مونترال

حالا در مونترال کانادا هستم. یک دست به رمان تازه، و یک نگاه به بچه های تحصیلکرده؛ این دکتر مهندس های جوان که بر ارابه ای از علوم سوارند و می خواهند تکنیک های رمان و داستان را هم بیاموزند.
چقدر دلم می خواهد هرچه می دانم در طبق اخلاص بگذارم تا آنها به شیوه ها و ترفندهای مدرن داستان مسلح شوند. چقدر دلم می خواهد به بهترین شکلی مکتوب ببالیم، و روزگارمان را "متن" کنیم. و البته لازمه اش این است که متین باشیم.
این هم چشم انداز دل انگیز اتاقم که نغمه و خسرو در اختیارم گذاشته اند. امنیت نوشتن اینجا بسیار بالاست. تکنیک های تازه ای در رمان تازه ام یافته ام که هیجانش دارد مرا می کشد. بگذار بکشد راحتم کند.

P6130160.JPG

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

16 Antworten

  1. سلام استاد. امروز یه مصاحبه ازتون می خوندم و بعد هم مشغول خوندن این سوی و آن سوی متن شدم… بعد یه چیزی قلقلکم داد که ازتون بنویسم تو وبلاگم. بعد که اومدم لینک بدم به سایتتون دیدم که از مونترآل نوشتید. 🙂 خوش آمدید به شهر ما 🙂
    باشید و برامون هی قصه های خوب خوب بگید…
    ————-
    سلام
    بله در شهر شما هستم و کلاسهای داستان نویسی ام فردا شروع میشه

  2. درود بر عباس عزیز و انگار همیشه تنها از صمیم قلبم از اعماق وجودم آرزوی نیکبختی برای شما دارم دستتون رو بخاطر همه ی لحظه های خوبی که برای ما آفریدی میبوسم گرچه از راه دور اما ایمان دارم احساسش خواهی کرد چون شما همه ی احساسات واقعی رو بیش از خیلیهای دیگه میفهمی .من رو که یادتون میاد؟ جواد هرمس
    ————–
    سلام جواد عزیز
    روی ماهت را می بوسم

  3. این رمان های شما ما را هم می کشد…هنوز که هنوز است، مست از سمفونی مردگان، خیره در پیکر فرهادیم… تا رمان تازه تان با ما چه کند!
    ارادتمند… م. علیزاده

  4. سلام آقای معروفی گرامی. شما که تا مونترال آمده اید ای کاش تا لس آنجلس هم بیایید تا شاید ما هم از دیدارتان بی بهره نمانیم 🙂

  5. khosh be halet ke azad zendegi kardy va azady. mesle ye parande ke har ja mikhad par mikeshe va har ja ke bekhad mishine. age adamha mesle shoma nabashan yeki paida mishe ke asireshoon kone va bad mesle man deltangihashoon hamishegiye.
    baratoon arezooye deli shad daram va omidvaram hamishe zende bashi va negahet roo in divar belaghze ta deltangihaye mardomet ro bekhoony va benevisy.
    —————
    سلام افسانه عزیز

  6. سلام آقای معروفی گرامی. شما که تا مونترال آمده اید تا لس آنجلس هم بیایید شاید ما هم از دیدارتان بی بهره نمانیم

  7. سلام استاد خسته نباشی….
    من عاشق نوشته هاتون هستم و همیشه کارهاتونو که حتی الان سخت تو ایران پیدا میشند رو دنبال میکنم…..
    خوشحال میشم از وب سایت من بازدید کنید و واسم پیغام بذارید.کارم تصویر سازی و کاریکاتوره یه چرت و پرتایی هم مینویسم که اگه احیانا گذرتون بهشون خورد محلشون نذارید….راستی علاقه مندای شما همیشه کارهاتون دنبال میکنند پس همیشه و همیشه بنویسید…….
    سجاد رافعی دوم تیرماه نود و یک http://www.sajadrafeei.com

  8. آقای معروفی… نوشته هایتان همیشه تکانم می دهند و چشمانم که مثل دو کاسۀ آب می مانند تاب نمی آورند … بعد از مدت ها برگشتم به وبلاگتان… بعد از خواندن فریدون سه پسر داشت!!! باورتان می شود؟؟؟

  9. سلام جناب معروفی،
    من سالیان سااله که وبلاگِ شما رو میخونم…الان ساکن منتریلم ولی‌ نمیدونستم شما اینجأین تا این مطلبتونو خوندم. خیلی‌ خوشحال میشم اگه بم بگین چه جوری می‌شه احیاناً شما رو ملاقات کرد:)
    در ضمن اگر هم نشه، بلاگِ شما با اون موسیقی محشرش، اولین مکان روزای غمگین، روزای عاشق، روزهای شکست و روزهای پیروزی من باقی‌ میمونه…دوست داشتم بدونین فقط که من خیلی‌ از شعرای شما رو به عشقم تقدیم کردم…مرسی‌ که رابطهٔ ما رو غنی می‌کنین…
    و تو فکر می‌کنی
    زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟
    و تو فکر می‌کنی
    یک سیب چند بار می‌افتد
    تا نیوتن به سیب گاز بزند
    و بفهمد
    چه شیرین می‌بود
    اگر می‌توانستیم
    به آسمان سقوط کنیم؟
    چند بار؟

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert