرن؟ و چه فرقی دارد؟ دریغ از شور، ذوق، حرف، حتا یک نشانه یا یک اشاره کافی بود همه‌ی رنج‌های سفر را به جان بخرد و پا به این دنیای پر از درد بگذارد. وقتی کسی منتظرش نیست، جز این که چشم‌هاش را ببندد و در همان تاریک‌خانه به خواب طولانی‌اش ادامه دهد، راهی هست؟ وقتی چمدانش خالی ست، از خودش خالی‌تر؛ حتا خالی‌تر از اشک‌دان خاطره‌هاش کجا بیاید؟ جز این که سرش را فرو ببرد در شالی که هیچ خاطره‌ای از بویی در آن نیست چاره‌ای هست برای آن بی‌چاره؟ همین‌جوری، به همین سادگی، دیدار به قیامت. شاید…

کی گفته بود: «درد لحظه را کسی می‌فهمد که منتظر می‌ماند.»؟…

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert