مَمی بندهای کفش را که باز میکرد، نگاهی به ساق گندمی ایران انداخت؛ خدای من! عاشق کجای این زن نیستم؟ تو بگو. دوباره به ساقهاش نگاه کرد و گفت: «فکر نکن این لباسهای قشنگ و این کفشهای شیک همینجوری خودبهخود درست شده! تاریخ دارد، داستان دارد، براش زحمت کشیده شده. داستان اختراع چرخ خیاطی را برات گفته بودم؟»
ایران خندید: «نه! نگفته بودی.»
مَمی گفت: «مخترع چرخ خیاطی شب و روزش به این فکر میگذشت که چه جوری نخ را از پارچه بگذراند. با سوزنهای موجود که تهشان سوراخ داشت، به هیچ ترفندی نمیشد نخ را از پارچه رد کرد. تا این که یک شب خواب دید در جنگی گرفتار آمده و سپاه دشمن او را محاصره کرده. توان مقابله نداشت، به فکر فرار افتاد. اما سپاه دشمن با پرتاب نیزه این فرصت را هم ازش گرفت و اسیرش کرد. آنوقت متوجه شد که نوک پیکان نیزههایی که بهش پرتاب شده سوراخ دارد. از خواب که بیدار شد چرخ خیاطی را آفرید. حالا بیا این کفش را بپوش ببینم چه جوری پاهات توش مینشیند.»
ایران پای راستش را گذاشت توی کفش. کمی خم شده بود. موهاش ریخته بود جلو صورتش. دستش را هم گذاشته بود به شانهی ممی.
ممی نفسش کشید. بندش را بست، و باز چشمهاش را روی هم گذاشت؛ دلش میخواست زمان همانجا تمام شود، عکس شود، قاب شود.
ایران ذوقزده گفت: «چقدر خوب شده! راحت و سبک.»
ممی کف دستش را کشید دور ساق پای ایران. گفت: «اوهوم… عاشقتم گفته بودم؟»
ایران با شیطنت لنگه چپ را پوشید: «نه! نگفته بودی.»
ممی بندش را بست و سرتاپاش را در نگاهش جا داد؛ از پایین به بالا. و لبخند زد: «پس چی گفته بودم؟»
«گفته بودی برات یک جفت کفش دوختم. سلام هم کرده بودی. همین… دیگر هیچ چیز نگفته بودی.»
«هوم؟»…
————————
رمان "مدهآی ایرانی"، عباس معروفی
23 Antworten
با نوشته های شما
من زندگی می کنم
حتما این جملات که می خوانید برای شما تکراریست
ابراز علاقه دوستدارانتان تکراری ست
اما برای ما تکراری نیست
برای من تکراری نیست
آن عشق که همیشه در رویاهام می پرورانم
ان عشق که در نوشته هام
آن عشق که در خوابهام …
همه و همه در شعر شما هست
وقتی می خوانمتان می گویم این شعر من است که شما سروده اید
جسارت نمی کنم
اما آنقدر حستان در من زندگی کرده که هر بار که شعری از شما می خوانم
زندگی را خوانده ام که نزیسته ام اما باید میزیستمش …
و جمله همیشگی من اینست
که خوشا به حال آنکه شما برایش شعری بسرایید .
و خوشا به حال ما که در این عصر ارتباطات نبوغ شما را می خوانیم و مست میشویم
————
سلام
ممنونم از شما
با نوشته های شما
من زندگی می کنم
حتما این جملات که می خوانید برای شما تکراریست
ابراز علاقه دوستدارانتان تکراری ست
اما برای ما تکراری نیست
برای من تکراری نیست
آن عشق که همیشه در رویاهام می پرورانم
ان عشق که در نوشته هام
آن عشق که در خوابهام …
همه و همه در شعر شما هست
وقتی می خوانمتان می گویم این شعر من است که شما سروده اید
جسارت نمی کنم
اما آنقدر حستان در من زندگی کرده که هر بار که شعری از شما می خوانم
زندگی را خوانده ام که نزیسته ام اما باید میزیستمش …
و جمله همیشگی من اینست
که خوشا به حال آنکه شما برایش شعری بسرایید .
و خوشا به حال ما که در این عصر ارتباطات نبوغ شما را می خوانیم و مست میشویم
همیشه عالی هستید.
و همیشه دیوانه ی شمام.
گفته بودم…
همیشه عالی هستید.
و همیشه دیوانه ی شمام.
گفته بودم…
درود استاد.
چقدر ناراحتم کتاب سمفونی مردگان رو نخوندم در صورتی که بارها نامش رو شنیدم.
اول سلام
دیدی آدم یهو دلش میره که یک عالمه واژه نداشته داشته باشه، تا بریزه همه رو یه جا تو یه تیکه سپید ِ همین جا و شما بخونی و کِیفت کوک شه؟ اما خوب بعیده عباس آقا چون شما همیشه اون وَرشی که یکی دلش بخواد بیاد و با نوشتن، ننوشتن ِ استاد ِ اول نام ِ کوچکتون یه چیزی بگه، به قول عوام الناس ِ قدیم تر مَخلص اگر این ها داشته باشه فقط می خواستم بیام بنویسم خیلی می خوامت عباس آقا، منتهاش اگه این تیکه رو همین جور لخت و عور می ذاشتم این وسط و یهو یه غریبه می دیدُ چی میگفتش برام سخت بود به هر حال مدت هاست که معتقدم معروفی عباس آقا، همیشه شاد . . .
خبر امدن رمان جدیدتون خیلی ذوق زده ام کرد
شاد باشید اقای معروفی عزیز
بادرود
آقای معروفی عزیز
می خواستم کتاب شعرم را برایتان بفرستم تا در کتابفروشیتان قرار دهید
لطفا آدرس کتابفروشیتان را به میلم بفرستید یا راهنمایی کنید ممنون
ح.د ۱۳۹۲ خورشیدی
سلام استاد گرامی
ازنوشتن تاهنر نویسندگی (۳)
و …
دعوتید به زیر ذره بین
آقای معروفی عزیز من هم مینویسم. با نوشته های خودم زندگی میکنم و با خواندن نوشتههای شما، دوباره متولد میشوم. تفاوت شگرفی است. خدا وند خودتان و قلمتان را حفظ کند. منتظر ادامهی رمان تازهتان هستم. اگر میشود اطلاع دهید که چگونه میشود تهیهاش کرد…
درود بر شما
نمی شناختمتون .
خیلی آروم آروم خوندمتون.
و حالا شما جزو یهترینهای روزگارمین.
.
.
.
سپاس برای بودنت عباس معروفی عزیز
سلام استاد عزیز
حرفهایتان دل تنهایی ام را تازه می کند لطفا در خلوت انس بیشتر حضور داشته باشید !با ذوق فراوان به اینجا می آیم ولی مطلب جدیدی نمیبینم با علاقه نوشته های قبلی را دوباره می خوانم شاد باشید
Arvo Part – Spiegel Im Spiegel
سلام استاد
خیلی ها حرفها میخواستم بزنم اما زبانم بند آمده
استاد خوشحالیم که هستیدو می نویسید
ما با نوشته های شما بغض کرده ایم گریسته ایم
استاد کاش بودید تا ببینید ما هر کدام یک آیدین هستیم که کتابهایمان را روزی صد بار آتش می زنند و باز متولد می شویم
اشک میریزیم اما نمیشکنیم استاد
دلمان برایتان تنگ شده
کاش بودید اینجا
سلام. خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم. یعنی از وقتی که وبلاگتون فیلتر شد و شما رفتین فیس بوک اینجا سوت و کور شد. یاد دوران بعد از انتخابات ۸۸ بخیر. یک سوال داشتم. شما گفتید که وقتی توی ایران تحت نظر قرار گرفتین و زندگیتون لحظه به لحظه کنترل میشد مجبور شدید از ایران برید. آیا به کسی که امروز همین بلا سرش اومده باز هم رفتن رو توصیه می کنید؟ خیلی برام مهمه که نظر شما رو بدونم. ممنون میشم اگه جواب بدید.
————
من به کسی توصیه ای نمی کنم. هرکس جانش در خطر باشه می تونه فرار کنه
منتظرش هستم استاد،زیاد
معروفی ادرکنی
🙂
سلام
لعنت به کفاش .
خیلی ظریف بود
شاهکاری بود.
ولی مده آی؟؟؟؟؟؟
استاد عزیز سلام
مثل همیشه با خواندن چند خط از رمان مده آیِ ایرانی حریص خواندن آن شدم لطفا بفرمایید که چطور میتونیم این رمان را پیدا کنیم؟
————————
نادر عزیز سلام
هنوز نوشتنش تمام نشده
استاد کی تموم میشه رمانتون؟
———————-
سلام
شاید تا عید نوروز
سلام واقعا خسته نباشید
از خوندن کتابهای شما سیر نمیشم. رمان فریدون سه پسر داشت رو خوندم خیلی لذت بردم و الان دارم تماماً مخصوص را می خونم. حرف ندارید استاد عزیز.
کاش یه کوچولو از این تصویرای نوشته هاتون بین آدما واقعیت پیدا می کرد…
استاد عزیز
خیلی وقته که منتظر خبری از کتاب جدید هستیم؟
ارادتمند
نادر
استاد عزیز
خیلی وقته که منتظر خبری از کتاب جدید هستیم؟
ارادتمند
نادر