ماهی‌ها و ماه

گفتم: «اگر بیایی می‌رویم با هم ماه را تماشا می‌کنیم.»
گفتی: «کجا؟»
«ته همین خیابان یک پارک هست، درخت‌های قشنگی دارد، برکه‌ی آبی، با جوجه مرغابی‌های کوچولو…»
همان وقت خواهرت با یک بغل نان داغ وارد خانه شد، لحظه‌ای نگاهم کرد تا از سر راهش بروم کنار. بهش سلام کردم. رو برگرداند، اخم کرد، و با ناز یک نان به من داد، و بعد با چرخشی تماما زنانه از کنارم گذشت. دلم ریخت. از بوی نان مست شدم، برگشتم و دیدم که او در راهرو خانه با تو کلنجار می‌رود.
چرخیدم. تلفن در دستم بود و داشتم باهات حرف می‌زدم. گفتم: «این نان هم برای ماهی‌ها.»

و بوی نان در سرم می‌پیچید. با این‌که گرسنه‌ام بود، فکر کردم آن را برای ماهی‌ها ریز ریز می کنیم. بعد دیدم که دیگر در آن اتاق نیستم. سردم بود. و نمی‌توانستم درها را باز کنم تا همه‌ی آدم‌ها بیایند تو. قرار بود من درها را باز کنم که همه بیایند تو، اما کلید نداشتم، و خودم از سرما می‌لرزیدم. از پله‌ها پایین رفتم. خواهرت یک شال گردن به طرفم دراز کرد. گفتم: «می‌آیید برویم ماه را تماشا کنیم؟»
دوباره اخم کرد و به مرتب کردن برگ‌های شمعدانی‌ مشغول شد. انگار مهم‌ترین کار دنیا همان بود، و من متأسف بودم که نمی‌دانستم. بعد دیدم که تو لباس پوشیده‌ای و داری با من تلفنی حرف می‌زنی. گفتم: «تو حرف بزن، من لبخند می‌زنم، می‌خندم، می‌خندم، می‌خندم.» و صدای ماشین لباسشویی در ذهنم می‌چرخید.
گفتی: «من از دیوار این پارک خوشم می‌آید. خواهرم اصلا نمی‌داند که این دیوار هست. اما من کنار همین دیوار با تو حرف می‌زنم.» و به دیوار سنگی‌اش دست کشیدی.
دیگر مرزی نبود، آن پارک همین پارک ما بود. گفتم: «می‌دانی؟ امشب وقتی ماهی‌ها نان می‌خورند، خیال می‌کنند ماه را خورده‌اند.»
قشنگ نیست؟

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

19 Antworten

  1. سلام.وای نمی دانید چه قدر خوشحالم که اولین کسی هستم که پیغام می گذلرم . خیلی چیز ها قشنگند .ماهی ها , نانهای تازه ریز ریز .آخ که چه قدر دلم یه پارک خواست و یه حوض و یه نفر که باهاش نون ریزه کنم برا ماهی ها………

  2. همیشه از خواندن اینگونه نوشتنتان لذت میبرم. کاش همیشه همین بمانید انگار عمیق باشید و ما را هم به همان ژرفا بکشانید نرم نرم نرم

  3. مرز نباشد. تو باشی. من باشم. تو بخندی. من حرف بزنم. تو بخندی. من نگاهت کنم. تو بخندی. من در تو غرق شوم. تو بخندی. من بمیرم. صدای چرخیدن ماشین لباسشویی بیایدو تو باز بخندی..
    بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگه دارش….تو بخند باقی اش با من!
    باشه؟

  4. سلام آقای معروفی عزیز!
    واقعاً قشنگ بود. ماهی‌های خانه‌ی ما اما بی‌چاره‌ترین‌اند که از زور گرسنگی به پیکر بی‌جان ماه بر آب چشم دوخته‌اند ولی ماه دیگر سخاوت‌مند نیست‌‌‌!
    آقای معروفی نمی‌دانم آن مقاله را نوشتید یا نه، من نظرم را در این باره در بلاگم بیان کرده‌ام اگر سر بزنید و نظر بدهید خوشحال می‌شوم.

  5. بوی نان,بوی عشق و عشق وزیدن,بوی تنهایی,بوی درد کشیدن از دوری تو ,بوی دیوانگی و بوی هزار چیز دیگر تنها و تنها بخاطر وجود معشوق است و خواهد بود. بخاطر توست ! غزاله آدمی تنها یک بار عاشق می شود و بس.تنها یک بار می میرد و بس.تنها یک بار دیوانه می شود و بس.تنها ….

  6. دیگر چه طور می شود ماهی خورد و به ماه نگاه کرد؟ محاصره ات می کنند همان آبهایی که عکس ماه را می لرزانند و می شوند ماهی. باران که می چکد و ماهی ها لب ور می چینند شصتم خبردار می شود که ماهی ها ماه خورده اند پیش از آن که ماهی شوند. این را وقتی گفت که با تعجب دید دیوار نبوده ی این پارک هم از سنگ است. ما و ماه و ماهی ها.

  7. salam… chizaki neveshte’am dar babune ke agar negahi bendazid va nazaretoon ro bedoonam mamnoon misham. be vije ke dar bakhshe nazarat dar haman daghigheye aval ba soo-e tabir va eteraz movajeh shodam… merci

  8. غم عالم همه کردی به بارم مگه مو لوک مست سر قطارم
    مهارم کردی و دادی به ناکس فزودی هر زمان باری به بارم

  9. کاش مانند شما نویسنده زیاد داشتیم. فقط همین. خوشحالم که به فهم خواننده احترام میگذارید و خوراک خوبی در اختیارش قرار میدهید. موفق باشید

  10. سلام
    در برابر احساسات ,. کلام مسحور کننده و قلم شیوا هیچ کاری نمی شود کرد
    چه , شما نویسنده توانایی هستید .
    کلاه از سر برمی دارم به احترام هنرتان تمام قد می ایستم .
    … اما ایکاش هیچ وقت سیاسی نمی شدید !
    …اما نویسنده ای که دور سیاست نچرخد هیچ گاه نمی تواند ایرانی باشد !
    نوااحمدی تهران

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert