داشتم خوش خوشک وبگردی میکردم و سرم گرم بود که وارد فضای ملکوتی خودمان شدم، فضایی که سخت دوستش دارم، و سخت از آن دلگیرم. فضایی که زمانی بوی نان و نمک میداد، و حالا بوی خون میدهد. فضایی که برای گسترش رفاقت گسترش یافت، و حالا میترسم که جدایی آدمها گسترش یابد. نمی دانم اگر نویسندگان همین مجموعه سردمدار یک کشور بودند و هرکس یک اسلحهی کمری داشت تا بهحال آیا چند جمجمه ترکیده بود؟ و شاید با همین تجربههاست که نمیگذارند ما بمب اتم بسازیم، چون یکی از ما گاهی حالش آنقدر به هم میخورد که ممکن است پیش از بالا آوردن برود بالای قبر صادق هدایت و دخل تاریخ و ملت روشنفکریمان را بیاورد. و ما چقدر سخت دهاتی هستیم وقتی در اروپا حضور داریم.
راستش ما هنوز به آن درجه از شهروندی نرسیدهایم که بتوانیم بمب اتمی بسازیم. و راستش دنیا دارد با کمک آخوندهای ایران، و القاعده، و شارون، و جرج دبیلیو بوش، و فداییان اسلام، همراه با نوازشهای اتحادیهی اروپا خواب را بر مردم بی دفاع مسلمان ایران و فلسطین و عراق و افغانستان حرام میکند. و راستش حکومت ایران بزرگترین بازوی این جنایت است در سرکوب انسان، وقتی اصل بیست و چهارم حقوق بشر آزادی انتخاب دین برای هر فرد باشد.
به من چه تو مسیحی باشی یا بودایی یا کمونیست، مهم این است که آدم باشی و حقوق دیگران را محترم بشماری. زمانی مد بود یهودی میکشتند، و حالا به همت رهبر مسلمین جهان مد شده که شاعر خفه میکنند! مسلمانش در وطن شاعر میکشد، کمونیستش در تبعید نویسنده را رجاله میخواند. و چه افتخاری بالاتر از این! به افتخارشان کف بزنید.
من و تو اما مسلح به کلمهایم، مسلح به وبلاگیم، و میلیونها انسان همین حالا گرسنهاند، چه رسد به این که کامپیوتر داشته باشند.
کامپیوتر، فرار، تبعید، تنهایی، تحصیل، بیمرزی، روشنفکری و خیلی چیزهای دیگر همزاد ماست، ما توانستهایم خودمان را از مرگ نجات دهیم و به اینجا پناهنده شویم. بسیاری از ما شعار دادهاند „کارگر“، خودشان را رهاندهاند و او را تنها گذاشتهاند. بسیاری فریاد زدهاند „برزگر“، او را وا نهادهاند و خود گریختهاند. نه کارگرند نه برزگر، ولی کم میآورند و باز هم به حریم روستاهاشان نزدیک میشوند، انگار که گراز به ورزیل حمله کرده است. از همدیگر دشمن میسازند، و چه بزرگ! چه بزرگ شلیک میکنند وقتی سایهی تهدید را در چهرهی یکدیگر میبینند، یادشان میرود که جوانی در راه بوده، جوانی در راه است، از سایهی جوان میترسند وقتی با اخم نگاه میکند، راستش پوسیدهاند در روستا.
اینهمه توهین، اینهمه تهدید، اینهمه نفرت در کلام از کجا میآید تو به من بگو. ما که چیزی جز رفاقتهامان تغییر نمیدهیم، بگو چرا یقه میدرانیم و جر میدهیم فضای ملکوتی رفاقت را؟ چه خوب که ما مسلح به اسلحهی کمری و مابقی آن کثافتهای اتمی نیستیم. وگرنه بار دیگر مجید شریف واقفی را خاکستر می کردیم که با گوشت و خون بفهمد حق با ماست.
یادم افتاد که „ژاله“ حرف قشنگی در رمان „تماما مخصوص“ زده بود، گشتم و پیداش کردم که تلخ نروم، همین:
بیآن که دلیلش را بدانم گیج بودم و تقریباً تمام روز را خوابیدم. سر شب داشتم تلفنی با ژاله حرف میزدم که زنگ زدند. ژاله گلهمند بود و دوست داشت هی از این در و آن در بگوید، لابهلای حرفهاش از همه چیز و همه کس بنالد و گاه نیشی هم به من بزند. گفتم: «آره. خوب همین است دیگر! زندگی در غربت دشوار است. آدم تنهاست، تنها، میفهمی؟»
«یعنی چه که آدم تنهاست. چرا دیگران تنها نیستند؟ هر چه باشد دشمن همدیگر که نیستیم! همه از هم فرار میکنیم، مسخره نیست؟»
گفتم: «کی؟»
«همه. همه از هم فاصله داریم، عباس! ما نسل بدبختی هستیم. داریم از همدیگر انتقام میگیریم، راستش را بخواهی دستمان به مقصر اصلی نمیرسد، از همدیگر انتقام میگیریم.»
22 Antworten
سلام . انسان با همه عظمتش همیشه تنها است . بخصوص نسل سوخته .که شامل حال می باشه .همیشه سرگردان و ناتوان ازاین شرایط .شرایطی که دیگران برامان بوجودآوردندبدون هیچ پرسشی . نسل ما پلی بود برای آینده .. پلی بی پایه بی بنیاد و پوشالی وبه این دلیله که نسل سوم اینچنین پابرعرصه وجود نهاده ……… بی هویت بی احساس وسرشااز خشونت وکینه هستند.
گاهی که آدم حرفی ندارد که بگوید چون می داند فقط انگار هوا را بیحاصل می درد و از سزارین هوا حتی طفلی هم نمی زاید …. هیچی بابا !
گاه خوبی نیست .
پر از نفس باشد سینه تان …
ما هم پریم از بی مهری، مثل تو. ولی با این فرق که تویِ غربت نیستیم!
ژآله هم راستِ راست میگه…
با سلام
وقتی در یک حلقه کوچک توان تمرین دموکراتی، صداقت و حرمت نسبت به یکدیگر وجود نداشته باشد، تفرقه ، از هم پاشیده گی و قهر دیر یا زود گریبانگیر یک به یکمان خواهد شد. نمی دانم چه کسی سبب آزرده گی بعضی از افراد این حلقه شده است. چه خوب بود کسی می توانست بعضی از حقایق را رو و بیان کند. متاسفانه هنوز سنت آبرو داری طناب دار بسیاری از ماست.
به قول سردوزامی هر چه هم تلاش می کنیم گند و کثافت آن سیستم پاک نمی شود و از جایی بیرون می زند.
پایدار باشید
سلام استاد…. ما که اینجا نگاهمان لرزان است .. نگذارید دیده ی ما بر آنهایی که می بینیم شان هم در آن سو لرزان باشد.مگر در ارض ملکوت هم آدم ها دعوا می گیرند و خون درو می کنند …..
شما دیگه چرا؟
شاید نباید اینجا نوشت و این حرفها باید توسط بیگانه ای الوده نشود اما من نظرم را میگیوم گرچه نا خوشایند باشد . حرف پایین هم ربطی به این حلقه ندارد بلکه عمومیست. اقای معروفی ! گمان نمیکنم تکه ی اخر نوشتیتان دلیلی بر این مسایل باشد .شاید مرهمی باشد اما نه بیش.گمان میکنم باید در معنای کلمه رفاقت خوب بیاندیشیم و به سرعت چنین بر چسبی بر ارتباطات ندهیم حتی اگر وجود داشته باشد بلکه بگذاریم دوست داشتن یکدیگرمان خود رفاقت را به ما بیاموزد و گمان میکنم دوست داشتن یکدیگر فرای این ارتباطات مهمترین شالوده ی هر ارتباط تحت هر نامیست. از رفاقت تا پایینترین سطح ارتباطات انسانی که همواره میتواند دوست بدارد خویش را ابزار حتی درست ترین اندیشه ها و یا تفکراتش نمیکند.ولی اکنون درست بر عکس است تفکرات و برنامه ها یکه تاز میدان هستند و ان خو یش را میپیروارند و دوست داشتن ها و بر چسب رفاقت ها ابزار ان هستند.ولی نمیخواهیم این را ببینیم چون برخی از ما کارگردانان این بازی در زندگی هستیم.و گاه دوست داشتن یکنفره در ارتباطات جمعی دردی را علاج نمیکند فریاد ان نیز یا تمسخر ان صاحبان تفکر را برایمان به ارمغان میاورد و یا ان بازی زبیایی خود را در مدتی کوتاه ادامه میدهد .ولی یکه تازی تفکرات ادامه میابد .باشد که بیاموزیم نگاهی به نمایش های بودن و شدنمان و هدف ان بیاندازیم. امیدوارم این حلقه همیشه جایگاه دوست داشتن ها باشد . با این ارزو
با ترس
یا ریش گرو گذاشتن دموکراسی دست نمی یاد
نه امروز
نه فردا
نه هیچ وقت دیگه
…
از ترجمه اشعار لنگستون هیوز توسط شاملو
به عنوان کسی که غربت رو خیل خوب تجربه کرده و با تمام وجودش تلاش میکنه تا این غربت تلخ رو بیرون از خونه نگهداره، باید بگم متاسفانه نسلی راه غربت رو پیش گرفت هنوز از بلوغ کافی برخوردار نبود تا بتونه پایگاه امنی از هم وطنان همدرد برای خودش بهوجود بیاره و همین مسئله باعث شد گرفتار یک غربت مضاعف بشه. ایرانیهای خارج از کشور، اکثرا سعی دارن خودشون رو از بقیه هموطنانشون دور کنن به این علت که اونها رو یا شایسته معاشرت نمیبینن و یا اختلاف عقیدتی با هم دارن و یا دون شان خودشون میدونن که با ایرانی نسشت و برخاست کنن. این عدم بلوغ گاهی آنقدر برهنه میشه که هموطنمون افتخارش اینه که با هیچ ایرانی دوست نیست، دختر و پسرش هیچ دویت ایرانی ندارن و در مجالس ایرانی هم شرکت نمیکنن. ما مردم باهوشی نیستیم و با دست خودمون ریشه به تیشه مون میزنیم و همین میشه که در سال ۲۰۰۲ برای اعتراض به اخراج جمعی از ایرانیها و افغانیها از دانمارک، راهپیمایی برگزرا میشه و به قول تلویزیون دولتی دانمارک، در کمال تعجب و ناباوری، تنها ۲۰ ایرانی شرکت میکنن و باقی همه دانمارکی ها هستن!!!
درود بر استاد گرامی سید عزیز
اول بگویم مدت زمان بسیار درازی است که به دنبال شما میگشتم بعد از مدرسه ایت الله کاشانی وپس از محاکمه ناجوانمردانه شما در ان سالها گفتید که برای رسیدن به هر چیزی باید هزینه ان را پرداخت کرد شما که در این راه بسیار هزینه کرده اید .
پاینده باشید هنوز هم شاگرد شماسعید
متاسفم … همین!
سلام آقای معروفی .امیدوارم که خوش باشید.خوشوقتم که از این طریق با شما در تماسم. وبلگ من شروع بکار کرد .موفق باشید
از ماست که بر ماست.
… درخت پیر گفت: بروید و ببینید که کیست که درختان را از پای درمیاورد؟
چندی بعد یکی از انان بشتاب امد و گفت: نیمی از ماست و نیمی آهن.
دیگری گفت: اری، سرش از اهن است و دسته اش از چوب، دسته اش از ماست.
درخت پیر اهی کشید و گفت: از ماست که بر ماست.
در کشوری که شهر داری ها عرضه حمع آوری زباله های روزانه شهر وندانش را ندارد صحبت از بمب اتم بیشتر به شوخی بیمزه گرانی شبیه است . حرنوبیل که یادمان نرفته؟ رفته ؟ .
سلام اقای معروفی عزیز.
خب این بلایی دو طرفه است. خودمان و آنها به سرمان می آورند. از خفه کردن شاعر گفته اید اما نگفته اید که کی اتفاق می افتد ……من فکر می کنم که بعد از تولد شاعر نیست بلکه قبل از تولد اوست . اکنون چنین است. کسی شاعر به دنیا نمی آید.
سلام
عباس ناراحت نباش این روزگار هم می گذرد. درست است که سخت ولی تمام می شود. درباره گله مندی از این و ان باید بگم وقتی ما نقد را با رو کم کنی یکی می گیریم همین می شود که گفتی. دوست داریم بزنیم فک یارو را در بحت بیاریم پایین تا جلوی جمع ضایع شود!!!
موفق باشی
سلام…من یک چیزی متوجه شدم شما هم ببینید درست می گویم یا نه…گوگل امکانات سرچ فارسی را حذف کرده+ نام کشور ایران….لطفا شما هم ببینید و دلیلش را اگر می دانید به من بگویید…
بنام حق؛
به دوست خوب ابولوفا و ابولوفایان نوعی که برا کنکور زحمت می کشند؛
هر انسانی با دیگری تفاوت داره حتی دو گل؛ مثلا رز قرمز؛ عین هم نیستند پس یه نسخه واحد برای همه پیچیدن صحیح نیست پس میخواهم یه سری کلیات رو صحبت کنم؛ ببین کنکور یعنی رقابت با خود و نه با دیگران؛ با این واقعیت دوران بسیار شیرینی می تونه باشه؛ در اینعالم قانون فیزیک میگه در مقابل هر حرکت نیروی مخالف هست که مانع حرکت میشه حتی اگه همه نیروهای خارجی حذف بشن نیروی اینرسی هست این نیروی سرسخت مخالف حرکت یعنی خودت؛ باید با تمام قوا جلو رفت تابتوان خود رو کشف کرد؛ من کیم و توانای ذهنی روحی و جسمی من برای چی مناسب هست؛ کنکور یعنی کشف این واقعیت؛ بعضی ها خودشون رو به درو دیوار میکوبن غافل از این اصل اساسی
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
بس بکوش که رهرو راه پیدا کردن خودت باشی سعی کن ورزش رو ترک نکنی؛ شنا کوه؛ پیاده روی خوبه؛ نماز رو غفلت نکن که هرچی بگم ازش کمه؛ دوستان خلاق و با اخلاق اگه پیدا کردی خوش به حالت ولشون نکن باهاشون برو و بیا روحت رو صفا میده ذهنت رو خلاق؛ چه عیبی داره یه کار خوب پاره وقت پیدا کنی بالاخره انسان موجود اجتماعی هست و کنکور همش تو خونه و کتابخونه فسیل شدن نیست؛ کنکور ازمایشی ( یک نوع خوبش ) خوبه محک میزنی خودته و کشف میکنی نقاط ضعف و قوت را؛ هنر رو هم داشته باش که به معنای بازی با زیبایی است و خلاقیت رو افزایش میده خطاطی خوبه؛
باور کن به همه این امور با برنامه میشه رسید و رشته ای که با تلاش و مجاهدت پیدا کردی در اون استعداد داری قبول شد؛ حتی اگر هم قبول نشی میگی به به چه دوران خوبی بود کلی کارهای خوب کردم و درحقیقت یه انسان خلاق میشی که حتی اگه دانشگاهم نره میتونه موفق باشه و از خلاقیتی که به دست اورده تو زندگیش استفاده کنه؛ از خدا طلب هدایت کن که او جوابت رو حتما می دهد
و من الله توفیق
سلام آقای معروفی خیلی دنبالتون گشتم و می خوام بگم از کاراتون لذت می بدم تا بعد
آفرین بر این صراحت کلام و نگاه پر عطوفت رنجیده
دیدگانت را می بوسم .
این هم لینک تو و نوشته هایت به مردمان سرزمین “ کانگوروها “
http://hasbohal.blogspot.com/
دمت گرم و سرت خوش باد
توی این باران ریز داریم می رویم سفر . به شدت هر چه تمامتر !
آنوقتها که دل و دماغ داشتم که مثلن چیزی روزنامه وار بنویسم و این عهد لعنتی را نبسته بودم، می گفتم در حد بوندس لیگا دارم عقش می کنم. عباس آقا نگران نباش… (چقدر جمله ی مزخرفی پراندم، اه اه اه )
سلام….عباس معروفی را خاموش نبینم…خسته نبینم…عاشق که سکوت نمی
کند …کجایی مَرد؟