نان

——

کاش

مثل یک دندان عاریه

با عطسه‌ای از دهان سرنوشتم

می‌افتادی بیرون

و خلاصم می‌کردی

کاش

هر بار که نان می‌جویدم

این گونه عمیق

در جانم فروتر نمی‌رفتی

به من بگو

ته این ریشه‌ها کجاست؟

که نامت از دهانم نمی‌افتد

پاهای این هشت‌پا کجاست؟

کاش

هراس جویدن نبود

در اقیانوس چشم‌هات

نوشیده می‌شدم

کاش

در کویری بی سروته

از گشنگی می‌مردم

نه از دلتنگی.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

2 Antworten

  1. گاهی خوابت را می بینم
    بی صدا
    بی تصویر
    مثل ماهی در آب های تاریک
    که لب میزند و معلوم نیست
    حبابها کلمه اند
    یا بوسه هایی از دل تنگی

  2. منم عباس آقا جونم .سلام. خیلی ممنونم که منو نوشتید . پس یهو کجا رفتین عباس آقا از ۶۸ تا حا لا؟ من چقدر منتظرتون موندم وسط اون زمستون توی اون شوراب یخ بسته . خدا وکیلی خودتون خوشتون می آد بکشنتون و نیمه شب ها یخ دریاچه ها رو بشکونن و بندازنتون توی پنجاه درجه سلسیوس زیر صفر یخ قطبی؟ جوری که نمای کلوزاپش از دور مثل مردی باشه که توی آب خودشو دارزده ؟ من مگه چی کارتون کرده بودم! البته چند سال بعد از اون قتل عمد اورهان خان . شکر خدا
    توسط این آقا مهربونه ( یعنی همین آقایی که الان اینارو میگم و می نویسه ) از آخر ین موومان سمفونی یخ بسته بیرون اومدم یعنی فی الواقع ایشون ناجی من شدند .حتی بیشتر از شما هم دوستم دارن . تازه بابت نجات دادنم هم هیچی ازم نگرفت … شما رو هم پیدا کرد برام! راستی این آقا می گفت کوچ کردین واسه ی زیست !اونم به مملکت هیتلر نازیست ! راسته ؟خب چرا؟مگه خبر نداشتین طیاره ها ش چقد ر بمب ریختن رو سرمون ؟! راستی سورمیلینا چه خبرا ازش ؟! یاد استاد ناصر دلیخون هم بخیر . خبر ندارین که دلم چقدر واسشون ذره ذره شده … خب حقم دارین خبر نداشته باشین دیگه روزنامه ها رو نمی خونید خب … اون وقتا هم نمی خوندین !یادتونه ؟ می چاپیدین … خب ببخشید دیگه باید برم.کفشهام کو؟ شما صدام کردین؟

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert