از جعبهی مارگیری
طنابی سفید
برمیآید
و ماری سیاه
به موسای من قهقهه میزند
گابریل!
…
از جعبهی خداگیری
مرداری
لب مرداری را میبوسد
کلاهت را کج سرت بگذار
بهت میآید
گابریل!
…
کوره را حاشا نکن
آشویتس یادم نمیرود
این تاش رنگ را تماشا کن
کودک منتظر ماشین
و تو
دستهات به کار است
و کودک منتظر دستهات
تسلیم تسلیم
ماشینت به کار است
گابریل!
…
عاشق شدن سخت نیست
من اما سخت عاشق میشوم
گابریل!
تو این را هیچوقت نمیفهمی
طعنه میزنی
که با سر فرو روم
در حاشیهی پیادهرو
عجیب نیست؟
ستارهی داوود
بر سینهات برق میزند.
…
چهار سال بدین منوال میگذرد
نه…
استر و دخترانش
با دوچرخه میگذرند
و او میگوید:
«هه! دیدی؟
این ماچو سرگردان
رسوا شده؟ …»
دختران استر سر تکان میدهند
و میگذرند
بدین سان
نامت را
روی تنهاییام میگذارم
روی روزگار سخت
روی زنگ خانهام
تو همان شعبدهباز ماهری
عکست را با همان نقاب
قاب میکنم
گابریل!
…
در بازار داغ شعبده
به همسرت دروغ بگو
هم تو دروغ بگو
هم من راست میگویم.
بگو رنگبازی میکنی
نگو ستارهی ششپر
دو مثلث فرو رفته در هم است
یکی شاخ کرگدن
و دیگری غاری گشوده
بر هم است.
شاخت حناییست
گابریل!
…
در کارزار معجزه اما
از میان کوهی شکافته
شهرزاد من
قدم بر دلم میگذارد
من هم جعبهام را باز میکنم:
پیرهنش
زنگولهی گردنش
و بوی تنش…
خدا موهای عیسای مرا
شانه میزند
گابریل!
60 Antworten
به طلوع چشم های شما رسیده ام؟
از انگشت های شما زیبایی و عشق می بارد و دخترکی در پناه افتاب و زیر بارش بی دریغ انگشت های شما خودش را چنان می شوید که غباری بر تنش نباشد که به دیدارتان اید.
خدا شما را از چه افریده؟
که این چنین سخت زیبایید؟
از وقایعی که دارد توی ایران اتفاق می افتد بیشتر از اینکه متاثر باشم خنده ام می گیرد . دیگر ایرانی نمانده . چه ایرانی ؟
خوشحال می شوم پیوند وبلاگ من را در سایتتان بزنید .
جنگ های نژادی و فرقه ای هنوز هم پدر مردم را درمی آورد . موسا و عیسا و محمد از دوستی و برابری و برادری گفته اند اما سردمداران این نام ها امروز محرک مرگ و نابودی شده اند .
شعری که سروش پروردگار را به سخره می گیرد تا در برابر این همه کشتار کنش متعادلانه ای را آشکار سازند وگرنه …
دو هفته میشه که هر روزسایت شما را چک میکنم داشتم نگران میشدم که چی شده که شما نمی نویسین …گفتم شاید گنجی اومده آلمان و شما وقت نوشتن ندارین..به هر حال اینو بدونین که هر روز روحهای تشنه ای به امید شما به اینجا سر میزنن…..
تو کجایی تا شوم من چاکرت؟
چارقت دوزم کنم شانه سرت؟
که شش پر بر سینه حک می کنیم تا پلاکمان کرده باشند. تا نشانمان کرده باشند. آشویتس که اعتصاب غذا می کند موسا به قول شمس لنگرودی عصایش را به چاپلین می بخشد که اعجاز را با تاریخ انقضایش مهر می کنیم.
دود که ازن را می ترکاند همان ماوت هاوزن می شود اینجا که سرهنگ به گاری ببنددمان تا سردار زیباترین دختر این حوالی را تصاحب کرده باشد.
صدای ونگ ونگ کودک افلیج قرن خواب هایمان را که کر کرد. عباس معروفی اسمش را انتخاب می کند: یوسف!
قیقاج می روند هلیکوپترهای آپاچی و تفنگداران آمریکایی با خواهرم عکس یادگاری می گیرند:kiss me
موسا طور را به تور می اندازد و عرفات نقاب خالد مشعل به چهره زده و هی چه گوارا چه گوارا! می خواند.
پوتین خواب هایمان را له می کند و تعفن جورا بهای گندیده شان گل سرخی را می کشد.
عباس معروفی!
خواب در چشم ترم می شکند.
عباس معروفی!
هست شب آری شب!
عباس معروفی!
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان!
عباس معروفی!
زوزه ی فانتوم می آید که دیوار صوتی می شکند و دسته کلاشینکف که دندان خرد می کند.
دیرگاه بود وقتی او را دیدم که بر گردنم یک صلیب اسلامی انداخت و من مطمئن بودم که یک یهودی ام .چاره نیود مادرم استر به حکم او به دوچرخه سواری رفته بود و من تنها مدام می گفتم که ستاره من شاخ گوزن نیست و او صلیب را بر گردنم می آویخت و من می دانستم یک یهودی ام
یک پر از ستاره ام را دادم تامادرم را پیدا کنم و ستاره در کنار هلال او تاریخ من شد
چشم انتظار اورشلیم ماندم و در بازار های سنگی اش به عیسی رسیدم و دل باختم و من می دانستم یک یهودی ام
ALIE WEBLOGET BE MANAM 1 SARI BEZAN BBAYE
سلام. یکی از نرم های نانوشته جماعت ادبی در آلمان این است که هر نویسنده برای مطرح شدن مجبور است چیزی در مورد جنایات نازی ها بنویسد. یعنی به صورتی همکاری خود را در «صنعت هلوکاست» (فینکل اشتاین) اعلام کند. اما می دانید؟ در بازداشتگاه نازی ها فقط یهودیها نبودند. کولی ها، کمونیست ها، سوسیال دمکرات ها، کشیش های روحانی، شاهدان یهوه و … نیز بودند. صنعت هولوکاست زورش زیاد است و همه جا یادبود برای یهودیان ساخته است. و همه جا، مانند مورد «یادبود» برلین از آوردن نام دیگر قربانیان جلوگیری می کند. کاش شما برای دخترکان کولی که در همین بازداشتگاه ها نابود شدند شعر می گفتید. اما شاید منتظر به رسمیت شناخته شدن از سوی جماعت ادبی آلمان هستید؟
علاوه بر عصر آبگوشت -به قول عرب زاده – روزگار …
نه !همان توصیف رساتر است.
سرزنده باشید و زنده همیشه.
in sheher ghese ast. be shoma tabrik mi-gam teknik noyi dashtin ghese budan shehr as shehr budan aan kam nakarde. be hosen an kemak karde. natawanestam inbar ba taghir zabaan be harfe farsi benwisamin sher ziba mara waadaasht benwisam. mowagh bashid.
رفته بودم آرایشگاه لوییز . صحبت جاریش بود که رفته ایسرائیل . ایسرائیل را به همین لحن میگفت که مینویسم . به من می گفت تو فقط اسمت یهودی نیست رفتارت هم ! و من نفهمیدم چیم به جهودها رفته !!!
(ما ، درون ٍ تخم مرغ ز یست می کنیم
و جدار ٍ داخلی ٍ پوسته اش را
با نقاشی های زشت پوشانده ایم
و بر آن نام ٍ دشمنان مان را نوشته ایم
ما را بیرون می آورَد
آنکه ما را بیرون می آورَد
مدادهامان را نیز با ما بیرون می آورَد).
– گونتر گراس –
(خواب دیدم که بیست نفر ی توی یه اتاق دو در چار خوابیدیم، بیدار شدم و دیدم که بیست نفری توی یه اتاق دو در چار خوابیدیم !)
از متن فیلم فهرست شیندلر.
دیگه لازم نیس که بترسیم از خوابا
کابوس و بیداری دیگه یکی شده
ماشین پلیس اگه توقف کنه در ٍ خونه ت ، توقف کرده و باید منتظر ٍ کلبچه و باتوم باشی
چکمه اگه فرود بیاد ، فرود اومده و باید فکر یه جایی برای دوختن گرده هات باشی
و همینطوره
عزیزی ازت اگه گم بشه
خواهرت اگه با سر و روی خونالود بیاد خونه
دوستات اگه روشونو برگردون ازت
بابات اگه بیرونت کنه از خونه
شکمت اگه قور بکشه از گرسنگی
کتابات اگه غیبشون بزنه
جوخه اگه شلیک کنه
تو یه کفن باشی اگه به سمتٍ قبرستون
خواب نیس
تو به آتشگاه میمانی لیک در آن چوب سوزد و در تو، بدن من تو به آتشگاه میمانی لیک در آن شعله زبانه کشد و در تو، چشمان اثیری ات تو به آتشگاه میمانی لیک…شعله ها در سیاهی بالا رفتند و ادامه ی نامه را سوزاندند. تا خورده کاغذی دیگربرداشت و گشود:… تو از آتشی و گاه می اندیشم آتش جاندار را نابود میسازد اما آتش بدن توزندگی بخش من است.از چه چیز است که خیال تو روحم را میسوزاند اما دور ازآن نیز زندگی ناممکن و برایم…
فوگ مرگ؟!
http://www.poets.ir/site/?q=node/87
دوست عزیز،
فوگ مرگ پاول سلان در آخرین شماره گردون چاپ شده، با ترجمه سوزان باغستانی.
…و من نرمی خطوط دستش را بر شانه دنبال می کنم…
این دیگر تنها امید است…شاید/
به آدرس قید شده در اینجا برای شما نامه نوشتم..این دگیر تنها امید است که برسد!
شاید…/
برای اولین بار یه شعر خوب از شما خوب خوندم!
http://mahladarian.blogfa.com/
پس از یاد خدا
و
با یه سلام ساده
من یه غریبه ام، درست اما همیشه نوشته های شما را میخونم.
امروز روز قلم هست و من روز „قلم“ را به شما تبریک میگم.
„قلم“تان پایدار و تا همیشه در اندیشه ها پایدار.
با احترام
گابریل!
از صندوقچه ی سینه ی من
سیبی بیرون آمده
سرخ٬سرخ
می بینی اش؟
طعم خوبی میدهد٬می دانم
گابریل!
جای سیب من پیش سیب توست
نه گردن آویز صلیبی ست
نه دستاری سبز
نه کلاه کجی روی سر
گابریل!
سیب من بوی عشق می دهد
گاز بزن٬گابریل!
………………………………………………
سلام
„برای هرچه رایگانی بود، بهایی گزاف از وجود خویش پرداختم. بانگ خرد زدم، دندانم شکستند. فریاد عشق برآوردم چشمم کندند. گوشه امنی جستم، به غربتم راندند. و حالا فقط نانی میجویم. قیمت بگوئید، حتی اگر شاهرگ است…آه بانوی اندوهگین عشق، در این ظلمات که مرا دادی چه میکردم اگر دیدار تو هم نبود؟… من میمیرم، و دانایی را نمیشود کشت!“
(تکه ای کوچک از یک فیلمنامه!)
جهان دیدن چهره خود را در آینه برنمیتابد!
دلت بهاری
استاد:
خسته نشدی انقد شعر گفتی؟
ما که خسته شدیم.
آقای معروفی عزیز سلام.
دوستی دارم که هربار وقت خداحافظی برایم می نویسد: می بوسمت و اشک.
هربار می پرسم این مال کی بود؟ و هربار اسم شما را می نویسد. ولی خودش هم نمی داند که شما کجا این عبارت را نوشته اید.
اگر برایتان زحمتی نیست راهنمایی ام کنید که بتوانم این عبارت را بین نوشته های شما پیدا کنم.
ممنونم از حضورتان.
با مهر. نفیسه.
من سردم است … من سردم است … از آسمان پایین بیا گابریل! چه نشسته ای ؟ تو ای که در دوردستها جبرئیلت می خواندند ؟ من یخ زده ام ..به من صبر تجویز می کنی ؟ توهم مثل تمام چراغهای شهر که مرا از خود راندند ؟ گابریل ..تو هم ؟
سلام آقای معروفی،
سوالی دارم که نمی تونم توضیح بدم چرا از شما می پرسمش! بگذارین به حساب کنجکاوی شخصی.
البته یادمه یکی دوبار توی وبلاگتون از „داریوش“ نوشتین که شاید بتونه بهانه ای باشه برای سوال من!
*
میخواستم بپرسم که “ آیا شما با ترانه ی نوین ایران آشنایی دارین؟ “
منظورم از ترانه ی نوین، موج ِ جدیدی در ترانه سرایی ایران هست که از اواخر دهه چهل، به وسیله ی هنرمندان صاحب نامی مثله „شهیار قنبری“، „ایرج جنتی عطایی“، „اردلان سرفراز“ و … شروع شده و ادامه داره و تاثیر بسیار مهم و انکار ناپذیری روی جامعه گذاشته.
*
آیا شما تا به حال، به طور جدی مخاطب موسیقی پاپ ایرانی ( البته از نوع هنری و متعهدش) بودین؟ به ترانه هایی که توسط هنرمندان صاحب نامی مثل „داریوش“ و „ابی“ و … اجرا میشن گوش میدین؟ نظر تون درباره ی خود ِ „ترانه“ چیه؟ میشه کارکرد و ارزشش رو با „شعر“ یا حتی „رمان“ مقایسه کنین؟
*
در ضمن خوشحال میشم بگین که تا حالا با این ترانه سرایان ملاقاتی داشتین یا خیر ؟ مثلا اردلان سرفراز که چندین سال در آلمان زندگی کرده یا ایرج جنتی عطایی که سالهاس در لندن زندگی میکنه و اتفاقا چند ماه پیش هم در آلمان شبْ ترانه ای اجرا کرده.
*
به خصوص در مورد ایرج جنتی عطایی، بسیار خوشحال میشم نظر شما رو بدونم. چون ایرج، علاوه بر ترانه سرایی، یک نمایشنامه نویس چیره دست هم هست و نمایش های موفقی از او، در سالهای تبعیدش به غربت، در کشور های مختلفی مثل آلمان و انگلیس و هلند و کانادا و … به روی صحنه رفته.
به عنوان مثال از نمایشنامه ی „پرومته در اوین“ که با کارگردانی خود ایرج در کُلن و مونیخ به روی صحنه رفته خبری دارین ؟
*
با عرض معذرت به خاطر اینکه که وقتتون رو گرفتم.
امیدوارم هر وقت „فرصتی آزاد“ داشتین، به سوال های یه مقدار غیر منتظره ای که پرسیدم پاسخ بدین. البته شاید اگه توی ایران بودین، سوالهای من رو بهتر می پذیرفتین !
در آخر هم اجازه میخوام که این کامنت رو با تکه ای از ترانه ی تازه ای از ایرج جنتی عطایی به نام „پیشواز“ تموم کنم :
خواب خیابون از صف زرد زره پوشا پره
تانک و نفر بر داره رو خاطره ها سُر می خوره
ارتش جاسوس و لباس شخصی توی ترانه ها
ببین که داره بوسه و رویا و رقص می شمُره
ببین، ببین که قاری ِ جشنوار تعزیه
داره کفن به قامت و قد حماسه می بُره
رونق شاهین کُشی و رژه ی فوج کرکسه
تبلیغ پَر لو دادن و حراج قفل و قفسه !
„برگرفته از http://www.janatie-ataie.com“
هر چه هم که بخوانی سیر نمی شوی که نمی شوی
سلام آقای معروفی
از خواندن شعرهاتان لذت بردم همان طور که سال ۷۵ وقتی در پادگان برای اولین بار اثری از شما میخواندم (سال بلوا) لذت بردم. از موقع تا امروز هر جا نوشتهای از شما میبینم، میبلعماش. از نمایشنامههاتان خیلی چیزها یاد گرفتهام. در گروه کوچک تئاترم میخواستیم «دلیبای و آهو» را کار کنیم که نشد. امیدوارم آنجا که هستید، اوضاع بر وفق مراد باشد، حتم دارم حداقل مشکلات احمقانه ایران را ندارید و مشکلی اگر هست، واقعیست.
با سپاس و احترام.
آقای معروفی عزیز شما که این همه برای آزادی اکبر گنجی تلاش کردین و تا همین دیرور عکسش را تو این صفحه داشتین چرا وقتی به آلمان آمد برای دیدنش نرفتین و حالا که فراخوان داده برای اعتصاب سکوت کرده این. خدا نکند که شما هم فقط دنبال شهید باشین و آدم آزاد و سالم را جدی نگیرین.
آقای معروفی!
از خلوت عشق و احساس به عرصه ی اجتماع و تفکر مان می برید و از عرصه ی اجتماع به خلوت عشق، تا در هیچ کجا خوابمان نبرد.
این کارتان مرا حسابی کیفور می کند و بیشتر حظ می برم اگر بدانم قسمت هشتم را همین روزها خواهم خواند.
سرزنده باشید و زنده ، همیشه.
سلام استاد
چقدر استاد برا زنده تنها استاد هاست.
شعرتان را هنوز نخوانده ام.
با یک مطلب در باره تیرماه یا تشتر در فر هنگ قدیم و متو لدین عدد ۸
جالب است.
را ستی شما تاریخ تولدتان کی است؟
🙁
نمی دانم.
سلام.
پیروز باشید و پاینده.
دلم نیامد باز هم بدون کلامی بروم… و
آمدم تا بنویسم…
فکر میکنم به آنچه که باید فکر کنم…
فردا روز روشنیست؛ امیدوارم…
فردا…
کنکور دارم.
فردا
را چه کنم؟؟؟!
:((
عباس آقا جان، آخر من
شاگرد بدی ام!
– می شناسیدم؟
– نه!
کاش دنیای من فقط کلمات بود و حرف و نوشته… اما
نیست.
نوشتن می دانم، اما نمی نویسم…
چرا؟
نمی دانم…
معـــــروفی جان؟
دلم گرفته بود… ساده گفتم.
.
.
.
شما برادران من،- بینوا مردمان ِ دور و نزدیک -شما که در قلمرو ستارگانرویای تسلای رنجهاتان می بینیدو بی کلامی می پژمریدو در شبی پر از ستارگان رنگ باختهدستان نزار و صبورتان را به دعا برافراشته اید،که رنج می برید، که بیدارید،بینوا مردمان ِ گم کرده راه،کشتی نشستگان ِ بی ستاره و اقبالبیگانگان ِ یگانه با من،پاسخ دهید، سلام ام را!
سلام
من یه دختر ۲۰ سالم. کتاب سال بلوا رو یه هفته ای می شه که خوندم. البته قبلش سمفونیه مردگان رو خوندم. آخر سال بلوا خیلی بهم ریختم . ازون موقع هر شب نوشا میاد به خوابم. شما چه کار کردین با نوشا…؟ حس می کنم همه ی اون بلاها سر من اومده… خیلی داغون شدم.
آزادی
برابری
میراث گرانبهای تبار انسان است …
سلام حضرت معروفی
امید که شاد باشیدو بیدار
شعر زیبایی بود … هرچند از نظام نشانه ای اش من احتمالا به دلیل فقر سواد کم سر درآوردم.
شاد زی
یا حق
آر یل سلام
شنیده ای؟
آدولف زنده ست هنوز!
آشو یتس تکرار می شود !
گیرم که د یگر
سبیل مر بعی از مد افتاده ست.
روزی که شاخه ی سبز ز یتون را
از دست ابو عمار گرفتی
صدای پای حماس را نشنیدی؟
گوش کن
کسی ذ بور نمی خوا ند اینجا
آر یل!
به من بگو
نغمه ی داوودی ات چه شد؟
که حالا تنها
زوزه ی گلوله روی نوار غزه ضبط می شود.
اینک که کوری به انکار کوره ، تکبیر ه الاحرام می بندد
ما هم بیا برو یم
لب ساحل مد یترانه
آنجا زنان عرب
حمام آفتاب می گیر ند.
حمام خون حیفا
به ما نمی سازد.
جعبه ی شعبده را بگذار
بیا ساطور به دست گیر
پیشبند قصابان بهت می آید
آر یل.
سلام . ریتون را چرخ زنان و پایکوبان دریابید .
سلام و خسته نباشید!!
مثله همیشه زیبا بود
راستی من کتاب سنفونی مردگان شما رو خوندم!!
و همچنین فریدون ..
هر دو زیبا هستند
سلام
آقای معروفی شما واقعا عجیب هستید .همیشه.
من دوست دارم کتابهایتان را بخوانم ولی آیا هنوز در ایران منتشر میشود؟
سلام آقای معروفی
سایت واقعا بر حقی دارید . از کلبه ما نیز دیدن نمایید.
سلام
دلم تنگ شده بود
ممنون به خاطر این شعر که درباره فلسطین بود
شما یک مبارز آزاد اندیش هستید
در ضمن با دو شعر منتظرم آدرسش را در پیام بعدی میگذارم
سلامی دوباره
در جستجوی آن لغت تنهای بی نام هستم
شعرهایم اینجاست یک نگاه بیندازید
مرسی
«کوی دانشگاه » هشت ساله میشود و ریتون به روز .
سلام خیلی زیبا بود . واقعا لذت بردم
سلام استاد . … تسلیم تسلیم . هیچی کارنیست … همین شعر کفافم دهد
جناب معروفی،
سلام میکنم به شما و روح بلندتان، دیوانه وار شعرهای شما رو غربت میخوانم……..که مملو از عشق و لطافت است و عشق و دوست داشتن رو در درونم چه عاشقانه حس میکنم.
شاد باشید نازنینم و دوستتان دارم، شما نیز در آلمان هستید اما در کدام شهر هستید ؟ با عشق به وطن و به شما
قدم رنجه کنید به خواندن ما
قلم رنجه کردیم
ما نیز شما را می خوانیم آقا
سلام .دلم نمیخوهد تکراری بنویسم . من هم مثل چندین میلیون ایرانی با سمفونی مردگان شما زندگی کرده ام. خیلی دلم میخواهد اگر بتوانید داستانهای کوتاهم را بخوانید .نظر ارزشمندتان در مورد داستانهایم باعث میشود به نقصهایم ایمان بیاورم_و البته آورده ام_ ممنون از لطفتان . منتظر ایمیل میمانم اگر قابل بدانید.بهار اله بخش- اصفهان
سلام آقای معروفی
خسته نباشید. عذر میخواهم شاید مرا یک سو ء استفاده چی بدانند اما اینجا و هر جای دیگری که گذر اهل فرهنگ بیافتد بهترین جا برای آن است که تا تیغ سانسور مانع نشده یکدیگر را به شناخت بیشتر کسانی که با تمام زندگیشان در راه زندگی بهتر بشریت تلاش میکنند معرفی کنیم.
http://www.nilgoon.org/articles/Ramin_Jahanbagloo_Dalai_Lama.html
رامین جهانبگلو و خیلی های دیگر را فراموش نکنیم دوستان.
آقای معروفی مجله گردون شما در زمان دبیرستان من برایم منبع شجاعت بود.
خسته نباشید.
عباس جان سلام
متن سال بلوا ( txt ) از چه طریق قابل تهیه است ؟
منتظرم
با اجازه ی صاحب خانه آقای عباس معروفی
به عزت ابراهیم نژاد که قاتلش به جای قاضی نشست.
لباس شخصی چقدر برازنده ی شماست حاج سعید. برادران صف کشیده اند. چند مینی بوس پر از پانزده ساله های واجب التکلیف چماق بدست در راهند. بیا تا کوی تک چرخ بزنیم. بی شرف ها دیروز موتور حاج عسگر را آتش زدند. آخ انار آبلمبو چه حالی می دهد. اصلآ چرا آبلمبو؟ لهشان می کنیم قرتی های لاشی دانشجو نما را. از پنجره پرتشان می کنیم بیرون. امام حسین قبول می کند انشا الله. به به! سردار هم سر رسید یونیفرم به تن. حیف همان لباس شخصی بیشتر بهش می آمد.
_بسوزانید.
نه. حاجی جان اینجا روی طاقچه قرآن هست!
_کمرشان را بزند. این قرآن، قرآن عمرو عاص ست. اینجا باید پاک شود.
شلیک، دود، اشک آور. سنگفرش برشته ی تیر ماه ۱۶ آذر گرم و خیس و گلگون. عزت بود افتاد. شاعری گمنام و غریب که چکه چکه چکه تکید تا شد چهار قطره خون.(۱۸ تیر ۸۵)
اینجا عجیب ترین خونه ایه که توی این کوچه پس کوچه ها هر از گاهی سرک میکشم…نوشته هاتون رو دوست دارم …خیلی . اما هروقت که میام و می خونمشون(تون!) یه روزایی برام زنده میشه که میدونم وقتی این پنجره رو ببندم تا مدتها بر نمی گردم….
اینجا عجیب ترین خونه این کوچه هاست و نوشته هاش دلنشین با یه بوی خاک از جنس خاطرات من .
چه سخاو تمندانه از این پنجره سیاه مشقم را ویراستید. اما سبب شد که
دوری شما را بیشتر حس کنم. که اگر اینجا بودید اجازه می گرفتیم،
می آمدیم، زانو می زدیم و می آموختیم. سپاسگزار شما. نیما
گاهی خیال می کنم
در میان این همه آدم
این همه کلمه
و
تنها یک نگاه
کسی نام مرا پیدا خواهد کرد؟
..
!
گابریل!!
گابریل .. از عشق حرف نزده بودیم که زود عاشق شدم . شاید اگر گفته بودم که آدمی فقط یک بار عاشق می شود حرفم را باور کرده بودی که آدمی فقط یک بار و من فقط یک بار خیلی سخت عاشق می شوم ..
وقت به خیر آقای معروفی !
بی هیچ تعارف و شکسته نفسی اجباری بسیار مشتاق ام که خواننده ی
شعرهای ام باشی.
پیشا پیش سپاس گذار ام .
سلام آقای معروفی
حدود ۱ ماه است که با وب لاگ شما آشنا شدم . البته با نوشته های شما بیگانه نیستم و از همه بیشتر سمفونی مردگان را دوست دارم. این کتاب رو امانت گرفته بودم و خوندم. چند روز پیش رفتم که پیدا کنم و بخرم.
خوشبختانه خریدم به فروشنده گفتم : عجیب است که کتابها رو جمع نکردند ؟ گفت : این کار رو می کنن!!!
شعرهای شما ولی چیز دیگه ای است. حرف دل من. نمی دون چرا همه احساسهای من شما نوشته اید؟ من و شما یک جور عاشقیم؟همیشه با شعرهاتون پرواز می کنم . اگر خودم می خواستم احساسمو بنویسم به این زیبایی نمی نوشتم . ممنونم استاد واقعا ممنون. در این روزهای سرگشتگی این شعرهای شما نجاتم داد.
ولی میشه جواب این همه عاشقی سکوت باشه؟ آره معشوق در اون سرزمین سردی (که حیف وجود گرم شما اونجا باشه) زندگی میکنه . اونم یک هموطن !
اما در برابر این همه عشق سکوت کرده؟ شما چی فکر میکنید؟ میدونم توقع زیادی است ولی لطفا با من صحبت کنید
متشکرم – پاینده باشید
استاد
نقد جالبی خوندم در مورد کار زیدان در وبلاگ آقای امیر شفقی .فکر کردم شما هم علاقه مندید.اولش می گه
„جایی خواندم که بازیکن ایتالیایی در دیالوگ کوتاهی که بین او و زیدان ، قبل از اخراج زیدان از زمین در گرفته بود
به زیدان انگ تروریست بودن زده است ، فقط به خاطر اینکه زیدان مسلمان است .دست مریزاد به زیدان ، من هم اگر جای او بودم همین کار را می کردم“
ادرسش هست :
amirshafaghi.blogspot.com
توی قسمت url هم ادرسش رو گذاشتم .
بر روی بند رخت…این اشک مادراست ..که خشک میشود ..بر روی پیراهنم …
حتما پیراهن تو هم ..رد گیسویی را برخودش دارد…حالا بگذار بشمارم..تا چهل سالگی خودم…تا هزار سالگی تو…که تا آن موقع …برای مردم کوچه …اسطوره میشوی…عجب گرگم به هوایی است …آسمان حتما برای گودال ها می بارد..وگرنه ..اینجا کسی تشنه نیست..بوی نم است که دهان به دهان می گردد…و سکوت..که اشک روزگار را دراورده است…
چه کسی این ماهی بزرگ را…از چشم خیس تو شکار می کند…غریبه نباش…شانه آشنای مردی اینجاست..بر خاک پیراهنش…اشکی بپاش….