قلم زرین زمانه

                                              از امروز آغاز شد
در نخستین مطلبم با عنوان „رادیو زمانه“ نوشتم: «در همین برنامه است که به
بهترین داستان سال جایزه خواهیم داد. به یک چیز هم سخت ایمان دارم؛ اگر به کار نسل تازه توجه کنیم، کهنه نمی‌شوی.»

یادم هست در اولین شماره گردون (در سال ۱۳۶۹) خبر از یک جایزه ادبی داده بودم با عنوان جایزه ادبی هدایت که از وزارت ارشاد احضارم کردند و گفتند که این باب را ببندم. تا اینکه در سال ۱۳۷۲ بار دیگر جایزه ادبی را برپا کردم و دو سال پیاپی با چه خون دل و مکافاتی آن را پیش بردم، و کار به سال سوم نکشید. اما قصدم همه این بود که از پدید‌آورندگان ادبیات در زمان حیات‌شان تقدیر شود.
کار ادبی و هنری با تقدیر و حمایت است که راه به جایی می‌برد. در همین کشورهای
اروپایی چندین هزار جایزه و مسابقه‌ی ادبی هنری وجود دارد. فراوانی کتاب و آموزش و کارگاه هم هست. برای ایران اما من به سهم خودم در برنامه „این سو و آن سوی متن“ سعی کردم آنچه از داستان‌نویسی تجربه کرده‌ و خوانده‌ام، و آنچه را که می‌دانم بنویسم و در اختیار نسل تازه بگذارم. این درس‌ها در همین سایت زمانه موجود است که علاقه‌مندان می‌توانند آن را بشنوند و یا بخوانند.

در سایت زمانه به محضی که از جایزه حرف زدم مهدی جامی لبخند زد و گفت برپا کن. بارها درباره مسابقه و جایزه ادبی حرف زده‌ایم که در مورد کل آثار منتشر شده همواره به یک نتیجه نامطلوب رسیده‌ایم؛ ما نمی‌توانیم کل کتاب‌های داخل و خارج را در یک سال پوشش دهیم. از یک طرف ممکن است یک نفر به هر دلیلی بگوید مرا از لیست مسابقه حذف کنید. کما اینکه من شخصاًبا این تجربه مواجه بوده‌ام.
یکبار وقتی یک جایزه ادبی را در „گردون در تبعید“ طرح کردم، و یک لیست هم از
آثار خارج
از کشور انتشار دادم، و نام چندین کتاب در آن آمده بود، از دو نفر
نامه‌ای آمد که: «نام مرا از لیست مسابقه خارج کنید.
»
در همان مجله پاسخ دادم: «شما نمی‌توانید مرا از انجام مسابقه‌ای باز دارید. اما
 اگر خدای ناخواسته برنده شدید می‌توانید از دریافت جایزه خودداری کنید. مگر نه اینکه ژان پل سارتر از دریافت جایزه نوبل امتناع کرد!…»

جایزه‌ای برای جوانان
زمانه امروزه پایگاه کسانی شده که
 حرف تازه‌ای دارند، صدایی تازه، فکری تازه، پنجره‌ای گشوده که مونولوگ و تنها سخن گفتن را به دیالوگ و گفت و شنود ارتقا داده است.
زمانه امسال در یکمین سالگردش (۱۱ سپتامبر ۲۰۰۷) به ده نویسنده جوان که داستان
 کوتاهی متفاوت، مدرن، و قوی ارائه دهند جایزه می‌دهد.
جوایز رادیو زمانه „قلم زرین زمانه“ و „لوح افتخار“ است و به نفرهای اول تا سوم
 مجموعه یک میلیون تومان جایزه نقدی هم تقدیم می‌شود.

اعتبار جایزه زمانه
اعتبار هر جایزه به داوران، و نیز صداقت
 و سلامت در برگزاری آن است. بسیار جایزه‌ها را می‌شناسم که داورانش به خودشان جایزه داده‌اند.
جایزه مطبوعات وزارت ارشاد در زمانی که در ایران بودم معمولاً به خود داورانش
تعلق می‌گرفت. یا گاهی دیده‌ام و شنیده‌ام که هیئت برگزارکننده از گروه نزدیک به خودش حمایت کرده و به آنان جوایزی می‌دهد. در „زمانه“ معیار بر قدرت اثر خواهد بود. ما به نفع اثر، حتا با نویسندگان آن نگاهی نقادانه خواهیم داشت.

در این سال‌ها مسابقه بهرام صادقی یکی از سالم‌ترین و موفق‌ترین مسابقات ادبی
 بود که از بین ۳۵۶ داستان ۲۷ داستان خوب برگزیده شد.

گوی و میدان زمانه
میدان „زمانه“ باز است، محدودیت در موضوع
 وجود ندارد، اما کوتاه بودن داستان جزو نکات مثبت آن خواهد بود.

میدان „زمانه“ باز است، شرط سنی وجود ندارد. اگر با این مسابقه داستان‌نویسی دو سه چهره گل کنند و خود را جدی‌تر بگیرند، به تمامی این تلاش گروهی و حمایت همه جانبه‌ی مدیر زمانه می‌ارزد.
این گوی، و این میدان زمانه، قلم را بردارید و بنویسید و داستان را برای ما ایمیل کنید. چه باک، شاید شما نفر اول این مسابقه ادبی باشید.
گزیده ای از داستانها از این پس در این سو و آن سوی متن بررسی خواهند شد. اگر
 دوست داشتید داستانتان را بخوانید یا برشی از آن را می توانم در این برنامه فایلهای ۵ دقیقه ای از داستان شما را پخش کنم. ولی متن داستان را همراه کنید.
آیا روز ۱۱ سپتامبر، نخستین سالگرد تأسیس رادیو زمانه، ده نام تازه به فهرست
 داستان‌نویسان ایران افزوده خواهد شد؟ یا نه، باز هم همان چهره‌ها میدان‌داری خواهند کرد؟
من به جوان‌ها ایمان دارم
.

این‌سو و آن‌سوی متن
این برنامه برای نسل جوان ایران تهیه و پخش می‌شود. از نگاهی به تکنیک‌های داستان مدرن تا مروری بر آثار مهم ادبی، هنری جهان.

تجربه و دانش سی سال نوشتن، و همه را با شیوه‌ای دوستانه و صمیمی در اختیار نسل
 امروز و فردای ایران گذاشتن، این امکان را فراهم می‌آورد که جوانان ایرانی در هر نقطه از جهان بتوانند به عرصه‌ی زندگی مکتوب قدم بگذارند و از شفاهیات فاصله بگیرند. در وضعیتی که رژیم‌ها رابطه‌ی نویسنده و مردم را گسسته می‌خواهند، می‌توان پیوندی نو ایجاد کرد تا رابطه‌ی انسانی برقرار بماند و سینه به سینه به نسل دیگر واگذار شود.
بسیاری از آدم‌ها دل‌شان می‌خواهد بنویسند، اما هماره از عدم توانایی رنج
 برده‌اند. نمی‌دانند از کجا باید آغاز کنند، چه‌طور موضوع را پرورش دهند، با چه دوربینی روایت کنند، و برای چه دست به نوشتن بزنند.
همراه با جوان‌ها می‌توان در فضای کار و اثر بزرگان ادبیات چرخید، و با نظری به
 موسیقی، نقاشی، تئاتر، سینما، دوربین، و استفاده از تجربیات شاهکارهای هنری جهان برنامه‌ای ویژه ساخت.
کسانی هم هستند که نمی‌نویسند، فقط می‌خواهند خوب و درست
 بخوانند. „این‌سو و آن‌سوی متن“ به آنها توجه کرده است. همین.
داستان‌ها را به ایمیل عمومی زمانه بفرستید و در عنوان ایمیل بنویسید: داستان
 زمانه
[email protected]

 

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

37 Antworten

  1. سلام آقاى معروفى عزیز
    ممنون از برنامه ى مسابقه ى داستان زمانه . شما همش صحبت از جوان ها کردید یعنى افراد بین سن هاى ۴۰ تا ۶۰ نمی توانند در آن شرکت کنند ؟ و دیگر اینکه اگر شد مسابقه اى هم براى شاعران ترتیب بدهید . مرسى
    پرستو

  2. آقای معروفی سلام، خسته نباشید نه بخاطر خستگی فعلی برای تمامی زحماتی که در طول دوران های مختلف کشیده اید.
    از روز چهارشنبه گذشته کتاب سمفونی مردگان شما رو دارم می خونم و نمی تونم بگم که تا امروز که شنبه هستش چه احساسی نسبت به این رمان پیدا کردم بخصوص با یک جمله واقعاً نابود شدم که “ انسان موقعی پیر می شود که پولدار شود“
    در هر صورت به شما و قلمتون تبریک می گم!
    موفق باشید…

  3. آقای معروفی عزیزم سلام .من همه جوره از شما ممنونم هم به خاطر برگزاری مسابقه هم به خاطر صحبتهایی که در رادیو زمانه می کنید و هم الینکه آن صحبتها را اینجا هم پیوند می کنید . به درد من که خیلی خورده.
    راستی من خیلی دنبال آدرس میل آقای رضا براهنی نویسنده ی رازهای سرزمین من هستم احتمالا شما آدرسشو ندارید؟ من خیلی لازمش دارم.
    اگر آدرسو دارید و در اختیار من قرار بدید یک عمر ممنونتون میشم.

  4. (مرگِ بوتان)شیرکو بیکس
    +ترجمه:سعید دارایی+
    مهم نیست یک به یک صنوبرها را شناخته باشی و
    چشمه ها را
    مهم نیست یک به یک سنبله ها را بوسیده باشی
    تا به مهر
    بر سپیدی چشمانت نوشته باشند
    صنوبر در هر باغ دوری هم که باشد
    عزیز است
    ردش را می شود دید
    که بغل به آسمان صاف گشوده است
    باور دارم که همه ی درختان را از نزدیک دیده ام
    باور دارم که پرندگان گرد صنوبرها را می شناسم و
    با آنان رفیقم
    من پروانه های «دیار بکر» را ندیده ام
    اما بسیار دوست شان دارم
    چرا که گلهای دیار بکر دوست شان دارند
    من هیچ کنیسه ای از «قامیشلی»ندیده ام
    با درختانِ کوههای «هکار»نرقصیده ام
    پا به پای آهوانش ندویده ام
    و هیچ وقت هم زیر ستارگان «مهاباد» ننشسته ام
    اما تمام شان را دوست دارم
    چرا که:
    قامیشلی دوست شان دارد – قامیشلی قلب من است –
    هکار دوست شان دارد – هکار آواز من است –
    چرا که مهاباد دوست شان دارد – مهاباد آینه ی من است –
    من مهتاب جوانمرگ «بوتان» را ندیده ام
    گوش به گندمزاران صدایش نداده ام
    شانه در ابرهای بلندش خیس نکرده ام
    اما – دوستش دارم
    در غم هایش می گریم و
    بنفشه بر مزار شهیدانش می فرستم
    چرا که شاخه ی گردو دوستش دارد – آخر گردو پدر من است –
    چرا که حقیقت دوستش دارد
    باغچه دوستش دارد
    شهر من دوستش دارد
    عدالت دوستش دارد
    چرا که
    حقیقت و باغچه و شهر و عدالت پنجره های شعر من اند
    من برای آن کتاب جوانمرگ می گریم
    برای آنان که خیزابه های خونِ شعر «قباد» را از نزدیک ندیده اند
    اما دوستش دارند و
    با تک تک کلماتش می گریند
    چرا که شما – همه ی شما –
    خود را با این عشق کشیده اید و تا اینجا آمده اید
    چرا که چشم شما چشم من است و
    من اشکتان را باور دارم
    چرا که من شاعرم و نمی شود
    برای آن همه ستاره ی جوانمرگ و
    پروانه ی جوانمرگ و بوتان
    نگریم
    نمی شود شاعر در دل اندوهناکِ زیبایی ها نباشد
    نمی شود شاعر
    در هر نشانه
    اشکِ صنوبر و ژاله ببیند و
    آنجا نباشد
    * دیار بکر ٬ قامیشلی٬ هکار و بوتان از شهرهای کرد نشین ترکیه و سوریه*

  5. از ۶۸ تا هنوز ندیدمش…۱۰۰۰ فرسنگ دورم از او دلم اما… از سرد و شمالی ترین جای این ناکجاآباد برای گرم و جنوبی ترین جای آبادانم … دل و دفتر سیاه کرده ام…
    میایی همسفرم شوی؟
    … هنرم اگر نیست/ غریبی ام را چکه کن!

  6. این شعر که دقیقا نمیدانم از کیست، برای حضورخلوت انس:
    امیدوارترین مسافر راه رسیدن
    ــ من ــ
    می رفتم : غرق در حدیث گفتن
    که
    گفته بودی : هزار نام تو را بگویم ٬ تا راه برسد .
    از طرقه تا ققنوس شدن ٬ اما
    تنها فراموشی آخرین نام
    ــ نام خویشتن ــ
    راه است.
    و من
    تسلیم٬
    در آتش از یاد بردنی چنان بزرگ سوختم
    تا در من
    منی تازه حلول کرد
    زان پس
    خورشید از مدار من تابید و
    ماه از من نور به عاریه گرفت.

  7. سلام آقای معروفی. من تازگی ها وارد شبکه شده ام و در همین مدت کوتاه متن ها و سخنرانی های شما را در رادیو زمانه می شنوم و می خوانم. دوست داشتم به وب من هم سرکی بزنید. نظرتان برای من مهم است. ممنون. مهدی
    http://mahdifotuhi.blogfa.com/

  8. سلام آقای معروفی
    خوشحال شدم از این خبر
    این که وسط درس و امتحان آمدم اینجا خواندن سری مجله ی تکاپو بود
    و کاش گردون هم بود تا سوالی باقی نمی ماند.
    در مورد نامه ی ۱۳۴ و حرف حدیث ها.
    یاس و داس هم مزید بر علت شد
    بی خیال
    همین که می نویسید و من می خوانم یعنی خیلی خوب
    پایدار باشید

  9. به سمفونی مردگان عشق میورزم.
    باور کنین.
    با قهرمان های داستانش زندگی کردم.
    واقعا بی نظیرید.
    به همه هم گفتم.
    گرد هم، فقط خیره به هم
    به هیچ کوششی
    ساکت و خاموش
    ساکن و خفه
    نگاهها به سایه ها ماسیده
    دست ها مشتهای باز شده
    وه که چه سمفونی بی شکوهی است
    این سمفونی مردگان.

  10. سلام آقای معروفی عزیز
    جسارتن اگر امکان دارد به زنیدن من سر بزنید
    خوشحال می شوم نظرتان را در مورد شعر زنیدن و شعر زنهای تنهای بی انتها بدانم
    با سپاس و احترام فراوان
    sar mizanam ke!

  11. سلام استاد
    شاید من و به خاطرتون باشه شایدم نه . سالها پیش یعنی درست ۱۵سال پیش یه جوون شمالی با سفارشی ازطرف همیشه ماندگار استاد حمید مصدق خدمتتون رسید تاقلمی روی نوشته هاش بکشید و شما بعد از خوندن شعراش این انزلی چی کله خراب رو کنار خودتون نگه داشتید و شد خبرنگار ماهنامه ی گردون که باهاش تاتی تاتی کردین و حرفاش و گوش دادین .
    یاد اون شبای سه شنبه تو میدون امام حسین دفتر گردون هم بخیر . بعد رفتنتون هم اعتماد شما باعث شد استاد محمد وجدانی دستشو بگیره و راه شو هموار کنه زیادی فک نزنم دلم براتون تنگ شده به وبلاگمم سری بزنید همیشه شاگرد شما
    سلام کامبیز شبانکاره
    خوشحالم که می نویسی.
    عباس معروفی

  12. آقا ما هم در مسابقه شرکت کردیم. بعد از حدود ۱۰ سال که تنها برای خودم می نویسم امسال در دو مسابقه شرکت کردم. روز اعلام نتایج مسابقه شما مصادف با تولد منه شاید یک کادو هم شما به ما دادید.

  13. با سلام و عرض ادب
    زیبا نیست که از بزرگی چون شما دعوت بکنم که به دیدار این هم روزگار کوچکترین بیایید
    اما اگر قابل دانستید و فرصت رخصت داد منتظر میمانم تا حضور شما را فخر بفروشم

  14. آیین گرامی داشت پروفسور سید حسین نصر فیلسوف و اسلام شناس معاصر ز ۱۸ فروردین ماه تا ۳۱ اردیبهشت ماه
    هر شب از ساعت ۲۲.۴۰ تا ۲۳ در برنامه رادیویی „دارالفنون“
    از رادیو تهران، صدای پایتخت / اف ام ردیف ۹۵ با حضور فلاسفه، اندیشمندان بزرگ جهان و همراهی پروفسور سید حسین نصر

  15. عباس عزیز می شود یک جورایی داستان نویسی اینترنتی راه بیندازید ..مثل قضیه ی تیپ و شخصیت که نوشته بودین . در ضمن خودتونو خلاص کنید بگید سر نمی زنم به وبلاگاتون دیگه ….راحت
    کی گفته سر نمی زنم؟
    شما البته چون وققت کم است، فقط „تیپ و شخصیت“ را دیده ای.. برو توی رادیو زمانه بقیه اش را هم بخوان.
    عباس معروفی

  16. حضرت استاد سلام
    خوبید
    تو رو حضرت عباس یه سری بیاید و یکی دو تا از نوشته های منو بخونید
    خواهش می کنم بعد نظرتون رو هم بدید می دونم سرتون خیلی شلوغه
    اما خدایش روم رو زمین ندازید
    من منتظر می مونم

  17. bargosari in no mosabeghat dar wagheh yek naghd be dastan-haye newisande-gan ast as in nazar idehe khubi ast . garche ma ke dar iran nistim dar bareye mosabeghati ke dar aanja bargosar mi-shawad harf o hadis ziyad mi-shenawim an ham dar jaye khodh arsesh dashte. be hasr hal dast be harkt sadan behtar as negh sadan-haye pasi ast . .

  18. عرض ارادت و سلام
    وقتی قرار ه واسه کسی یه پیغام کوچولو بذاری که کتابش توی کتابخو نه ای اتاقته و به چشم نویسنده می بینیش یه هو هول میشی واژ ها همه گم می شن و انگار انگشتات به تته پته می افتن کلمه ها رنگ باختن پس عذرم رو بپذیرید من نه نویسنده ام نه جسارت گفتن این لقب رو به خودم دارم من تنها دلتنگ بچه های پرورشگاهیی هستم که تلخ زندگی می کنن و به غصه شب رو به روز می دوزن نمی دونم با وبلاگ کوچکم چقدر می تونم از غم بزرگ دنیای پردردشون بگم و تا چه حد راستین و استوار باقی بمونم راهنمایی شما اگه بتونید و فرصت کنید منو بسیار سر افراز می کنه حتی اگه نمره ای که میدین به من منفی باشه چون منو متوجه اشتباهاتم میکنید سپاس بابت لحظه ای فرصت که به من داده اید تا بنویسم برایتان در این خلوت زیبایتان

  19. —سلام آقای معروفی عزیز—
    —چفدر خوشحالم که این سایت رو پیدا کردم . امیدوارم بتونم با شما ارتباط داشته باشم—
    —استاد عزیز من دانشجو ی سال آخر ادبیات انگلیسی هستم ولی برخلاف هم دوره ای هام که نویسنده های خارجی رو انتخاب کردن من ترجیح دادم روی کارهای شما کار کنم—موضوعی که انتخاب کردم “ زن “ در کتاب پیکر فرهاد هست و مقایسه ی اون با زن در بوف کور—مفالات زیادی خوندم ولی هیچ کدوم اونجوری که باید کمکم نکردن—
    —آخرسر به این نتیجه رسیدم که هیچ کسی مثل خود شما نمی تونه کمکم کنه — اگه براتون مقدور باشه و چند خطی برای راهنماییم بنویسید یک دنیا خوشحالم می کنید—
    —من منتظر حوابتون می مونم—
    خانم حاجبی عزیز،
    سلام.
    مقالات زیادی بر این کتاب نوشته شده که حتماً خودتان پیداش می کنید.
    دکتر مقدادی، پرویز حسینی، و چند نفر دیگر نقدهایی نوشته اند، اما کتابی هم در آلمان به فارسی منتشر شده با عنوان: „نام ها و نگاه ها“ از الاهه بقراط.
    و دیگر؟
    یادم نیست.
    عباس معروفی

  20. سلام استاد خوب
    خیلی ازشما ممنونم که این راه را باز کردید و اینچنین مسابقه ای را شروع کردید .
    من فقط می خواستم از شما بپرسم که آیا باید الان داستان ها را بفرستیم یا ۱۱ سپتامبر ؟ و این مسابقه کجا برگزار می شود ؟
    واقعا براتون آرزوی سلامتی دارم .
    سمیه عزیز،
    لطفاً مطالب را از سایت زمانه پیگیری کنید.
    عباس معروفی

  21. از همه زیبایی ها و مباحثی که اینجا مطرج کردید نامه „زیبا“چقدر به دلم نشست.و چقدر حقیقت داشت همه ان چیزی که ما با صدای سکوت به خودمان می گوییم.
    جواب نامه شما به رویایی را دوست داشتم و با نگاهتان موافقم.اروتیسم بیان زیبایی است نه برهنگی صرف که حیوانات هم از ان بهره مندند.
    تراژدی ها را دوست داشتم و شنیدن صدایتان را در سه شنبه ها و این خبر داستان و جایزه و…
    بهاری باشید و هر چه می خواهید

  22. سلام استاد عزیز !داستان نوشتن کمی مشکل است یک خاطره که برای خودم اتفاق افتاد را نوشتم ولی کسی نیست که نظر خود را بگوید شما مرا راهنمایی می کنید !سپاسگزارم !

  23. سلام
    من تا حالا جرات نکرده ام به این وادی وارد شوم یعنی قلمی روی کاغذ بچرخانم که آبستن داستان باشد.گرفتن یک جایزه یک میلیون تومانی به همراه قلم زرین از دست عباس معروفی با اولین نوشته های داستانی….
    تجربه تازه ای است
    حتما شرکت میکنم حتا اگر دیده نشوم یا بدتر، خوانده نشود
    منتظرم باشید
    کیف میکنید. انگیزه واعتماد به نفس رو !!!!
    —————————-
    معلوم است که کیف می کنم.
    بنویس تا خوانده شوی.
    عباس معروفی

  24. دو شعر از قباد جلیزاده شاعر کُرد – ترجمه :سعید دارائی
    ( آشیانه)
    در آشیانه ی سینه
    پستان هایت
    دو گنجشک گرسنه و ملوس
    صدای بال پنجه های مرا که می شنوند
    جیک جیک سر می دهند
    از نوک!!
    (کرست)
    اگر کُرست
    بال پستان ها را نمی گرفت
    هر صبح
    همراهِ فوجی کبوتر
    می پریدند و
    غروب
    خسته
    برمی گشتند
    به آشیانه ی سینه!

  25. —سلام—
    —استاد از راهنماییتون واقعا ممنونم—امیدوارم بتونم این مقالات و کتابی رو که گفتین پیدا کنم—
    —راستی چرا اسمش رو پیکر فرهاد گذاشتین؟—

  26. ستاد گرامی
    با کمال میل شرکت کردم مدتی است می نویسم خواندن داستان من از طرف شما برای من سعادتی است حتی اگر در میان داستانها رده آخر شود
    شاد و پیروز باشید

  27. سلام آقای معروفی عزیز
    ممنونم از زحمات شما
    می خواستم مکان برگذاری مسابقه داستان زمانه رو بدونه و اینکه یک داستان کافیست؟یا بیشتر ؟
    با تشکر .
    روژین برخوردار
    سلام
    بهتر است بهترین داستان خودتان را بفرستید.
    مسابقه در آمستردام برگزار می شود.
    عباس معروفی

  28. می خواستم یکسری اطلاعات در مورد مسابقه داشته باشم .
    اینکه تاچه حدی معتبره ؟من می خواهم بدانم استعدادی که فکر می کنم دارم واقعا دارم یا خیر؟اگر یک مسابقه بتواند جواب همین یک سوال من را بدهد برایم کافیست

  29. سلام استاد.خوبید.خوشحال میشم به وبلاگ من یه سری بزنید و نظرتون رو برام درباره اینکه میتونم بنویسم یا نه بگید.یعنی استعدادشو دارم یا نه.آخه شما اوستایید.حقیقتش خیلی دوست دارم نظر یه آدم واردو بدونم.راستی می خوام مسابقه داستان نویسی هم شرکت کنم.
    http://www.mahhboob.blogfa.com

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert