ما، دو نفر بودیم

——–

روح خردسال من

سال‌های سال

کودک ساده‌ای بود

که باور می‌کرد کلمه

خداست

روزگار

قطار تاریکی بود

که روح مرا زیر گرفت.

روح خردسال من کودک است هنوز

کودکی زخمی

زخمی‌تر از تن تو

به قطار رفته نگاه می‌کند

مغبونِ تبذیر عشق

مبهوت این روزگار

از پنجره می‌پرسد:

شام آخر

یادت هست؟

ما

دو نفر بودیم.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert