مادر


این را امروز در
صفحه ی حمیدرضا سلیمانی خواندم. حال خودم را نمی فهمم. آن عقب افتاده ای که در همین شهر کرج مردم را تشویق می کند تولید مثل کنند و نگران جمعیت نباشند حالا کجاست؟

نامه‌ی مادر آریا را امروز در صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ی ایران خواندم. توی مینی‌بوس نشسته بودم و خیلی تلاش کردم خودم را جلو آن همه چشم، کنترل کنم. شیشه را باز کردم تا باران روی خیسی صورتم بنشیند.
عنوان صفحه‌ این بود: «مادر درمانده‌ی آریا کجاست؟»
با این توضیح 
توسط روزنامه‌:
«
کودکی ۲۲ ماهه به نام آریا توسط مادرش به علت فقر و بیماری در شهر رها شد.»
مادر درمانده‌ی آریا مرجان نام دارد که در نامه‌اى شتاب‌زده از حال و روزش، از عشق‌اش و از این جدایى نوشته است. نمی‌دانم چرا تصاویر سیاه ‌و سفید فیلم «شاید وقتی دیگر» بهرام‌بیضایی رهایم نمی‌کند؛ مادری را می‌بینم که خود را به پشت کالسکه‌ای آویزان کرده و پاهاش روی زمین کشیده می‌شود.

 «سلام!
خسته نباشید
.
من مرجان مادر این پسر کوچک هستم. اسم او آریا است. من به غیر از او دو فرزند دیگر هم دارم. در یک نقطه محروم در کرج زندگى مى‌کنیم. در ضمن بگویم که شوهر من بی‌کار است و ما مستأجر هستیم. خرج آریا براى ما خیلى سنگین است. من باید هر هفته او را به مرکزى ببرم که با او کار کنند ولى توانش را ندارم.
این‌ها را ننوشتم که فکر کنید مى‌خواهم خود را توجیه کنم
ولى به خدا چاره‌اى نداشتم
.
از خصوصیات اخلاقى آریا برایتان بگویم. او بچه‌اى بسیار آرام و مهربان است. با یک روسرى ساعت‌ها بازى مى‌کند. گردش را خیلى دوست دارد. با آقایان میانه خوبى دارد. از سرو صدا و دعوا مى‌ترسد. اگر سیر باشد و پوشک‌اش تمیز، آرام است. حرف‌ها را خوب مى‌فهمد. خیلى دوست دارد که از او تعریف کنید. به او بگویید «خیلى خوشگل است»، «خیلى ناز است».
آریا عشق من است. به او بگویید «قربان چشمانت بروم».
آریا نمى‌تواند راه برود و احتیاج به فیزیوتراپى دارد. آریا صبح که از خواب بیدار مى‌شود نان یا بیسکویت در چاى یا شیر را خیلى خوب مى‌خورد. با عشق به او بدهید. آریا عاشق سیب‌زمینى سرخ کرده با سس مایونز است. بستنى، چیپس و پفیلا خیلى دوست دارد. ماکارونى خیلى دوست دارد. ماکارونى را خودش خوب مى‌خورد. وقتى مى‌خواهد بخوابد شیر پاستوریزه را باشیشه مى‌خورد. البته خودش هنوز نمى‌تواند شیشه را به خوبى نگه دارد. موقع خوردن شیر شیشه را چند دقیقه یک‌بار بیرون مى‌آورد و نفس مى‌کشد و دوباره مى‌خورد. نوشیدنى را خیلى دوست دارد. مثل شربت و آبمیوه. شب که مى‌خوابد تاصبح بیدار نمى‌شود. اگر یک موقع بیدار
شود، فقط کمى آب
مى‌خورد و دوباره مى‌خوابد. گوشه لبش ترک خورده. دکتر بردم گفت به خاطر کمبود ویتامین است. تمام وسایل آریا همراهش است. امیدوارم که در کنار شما خوشبخت شود. در ضمن آریا موسیقى را خیلى دوست دارد
.
نام:آریا، متولد ۲۰‎/۱۰‎/۸۳
تمام واکسن‌هایش را تا به حال زده‌ام.
اجر شما با فاطمه زهرا.»

                                                   تصویر آریا
روزنامه ایران چنین نوشته بود:
این نامه مادر آریا است، هیچ مادرى، هیچ پدرى یا هیچ عاشقى نمى تواند لحظات شیرین بودن در دوران کودکى هاى فرزندش را از یاد ببرد.
آریا عاشق این است که به او بگویى خوشگل، ناز، عشق من و…
اما چند روز است که هیچ کس قربان صدقه او نرفته است. چند روز است که کسى از او تعریف نکرده است. چند روز است که کسى او را به گردش نبرده است. چند روز است که برایش پفیلا نخریده اند. چند روز است که کسى نگفته چشمهایش چقدر زیباست. «آریا» در میان کودکان دیگر، در هیاهوى آدم بزرگ ها، در ازدحام این شهر، در میان بى رحمى ها گم شده است. آریا نمى خواهد راه برود. این را از میان نگاه مظلومانه اش، از میان چشمان به نم نشسته اش ، فریاد مى زند. آریا نمى تواند خوب حرف بزند، اما همه چیز را مى فهمد. او مى داند که چقدر تنها شده است. آریا، مرجان را مى خواهد نه نان. آریا مادر را مى خواهد نه راه رفتن را، آریا مى خواهد به خانه برگردد حتى اگر برایش دیگر سیب زمینى سرخ نکنند و روى آن سس نریزند. آریا مى خواهد گوشه لب هاى ترک خورده اش را با مهر مادر درمان کند، هیچ ویتامینى براى او جز آغوش مادرش و دستان تهى پدرش آرامش بخش تر نخواهد بود.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

39 Antworten

  1. آقای معروفی روزهای خاکستری این شهر شلوغ آرزویمان شده.اینجا دیگر همه چیز سیاه است.اینجا دو بچه به قول ریاست جمهور کافی نیست.اینجا بازهم خیابانها پر از گشتهای شبانه شده.
    آقای معروفی دلخوشی من شده خواندن دست نوشته های شما و جتاب بهنود و آواز شجریان.
    آقای معروفی دلمان شکسته از روزگار و ذره ای جرات هم نمانده برایمان برای فریاد.
    آقای معروفی دوستتان دارم./

  2. Salam,
    harvaqt ke shoma qete iy minevisid o ya dars e dastan-nevisi migozarid, daqiqei nemikeshad ke mibinam comment baran mishavid.
    amma hala engar hame lal shodeim
    ya fekr mikonim ashkeman payan begirad o baad nazari bedahim,
    amma sabr kardani nist
    chon in payani nadarad o agar bekhahim sabr konim in geryeha ta ah e qyamat edame darand.
    moteassefam ke kari az dasteman bar nemiad,
    moteassefam ke salhast ke in akhbar ro be goosh e ham miresoonim o
    salhast ke darmani bar in dardhaye bi darman peyda nashode
    moteassefam ke man hamvatan e in madar hastam
    va kari az dastam bar nemyad
    moteassefam ke
    Mercede

  3. عمو عباس عزیز سلام
    آریاها در ایران امروز بسیارانند، حتا آن هایی که سقفی و مثلاَ خانواده ای هم دارند، تفاوت چندانی با آریا ندارند. بیکاری و فقر عمو جان مهربانی را از بین می برد، در ایران اکنون دیگر مهربانی نیست و انسانیت روز به روز رنگ می بازد بیشتر!!!

  4. مگه همه ما بچه های رها شده در شهرهای پر از بدبختی و فقر و بیماری و نواقص مادرزادی نیستیم؟ مگه همه ما نامه های عاشقانه مامانامون رو بهمون سنجاق نکردن؟ مگه همه ما از عقب موندگی رنج نمی بریم و لبهامون از بی بوسه بودن ترک نخورده؟….

  5. من بیش‌تر بوی فقر فرهنگی حس می‌کنم تا فقر مالی.
    حتما وقتی که مادر و پدر مشغول پس‌انداختن بچه‌ی تازه بودن، پول‌دار نبودن. پس چرا بچه رو به دنیا اوردن؟ چون بی‌فرهنگ بودن. واقعا دوست دارم یه جایی گیرشون بیارم و ازشون بپرسم چرا بچه رو به دنیا اوردین. شاید جوابی دیگه وجود داشت.
    اگه از یه دهاتی که ده تا بچه داره بپرسین چرا این‌همه بچه داری، می‌‌گه برای این‌که همه‌شون کار کنن تا وضعمون بهتر شه. یعنی اون‌ها رو به چشم نیروی کار تازه می‌بینه. این یعنی نفهمی و بی‌شعوری. یعنی فقر فرهنگی. که اگه از فقر مالی خطرناک‌تر نباشه، کم‌خطر‌تر نیست.
    من هیچ وقت نفهمیده‌م که زن کولی بدبخت سر چهارراه که توی اداره‌ی زندگی خودش هم مونده، چرا یه بچه‌ی چندماهه هم زده پس کمرش؟ بقیه‌ی بچه‌هاش خوش‌بخت شدن که اینو به دنیا اورده؟
    همه جای دنیا فقر مالی هست. حتی توی کشورهای پیش‌رفته و جهان اول مثل آمریکا. و فکر هم نکنم هیچ‌وقت حل بشه. اما فقر فرهنگی همه‌جا نیست. مخصوص جهان سومی‌های عقب‌مونده‌س. مشکل جمعیت، مخصوص کشورهای عقب‌مونده‌س.
    اصلا چرا راه دور برم. مثالی می‌زنم که یک‌سال جلو چشم‌هام بود.
    یه کارگر زن افغانی هست به اسم مینا. می‌یومد خونه‌ی ما کار می‌کرد. سه تا بچه داشت. وضع زندگی خوبی نداشت. دوباره شکمش باد کرده بود. مامان ازش پرسید چرا با این وضع زندگیش داره یکی دیگه می‌زاد، جواب داد یه شب شوهرش حوصله‌ش سر رفته بوده، اومده سراغش و دست به کار شده. به همین سادگی. بچه‌ش به دنیا اومد. اسمش رو گذاشت سیاوش. جزو شیرین‌‌ترین بچه‌هایی هست که من تا حالا دیده‌م. روزهایی که می‌یومد خونه‌ی ما سیاوش رو هم می‌اورد. یادم نیست چندشنبه‌ها بود. ولی یادمه اون روزها به خاطر سیاوش، صبح زود بیدار می‌شدم و می‌اوردمش روی تخت‌خوابم و باهاش بازی می‌کردم.
    بیش‌تر از دوساله که مینا نمیاد خونه‌ی ما. و من فقط به خودم می‌گم خداکنه توی این دوسال، سیاوش بزرگ نشده باشه. همیشه همون‌طوری کوچیک بمونه و هیچی نفهمه.
    آقای معروفی، من، شما و بقیه‌ی هنرمندها رو دوست دارم چون با فقر فرهنگی مبارزه می‌کنین. و متاسفانه امثال شما کم هستن. کسانی که اهمیت فقر فرهنگی رو بفهمن کم هستن. خیلی‌ها فکر می‌کنن همه‌ی بدبختی‌ها فقط از فقر مالی ناشی می‌شه. این همه بنیاد فلان هست، کمیته‌ی فلان هست، خیریه‌ی فلان هست و… اما چند نفر هستن که با فقر فرهنگی مبارزه می‌کنن؟
    اصلا چرا خانواده‌ی اورخانی فروپاشید؟ بی‌پول بود؟ یا اصلا یک رمان بنویسین تا ببینیم سر سهراب بی‌آیدا چی می‌یاد؟ یا از این مادر خوش‌خیال بپرسین که سر آریای بی‌مادر چی می‌یاد؟

  6. وقتی همه چیز خاکستری میشه، وقتی فقط زندگی می کنیم تا نمیریم،
    خیابونامون پر از آریاست. واقعا چرا؟
    یادمون نره یه زمانی به آفریقایی ها می خندیدیم!

  7. اریا اگر بزرگ شد . اگر توانست بخواند. فکر نمی کنم بتواند این نامه را بفهمد. یا مرجان را با این نامه درک کند.یاد “ بچه ی مردم “ جلال ال احمد افتادم. ادمها برای توجیه خودشان پر حرف می شوند. حتی گاهی برای اینکه ناراحتی و درد بزرگشان را تسکین کنند هم پر حرف می شوند. حتی برای اینکه گریه نکنند هم پر حرف می شوند. راستی اریا واقعا خیلی ناز و خوشگل است.ولی خب اریا فقط انگار دوست دارد اینها را از مرجان بشنود

  8. نمی دانم آیا هنوز هم خدایی آن بالا نشسته و
    با همان لبخند نظاره می کند؟
    هنوز هم خدایی هست ایا؟
    اگر هست چه خدای خاموشی………
    ×××
    نشد که گریه نکنم
    آریا یکی نیست این دیار پر از آریاهای تنها و تنهاتره

  9. استاد
    دلم به درد آمد. بیش تر حرف های اولین نظر با نام مادر را قبول دارم ولی در کنار تمام ناله هایمان از فقر فرهنگی، نمی توانم با شنیدن „آریا عاشق این است که به او بگویی ناز، خوشگل، عشق من..“ دلم به درد نیاید. آقای معروفی، خانه مان آتش گرفته ست.

  10. آقای معروفی عزیز
    اگر غم انگیز ترین فیلم دنیا و دردناک ترین داستان دنیا را می خواندم
    نمی توانستم اینقدر اشک بریزم که اکنون ریختم .
    وقتی زخمی کهنه به اندک نیشتری سر باز می کنه و چرکش می ریزه بیرون دیگه نمی شه دروغ گفت که هر وقت اومدم اینجا در خلوص کلامتان غرق شدم و احساسم را در بلندترین زاویه وجودم ترقی داده و با دست هایم با همان دست هایی که سالهاست دور مانده اند برایتان کامنت گذاشتم .
    حالا دیگر راحت تر می توانم کلید های صفخه کیبوردم را ببینم
    اشکم دوباره روی صورتم خشک شد
    خسته شدم از بس پنهان کردم
    خسته شدم از بس به خودم تلقین کردم تو می تونی فراموش کنی
    تو می تونی عادی نگاه کنی .
    کاش آریا سالم بود آقای معروفی
    اگر سالم بود روزی دوباره نزد مرجانش بر می گشت تا دوباره از دست های او سیب زمینی سرخ کرده را بگیرد اما این دفعه آن را با ماست بخورد نا با مایونز.
    سبز باشید.

  11. حالا „همه جا“ کودکی می بینم ایستاده بر درگاه،
    می خندد.
    خیره ی ناز دست چپش هستم،
    وقتی که به در تکیه اش می دهد!

  12. سلام و با اجازه
    به فراخور موقعیت شغلی سروکارم با قشر زحمتکش کارگریست.روزی از
    نظرگل کارگر بلوچ پرسیدم: نظر با این همه تنگدستی نه تا بچه برای چی؟
    پاسخم داد:روزی شان را خدا میدهد و سنگینی شان را زمین تاب میآورد تو
    چرا نگرانی آقا مهندس.این حرفها را نزن ناشکری ست.تازه دهمی هم در
    راهست.

  13. شکسته خوان
    چشم انداز ها
    تیره گون برف
    بریده-دریده
    مسخ گونه کسوتی
    که سر بر نهانی/
    راز های متبلور را
    در رد گامهای بی درنگ رنگ افسون کلام
    به واژه – واژه های که در می گذردبه مه
    بی سودایی بارانها وبی شوکت
    لکه ها ی ابری گل اندود
    نشسته برف ،
    برف
    دربرهنه زارهای
    سیاه جامه ی که ترانه سپید زاد
    برحجم بی حجمی
    سر داده بی صدا فریاد
    آی فریاد
    به رویای خیس گون دریده کلمات
    تابیده به بی شمار
    هزار -هزار شاخ وبرگ
    درچشم اندازی ساده
    به بستر آب
    آفتاب
    آتش
    خاک
    بی رخوت سایه سارها
    زه رد بی حضوری ترانه گم گشته ی خیال
    محو به رویت آخرین روزهای بی درنگ
    مرزی میان
    یقین و شک
    پختگی وخامی
    دانایی ونادانی
    همه آن واژه کلمات چرک تاب
    که
    شکسته خوان
    سطر ـ سطر
    این شکسته
    خوان
    .

  14. این نامه رو باید اون آقای فهیم و با کمالاتی بخونه که ملت رو تشویق می کنه به این که جمعیت رو زیاد کنند بدون این که هیچ دغدغه ای داشته باشن…

  15. دوست ندارم جای مرجان باشم.دوست ندارم بچه ام را به امید خدا بزرگ کنم یا به امید خدا رها کنم.دوست ندارم مسئول به دنیا آمدن کودکی باشم که سر پناه و غذا و محبت ندارد.شاید هیچ وقت عشقی هم نداشته باشد.دوست ندارم دیگران را تشویق کنم که مادر و پدر بشوند و بگویم خدا روزی رسان است.دوست ندارم…

  16. سلام
    اینطئر هم نیست که شما می گوئید. این شعار سالهاست که منسوخ شده. و راهای مختلف جلوگیری از بارداری و کاهش جمعیت سالهاست ترویج می شود. خواهش می کنم درست به قضاوت بنشینید. اینجا گناهکار پدر و مادر هستند که تنها به دلیل چند لحظه لذت هماغوشی بچه ای را بدبخت می کنند . کسی جز آنها مقصر نیست . برخورد با چنین پدر و مادری چگونه است؟؟؟

  17. من هم حرف‌های این مادر را می‌فهمم و هم احساسات‌اش کاملن درک می‌کنم که خود پسری دارم از همان گونه‌ی آریا و با تمام مشکلاتی که این مادر می‌گوید آشنا هستم. ولی پسر من امروز بدلیل اقامت در سوئد و حمایتی که جامعه‌ی سوئدی از این‌گونه افراد می‌کند، روی پای خودش ایستاده است، تنها زندگی می‌کند، همه‌ی شهر را می‌شناسد و بیشتر هم‌شهریان نیز او را. و در این‌جا قانونی هست که جامعه‌ را موظف به حمایت از این نیازمندان می‌کند و می‌گوید اگر انسانی بدلیلی توانائی برآوردن نیازهای شخصی خود را نداشته باشد، جامعه موظف است آن کمبودها جبران کند.

  18. یه چیزای دیگه ای هم میگن : هر آن کس که دنداد دهد نان دهد..نمیدونم خدا عقل رو برا چی آفریده …برا گفتن همین چرنو پرند ها…؟؟؟؟
    کاش اینقدر مردممون کوته فکر نبودند..یکی دیگه میگه ایران ظرفیت ۱۲۰ میلیون نفر رو داره ..کوشش ..بیاد جواب بده ..اینقدر پررو هست که بگه …حتما عمرش به دنیا نبوده….

  19. شعری از استاد دکتر شهرام بشرا
    زمان ِ کسی سکوت است
    زیبایی بی نگاهی توجه
    پنجه ی پایش
    که به چیزی خورشید
    اجازه ی تیغ کشیدن می دهد
    در آب با آب ، بازی می کند
    کسی رامی ِ بیابان در بغل
    صخره ی زانوها را بغل زده
    به بازی آب بی نگاهی
    از بغل کنار
    آرام می کشد به کناری
    که بغل اتاق بغل
    دم – دم نفس های درد ِ لذت
    قوسی قزح ِ غلغله ای در گوش ها
    کمان اش از قوس کمرها تیر می کشد
    همه ی همهمه ی پروتز جریان غلیظی
    از تمنای ابدی ، درهم است
    و معنا
    تو به جز نیستی ) چیزی نیستی است )
    ———————————————————
    با تشکر

  20. آقای معروفی، شاید یه شماره حساب بتونه کمک کنه، ببخشید به خاطر بغضی که گلوم رو گرفته، فکر بهتری به ذهنم نرسید.

  21. سلام.چی بگم.؟خوب منم دوست دارم بزنم زیر گریه.خوب منم حالم بده.زیاد دیدم.زیاد.چه بکنیم؟هان؟بزنیم تو سرمون و غصه بخوریم؟اشک بریزیم و دلمون کباب بشه؟یعنی میشه کاری کرد؟ میشه؟بگو.شما بگید استاد باید چیکار کرد.همه غصه خورمون خوبه.فقط بلدیم بزنیم به سینه و هق هق گریه کنیم. …بگو استاد.راه حل رو بگو.حرف بزن استاد…بگو چه خاکی بریزم تو سرمون…هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

  22. خوش شانسی این یکی نسبت به بقیه این بوده که یه عده دیگری هم فهمیدند که وجود داره . روی زمینهای پهناور و حاصلخیز میهن ما که گنجایش میلیونها بیچاره و ظرفیت تحمل قرنها بدبختی را دارند نمونه های این چنینی فراوانند. بغض و اندوه شاید از بار تالم قلبی ما بکاهه ولی برای این کوچولوهای تنها کاری نمی کنه . آقای معروفی اونجا که شما هستید فعالیتهای اجتماعی و غیر دولتی برای این طور کودکان در صورت وجود چگونه است ؟ شاید بتونه یه راهنمایی باشه برای این که بتونیم یک قدم کوچیک برای سهم خودمون اگر فکر کنیم وجود داره برداریم
    خانم الناز،
    سلام.
    اطلاع زیادی ندارم، این به عهده ی مددکاران است، من ولی داستانش می کنم.

  23. Dar kojaye in zamin o zaman mishavad faryad zad, gahi oghat hes mikonam ke hata tavan faryad zadan ra az dast dadeam bas ke dard bar delam chang mizanad

  24. وقتی میگویند عشق چشم ادمها را کور میکند بیراه نمیگویند.کاری که مرجان کرده از روی عشق به فرزند بوده است.این را من که فرزندی همسن اریا دارم درک می کنم.اما این که کودک در نبود مادر و پدر وخانواده تامین خواهد بود افکری اشتباه است.کاش کسی می بود تا مرجان را از این کار منصرف میساخت یا کسی وجود داشت که الان او را به بازگرداندن اریا ترغیب می کرد.

  25. اونی که گفته بچه بیارین درباره ظرفیت کشور حرف زده اما نگفته ننه و بابایی که عرضه تهیه همون پفیلا و ماکارونی بچه شونو ندارن هر سال یکی پس بندازن. بعد هم این مادر عاشق دوتا بچه دیگه هم داره که لابد سالمن چطور واسه این یکی که عقب مونده از کار دراومد یادشون افتاده توانایی ندارن؟

  26. آنروزها ما بچه بودیم و نمی دانستیم جنگ یعنی چه؟
    ولی امروز …
    پدرم که بوی نفت میداد ، پشت به پشت سیگار می کشیدو حلقه هایش مسیح وار دور سرش می چرخید و مادرم کوبلن شام آخر را کوک می زد.

  27. سلام
    چند بار برای این قسمت کامنت گذاشتم اما نرسید.
    کاش حالا که قصه کهنه تر شده، یکی پیدا می شد و می گفت سر آریا چی اومده. کاش کسی بود تا می گفت مادرش حالا که از بار فشار و عملی غیر ارادی خلاص شده چه نظری داره.
    من در مقامی نیستم که مادر این کوچولوی ناز را متهم کنم و به میز محاکمه بکشانم. چیزی که تو فرهنگ ما، جزی از اصل شده و بدون آن جامعه بیمار است. همه می خواهند مقصر پیدا کنند. از واقعیت ها بگریزند. حقایق را نبینند و قربانی بیابند.
    کسی نیست که بگوید چرا یک مادر که همه ی عشق و علاقه و موجودیتش در فرزندی که جزیی از خون و حس و عشق اوست خلاصه می شود، ناچار می شود او را سر راه بگذارد. هیچ کس پیدا نمی شود اما تا دلتان بخواهد آدمهایی مغرض، بیمار، و قاضیانی بی دانش هستند تا عملی را ناجوانمردانه و شایسته ی حد بدانند اما از دریچه ی دیگر به آن نگاه نمی کنند و ریشه ی این حقایق تلخ را نمی بینند.

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert