„دوستت دارم“ را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست.
پس چرا
هروقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی؟
دیگر ایمان نداشتم
قلبم فشرده میشد از درد
تاب نمیآوردم
و میپیچیدم به دور شب.
چرا اینجا نیستی
تا „دوستت دارم“ را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟
و من آب میشدم
میسوختم ذره ذره
تا نجاتدهنده از گور شب برخیزد
و مرا از خاک سرد برچیند.
بگذار „دوستت دارم“ را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم.
و تا صبح چقدر راه بود!
و تا صبح آیا بار دیگر آفتاب میتابید؟
میتوانستم به خانم پیر همسایه بگویم سلام؟
و فکر کنم همسن ساختمان ما
چقدر هنوز ناز دارد؟
وقتی صد سالگی ساختمان را جشن گرفتند
پیرزن میخندید
و ابدیت آن شب را به یاد میآورد
خود را گره میزد به آجرها
یک سطر از انجیل میگفت
یک جمله از آیدین
تا مرا نیز به ابدیتش گره بزند
وقتی که گفت مسیح درد کشیده بود آن شب،
سیر گریه کردم
در اتاق تنهاییام گریه کردم
و درد آرام نگرفت.
نه دوری ویران میکرد
نه زنده به گوری.
دیگر ایمان نداشتم،
به دگمههای رنگی ریخته در کوچه هم ایمان نداشتم.
یک لبخند کافی بود
یک لبخند و آن حلقهی اشک.
گفتم:
از روی میزم تکان نخور
آتش
آتش را نمیبیند.
29 Antworten
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
……………………………….
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
……………………………….
شاد زید…
مهر افزون…
salam!
from :و تا صبح چقدر راه بود!
to the end of : به دگمههای رنگی ریخته در کوچه هم ایمان نداشتم.
is awsome… and kinda like the style of Forough’s poem in „iman biyavarim be …“
((گفتی که ظهر می آیی!))
نگفتم!
گفتم؟!
قول ندادم!
دادم؟!
و من خوب میدانستم
که عاشقی
دِین میگذارد بر گردنم!
و تو فراموش کردی انگار
که عاشقی،
((اشک دارد و دلتنگی و انتظار!))
من برای چه به تو گل دادم؟
برای تسکین این دل شیدایی ام!
برای تسکین غم نوستالژیک ات!
فروختند، یاران و دوستان،
گوهر آزادگی
((گنجی)) ماند تنها
و ((ورزای)) پابرجا
خداوندگار ((گردون))
میدانم، میدانم
که نفروختی
و سوختی!!!
عاشق!
شیدا!
ناصبور!
((سوته دل!))
تو که میدانی
من عاشق دلسوختگانم
…
تو که می دانی
که من ((رایانه)) ندارم
و اینجا: ((محل کار))
برای ((حضور)) در ((خلوت انس))
برای سوختن،
مجال اندک دارم
تو که می دانی،
من ام از تو نا صبورتر!
و برای عاشقیت
واله تر!
شیداتر!
چگونه صبوری کردی پس
آن همه دقایق سنگین ((باز جویی))
تاب بیاور، تاب بیاور
من می آیم
امروز یا فردا
((فردا یا روزی دیگر؟
چه فرقی میکند؟!))
من که همیشه پیش تو ام!
به دل، به احساس
به روح، به پرواز!
…
آری، ظهرمی آیم!
به افق من
آنگاه که برویمان باز میکنند
((پنجره ی دیدار))،
((خطوط نِت))
میدهندمان وصل
با دل، دلدار
آری، ظهرمی آیم!
وقت ((نماز))
((نماز خانه))مان، تهی خواهد ماند تا همیشه
از حضورم
که گوشهایم را سخت می آزارند
طنین صدای شمشیرهای سربازان فاتح عرب
و صدای ضجه های دخترکان پاکدامن
زیر فشار هرزه ی انگشتان توحش و هوس
و آنگاه زمزمه هاشان:
واژه هایی عربی
به گاهِ نماز ِ جماعت
بی غسل جنابت!
گوشهایم را سخت می آزارند!
…
ظهر می آیم
برای ((حضور!))
نماز خانه ام اینجاست
و هر کجا که عشق باشد
به سجده می افتم
و با اشکِ واژه
خیس میکنم
((خلوت انس)) را!
اگر مجالی باشد!
و چقدر عاشق بود.
مثل همیشه با خواندن نوشته هایت دردهای نهفته که حتی برای خودم نا آشنا هستند، التیام می یابند و تازه می فهمم که مدت هاست درد نا آشنایی آزارم می دهد. شاهکار یعنی همین.
دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی به هیأت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گزیر نیست.
(آیدا:درخت و خنجر و خاطره!)
آقای معروفی عزیز !
با عرض سلام . ما شاعر بد دیده بودیم که نویسنده بزرگ بشود (هوشنگ گلشیری)، اما نویسنده بزرگ ندیده بودیم که شاعر بد بشود؛ می دانم که ادعایی ندارید و از سر عشق و مهر به کلام و زبان می نویسید اما قربانتان گردم، کمتر بنویسید. هرچند شعر بد این روزها بیشتر خواننده دارد تا رمان خوب.
با صفا و صداقت . سوسن .
خانم سوسن گرامی من
من که بارها گفته ام و نوشته ام (به خدا قسم می خورم) که من شاعر نیستم، اما انسانی هستم آزاد، در وبلاگم هرچه دلم بخواهد می نویسم، و قصد آزار کسی را ندارم، این دفتر یادداشت روزانه ی من است. گاهی چزی می نویسم که یادم نرود.
وبلاگ با رمان کمی فرق دارد.
منو ببخشید پر حرفی کردم.
با احترام
عباس معروفی
تو این زمونه با کسی افسانه دل سر نکن ….
استاد عزیز
نمی دانید چقدر این شعرهایتان را دوست می دارم.
چه فرقی می کند کجا باشیم؟
مهم دوستت دارم است…
با سلام خدمت آقای معروفی عزیز نویسنده توانگر و خوش فکر.
شاید این صفحه که جای ثبت نظرات هست جای مناسبی برای عرض من نباشد اما کو چاره ای دیگر؟
من عماد هستم ۱۷ ساله،تازه از مطالعه ی آثار کلاسیک می گذرم.در این بین پیکر فرهاد از نظری برایم جالب بود.آن هم همان حسی بود که شما در طول نوشتن این داستان داشتید.من پس از مطالعه ی بوف کور هستم چیزی را در آن فضا گم کردم،شاید خودم و شاید هم معشوقه ام.دوست داشتم خودم را به شکلی از این سردرگمی رها سازم،شاید با نوشتن چیزی پیکرفرهاد گونه در قالب وسیع بوف کور.اما نشد.پیکر فرهاد روند تازه ای بود از سکوت لکاته در بوف کور در همان کافه ی فردوسی(چه فرقی می کند چه کافه ای)پیکر فرهاد با تزریقی حسی جان گرفت.شاید اگر روزی شما پیکر فرهاد را نمی نوشتید من روزی چنین چیزی می نوشتم.شاید بهتر و شاید بدتر؛ و … .در ضمن قصد یک نقد هم از آن داشتم ولی نشد.من گه گاه می نویسم دیگران می گویند روزی ادبیات تحت تاثیر توست.شما می توانید شعر های من را برای معشوقه ام در وبلاگم بخوانید.در حال دوست دارم با شما ارتباط ادبی داشته باشم و از راهنمایی و یاری تان کمک گیرم.اگر شما مایل باشید و به من افتخار بدهید.منتظر شما هستم.
با تشکر عماد سمیعی.
دیگر نمی خواهم عشق را برایم معنی کنی!!
من عشق را در درخشش شهابی در قلب العقرب دیدم!!
×قلب العقرب نام ستاره ای پر نور در صورت فلکی عقرب است!
استاد سلام
اشعارت را دوست دارم شاید حتی بیش از نوشته هایت
مگر شعر چیزی جز زیبایی بی الایش است ؟؟
خدانگهدار
( بخوان ای موسی, آواز چیز نیرومندی ست).
عباس عزیز, آزادگی شما خود شعر است, من خود شاعرم و می دانم چه عرق ریزانی می خواهد جاری کردن کلمات به هیات یک رود.
و شعرهای تو به مثابه یک رودخانه ی وحشی , خود موج می زنند و خود راه خود را پیدا می کنند. بی تعارف بگویم در شعر مه آلود امروز تجربه های شما گشاینده ی دروازه ی چشم اندازی ست که به ما می گوید معنای راستین ادبیات چیست و شاعر کیست.
بهترین شعر زندگی ام را با عنوان „فکر فرار“ تقدیم می کنم به گل روی شما. با این امید که هرگز قاب شعر را از دیوار اتاقتان پایین نیاورید…
با خود اندیشید: شاید اگر آن میخ کمی شل تر باشد
قاب می افتد و می شکند
آن وقت مجبور نیست دقایق طولانی را در بستر
به اسب ها خیره شود و به فرار از اینجا فکر کند
پلکان را که پایین می رفت
یادش آمد: از زن همسایه شنیده است
که روزها از اتاقش صدای سم و شیهه می آید
( او بهتر می دانست که زن همسایه خیالاتی شده است)
در پیاده رو که می رفت
تردید کرد:
شاید حقیقت داشته باشد
یا شاید این یک بیماری باشد
و ترسید…
بعد فکر کرد: لابد ترس عکس العملی طبیعی ست
وگر نه
یک گله اسب در طبقه ی چهاردهم چه می کنند؟
و بعد نتیجه گرفت:
“ فکر فرار همیشه فکر جالبی ست
حتا اگر مسخره باشد
و حتا اگر هیچ وقت عملی نشود“
پس با عجله برگشت
و میخ را محکم تر کرد.
http://www.tablehalabi.blogfa.com
و شما، ای بزرگ ، دوستت دارم را از جنس خاک و نگاه و دل دل اشک می کنید و این تصویرها قاب می شوند و ماندنی.
و من به آنچه می نویسید ایمان دارم، چراکه نویسندگان مسیحان زنده اند، و بار گناهان زمانه ی خویش را بر دوش می کشند.
کاش دمی میشدی بر این خاکستر/تا من دوباره شعله بر شوم
سلام آقای معروفی عزیز!
چه زیبا و عاشقانه، هنوز به زندهگی نگاه میکنید و دوستات دارم را در دست میچرخانید. چیزی که من در آغاز جوانی گم کردهام.
موفق باشید.
کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) چهارمین سالگرد وبلاگ فارسی را به همه وبلاگ نویسان تبریک میگوید و تشکیل دو کمیسیون خبرنامه و ضد فیلترینگ را به منظور مبارزه با سانسور اعلام میکند.
چهار سال از تولد وبلاگ فارسی میگذرد. وبلاگ نویسی فارسی با توجه به جو سانسور و عدم آزادی بیان در رسانه های عمومی ایران به سرعت به پلاتفرمی برای ترویج اخبار و ابراز آزادانه نظرات بیان شد. بسیاری از وبلاگ نویسان به جرم نوشتن عقاید خود در صفحه شخصی مورد تعقیب و آزار و زندان قرار گرفتند. سینا مطلبی- آرش سیگارچی – محمدرضا نسب عبداللهی و نجمه امیدپرور از جمله این وبلاگ نویسان هستند. مجتبی سمیعی نژاد وبلاگ نویسی که از جرم خود تبرئه شده بود و هر آن امید آزادیش میرفت هنوز در زندان است و طبق اخبار رسیده به پن لاگ یک وبلاگ نویس دیگر به نام احمد سراجی در زندان تبریز در بند است. وبلاگ نویسان بسیاری در شهرهای دیگر ایران نیز مورد تهدید و بازجویی قرار گرفته اند. با این ترتیب ایران نه تنها بزرگترین زندان برای روزنامه نگاران ( از قول گزارشگران بدون مرز) بلکه بزرگترین زندان برای وب نگاران نیز هست.
کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ ) در هجدهم تیرماه ۱۳۸۳ تشکیل شد و اکنون با حدود دویست عضو به بزرگترین نهاد اجتماعی وبلاگ نویسان فارسی تبدیل شده است. پن لاگ از بدو تاسیس در راستای منشور و اساسنامه خود که ترویج آزادی بیان در اینترنت را مهمترین وظیفه پن لاگ میداند برای به وجود آوردن یک فضای آزاد در اینترنت ؛ آگاهی رساندن به جوامع بین المللی از وضعیت وبلاگ نویسی در ایران و آزادی وبلاگ نویسان زندانی تلاش کرده است.
با شدت گرفتن سانسور در اینترنت در ماههای اخیرتقریبا همه سایت های کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) و اعضای آن در ایران فیلتر شده اند. دسترسی به اخبار و ایی میل ها نیز برای کاربران مشکل شده است. سانسور در اینترنت و جلوگیری از دسترسی به اطلاعات آن هم در عصر انقلاب اطلاع رسانی نشان دهنده ترس و وحشت از آگاهی مردم است.پن لاگ وظیفه خود میداند که درراستای اهداف خود مبارزه با سانسور و خبررسانی را در صدر فعالیت های خود قرار دهد.
وضعیت سانسور هیچگاه کامل نبوده است. حتی سایتهای سانسور شده از طریق برخی آیاسپی ها یا در بعضی از شهرها و نقاط کشور قابل دسترسی بودند و هستند که احتمالا این سانسور نیم بند حیله ای است برای جلوگیری از بوجود آمدن یک اتحاد منسجم علیه سانسور.
مبارزه با سانسور ممکن و یک امر همه جانبه است . سایتهای فیلتر شده باید بخشی از فعالیتهای خود را در راه مبارزه با سانسور متمرکز کنند و دست روی دست نگذارند تا سانسور همه گیرتر شود.بعنوان مثال تهیه لیستی از آیاسپیهایی که بیشترین سانسور را اعمال میکنند و معرفی آنها به کاربران باعث میشود تا چنین شرکتهایی از رونق بیفتند.
سکوت و عدم تحرک در مقابل آی اس پی های سانسور کننده آنها را تشویق میکند که سانسور را طبق میل دولت انجام دهند. درصورتی که مقابله فعال با سانسور و حداقل تهیه لیست آیاسپیهای مروج سانسور به کاربران باعث خواهد شد که این آیاسپیها حداقل برای تامین منافع سعی در باز گذاشتن بیشترین سایتها و وبلاگها کنند. آیاسپیها که با خوش رقصی برای دولت بجای آوردن کلاه سر میآورند به طریقی تشدید کننده، باعث و مروج سانسور و به گونه ای چشم و گوش و دستان رژیم در پروژه سانسور هستند و نباید به آنها اجازه رشد داد.
حدود یک سال و نیم قبل از تشکیل پن لاگ وبلاگ نویسان در یک حرکت جمعی نام آی اس پی های سانسور کننده را اعلام کردند که باعث شد تا حدودی جو سانسور شکسته شود. همین حرکت را اکنون میتوان در ظرفیت کانون وبلاگ نویسان ایران( پن لاگ) با نیروی بیشتری انجام داد.
کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ) مبارزه با سانسور را جدی میگیرد و از دو وجه مختلف به آن پرداخته است:
۱) تشکیل کمیسیون ضد فیلترینگ :
این کمیسیون به منظور افشاگری و تشویق به تحریم آی اس پی های سانسور کننده و یا سایت هایی که با تشویق دولت ایران وبلاگ ها را مسدود میکنند؛ تهیه و توزیع پروکسی برای دیدن سایت ها و کمک به کاربران پن لاگ در ایران برای دسترسی بهتر به اینترنت تشکیل شده است.
کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) این ظرفیت را دارد که وبلاگ های فیلتر شده و یا مسدود شده را توسط آی اس پی های مختلف از سراسر ایران گزارش کند و تلاش های دولت ایران برای برقراری سانسور در اینترنت را با پخش اخبار- کمک به درست کردن سایت های آینه و طرق دیگر ارتباط خنثی نماید.
۲) راه اندازی سایت خبرنامه پن لاگ:
با توجه به سانسور وسیع سایت های خبری در ایران این سایت به منظور خبر رسانی در اینترنت تشکیل شده است و به طور روزانه یک مجموعه خبری را در اختیار کاربران قرار میدهد. اعضای پن لاگ و دیگر کاربران اینترنت میتوانند با فرستادن خبر به کمیسیون خبرنامه پن لاگ را در این امر یاری کنند. با توجه به فیلترینگ وسیع همه سایت های کانون در ایران به زودی طرق دیگری برای رساندن خبرنامه پن لاگ به علاقمندان دریافت خبر اعلام خواهد شد.
کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) ضمن تبریک به مناسبت چهار سالگی وبلاگ نویسی فارسی از همه وبلاگ نویسان دعوت میکند که به کانون وبلاگ نویسان ایران بپیوندند و تجارب خود را درزمینه های مختلف در اختیار کار بران کانون و بخصوص دو کمیسیون خبرنامه و ضد فیلترینگ قرار دهند.از سایت های خبری که از بدو تاسیس حامی پن لاگ بوده اند سپاسگزاریم و خواهشمندیم همچنان با پوشش دادن به پن لاگ و گذاشتن لوگوی خبرنامه پن لاگ در سایت خود با کانون وبلاگ نویسان ایران همکاری کنند .
کانون وبلاگ نویسان ایران (پن لاگ) به مناسبت چهارسالگی وبلاگ فارسی جلسه ای در پالتاک در روز یکشنبه ۲۷ شهریورماه برگزار خواهد کرد. ازهمه وبلاگ نویسان و علاقمندان به آزادی بیان در اینترنت خواهشمندیم در این جلسه شرکت کنند و در تبلیغ این جلسه با ما همکاری کنند. در این جلسه در باره سانسور و فیلترینگ در اینترنت و راههای مقابله با آن بحث خواهد شد. باشد که با همیاری بتوانیم غول سانسور را در ایران به زانو در بیاوریم.
کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن لاگ)
آدرس صفحه:http://penlog.blogspot.com
تنهایی
تنهایی
برای من فرقی ندارد چوپان با گرگ .
چوپان سرم را میبرد
گرگ شکمم را می درد
خداوند !
من گوسفند عاصی به گله بر نمی گردم !
نی نزن
آواز نخوان
….سخنی با دوستان عزیزم.
چه کسانی که وبلاگم را می خوانند و چه کسانی که وبلاگ آنها را می خوانم
…………
………
زیبا بود و اینکه زیبایی نام نیامده ی ماست یه سری بزنید
استاد ، استاد معروفی عزیز !
کاش اوج گرفتن تک تک مخاطب هاتان را در سکوی کلمات زیبا و دلنشینتان نظاره گر بودید . به شما می بالم و افتخار می کنم که ایران ستارگانی مانند شاملو ، فروغ و شما را در خود دارد . عمرتان جاوید و پاینده باد استاد .
خدای من!
من همه مطالب وبلاگ شما را خوانده ام.
تو رو خدا بگویید این جهش ناگهانی سرچشمه اش کجاست؟
شعرهایتان هم مثل نوشته هایتان زیبا و خاص هستند.
نفسی از خلوت انس برآمد و بنشست بر آرزوها//سلام دوست عزیز و گرامی/
سلام
آقای معروفی من خیلی منتظر پاسخ شما هستم در ضمن این آدرس برخی داستانهای من هست بد نیست به اونها سر بزنید.
http://www.zendeh-be-goor.blogfa.com
نثرتان از شعرتان زیباتر است…
صبح .مثل هر
روز
با عجله به صحفه شیشه ای هجوم میبرد
تا شاید
لحظه ای کلمات همدردی را بدوشد …
سلام جناب معروفی .متن زیبایی بود . امیدوارم در هر قدمی که بر میداریم هر حرفی که میزنیم هر نگاهی که میکنیم خدا از ان رضایت داشته باشد . که هدف رضایت اوست . با هر نامی که باشیم و…. مهم رضایت اوست . یا حق
شعرت را دوست دارم . این شعر من است در باره اش حرفی بزن:
تلفن زنگ زد
ما
از صدامان
تنها شدیم.
×
ایستاده می نگری
ریسمان
هردم
از من
پر و
خالی می شود.