قمارباز

——-

آدم‌ها جورواجورند. یکی می‌نشیند سر میز قمار تا جیب روزمره‌گی‌اش را پر از هیجان کند، نخود و کشمش ته جیب، بود، بود. نبود هم نبود. غذا که نیست آدم از گشنگی بمیرد، شب‌چره است. و دیگری می‌نشیند که جانش را خرج این قمار کند. نه برای بردن نه برای باختن، قماربازی دلباخته است که آمده بازی کند. می‌داند بازنده‌ای بیش نیست و می‌نشیند سر میز قمار، آن هم قماری که سال‌ها عمر و احساس و قلبش را خون کرده بارها توی رگ‌هاش چرخانده. دست‌ها را می‌خواند همه چیز را می‌داند و باز بازی می‌کند.

باختن اما درست در لحظه‌ای آغاز شده بوده که طرف مقابل به بردن فکر می‌کرده. بعدها می‌فهمی که عشق قماری ست با دو بازنده. زندگی مشترک نیست که یک نفر ببازد. قمار است…

و باز این چرخه تکرار می‌شود، آن یکی می‌نشیند سر میز قمار تا جیب روزمره‌گی‌اش را پر از هیجان کند، بادام و توت خشکی ته جیب. و آن دیگری که دیگر چیزی برای باختن و زخمی شدن ندارد، راهش را می‌کشد، و آنقدر می‌رود تا خال شود. نقطه.

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

Eine Antwort

  1. وقتی تمام شده باشی، دیگر فرقی ندارد سر میزی یا پشت پنجره، استاد بازی هستی یا تازه کار، توی دستت چیزی باشد، اصلاً جیب داشته باشی چه رسد به بادام و کشمش! حتی شاید ندانی رفته ای. وقتی تمام شده باشی دیگر فرقی ندارد که چیزی را با کسی قسمت کنی یا نه. نقطه.
    ————
    همینطوره. وقتی وجود نداشته‌ای خودبخود تمام بوده‌ای
    فقط خبر نداشته‌ای

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert