To provide the best experiences, we use technologies like cookies to store and/or access device information. Consenting to these technologies will allow us to process data such as browsing behavior or unique IDs on this site. Not consenting or withdrawing consent, may adversely affect certain features and functions.
The technical storage or access is strictly necessary for the legitimate purpose of enabling the use of a specific service explicitly requested by the subscriber or user, or for the sole purpose of carrying out the transmission of a communication over an electronic communications network.
The technical storage or access is necessary for the legitimate purpose of storing preferences that are not requested by the subscriber or user.
The technical storage or access that is used exclusively for statistical purposes.
The technical storage or access that is used exclusively for anonymous statistical purposes. Without a subpoena, voluntary compliance on the part of your Internet Service Provider, or additional records from a third party, information stored or retrieved for this purpose alone cannot usually be used to identify you.
The technical storage or access is required to create user profiles to send advertising, or to track the user on a website or across several websites for similar marketing purposes.
34 Antworten
سلام!
خوشا به سعادتتان که ماهی دارید و آبی و ماهی نترسی توی مشت..
مدت ها بود جای اینگونه نوشتنت خالی بود.
آقای معروفی……
آقای معروفی……
آقای معروفی……
همه
و
هیچ
……..
خواهش می کنم نوشته آخر مرا بخوانید.. خواهش می کنم..
خیلی زیبا بود آقای معروفی، خیلی زیاد ..
آقای معروفی
خیلی خیلی قشنگ است.
سلامی و کلامی و کتابچه کو؟
پروا
آقای معروفی
خیلی خیلی قشنگ است.
سلامی و کلامی و کتابچه کو؟
پروا
فقط میتوان گفت
فوق العاده زیبا بود!!
دمتان گرم و سرتان سبز…
it was very silly.
سلام
خسته نباشید . سالها پیش با شما با “ سمفونی مردگان “ آشنا شدم که تاثیری ژرف در من داشت بارها آنرا خواندم ، با آن اشک ریختم ، حس کردم ، زجر کشیدم و بالنده شدم و باز بارها خواندمش گاه تا سر حد جنون مرا می برد . نثر زیبا و روان شما روحم را می خراشاند ، نمی دانم چرا ؟؟؟؟ مرا از خودم می کند ، دور می کند . حرفهایتان را باهمه ی وجود حس می کنم . ماههاست که در کنج غربت حرفهای دلم را در نوشته های شما می یابم و امشب جسارت کردم و برای شما نوشتم . شاد باشید ، قریب و تندرست
با درود/
جناب آقای معروفی لطفا اگر وقت داشتید سری هم به کویر بزنید/
هرچند کویر سرشار از سراب است ولی خوب آدماش سبزند
ومهمان نواز /
جاری باشید
و مادرم آه اگر که بود ماهی ها در رقص گیسوان اش در باد حوض را ده برابر زمین می چرخیدند با کاشی های آبی . کاشی های آبی در دریا غرق نمی شوند همه دریا یک حسرت جرقه هاشان را می کشد همه دریا یک حسرت کاشی های آبی و تکرار می کند روز و شب اش را و بی خود هی غروب خورشید می شود انگار می خواهد کم نیاورد انگار نم کشیده . عباس جان سلام . به کلبه ی بی کسی ما هم اگر که سر بزنی چه نوربارانی می شود چه رقصی در می گیرد و دور زمین می چرخم مثل ماهی ها مثل ماه مثل قلب صاف و پاک ات . منتظرم من منتظر تا که بیایی و نار بر فلک و فخر بر ستاره کنم که عباس مهمان من ست.
سلامی از دل تاریک یکی از شبهای خنک تهران که حالا با ترس زلزله ای که توی شکم می پروراند ، خواب سنگین گذشته هایش، شکننده شده است. من از کتاب سمفونی مردگان برخاسته ام، دلم گرفته است. خیال می کنم یک آیدین مونثم ،آماده برای انکه دنیا با همه امکاناتش، قربانی ام کند. خیلی سال است که سمفونی ام را شنیده ام، بوی مرگ میدهد و من در تب شب های مالیخولیایی،می سوزم.می سوزم. می سوزم.خوشحالم از اینکه احتمالات بعید روزگار، امشب یارمن شد و شما را درست در لحظاتی که تصور نمی کردم،برایم پیدا کرد. اسمم نگین است، نگین حسینی. از خوش اقبالی یا بداقبالی ، در خنثی ترین روزنامه این مملکت می نویسم: روزنامه اطلاعات. کاش می تواستم با شما یک گفت و گوی اینترنتی داشته باشم… من وبلاگ کوچکی دارم که سخت باز می شود. البته برای یک کار خاص، این وبلاگ را راه اندازی کردم. تا راه اندازی سایت شخصی ام، خوشحال می شوم به خانه ای که درب آن مثل تخته های غول پیکر دژهای قدیمی ، آرام آرام به روی هر کسی گشوده می شود، سری بزنید.راستی دلم از دل شما سوالی دارد: برای خاک وطن، تنگ نشده ای؟!
سری هم به بالکن مجله شعر بزنید
سلام آقای معروفی
اگه افتخار بدید و نوشته (شعر) منو بخونید و نظر بدید ، باعث سعادت و امیدواری بنده میشه.
چیت وانده؟ معلومه؟ دیوانه یو ؟ عاقلو؟ بری جون توکو توکو سپهری رو واشونده .
صرف نظر کردن از مهریه، بدون جایگزین کردن آن با یک تضمین مالی دیگر- مثلا نصف کردن اموال بعد از طلاق -،یک حماقت،به مفهوم عاشقانه کلمه است،قدرتی که قانون به مرد میدهد و عرف می پذیرد،دشمن نخست عشق ایرانی است….
سلام… حتمن نمایش می بوسمت و اشک نوشته ی محمد چرمشیر رو در برلین یادتون هست.و کشیش و زن خدمتکار و هم بند و… .آقای معروفی من بهتون لینک دادم با اجازه تون و خوشحالم که وبلاگتون رو دارم میبینم. هر وقت گذری داشتید از پس مانده های دیوار،که چه سرخوش کنارش عکس میگیرند توریست ها، یادی هم از ما بکنید، اما نه به این تلخی که من گفتم…
سلام
عباس دنیایی از صور خیال را در یک نوشته کوچک جای دادن عالی است.
موفق باشی.
چرا نفهمیدم !!!!
آها … صحنه ی آخر هم تصویر من است روی آب .
همه ما نیاز داریم ماه را ازبر کنیم سطر به سطر ….
سالها می گذرند ….سالهای گردون… سالهای سمفونی مردگان …. سالهای بلوا….. حالا گرد خاطرات بر غبار چهره می نشیند …. و گردون این چرخ بی مدار ….. سمفونی مرگ می نوازد …… حضرت معروفی …جهان بر مدار دیگری می چرخید و ما بر مدار دیگری …. شما را نمیدانم ؟ آیا در آن ولایت بر مداری هستید که می خواستید؟
نیمه شب است و من خوابزده شده ام. از دور صداى ازان مى اید و من میروم
سراغ اینترنت. مى بینم تو در برلین نشسته اى و ژسث جدا بودن از این عفونت متنوع حا کم بر سرزمینم را بخود گرفته اى و مریدانت استاد خطابت مى کنند و در تاریخ ما همیشه این مرید بازى ها بوده که تعفن را دامن زده. یادت نرود هستند کسانى که چشمهایشان مى بیند و مى بینند رقص ناشیانه ات را که یاداور بخار این توده دجال و لایه هاى الوده رسوب کرده بر این خاک است. ایا تا به حال از خود پرسیده اى که چرا بیدارانى چون شاملو ، گلشیرى و …… هیچگاه تو را به بازى نگرفتند، و این تو بودى که با سماجتى ترحم برانگیز که بر ما پوشیده نبود و نیست ،اداى هم خط بودن در میاوردى.
راستى نکند خودت هم باورت شده باشد که از انانى؟
ما را شعار دادن و شعور را الوده به ان لجنزارى که سرزمین ما رادر خود گرفته کردن سخت مى رنجاند.
ایدین نوشتن الزامآ ایدین بودن نیست من تلخ
سلام .اقای معروفی عزیز شایعه زلزله شش ریشتری در تهران بسیار قوی است…….با قلمتان چیزی برایمان بنویسید تا آرامشی باشد برایمان. دکتر رحیمی تبار استاد صنعتی شریف که می گویند اگر چنین چیزی گفته قطعا صحت دارد تهران را ترک کرده است. شایعه بسیار قوی است . گفته بود اول سمنان می اید بعد تهران . سمنان امد. منتظر تهران هستیم. برایمان دعا کنید.
salam
khubi. dige az houz too tehran khabari nist. khoosh behalet donyae zehne taswir sazet. shad bash wa be hameh ham salam beresan.
pesar khalehe sani
سلام آقای معروفی! معروفیت چیز خوبی باید باشد نه؟! جواب آن هر چه باشد فرقی نمی کند …چه این شعر با معروفیت یا بدون آن روی زانوهای خودش خوب و محکم ایستاده است ! خوشحال ام که وب تان را دیدم…
زیبنده تر است که بگوییم «داستان » نه شعر…تا بعد.
سلام جناب معروفی! خیلی خوشحالم که وب شما رو پیدا کردم البته اتفاقی بود بهرحال به فال نیک می گیریمش!!!!!!!!!! عرض خاصی ندارم. براتون لینک گذاشتم. البته که وظیفه بود . افتخار می دین اگه سری به صفحه ی فقیر ما هم بزنید. با ۳پاس
آقای معروفی عزیز
همه چیز در یکتایی مطلق…لذت بخش بود.
یه شعر ناب بود:) خیلی لذت بردم!
کاش یاد دل ماهی های قرمز هم بیفتید ..گه گاهی یاد اون میدون و اون چوبه دار می افتم و دلم هوای کارگاه کوزه گری می کند و عشقی خفته در آن…
سلام آقای معروفی
عمری است که در رودخانه ی روشن شما تن می شوییم
اگر امکان دارد سری هم به وبلاگ بنده بزنید و نظرتان را ابراز دارید
منتظر صدای پای مهربانتان هستم
با تشکر الف-منفرد
سلام استاد . نمی دونم چرا این روزهایی که گذشت من هم خیره در ماه مانده بودم . فکر میکنم ماه از ما آدمها خیلی گلایه داره . خیلی زمینی شده ایم . من بغض را توی چشمای ماه ددیدم وقتی قرصش کامل شدذه بود از ما آدما گلایه داشت . از ما که به زمین گره خورده ایم و از آسمان چشم پوشیده ایم . و حتی یه نیگا بهش نمی اندازیم… چه رسد به پرواز…
اما اونقدر مهربون بود که منو بدرقه کرد و مهتابش را توی اتاق( زندانم) ریخت . آخ چقدر دلم می خواد پرواز کنم و از این دنیا رها بشم . راستی اجرای سمفونی مرددگان را هم بهتون تبریک میگم . وای چقدر من به شما افقتخار میکنم…
سلام.چقدر آرامش گرفتم وقتی متنمو نو خوندم.مرسی برای آرامش و مرسی برای زیبایی بی حد و حساب.