——–
آدم یک ظرف چینی را سالها مثل چشمهاش مراقبت میکند که نشکند، زیرا قدر قشنگی یا قیمتش را میداند. چینیجات و بلور و کریستال در مجموع یک اسم دارند؛ شکستنی. چیزهایی که در نهایت باز میتوان لنگهاش را خرید و جایگزین کرد. بسیاری از ما عاشق ظرف و عتیقهایم، برای آنها جای مناسب در نظر میگیریم ویترین میسازیم از سنگ و آهن و خشونت دورش نگه میداریم، و خب گاهی پیش میآید که یک شیئی حالا به هر دلیلی میافتد میشکند؛ به شخمم!
اما اما اما در مورد برخی چیزهای یگانه و تک غافل میشویم از داشتن و قدر دانستن آن که ظاهراً شکستنی هم نیست. بعد که از دستش میدهیم تازه میفهمیم چه شکستنیتر از چینی و بلور بوده، چه قیمتیتر و خواستنیتر، چقدر مراقبت و توجه لازم داشته ارزشگذاری میخواسته باید حفظش میکردیم براش نفس میزدیم نه لگد. چیزی را که داریم نمیبینیم و قدرش را نمیدانیم. بعدها که از کف میرود میفهمیمم نه تنها آن موجود بیهمتا را سر جای خودش قرار ندادیم بلکه به سادگی گذاشتیم پاخور شود بیاهمیت بشکند بمیرد دیگر نباشد. بعد در حسرتش زار میزنیم؟ یا باز هم میگوییم فدای سر قشنگم؟ دیگر چه فرقی دارد؟ چه اهمیتی دارد؟
سالهاست در این برلین سرم را برای کوتاه کردن مو دست هر خری نمیدهم، فقط میروم زیر دست یک نفر که به ذوقش اعتماد دارم. فقط یکبار موهام را سپردم دست طلا دست قشنگه! و با اینکه توی خانه کمی تعمیرات هم کردیم، دو ماه مثل سگ پشیمان بودم انگار به خودم خیانت کردهام انگار هرز پریدهام، وقتی برگشتم به آرایشگرم اعتراف کردم که اشتباه شده پیش آمده مجبور شدهام ببخشید دیگر این اتفاق نمیافتد.
با این همه، خصلت بسیاری از آدمها چیز دیگری ست. یعنی دیگر از عادت گذشته و خصلت شده. در رمان "تماماً مخصوص" یکی از خصلتهای دکتر برنارد از نگاه عباس چنین است: «گمان میکنم ساعت حدود یازده و نیم بود که دکتر برنارد آمد. موها و ریش چند روز نتراشیدهاش را تازه کوتاه کرده بود و تا چهرهاش جا بیفتد و او ابهت اصلیاش را به دست بیاورد دو سه روزی وقت لازم بود. کمی شبیه گوسفندی شده بود که پشمش را ناشیانه قیچی کرده باشند. میدانستم که آرایشگر ندارد، هر جا آرایشگر ارزانی پیدا کند میرود مینشیند روی صندلیاش. و از این اخلاقش خوشم نمیآمد.»
آدمها پارچه و چوب و ظرف چینی نیستند که وقتی حرام میشوند، به راحتی بگوییم فدای سر قشنگم یا به شخمم، و بال تازه درآوریم برای پرواز. وقتی دیگر نیستند چیزی به قدر یک جسد روی سینهمان روی شانهمان روی کولمان چنان سنگینی میکند که تا آخر عمر این بار را باید بکشیم و دم نزنیم دردش را مدام قورت بدهیم.
دیدهام بسیار آدمها وقتی میخواهند دستشویی خانهشان را تعمیر کنند بهترین شیر بهترین کاشی بهترین کاسه را با بهترین بنا در اختیار میگیرند، اما این که آیا معلم بچهشان و مدرسهاش و کیفیت آموزشیاش و خیلی چیزهای بامعنای دیگرش اصلاً در چه حد از کیفیت است؟ اهمیت نمیدهند. غمانگیز نیست؟