رفتن ایگناسیو، ترزا، کتابچه و دریاروندگان از حلقهی ملکوت، جوی عصبی در این حلقه فراهم آورد که نمیخواهم به آن بپردازم، من در آن روزها با شیوههای مختلف، با نوشتن مطلب، با صحبت تلفنی و حتا با طنز سعی کردم داریوش عزیز (مؤسس حلقهی ملکوت) را از رفتار غیر دوستانه پرهیز دهم، چرا که آیین میزبانی در مرام او نه اینهاست که کرد. متاسفانه کار به جایی رسید که او طی نامهای خیال تشنه را از ملکوت اخراج کرد و لینکش را از صفحهی اول برداشت. حلقه داشت میپاشید، تا جایی که قرار بود ما هم همگی به جای دیگری برویم و ملکوت را ترک کنیم. مهدی جامی سیبستان البته با سعهی صدر تلاشها کرد که این فضای „تشنج الکی“ رو به آرامش نهد و دوستان به دشمنی نیفتند.
دو سه روز پیش نامهای از حمیرا طاری، داستاننویس و شاعر مقیم سوئد به دستم رسید که بهتر دیدم در حضور همه بازش کنم و همین جا از داریوش عزیز بخواهم که آن را بخواند، و در روزهای نخستین سال نو حلقهی ملکوت را به دوستانهترین نقطهاش برساند، و دوستان رفته را باز گرداند. البته میتواند شانه بالا بیندازد و بگوید „سال نو ما که نیست!“ نمیدانم، همین قدر میدانم که داریوش ملکوت را ساخته است، ولی همهی ما حقی مساوی در پرداختن ملکوت داریم. حلقهی ملکوت مال همهی ماست. دنیای حقیقی که به ما وفا نکرد و مالکیتی برای نگشود، میخواهیم در دنیای مجازی با این احساس مالکیت خوش باشیم. این هم نامهی خیال تشنه:
آقای معروفی عزیز، سلام
پیش از هر حرفی لازم است ذکر کنم هدف من از نوشتن این مطلب همانطور که پیش از این هم در „خیال تشنه“ نوشتهام دفاع از خود نیست. این مطلب را نوشتم چرا که نیاز به نوشتنش را در خود احساس کردم. اخراج شدن از یک وبلاگ چندان مهم نیست. به قول آقای داریوش در عرض نیم ساعت میتوان صاحب وبلاگ شد. برای من مهم آن است حرفهایی را که روزها زیر دندان جویدهام، به زبان بیاورم.
حدود یک ماه از نامهی آقای داریوش (خالق حلقه ملکوت) به من، که در واقع حکم اخراج من از حلقه بود، میگذرد. طی این مدت به جای نوشتن طوماری از اشعار شعرای کلاسیک بر صفحه خالی وبلاگ، به جای قد کشیدن در صورت واژهای آنان و به جای رقص درویشی شروع کردم به غواصی در دریای این زمان و زبان روز. زبان روزانه آن مردمی که آقای داریوش بدون ارائه هیچ ماخذ و سندی مرا به برخی از آنها (گفته داریوش: „راهی که سرکار در پیش گرفتهاید و حلقه اصحابی که گرد شما را گرفتهاند از قبیل مجید زهری، خسن آقا و سایر دوستان هم عقیده ایشان.“) به گونهای ربط دادند. چیزی که هنوز برایم قابل درک نیست در رابطه با ایشان این است که چطور انسانی که آن همه شعر از آن همه ادیب، انسانی که آن همه تئوری از آن همه پروفسور و تئوریسین و انسانی که آن همه از معرفت و مرام دین شریف خود میگوید و گاه و بیگاه مطالبی از آن را بر صفحه وبلاگ خود میآورد، هنوز نتوانسته آداب انسان دوستی را بجا بیاورد و یا چطور میتواند با تهمت بستن به دیگری در صدد انتقام گیری از مخالفین نظریات خود بربیاید؟
من نویسنده و شاعر هستم. نه مسلمانم، نه مسیحی، نه غربزده، نه شرقزده ، نه مجاهد، نه منافق. من انسانی هستم آزاد و آزادی خود را بیشتر از هر دین و مسلکی میستایم. تا به امروز هم نه تابع مرجع تقلید بودهام و نه خواستهام مرجع تقلید کسی باشم. من در پی ارشاد کسی که نیستم هیچ بلکه شدیدا هم از این واژه بیزاری میجویم چرا که این واژه یادآور هزاران دختر و پسر و زن و مردی است که تا به امروز سنگسار و یا اعدام شدهاند.
تجربه دوران کودکی (درود بر خمینی، مرگ بر شاه) و نوجوانی (دیدن شکنجه، تجاوز و کشته شدن هزاران نوجوان دختر و پسر) به من آموخته که نه حکام شریف دین اسلام بویی از انسان دوستی و انسانیت بردهاند و نه احزابی که از دل حکومت پهلوی و حکومت اسلامی برخاستهاند قادر به درک درستی از عدالت، برابری و آزادی بوده و هستند.
من اندیشهی خود را در هیچ چهارچوب سیاسی و دینی قرار نمیدهم چرا که میدانم آن چهارچوب از من بندهای خواهد ساخت در خدمت خدا. خدایی که من زندانیاش خواهم شد و او زندانبانش. من به عنوان یک انسان امروزی که میخواهد در زمان خود زندگی کند (در زبان، فکر و عملکرد) ذهنم را آزاد گذاشتهام برای آموختن از هر دین و اندیشهای.
اگر مجید زهری حرفی برای گفتن داشته باشد با کمال میل از آن استقبال خواهم کرد، اگر خسن آقا که تا بیست روز پیش حتا یکبار هم وبلاگش را ندیده بودم حرفی بزند که از نهان دل مردم ستمدیده ایران بربیاید آن حرف را حتما پشتیبانی خواهم کرد و اگر شما حرفی برای گفتن داشته باشید حتما سری هم به وبلاگ شما خواهم زد.
آقای معروفی عزیز
من و دوستان و هنرمندان دیگر به پیشنهاد نویسندهای مثل شما به حلقه ملکوت گام گذاشتیم. مگر ما آمده بودیم در این حلقه بنویسیم برای تفتیش و تخریب اندیشه و عقاید یکدیگر؟ مگر ما آمده بودیم برای یار و یارکشی؟ آقای داریوش محمدپور در جایی از نامهشان نوشته بودند: „نتیجهی بحثهای ما (کتابچه، سیبستان و ملکوت) خللی در دوستی ما وارد نکرد اما نتیجه تهمتهای شما و یکی دو دوست دیگر دهان عدهای بیگانه با منطق و بحث را بر من و حلقه ملکوت باز کرده است.“
اولا ایشان که „منطق“ داشتند چرا توجهی به این „بی منطقها“ نشان دادند؟ ثانیا من متاسفم، بسیار هم متاسفم برای ایشان که مثل پدرسالارها برای جرمی که دیگری مرتکب شده است به محاکمه زنی میپردازد که اصلا نقشی در بازیهای مردانهی آنها نداشته است.
متاسفانه ایشان به برخی افراد که در „حلقه ملکوت“ مینوشتند و مینویسند به قدری مظنون هستند که نه تنها قادر به تشخیص حق از باطل نبوده بلکه آنچه تهمتش را به من زدند خود آگاهانه برای آن قد علم کردند.
آقای معروفی، همانطور که گفتم من و دوستان جوان و هنرمند و یا هنردوست یکی پس از دیگری روزی به اعتبار حرف شما که حدود سی سال عمر خود را پای نوشتن گذاشتهاید پا به حلقه ملکوت گذاشتیم. در این میان هر کس کار و راه خود را پیش برده است. از خودتان گرفته تا وحید عزیز، کتابچه، ترزا و ایگناسیو، و آنانی که به تبلیغ دین و مسلک خود پرداخته و میپردازند، هیچکدام در یک قالب مشخص قرار نداشتیم.
بارها کسانی به من می گفتند: „در این حلقه چه میکنی…؟“ میگفتم آیا زیبا نیست تمرین دموکراسی با افکار گوناگون در همسایگی یکدیگر؟ چرا که از پنج سال پیش دغدغهام این بود که به آقای پرویز صیاد (در رادیویی)، و به افراد کمونیست کارگری، مجاهدین خلق و دیگران بگویم که در کتابخانههای بینالمللی مانع گذاشتن میز کتاب هیچ گروهی نشوید. آنقدر بد و بیراه به فیلم فستیوالها نگویید، آنقدر تعصبی برخورد نکنید. اگر ما هم تعصب بهخرج دهیم چه فرقی بین ما و جمهوری اسلامی خواهد بود؟
طی مدتی که همسایه شما بودم از همه نوشتم. (نوشتن مسائل روز، ترجمه اشعار همجنسگراها، آوردن اعلامیه چپیها، اشعار شاعران جهان، حوادثی که در ایران رخ داده و…) و هرگز طی این مدت به تبلیغ هیچ اندیشهای نپرداختم جز اندیشهی انسانیت و انسان دوستی. البته لازم به ذکر است که هرگز میانه خوبی با آدمکشها نداشتهام، اعم از مسلمان تا نازیست و کمونیست. از نظر من انسانی که بر اساس اعتقادش (دین اسلام، مسیحیت و…) انسان دیگری را تکه تکه میکند با دین و اعتقاد خودش تعریف میشود. برای همین آدمکشها را مسلمان متعصب وحشی، نازیست متعصب وحشی، یا کمونیست متعصب وحشی خطاب کرده و خطاب خواهم کرد.
حالا میخواهم بدانم کجا آقای محمدپور و همرایان ایشان را تلویحا و تصریحا به طعنههای مختلف مورد اهانت، تهمت و یا بیحرمتی قرار دادهام؟ کجا ایشان یا آقای جامی را در ردیف طایفه وحشی قرار دادهام یا متعصب و تنگنظر خطاب کردم؟ در ضمن این سوال در ذهن من پیش آمده که مگر ایشان نسبتی با آنان که انسانی را سنگسار یا تکه تکه میکنند هم دارند؟ مگر انسانی را بهخاطر عقیده، ساختن فیلم ، کشیدن نقاشی، و نوشتن تکه تکه کردهاند؟ چرا حرفهای من را به خود گرفتهاند؟
در ماه آپریل فیلم مستندی از یک کارگردان ایرانی در باره یک زن نقاش و کارهایش در تلویزیون سوئد به نمایش درخواهد آمد. در این فیلم خانم نقاش بر تن برهنه زنی که سنگسار شده است جملههای عربی آورده است. میخواهم بپرسم متعصبین برای او و کارگردانش چه خوابی خواهند دید؟
حضور من در حلقه ملکوت اصلا به این معنا نبود که هر وبلاگی را باید همیشه میخواندم و یا دعوای وبلاگی را با وبلاگی دیگر دنبال میکردم. ایشان در جایی از نامهشان نوشتهاند: „این حلقه تا آنجا که من فهمیدهام حلقهی اختصاصی، یک بعدی و برای گروه سنی و سیاسی خاصی نیست. پس همه حق دارند که از ذهن، حس و اندیشهی خود بگویند.“ و بعد مینویسند: „شما عملا دارید برای ملکوت مسیر خاص ترسیم میکنید که نوعی آییننامه نوشتن است…“
آقای معروفی، میخواهم در حضور شما از ایشان بپرسم چه وجه اشتراکی در سن، نگاه سیاسی، جایگاه ادبی و اندیشهی عباس معروفی، یدالله رویایی و رضا علامهزاده با سن، جایگاه ادبی و اندیشهی او یا دیگران وجود داشت و دارد؟ چه وجه اشتراکی بین مطالب „سلامی و کلامی“ و „احمد احقری“ با مطالب „مهرگان“ ، „ندا“ و یا „سپیده“ وجود داشته و دارد؟
انگار ایشان هنوز متوجه نشدهاند که چه مستأجرهایی در ملکشان سکنا گزیدهاند که اینقدر حرف من به مزاجشان تلخ آمده است!
با احترام – حمیرا طاری
18 Antworten
عباس جان،
من خوش نداشتم این بحث در منظر عموم طرح شود. ولی حال که شده است باکی نیست. شفافیت بیشتر می شود. باری می دانی که رفتن ایگناسیو و ترزا به اختیار خودشان بود و امکاناتی می خواستند که در ملکوت نمی یافتند. کتابچه هم که خود قلم زمین گذاشت به رغم همه اصرارها و بحث ها که نباید. وحید هم به همان شیوه از نوشتن بازایستاد. تا اینجا کسی از ملکوت بیرون کرده نشد به قول تاجیکان. بنابرین اگر منصفانه نگاه کنیم تنها خیال تشنه بود که با نامه ای که گفتی روبرو شد. که آنهم اگر منتشر نمی شد با جنجال کمتر می شد به تفاهمی رسید. همه ما آدمیم. فشار بر داریوش هم کم نبوده است. جبهه وسیعی در مقابل او گشوده شد و او هم وادار به عکس العمل شد. با آنکه می دانم بسیار کوشید تا بحث از حدود گفتگو خارج نشود و به ناسزا و اتهام آلوده نگردد.
به هر حال شد آنچه شد. امید من آن است که از این داستان و رنج آن هر کسی بهره خویش گرفته باشد. وگرنه اجرمان ضایع شده است! من خیال می کنم که هر کدام از دوستان دوباره بخواهند در ملکوت بنویسند کسی مانع آنها نخواهد شد. می دانم که ایگناسیو و ترزا سایت خود را دارند. کاتب کتابچه هم دارد سایت تازه ای برای خود راه اندازی می کند. بعید است که بازگردند گرچه همیشه از آنها استقبال خواهیم کرد و با آنها بده بستان فکری مان را ادامه می دهیم. وحید و حمیرا وبلاگ هاشان موجود است و دست نخورده. من هفته پیش هم که با تو تلفنی صحبت کردم با داریوش هم حرف زدم. او هم جز این فکر نمی کند. حتی گفت در باره دعوت مجدد حمیرا ممکن است یادداشتی بفرستد یا در ملکوت بنویسد.
باری من هم معتقدم که قلم زدن همه ما در کنار یکدیگر تمرین است برای رواداری دموکراتیک. چه کسی گفته تمرین بی نقص و خطاست؟ و این خطا هم از یک سو نیست. دو جانبه است و چند جانبه. اما هنوز از هم آنقدر دور نشده ایم که به هم بازنگردیم. خطاها را از هر سویی رفته فراموش کنیم. حلقه ما ارزش بیشتر از این حرفها را دارد. اگر بگذاریم بماند و آیین های ماندن را تمرین و تجربه کند. وبلاگ داشتن نیمساعته ممکن است اما در حلقه بودن و ماندن تلاش همگانی و چند ساله می خواهد. ما هنوز اول راه ایم.
دوستار همیشگی،
مهدی
آقای عباس معروفی!
خسته نشدید از این همه بچه بازی؟؟؟
حوصله تان سر نرفت ، حرفای خاله زنکی را هی این ورو آون ور می کنید؟
اسمش را هم گذاشتید دفاع از آزادی بیان؟؟
در دنیا ، آزادی بیان دشمنی بزرگتر از صاحب ملکوت ندارد ؟
از شمای نویسنده روشنفکر بعید است اینجوری رفتار کنید.
همین، خدا روزی شما رو هم جای دیگه حواله کنه !!!!!!!!!!!!!!
من فکر می کنم، در دنیای مجازی، که با یک کلیک، می توان به این سو و آن سوی جهان رفت، دغدغه مکان، نباید داشت. اگر هم منظور، تمرین دمکراسی است، هر جای اینترنت که باشیم، همسایه ایم، و می توانیم، تمرین کنیم. اگر هم منظور، جریحه دار شدن احساسات است، می توان، با نوشتن در وبلاگی، در جای دیگر، احساسات خود را، التیام بخشید.
اینترنت خدا، بزرگتر از دل بندگان اوست، و برای همه جا دارد!
جناب عباس معروفی شما به همه کسانی که اسم بردین لینک داده اید الا آقای مجید زهری؟ دلیل این تبعیض و جبهه گیری را می شود توضیح بدهید؟ شما فقط آزادی بیان همصنفی ها و همعقیده ای های خودتان را رعایت می کنید؟
راستی چرا به ترور تئو ونگوگ اعتراض نکردید؟ مگر نباید از آزادی بیان بی قید و شرط دفاع کرد؟
آقای مهدی جامی عزیز !
هنوز حرفهای زیادی در دل ما مانده که مدام سعی می کنیم در دل نگاه داریم و هیچ نگوییم ، ولی اظهار نظر اخیر شما را می گذارم به حساب اینکه از برخی حرفها و کارهای دوستتان خبر ندارید . اگر نمی دانید از دوست دیگرتان که همسایه ماست بپرسید که داریوش محمد پور ، درباره حضور یا عدم حضور ما در سایت ملکوت ، با صراحت تمام و بدون آوردن هیچ دلیل موجهی چه گفت . اشاره کوتاهی به این موضوع کرده بودم در وبلاگم و مطمئنم که آن را خوانده اید . لطفا کمی – حداقل کمی – فقط برای یک بار هم که شده جانب انصاف را رعایت کنید و بعد سعی کنید آبروی دیگران را بخرید . گرنه دیگر همه می دانند که داریوش محمد پور از در اختیار داشتن این سایت ، چه سوئ استفاده ها که علیه ما نکرد . اگر نمی دانید حاضرم تک تک آنها را بشمارم .
عجب خر تو خری شد
در مقام یک خواننده ی ساده اما علاقه مند اول باید بگویم که بسیار متاسفم از این که چنین جوی پیش آمده.در تمام موقعیت هایی که از آن صحبت کردید من هم یکی از تعقیب کنندگان رخ داد ها بودم و در نهایت اگر به پشتیبانی یک طرفه از هم جنس خودم (خانم طاری) محکومم نکنید.هیچ وقت دلیل منطقی برای اعتراضی که به ایشان شد پیدا نکردم!…و در نهایت امیدوارم بحث هایی این چنین را بر سر آزادی بیان و اندیشه لا اقل در میان مدافعان همیشگی اش کمتر ببینیم.
اما یک نکته هم برای آقای شایان دارم و آن این است که دوست عزیز آیا مگر نویسندگان و اهل اندیشه حق ندارند اختلاف نظر داشته باشند و به هر شیوه ای که به عقیده ی من انتخاب آن جز خصوصی ترین مسائل آن ها است به حل اختلاف نظرات شان بپردازند؟چرا حالا که صحبت از ساده ترین حقوق انسانی آن ها که دفاع از اندیشه ها ی خود و اندیشه های دوستان شان است به میان آمده آن ها را به خاله زنک بازی و بحث های بیهوده متهم می کنیم؟؟؟
آیا بهتر نیست به جای موضع گیری و اهانت های تلویحی کمی هم برای دیگران حق قائل باشیم؟…و با این که بنده قصد ندارم از این زاویه به موضوع بپردازم که این صفحه متعلق به صاحبش است و مطالب منتشر شده در آن از هر نظر به عقیده و سلیقه ی ایشان مرتبط است.چرا که صاحب این صفحه نیز به خوبی به اهمیت خود و صفحه اش برای خوانندگان واقف است.اما اگر هم از این دید به موضوع نگاه کنید به نظر بنده باز هم جایگاهی برای استفاده از لفظ خاله زنک بازی باقی نمی ماند!
کیوان عزیزم،
من با همان دیدی به کل این ماجرا می نگرم که به نوشته تند و تیز تو با عنوان „آقای جامی بیایید مرا هم بکشید!“ – این از انصاف. اما دوست جوان من، اگر قرار باشد چیزهایی به رخ هم بکشیم یک عمر می توان جنجال کرد. آنچه من یقین دارم این است که هیچ سوء استفاده ای مطرح نبوده است از هیچ جانب. اما اختلاف و حاد شدن اختلاف نظرها و پا گرفتن بازار اتهام و سوء ظن و ادعا بوده است و این طبیعی است. عباس هم به نظرم میانداری کرده است. روش بزرگتری هم همین است. او از همه ما به داریوش نزدیک تر بوده و هست. اما هنوز می تواند از حق دوستان دیگر هم دفاع کند. داریوش هم به گردن همه ما حق دارد. به گردن من یکی که زیاد. پس دست کم از حقی که بر من دارد به نیکی یاد می کنم. کار آسان متهم کردن دیگری است. کار منصفانه اما این نیست.
من هیچگاه بیشتر از یک خوانندهی سادهی برخی از وبلاگهای حلقهی ملکوت – و مخصوصاً وبلاگ شما و آقای آشوری – نبودهام. امّا اجازه بدهید این یکبار، جملهای را برایتان بنویسم که سخت دلمشغولم کرده است: چقدر تکراری است این ماجرای تلخ! چقدر تکراری!
سلام استاد . شما هم . فکر می کردم این درد منورالفکر های ایرانی است اما … پایدار باشید
یک نکته در باره ی مطلب شما در باره جوایز ادبی امسال:
صرف نظر از پزهای معمول شما که جوایز را به هیج می گیرید و غرور دارید و چه و چه (که برای هر کسی که شما را از آثار و رفتارتان می شناسد صحت و سقم ش روشن ست) هم شما و هم خواننده گان صفحه تان فراموش کرده اند(؟) که کتاب ذکر شده ی شما سال پیش در لیست کاندیداهای جوایز ادبی حضور داشت که جایزه یی نگرفت و طبعتن نمی تواند دو سال پی در پی در لیست کاندیداها حضور داشته باشد… جناب! کمی با خودتان صادق تر باشید، گور پدر دیگران….
مثل اینکه شما همه عقل از سرتون پَریده!؟ این داریوش عزیز ما یک پا که نه دو پا فیلسوف و جامعه شناس و تحلیل گر و شاعر و نویسنده و مترجم و مفسر و منجم و محلل و … (از نفس افتادم) است و حالا شما به این بشر می گوئید بلای چشمت ابرو.
استاد ارجمند جناب آقای عباس معروفی نویسنده بزرگ. این نامه متین و موقر جنابعالی خطاب به آقای داریوش ملکوت را که مطالعه کردم به ناگاه یاد نامه ای افتادم که سرکار به گونتر گراس نویسنده آلمانی نوشته بودید زمانی که وجه سوسیال شما (منظور همان پول نفت ماست که حق ما شماست و ماهانه از دولت آلمان دریافت می کنید) قطع شده بود و جنابعالی به پیسی افتاده بودید. اما در آن هنگام با شجاعت بی نظیری از مقامات آلمانی خواهان حق خود شده بودید. ولی این بار در نامه تان به جناب داریوش جان عزیز خیلی ملاطفت به خرج داده بودید در دفاع از آزادی قلم و از این حرف ها. چرا؟
آقای معروفی هم که ماشا الله پیر و ریش سفید محلند
هر کس شکایتی دارد می برد نزد ایشان…
خدا قوت!
ajabbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbbb
سلام
عباس جان من اندکی و یا بیشتر از این ماجرا با اطلاع هستم این هم بخاطر نوشته داریوش است و ایمیلی که برایم ارسال نمود.
در این میان دوستان حلقه ملکوت فقط لینکشان از صفحه اول پاک شده و تمام آدرسها وجود دارد. در ثانی کسی که ادرس صفحه را بلد باشد دیگر به صفحه اول سری نمی زند.
با تشکر
آقای معروفی سری به خوابگرد بزنید شاید تن شما هم مثل تن من از نوشته هایش آنقدر مور مور شد که مجبور شدید یک دوش گرم بگیرید.
باشد که ادب و آداب کار از بزرگتری و متانت عباس معروفی و مهدی جامی سرلوحهی رفتار و گفتار قرار دهیم.
با احترام