معروفی دلمدار، درود
من سیدرضا شکراللهی هستم، یا به قول بلاگرها خوابگرد. هرچند نمیدانم کجا ایستادهام اما این را میدانم که چارچوبی که برای زیر پایم ساختهام لرزان و لغزان نیست. منت دلدادگی و آزادمنشی شما بر روح من سنگینی میکند که خانهی خود را پیشنهاد دادید برای حرفهای من.
حرفی ندارم. هیچ حرفی ندارم. این روزها آن قدر حرف زدهام که حالا دیگر حرف باید مرا بزند.
اما حالا که به خون دل و به پشتوانهی همکاری و همدلی دوستان اندکم توانستهام مسابقهی بهرام صادقی را به این جا بکشانم، حرفی دارم با همهی وبلاگنویسان و نویسندگانی که دستی در مسابقه داشتند و دارند.
معروفی بلنداندیش
از طرف من بگویید که من و دوستانم از هماکنون آمادهایم برای شنیدن و خواندن دشنامها و ناسزاهای برخی عزیزان که داستانشان در مسابقه به مرحلهی داوری نهایی نرسید. از طرف من بگویید که من شخصا دست همهشان را به حرمت داستاننویس بودنشان میبوسم و دشنامشان را به جان میخرم. روزگار بر این قوم آن قدر دشوار گذشته است که حق میدهم به همهشان که بنوازند مرا. از طرف من بگویید که مسابقهی بهرام صادقی پیش از هر کس، فرزند من و دوستان اندک من است و برای سلامتش از جان مایه گذاشته و میگذارم. از طرف من بگویید که همهی داستانهایشان را تک به تک در سایت مسابقه که مهمان خانهی خوابگرد است منتشر خواهیم کرد، تنها از آن رو که هر کدامشان را سندی بزرگ میدانم از تاریخ و حافظهی فرهنگی کشورم. تنها از آن رو که هر کدامشان را آفریدگاری میدانم که مخلوق خود را به سودای فردا به ما سپردند. تنها از آن رو که من شخصا تکتکشان را برنده میدانم. تنها از آن رو که هیچ کلاهی قرار نبوده از این نمد برایم دوخته شود و فقط به فکر فرش قرمزی هستم که به دست اینان بافته شده و میشود برای سان دیدن آزادی نشر و حرمت اندیشه و آفرینش. از طرف من بگویید که…
و اما از طرف من چیز دیگری هم بگویید به دوستان وبلاگنویس
بگویید که فرزند مسابقه را در کوچه و خیابان خلوت خویش رها نکنند. بگویید که داستان کوتاه در ایران نه بیمار است و نه مرده. بگویید که نسلی شگفتانگیز در راه است. بگویید که ادبیات درست جنگ تازه دارد جان میگیرد. بگویید که تاریخ این کشور در همین آثار در حال ثبت است. بگویید که اگر بخواهند میتوانند نهضتی فرهنگی راه بیندازند. بگویید که بحث و جدل و نقد منفی و مثبت داستانها در وبلاگشان توفانیست که میتواند شکل بگیرد و تابلویی جدید از جامعهی وبلاگنویسان به ارمغان بیاورد. بگویید که اندیشه و رهایی را در متن آثار جستجو کنند و به نمایش بگذارند. بگویید که چشم بدرانند، دست دراز کنند، چنگ بزنند، و به همه بفهمانند که داستان امروز داستان فردای روشن همهی ماست.
معروفی عاشق
هر چیز دیگری که دربارهی مسابقهی بهرام صادقی دوست دارید، به وبلاگنویسان و نویسندهها بگویید و سلام مرا به همهی آنها برسانید.
با مهر و سپاس – سیدرضا شکراللهی/ خوابگرد
آقای شکراللهی گرامی من
مسابقه و برنده و بازنده همه بهانه است، آنچه تو و دوستانت انجام داده اید، بنیان دموکراسی را در انسان می پرورد و نهادینه می کند. جامعه ی ما جامعه ای سخت شفاهی است، و ما نباید به شایعه و دروغ و قضاوت بی اساس تن دهیم. کار ما این است که دعوت به کتابت کنیم و به یاری شان برخیزیم و تقدیر کنیم. همین حرکت تو و دوستانت ۳۵۴ داستان از دستان توانای ۳۵۴ انسان برخاسته بیرون کشیده و آن را ثبت کرده است. از اینکه من می توانم ۳۵۴ داستان بخوانم، در پوست نمی گنجم. دارم به دوره ی دوم این مسابقه فکر می کنم که ما هزار و یک داستان خواهیم داشت.
همیشه من به ادبیات داستانی ایران امید داشته ام، و تو می دانی. یادت باشد من از منظر خود به این نظر نرسیده ام، من در میان شما خود را همیشه یافته ام. ما همه دستاورد تاریخ و اجتماع و فرهنگ و تلاشیم.
کاش می توانستم ۳۵۴ شاخه گل به تک تک نویسندگان تقدیم کنم. یادتان باشد روی لوح تقدیر یا نشان مسابقه از عدد ۳۵۴ غافل نشوید. سه یا چند نفری که از این جمع برگزیده می شوند همیشه یادشان خواهد ماند با گروهی همراه بوده اند و در این گروه قضاوت و تعریف شده اند. نشانه ی اصلی این مسابقه تعداد شرکت کنندگانش است. ما در کنار همدیگر معنا می یابیم. لااقل من اینگونه فکر می کنم. من در کنار شماها – همه تان را می گویم – معنا دارم، در تنهایی شاید فقط یک عدد باشم.
و دیگر؟ می خواستم از شما دست اندرکاران تشکر کنم، ولی لازم نمی بینم.
با مهر و گل و بوسه – عباس معروفی
13 Antworten
۳۵۴ سلام
به همه این ۳۵۴ نهال نوپا.و هزار هزار بار درود به آن روز…که از تابش خورشید پایدار کلمات, روی همین خاک یگانه,کنار هم معنا بگیریم.و ۳۵۴ برابر امروز دانه بکاریم.به امید آن روز!
damet garm aghaye shokr o lahi
پیش از هر چیز درود بر هر انسانی که قلم تنها رفیق و کاغذ تنها مرهم زخمهایش است. دوستانی که در این مسابقه امتیاز لازم را نگرفته و دلخورید اگر به کار . دانش و قلم خود عشق می ورزید و اطمینان دارید که از یک مسابقه معمولی نباید آنقدر حالتون بد بشود اگر اطمینان ندارید که خوب …
قوی باشید . یک مسابقه بوده دیگه والسلام.
کارتون را بکنید وقت تون را تلف این احساسات نکنید.
ارادتمند شما
یک نویسنده جوان ولی پر دل
سلام آقای معروفی …
معکوس داستان کوتاهی است. داستانی که تکه ای از اوایل آن را می خوانید:
„… چه آرام آرام آمد و جای الاکلنگ و بالا بلندی را برایم گرفت. کارم این شد که با همه سبیل کلفتیم، عین خان باجی چارقد به سر، صبح ها بر خیزم و بچه ها را بفرستم تو کوچه و شب ها در حالی که خاک بازی می کردند صدایشان کنم تا برگردند خانه. گاهی به خودم می گویم : چه فایده از این بازی ؟ نه هراسی دارد و نه شادیی و آخر سر هم غیر از سیاهی کاغذ و تمامی خودکار چیزی نمی گذارد. اصلا من برای کی می نویسم؟ نوشته هایی که خودم هم حوصله مرورشان را ندارم. خستگیش همان خستگی قایم باشک است . شاید ته مانده همان ترس رقیقی را دارد که وقتی چشم بر درخت می گذاشتی و سعی می کردی از لای انگشتانت دور و برت را نگاه کنی و شروع می کردی شماره ها را می شمردی، سر تا پایت را می گرفت. ولی حالا جور دیگری باید شمرد: معکوس، آرام و بی صدا.
——————–
.. سرمای کوچه ها. در خیالاتم تکرار می شد یک چرخ گاری بزرگ با یک شاخه گل زرد درست در وسطش بدون کج شدن غلت می خورد روی سنگفرش ها. یک سری آدم سریع و تند رد می شدند. من نقش دخترک کبریت فروش را داشتم که یخ زده بود. بلند شدم و سریع دنبال همان آدم ها راه افتادم. جلویم یک مرد بلند قد راه می رفت که موهایش را با کش از پشت بسته بود . یک لحظه برگشت توی چشمانش نگاه کردم ولی رویش را سریع برگرداند. یادم آمد. داد زدم: محمود. محمود. دیدم زنی است و زبان ما را هم بلد نیست. ولی مو نمی زند. خود محمود بود. خود ش بود…“
———–
حتما نظر شما در مورد این داستان کوتاه مهم خواهد بود. با کلیک لینکی که برایتان گذاشته ام می توانید متن کامل آن را بخوانید. لطفا نظرتان را هم در قسمتی که در زیر داستان گذاشته شده برایم بنویسید. منتظر نظرتان هستم. با تشکر.
سلام
اولین بار است که به بلاگ شما آمده ام و بی نهایت هیجان زده و خوره خواندن سطر سطر کلمات خالق شاهکاری چون سمفونی مردگان.در یک کتابفروشی کار می کنم و هر بار بر سر داستانهایتان بحثی است شیرین با مشتریها،هرکس به مراد خود از دار سال بلوا می گوید و از شخصیت اورهان سمفونی،امید که سالیان سال باشید و بنگارید،ببخشید که اندکی از وقت گرانبهایتان را از کف شما ستاندم .موفق باشید.
ما در کنار همدیگر معنا می یابیم ز یاد سخت نیست ولی چرا اینقدر همیشه در پایان نا ممکن می نماید . شاید باید عدد هایی معنی دار تر باشیم . موفق باشید همچنان
جناب معروفی توی این سال ها همیشه روحیه شما را ستوده ام…وحشتناک زیباست ادمی که توی آن گفت و گو خودش را به آن شکل تصویر می کند الان این قدر پر انرژی بنویسد…درود
agaye shokrolahi ba salam jaye shomah dar khabgard khaji ast.ba arosoye khub barayetan,sherka dar mosabeghe ya kari dar radife an be khatere alaghe man be adabiat midanam,waghti be in tarigh dar kenare digaran gharar migiri be shekli dari demokrasi ra tamrin mikoni.
سلام آقای معروفی عزیز!همیشه نوشته هاتونو که می خوندم دستم به قلم می رفت. همیشه نوشته هاتونو که می خوندم دلم می خواست نویسنده بشم. وحالا اومدم بگم مجالی اگه دست داد به وبلاگ من سر بزنین. خیلی خوشحال می شم.
یک دنیاممنون.
سلام!
من یکی از اون ۳۵۴ نفر هستم که در اون ۴۴ تا نیستم!
دستتان درد نکند معرفی عزیز که زیبا سید خواب گرد را آرام کردهاید!
من میپندارم سید کمی خسته است و دلگیر از برخی حکایات که چندیست آزردهاش کرده! کاش او کمی عجولانه گوش به شایعات و گزافهها نسپرد.
من که خودم همین که جسارت و جرات کردم در مسابقه پا بنهم، به خود میبالم. امیدوارم دیگر کسان جمه ۳۵۴ منهای ۴۴ برگزیده هم در بند گلایه نباشند!
……………………………………..
راستی چرا برخی از دوستان محیط پیامگذاری را با مجالی برای انتشار نوشته و داستان عوضی میگیرند. رفقا اگر حرفی دارید که میخواهید به گوش استاد برسانید، نامه بزنید.
با احترام
سلام خوابگرد عزیز خسته نباشی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/که در طریقت ما کافریست رنجیدن
استاد عزیزم،آقای معروفی
سلام
با تشکر از شما که نامه خوابگرد دیار خواب زدگان را مرقوم فرمودید
سید عزیز خوابگرد دیار وبلاگستان
عاشق آزادی اندیشه اهورایی،چرا چنین اندوهگین نوشته ای ،برنده و بازنده ای در کار نیست که هر نوشته به برگی از یک سال این ملک و دیار می ماند .هر کدام برگ افتخاری بر دامان این کویر آفت زده است تا با آنها نوید عشق و آزادی را خواند.
دل همه ما از شیوه های شدادی گرفته است و شما رنگین کمانی با ۳۵۴ رنگ عاشقانه ساختید .اندیشه اهورایتان را می ستایم قلمتان سبز وپاینده.
به قول ویلیام فاکنر:
اعتقاد من بر اینست که انسان جاوید است ، بدان روی که دارای روح است ، روحی که سرچشمه رافت و فداکاری و پایداری است. افتخار نویسندگان و شاعران در این است که در دل آدمیان شور برانگیزند ، شهامت و شرف، امید و غیرت ، و رحم و فداکاری را که فخر گذشته های انسان است به او یادآور شوند
وشما جاودانگی را بر فراز روح این کویر پاشانده اید .پس جاودانه اید وجاودانگی را بر این خاک قلم زدید
درود بر هر انسانی که قلم تنها رفیق و کاغذ تنها مرهم زخمهایش است.درود بر کسانی که به خاطر آرامش درد کوری را پذیرا نمی شوند .
با سلام به تمام یاران
هدف نوشتن و ادامه راه است و در این راه سخت باید استوار و متین قدم برداشت. با آرزوی موفقیت برای همه شما.