مثل بهار

——-

بهار و نوروز و عید تمام شد، و من تمام نشدم. چیزی کم داشتم. چیزی کم بود. نبود؟ دلم نرگس روی میز می‌خواست،  دلم آنجا، دلم دست‌هات… آخ ولم کن! تمام این روزها به پیرزن‌های این باغچه کمک کردم، گل بنفشه خریدم، شخم زدم، خودم را شخم زدم. و گاهی نمی‌دانستم با این دلم چه کنم. بهار را که نمی‌شود تنها گذاشت. لبخند زدم تا لحظه‌ها را بفرستم پشت سرم. گذشت. اما من نمی‌گذرم. از بیداری به خواب نمی‌گذرم. می‌روم بخوابم شاید بشود از خواب به بیداری گذشت.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert