ادبیات یعنی غواصی، و سیاست یعنی موجسواری.
اگر کسی به هنگام موجسواری پایش بلغزد، به قعر جهنم فرو میرود، به همینخاطر اشتباه سیاستمداران سرنوشت یک ملت را عوض میکند. این است که در موجسواری و بر سطح ماندن همیشه منقبض مینُمایی.
اما در غواصی حتا اگر مرواریدی صید نکنی، آنهمه اسفنج و گیاه و ماهی میبینی. آنهمه موج را شادمانه به بازی میگیری. البته مارماهی و برقماهی و ارهماهی و کوسه هم ممکن است سر راهت سبز شوند، که باز هم در مقابل جستجو و کشف آنهمه زیبایی و شگفتی و آزادی میارزد.
اگر کسی به هنگام موجسواری پایش بلغزد، به قعر جهنم فرو میرود، به همینخاطر اشتباه سیاستمداران سرنوشت یک ملت را عوض میکند. این است که در موجسواری و بر سطح ماندن همیشه منقبض مینُمایی.
اما در غواصی حتا اگر مرواریدی صید نکنی، آنهمه اسفنج و گیاه و ماهی میبینی. آنهمه موج را شادمانه به بازی میگیری. البته مارماهی و برقماهی و ارهماهی و کوسه هم ممکن است سر راهت سبز شوند، که باز هم در مقابل جستجو و کشف آنهمه زیبایی و شگفتی و آزادی میارزد.
111 Antworten
سلام جناب معروفی عزیز !
راستش اون شبی که باهم راجع به کتاب حرف زدیم من هنوز راجع به شما هیچی نمیدونستم … حداقل اینقدر که حالا می دونم نمی دونستم … اصلا پیدا کردن سایت شما و دیدن انتشارات گردون توی سایت شما خیلی خیلی اتفاقی بود .اما از اون شب روز و شبی نیست که سایت شما رو زیر و رو نکنم ! تمام آرشیو سایت و تمام حرف ها و مقاله ها و نقدها …. رو درمورد شما توی نت خوندم حتی ویکی پدیا ! بدون اغراق می گم چند هفته ست سایت شما شده عین بکراند کامپیوترو حذف نمیشه … بسته نمیشه !راستش الان نوشتن رو بیشتر از قبل دوست دارم چون من رو با شما آشنا کرد ! این برام افتخار بزرگیه که امیدوارم لیاقت نگه داشتنش رو داشته باشم . واقعا چقدر ارزش بعضی چیزها در مقابل عظمت بعضی حس ها حقیره ! آرزو می کنم به خواسته های قلبی تون برسید … با احترام ، انسیه
—————————-
سلام
نمی دونستم وبلاگ دارین
بگذار کار کتاب تمام شود، گشتی آنجاها خواهم زد.
قبلاً هم بهتون گفتم نوشته هاتون جدی و عمیق به نظرم اومد.
جدی بگیرید اینو
عباس معروفی عزیز،
سلام.
قبل از خواب به اینجا سر زدم نوشته جدیدت را دیدم. ساعت برلین را نگاه کردم ۴ صبح! شبت روشن و مهتابی. آره „بر سطح ماندن“. ادبیات و هنر حرکت در عمق است. با جان آدمها همصحبت می شوی. دوستم می گفت بعد از خواندن سمفونی مردگان تا چند شب خواب آن را می دیده و یادم هست گفته بودی با آدمهای رمانت توی آن چهار سال زندگی می کردی. اسم ها را انتخاب نکردی. همین ها بود. و سیاست یعنی حرکت در سطح ؛مثل کف روی آب.نسیمی می وزد و کف پاک می شود.
معروفی بمانید.
+ اگر „حیرانی“ من بین نامه هایتان گم شده بود خبرم کنید. به یک طرح فکر می کنم.
—————————–
سلام داود عزیزم
دیشب دم دمای صبح خوابیدم. کار عقب افتاده زیاد داشتم.ئ
دارم به خواندن رمان ها فکر می کنم، که لااقل ضبط کنم، بعدها یکی پیدا می شود منتشر کند.
مرسی
من فکر میکنم کلاً هنر یعنی غواصی
من عاشق این غواصی شما هستم…!
واقعا جالب بود .سیاست ؟؟؟؟؟؟
سلام استاد
فعلاً که نویسنده ها اغلب چسبیدند به همان مارماهی و برق ماهی و اره ماهی.
ای کاش این موج سواران کار خودشان را بکنند و غواصان کار خود. ولی چرا واقعاً این مسائل همیشه باهم قاطی می شود که چون هر دو با آب سر و کار دارند، پس هر دو یکی باید باشند؟
همه قبول اما آن واپسین کلمه آخر »آزادی«، زور دارد پذیرشش برایم. دیگر نمونه بارز آن ایران. نمونه آشکار تر از آن سلمان رشدی و آیات شیطانی اش. بنظرم آزادی موقوف است.
خیلی دوست داشتم به سوال هایم مثل بقیه پاسخ می دادید.
خوش باشید استاد
————————————–
کیهان عزیزم
غواصی همیشه با خودش آزادی را دارد، در ادبیات و کشف های ادبی همه در آزادی رخ می دهد، تکثیر و انتشارش دچار مشکل می شود، آن هم در کشورهای دیکتاتوری.
اینها هم می گذرند.
کار ما نوشتن است.
توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود…
منوچهر احترامی درگذشت … روحش شاد.
سلام لذت بردن از هنر این چیزی است که آدم را زنده نگه می دارد .
سپاس که هستید و می نویسید
سپاس که هستیم و می خوانیم
معروفی نازنین
از اینکه مینویسید و اجازه میدهید ما از خواندن نوشته های لطیفتان لذت ببرییم از شما متشکرم.سلامت و پاینده باشید.
سلام آقای معروفی. ببخشید که بی ربط می نویسم . شاید خیلی مسخره باشد که من شکایت رادیو زمانه را پیش شما بیاورم ولی چاره ای هم نیست. رادیویی که صدای آزادی بیانش گوش فلک را کر می کرد ، زمانه ای که می خواست رسانه همه برای همه باشد روز به روز دارد ادا اطوار سایت های داخل کشور و حتی بدتر از آنها را در می آورد. گفتم به شما بگویم بلکه به گوش مدیر جدیدش که ظاهرا پیشنهاد شما بود ، برسانید. موضوع این است که رادیو زمانه رسما و عمدا از انتشار مقاله جدید دکتر فنایی خودداری کرده است . چند بار ایمیل زدم و غیر محترمانه و نیمه محترمانه و محترمانه انتقاد کردم اما حذف شد ! بار آخر بدون هیچ اعتراضی در پای مقاله آقای گنجی نوشتم که ایشان و سایر دوستان برای مطالعه مقاله جدید دکتر فنایی می توانند به سایت حباب سر بزنند . باز هم ایمیل حذف شد.من سوالم از شما این هست این بود رادیو برای دموکراسی؟
——————————————–
یک بار البته من در جریان قرار گرفتم و همان وقت هم فکر کردم آدم برای انتشار چانه نباید بزند. اگر مطلب موتور داشته باشد خودش راه می رود و خودش منتشر می شود.
من بی آنکه کسی را متهم به غیر دموکرات یا دشمن دموکراسی کنم، کارم نوشتن است. اگر مطلبم ارزش انتشار داشته باشد و کسی مانع انتشارش شود، مغبون اوست نه من.
و معتقدم که: غرور چیز برازنده ای است، نیست؟
جملات جالبی هستند؛ البته به نظر من ادبیات آدم رو وادار به حرکت در درون خودآگاه و ناخودآگاه انسان می کنه. که خودآگاه رو میتونیم همون موج سواری و جستجو در ناخوآگاه رو میتونیم همون غواصی بدونیم! چون توی ناخودآگاه هست که انسان با ماهیت اصلی خودش روبرو میشه و با کوسهها، هیولاهای درون و … برخورد میکنه. به نظر دکتر شریعتی سخت ترین لحظات، زمانی است که انسان با خودش روبرو میشه!
———————————
آره حسین جان
سخت ترین لحظات، زمانی است که انسان با خودش روبرو میشه.
گاهی هم البته عوامل خارجی نقش دارن. و چه خوبه که نقش سازنده داشته باشن، و لااقل برای آدم پرسشی مطرح کنن
سلام استاد
شاید باور نکنید اما آمدم به وبلاگتون تا بگم تو رو به خدا نوشته ی جدید بگذارید!
دیدم به روز هستید … خدا رو شکر ..
من غواصی را ترجیح می دم .. هیچ وقت موج سواری را دوست نداشتم . .. اما یک بار .. یک استاد ادبیات بهم گفت :“ وقتی در غواصی به اوج می رسی و یا می خواهی که برسی، بی دلیل یا موج سوارت می کنند و یا مجبور می شوی که موج سواری کنی “
درست می گفتند استاد ؟
راستی استاد یک خبر کوچیک .. یک شادی پنهان … انشاالله به زودی در یک مناسبت خوب یکی از شعرهایم را در رادیو جوان می خوانند .. دوست داشتم این شادی کوچیکم و با شما تقسیم کنم ..
موفق باشید
سیدمحمد مرکبیان
————————————-
چه خوب که شعرت را از رادیو می خوانند.
ضبطش کن سالها بعد که پیر شدی شعر جوانی ات را گوش بده.
چه تعبیر درخشانی استاد
گویا نقلِ همان «محتسب داند که من این کارها کمتر کنم» ِ دلتان را نوشتید.
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر برکنم
———————————
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم
سلام آگالیلیان عزیزم
بزن به آب وبرایم تکه ای از باغچه و آسمان دریا را بیاور
خیس و خسته که برگردی دیوانه تر میشوم
هر چقدر هم بعید باز تو خدای منی
.
جسارتم را ببخشید آقا
تقصیر خودتان است
آقای معروفی بی تعارف بگم. شاید در این چند سال فقط ۴ یا ۵ بار به سایت شما سر زدم اما باورتان می شود تازه متوجه شدم قلمتان چه زیباست ؟! معروفی عزیز من افسردگی دارم . کمتر چیزی توجهم را جلب می کند. انگیزه برای ادامه زندگی برایم می آورد. اما این نوشته های شما مخصوصا با این آهنگ تماما مخصوص ! لااقل برای من چیز دیگری است .
چه تشبیه زیبائی
زنده باد غواص ما که همیشه در حال صید مرواریده.
موسیقی لذتبخش است ولی جایش در ورود به یک وبسایت نیست
سلام عباس عزیز
در این وبسایت میشه پیدا کرد که یوزرهای مسنجر یاهو آنلاین هستند یا نه :
http://www.kopy.ir/?yids=mani_b123&rnd=9528
آی دی مانی را در آن تایپ کردم . آی دی این آقا mani_b123 است. جالبیش اینه که چه انلاین باشه چه آفلاین عکسش دیده میشه!!
استاد یک دفتر جدید گرفتم
می خوام پنج تا داستان واقعی بنویسم .. به نیت پنج تن .. انشاالله
—————————————
اگر هفت تا شد، جلوش را نگیر، به نیت هفت پیکر بنویس. ولی بیش از هر چیز بر کیفیت پافشاری کن
کامنت من سانسور شده یا اینکه کامل سند نشده؟
اگه سانسور شده که خب حرفی نیست
ولی اگه کامل نیومده خواستم بگم ادامه داشت
ادامشو نمینویسم چون نمیدونم که خواست شما بوده یا نه
سعی میکنم بخونمتون تا اینکه بنویسم
ولی باید بدونین دلم واسه شعرهاتون خیلی تنگ شده
———————————————
سانسور؟
لطف کنین دوباره بفرستید. احتمالاً جایی جا مانده
معروفی عزیز
توی اینجا ادبیات شده یه آکواریوم که جای ماهی گلی و … توش کوسه و اره ماهی و … ریختن که اگه بخوای غوص کنی توش با اولین غوطه از هم دریده می شی… تازه اگه بتونی توی یه ذره جای آکواریوم غوص کنی
—————————
آره تعبیرت درسته عزیزم
دریا رو آکواریوم کرده ن که از وحشت شون جلوگیری کنن،
اما با اینهمه ما توی آکواریوم نمی ریم. ما دریای خودمونو داریم.
دلم میخواهد غواصی کنم .جامعه یادم داده که موج سوار خوبی باشم .نه موج سوارم نه غواص.دریا را دوست دارم ولی اقیانوس را بیشتر .جامعه یادم داده خوب زیر ابی بروم نمیروم نمیروم به حوض فیروزه ایی خانه ی پدری اکتفا میکنم و سوار لکنته ی پدری در محله ی شما „ادم بزرگا“گشت میزنم.
حال و هوای محله ی شما خوش است و صمیمی مثل حال و هوای کوچه ابشار
، دردار ،ابمنگل که ادم را روراست میکند
———————————–
موج و موجی و موج سوار و… این واژه ها از دنده ی سیاست زده بیرون.
برو توی ذهنت ببین چه اقیانوسی داری.
اگر آدم ها بدونن که چه عظمتی در اونها وجود داره
آخ اگه آدما بدونن…
درود
چند روز پیش یه برنامه مستند درباره جشن ۲۵۰۰ ساله شاه در صداوسیما دیدم
ای کاش سیاست مثل اعماق دریا زلال می بود که نشان می داد بهمن ماه ۸۷ چقدر از پول نفت و گاز خرج دهه فجر شده است
ادبیات می تونه این سیاست رو به تصویر بکشد ای کاش این پیله هر چه زودتر باز می شد .
ادبیات یعنی جسارت و سیاست یعنی سقوط
بدرود
—————————————–
سالها پیش یکبار نوشتم سیاست یعنی خوراک ببر و اژدها
اینجا نزدیک بود دارم بزنن.
آره، سیاست یعنی خوراک ببر و اژدها
سلام . سالها پیش اینجا سر زده بودم . شیفته شعرهاتون بودم . و نوشته هاتون . دیگه خیلی وقته سراغتون نیومده بودم . تا امروز . همین دیروز بهم گفتند تو جریان انتخابات وارد سیاست نشو و نمیخواد عضو فعال یکی از کاندیداها باشی . کلی نصیحتم کردند . دوست دارم ولی میگن نرو . میگن کثیفه .
سلام بر شما
این وبلاگ هم برای ما مثل دریچه ای رو به اقیانوس است با این متن های نغز و کوتاه و کتابهایتان … آری آنها همان مرجانها و ستاره های دریایی هستند هنوز آیدین شما در این کهنه سرا زنده است ؟ پس چرا نشانی از او در عصر جدید به ما نمی دهید؟ تشنه خواندنتان هستیم …
و اما احترامی که به مخاطبان خود می گذارید نشان از اقیانوسی دارد که در دل شماست زنده باشید و بسیار دوستتان داریم
چشم استاد.
گاهی برای اینکه از دریا رد شوی
باید هزار چشمه ی دیگر بلد شوی
درودی دوباره! „فریدون سه پسر داشت“ رو همبن الان تموم کردم وچقدر یاد بامداد زنده بود
شتاب کن ناصری! شتاب………
ممنونم باز هم به خاطر لطفی که به مخاطباتون دارید
آقای معروفی من امیرهستم که چندی پیش تماس گرفتم جهت نویسندگی راهنمایی خواستم شماگفتیدبامن درارتباط باش .درجواب تقاضای شما درآموزش نویسندگیتان مبنی برنوشتن داستانی بامضمون“بچه مردم“داستانی نوشتم ولی ای میل شماراندارم ای میل تان رابرایم بفرستید
——————————
سمت راست همین صفحه امکان تماس را پیدا می کنید
چه تعبیر قشنگی!درسته غواصی خیلی دلپذیرتره!
سلام آقای معروفی نازنین.
من باهاتون دوستم.یعنی شما نمیدونید که دوستی مثه من دارید.ولی من افتخارم اینه که دوستی مثه شما دارم.
وقتی باهام حرف میزنید.با کتاباتون . بعضی وقتا کلی گریه میکنم.
شما شاه ماهی دریای نویسندگی ایرانی.
عاشقتونم.دوستون دارم.
به خود خدا که تو این بی کسی.شما عزیزترین و صادق ترین دوست منین.
کاش نوشتمو بخونید.
امیدوارم.
به خدای بزرگ میسپارمت مرد بزرگ.
———————————–
امیر عزیزم
وقتی با کتاب و توسط کتاب می تونی دوستی بسازی، هیچوقت تنها نیستی.
این بهترین نوع دوستیه که بی توقع و بی دریغ برقراره، و آدم می دونه که با کلمات و جادوی کلمه به یک زندگی مجازی پا میذاره.
و مرسی
چرا استاد؟
چرا ادبیات باید غواصی باشد که ما خرده بچه ها، با این نفس تنگیمان نتوانیم تجربه اش کنیم و دل خوش کنیم به موج سواری کسانی که راه رفتن هم بلد نیستند و تنها، از دور به نابلدی شان لبخند بزنیم یا آه بکشیم؟
اگر ادبیات روی آب بود و فقط برای غواصان نبود،
اگر کسی بود که زیبایی دریا را در خشکی نشانمان می داد؟
—————————————————-
به همین خاطره که در این صد سال سه بار انقلاب شده، اون هم به همت روشنفکران متجدد، ولی با یاری شعبون بی مخ ها و کاشانی ها و روس ها و عوامل شون، فرمان انقلاب افتاده دست لات ها و لمپن ها و فرصت طلب ها.
دلیل اصلیش اینه که یک نویسنده در جستجوی قدرت نیست.
و همین بعضی ها رو به اشتباه انداخته که خیال می کنن محبوبیت یعنی قدرت صوری یا سیاسی.
حالی که محبوبیت فروغ فرخزاد هیچ نفعی برای خودش نداره، فقط ایجاد عاطفه می کنه، و در موارد بسیاری چراغ های رابطه رو روشن نگه میداره.
نه؟
درود به خدمت جناب معروفی و معروف دل ما
چندی پیش از طریق یکی از دوستان شما رو شناختم و به وبلاگتون سر زدم
خوشحالم از اینکه فردی مثل شما رو میبینم و نوشته هاتون رو میخونم و به حرفهای خلوت انس گوش میدم
ضمنا شما رو استاد خطاب نکردم چون خودتان اینطور خواسته اید ولی حتی اگر در پایین پایین هم باشید باز هم ما باید تمام قد بایستیم و چشمهایمان را رو به آسمان بگیریم تا شما را ببینیم
ایران امروز نتوانست شما را در قلب خویش نگه دارد ولی ایرانیان شما را در قلبشان جاودانه میکنند .
این نظر را خالی از هر گونه تملق و چاپلوسی بدانید و فقط به رسم ادب و تشکر از اینکه خودتان را با ما شریک میکنید عرض کردم.
هر آنچه میپرستید اعم از انسان یارتان و عشق نگهدارتان
————————————-
همین که بتونم کنار شما بمونم و فرو نریزم برام مهمه.
نگه داشتن فضای دیالوگ اون هم با صداقت کلمه، هزینه داره که ما همگی داریم می پردازیم. دوستی ها هزینه داره.
(منظورم پول و مال نیست) و من معتقدم که برای رفاقت ها باید هزینه کرد، اون هم تمام و کمال
چه تعبیر جالبی…
در ضمن برای هزارمین بار به فکرم رسید که برایتان بنویسم چه کار زیبایی می کنید داستان نویسی آموزش می دهید و تازه لیستش کرده اید این کنار برای همه.
ارادتمند
———————————-
سلام عزیزم
من فرصت نمی کنم برات کامنت بذارم، ولی کارهاتو می خونم، در مطبوعات امروز ایران، تو نقش بسیار ارزنده ای داری، خوشحالم که حرف همه رو می شنوی ولی کار خودت رو می کنی، در غیر اینصورت زیتون نبودی که اینهمه خواننده داری، زبونم لال هشت پایی می شدی که خودت هم خودت رو نمی شناختی.
پس بدان و آگاه باش که کار خودت رو خوب بلدی و به موقع حرف می زنی. و ممنونم برای لطف همیشگی ات،
سلام آقای معروفی عزیز.
تعبیر خیلی جالبی بود که می شود شباهت های زیادی را از ان بیرون کشید ، مثل فرصت طلبی مثل تغییر مسیر مثل شرایط جوی که همشون لازمه ی سیاست و موج سواری اند و مثل عمق، مثل نگاه کردن و انعطاف پذیری و سبکی که لازمه ی ادبیات و غواصی ست .
من هیچ گاه به سیاست علاقه ای نداشته ام ولی منکر تاثیر آن نیز نبوده ام. واقعن نمی توانم باور کنم که کسی سیاست مدار باشد و آلوده به دروغ و باند و ندیدده گرفتن بخشی از خصوصیات انسانی نشود، از این باب کمتر می توانم همراهی و دوستی کسانی را بپذیرم که دستی بر سیاست دارند، می دانم که بعضی ها عرصه ی سیاست را راهی می دانند برای پیشبرد اهدافی انسانی و مدعی اند که این راه راهی موثرتر و سریعتر است و ادبیات فاقد این ابزار است. ولی من معتقدم هیچ قدرت و حکومتی برای رشد انسانیت تلاش نمی کند چرا که مفهوم انسانیت با قدرت و اعمال عقیده در تضاد است در حالی که حکومت برای بقا نیاز به قدرت دارد و برای اعمالش نیز نیاز به زور.
ادبیات عرصه ایست که شاید اثر گذاری اش را در زمانی طولانی تر انجام دهد ولی اثری عمیق تر دارد و با روح انسانی سر و کار دارد، شاید نتواند مشکلات زنده گی عموم را بر طرف کند ولی قادر است „اندیشه“ را به آدمی عرضه کند که بهترین ابزار برای زنده گی ست، اگر همه یاد بگیرند که درست فکر کنند و ببینند حتمن حکومت ها هم مجبور می شوند از روش های درست تری قدرت خویش را حفظ کنند، همان طور که در غرب بخشی از آن اتفاق افتاده است.
من نیز برای اثر داشتن و اثر پذیرفتن در اجتماع عرصه ادبیات را انتخاب کرده ام.
و خرسندم از ارتباط با شما.
درود.
——————————————-
چه تحلیل جمع و جور و خوبی!
همینه دیگه. اگر هر کدوم از ما یه درخت بکاریم ایران سبز میشه لیلا جان
با سلام
در پست قبلی متنی که من آن را داستان کوتاه می نامم
گذاشته ام .
خواهشمندم نظر خود را در باره آن اعلام فر مائید.
با تقدیم سپاس
بهزاد
http://bekhealsho.blogfa.com/
آدرس وبلاگ من می باشد
———————————–
بهزاد جان
من فقط می خونم، منتقد نیستم.
بلد نیستم نقد بنویسم. و تا کنون ننوشته ام
و کاش غواضی ماهر باشی. و کاش بی لباس غواضی هم ممکن بود.
باسی!!
از یه شهر دور افتاده ی خشک چجوری میشه غواصی اموخت؟
نه
کجا غواصی کنیم؟
باسی..دل داده ایم به غواصانی بزرگ که می توانند سمفونی مردگان اجرا کنند در قعر آبهای تیره ی اینهمه شوری…باسی…
باسی….موج سواران این دیار, چه مستانه وارو میزنند..چه مستند… چه حس شکوهی دارند… باسی…. کاش غواص باشی و کاش غواص باشکوهی باشی و دم به دم مار ماهی ببینی…
باسی من…استاد…نویسنده ی بزرگ ایران…دلمان بزرگ است. دل بچه های این دیار خشک بزرگ است..دریاست.. بیا غواصی کن…مال تو..همه ی این دل//همه ی این چشمها مال تو..بیا غواصی کن..غوص کن…شنا کن…بس است موج سواری اینهمه گرگ بر کمر خم و شکسته مان…باسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بغلم کن… بغلم کن باسیییییییییییی……..کلی از وبهایم را فیلتر کردند…دزدیدند…آخ..باسی..بیا گریه کنیم..باسی….دیگر نمیترسم از عظمتت… دوستت دارم..همین….دوستت دارم…به حد عشق.. و کاش بگویی در این سرزمین خشک چگکونه غواصی کنیم؟…کجا؟
—————————————
احمد نازنینم
دریای تو ذهن توست، اقیانوس تو دل توست، چطور نمی تونی یه دفترچه ی کوچولو برداری و توی ذهنت شنا کنی؟ چرا نمی تونی از ته اقیانوس قلبت مرواریدها رو بریزی روی کاغذ؟
دلم می خواد اینهمه احساس و درک رو بریزی روی کاغذ، به شکل یک داستان یا رمان برام بفرستی.
مطمئن باش که خودم کتابت رو چاپ و صحافی می کنم.
پا شو دفترت رو بردار و شروع کن.
اصلاً برای من یه رمان بنویس، به سفارش من.
می ترسم نیروهات رو به باد بدی احمد!
پاشو شروع کن، همین حالا.
باسی
ببخشید که مجددا اینجا مزاحم میشوم اما در جوابتان عرض میکنم که منظورتان از هزینه هر چیزی که باشد میپردازیم و خواهیم پرداخت
ولی قسم به شنوندگانتان در همین وبلاگ ، که فرو نریزید
شما در آنسوی ایران غریبید و من هم در ایران غریبم.
روان شناسی میخونم و شیراز متولد شدم و پدری و مادری اهل افغانستان دارم .من هم درد غربتی دوگانه میچشم ولی ازوقتی شما رو دیدم و این همه بار بر دوش تان و غم بر دلتان ، تصمیم گرفته ام به مشکلاتم امروز و غم های دیروز بگویم مگر چه از عباس معروفی کمتر دارید ؟ مگر معروفی جسورانه معروفی نشد .
جناب معروفی عزیز
ما میجنگیم و خواهیم جنگید و فقط به قول شما به اقیانوس های فکرمان رجوع خواهیم کرد
پوزش میطلبم از بابت مزاحمت مجدد
————————————–
شکیب عزیزم
فکر کنم شرایط من و تو کمی شبیه باشه. و تو غربت رو به خوبی درک کرده ای. یکبار هم در همین وبلاگ درباره ی آدم هایی مقل تو نوشتم: با رفیق های افغانی…
یادت هست؟ توی آرشیوم پیداش می کنی.
البته یادت باشه که تو ایرانی هستی، ایران بزرگ که مال همه ی ماست.
باز صد رحمت به جناب ناصر خان غیاثی و امثال ایشان که اگر حرفی انتقادی عیبی ایرادی از کسی دارد همه را با نام خودش بیان می کند . نمی دانم ایراد گرفتن از رفتار دیگران و داوری و انتقاد کردن در زیر پوشش مخفی چه صیغه ایست دیگر؟
این نوعی زرنگی ریا کاری مزورانه و آب زیر کاه حرکت کردن است . چون اگر به فرض اشتباه هم بشود و حتا مجبور به معذرت خواهی هم بشود همه اش به پا ی یک اسم نوشته میشود که وجود خارجی ندارد.
مانی ب وجود خارجی ندارد . مانی ب شخصی است که جرات باز گفتن انتقاد از رفتار معروفی و دیگران را تحت نام واقعی اش ندارد . چرا؟
چون مانی ب شخصی است که در زندگی واقعی و نام واقعی اش رفتاری شاید مخالف و متضاد با آنچه که بیان می کند را دارد. مانی ب آدم نفع طلبی است چون نفع طلبی اش اقتضا می کند که طوری از دیگران انتقاد کند که نه سیخ بسوزد نه کباب . مانی ب اهل جار و جنجال است و هویت و ماهیت خودش را در همین جار و جنجالها کسب می کند . مانی ب اگر رفتار شناس است . رفتارها را به طور عام و کلی تحلیل می کند نه اینکه با گیر دادن به رفتار یک شخص بخواهد نتیجه کلی بگیرد. بعد هم گذشته از تمام این حرفها آیا هرگز مانی ب گفته و یا نوشته است که هدفش از این همه تحلیل رفتاری و گفتاری دیگران چیست؟
——————————————-
آره، قبول دارم پرستو جان
درست فهمیده ای. ناصر غیاثی آدم ساده دلی ست که با تحریک یکی دوتا آدم دور و برش اینجوری شده. وگرنه تا آنجا که می شناسمش کینه توز نیست.
فکر کنم جو گیر شده و امیدوارم خودش را به خودش برگردونه.
ولی این آدم ناشناس، هنوز هم بر سر حرفم هستم:
راستی این مانی ب کیست؟ همان مطلبی که نوشته ام، حالا چراغش برام روشن تر است. ازش می ترسم. ببین کی چهره ی „درخشان“ ش می زنه بیرون
„من پری کوچک غمگینی را میشناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه
به دنیا خواهدآمد….“
نمیدونم این قطعه پریشادخت شعر ایران مناسبتی باگفته های دوستان داره یا نه! فقط کامنتی بود از سر دلتنگی
———————————-
کلمات به هم راه دارند، در دل هم زندگی می کنند، کافیست که ذهن تو به این کلمات پیوند خورده.
همین کافیه
چه تشبیه قشنگی کردید استاد
ولی ظاهرآ دنیا دست موج سوارهاست
بدبختانه
—————————
همین طوره، و ظاهراً
یک بار در اردوگاه کنده ای را در آتش گذاشتم و کنده پر از مورچه بود . همین که شروع به سوختن کرد ، انبوه مورچه ها بیرون ریختند و اول به طرف وسط رفتند که آتش می سوخت ، بعد برگشتند و به ته کنده فرار کردند . هنگامی که به قدر کافی در ته کنده جمع می شدند توی آتش می افتادند . بعضی ها در می رفتند . تهشان سوخته بود و له شده بودند و همین طور می رفتند و نمی دانستند کجا می روند ، ولی بیشترشان به طرف آتش و بعد به ته کنده می رفتند و در انتهای خنک کننده جمع می شدند . سرانجام توی آتش می افتادند . یادم هست آن موقع فکر کردم این آخر دنیاست و فرصت خوبی است که آدم مسیح بشود و کنده را از آتش بردارد و بیرون بیاندازد تا مورچه ها بتوانند خودشان را به زمین برسانند . ولی من کاری نکردم جز این که یک فنجان آب روی کنده پاشیدم تا فنجان را خالی کنم که ویسکی در آن بریزم و بعد آب به آن اضافه کنم . فکر می کنم پاشیدن فنجان آب روی کنده ی سوزان ، مورچه ها را فقط بخار داد .
———————————-
عجب تصویر هولناکی!
یاد داستان „مسابقه ی کژدم ها“ از „خوان رولفو“ افتادم، ترجمه ی احمد میرعلایی، در کتاب بسیار ارزشمند „طوق طلا“.
این کتاب برای داستان نویسان مثل یک ترازوست برای بقال، متر است برای بزاز. بخشی از بهترین داستان های کوتاه را در آن می بینی.
پیداش کن، محمد جان.
برای تو لازم است.
و مثل ماهی تیز و درخشان و پر از ایده .
نویسنده یعنی یک جهان فکر و چشم .
زنده باد .
——————————-
امروز از خواب که بیدار شدم یک سوژه یا موضوع پیدا کرده ام که هیجانش دارد مرا می کشد.
به زودی می نویسمش
…این ۳ تا نقطه را برای تو گذاشته ام
عشق من!
همیشه اینها نشانه ی سانسور نیست
هزار حرف و تصویر و خاطره
در آن خوابیده
مثل من وقتیکه نگاهت کنم
….سه نقطه بیشتر نمی بینم
تو
من
و خدا
که از دیوانگی سر به بیایان گذاشت …..
سلام استاد عزیز
خیلی وقته میام اینجا اما هیچ وقت کامنت نذاشتم گفتم اولین بار یا شایدم اخرین بار یه شعری از خودتون باشه بی نظیره من که عاشقشم و همیشه زمزمه اش می کنم
دوست ندارم مثل بقیه مدام تعریف کنم اما من با نوشته هاتون چند وقتیه که زندگی می کنم چه تعرف ملموسی از ادبیات و سیاست
در پناه خالق سیب
پایدار باشی و پیروز
به سادگی پرواز گنجشک های جنوب
در آسمان کرکس ها
می نگرم
که چگونه به آشیانه جنوب
باز می گردند!
مهرداد
……………………..
استاد مشتاقانه منتظر سوژه جدیدت هستم
تا از دست نرفتم زود بنویسش!
بارها با جرات در آسمان کرکس ها پرواز کردی
و نتونستند هیچ آسیبی بهت برسونند. پرواز کردن در آسمان کرکس ها
چقدر لذت بخش بود ؟؟؟
نکته جالب و خنده دار در این است که شخص ناشناس ولی شناخته شده ای ! در وبلاگ خودش تحت عنوان در فهم رفتار معروفی سلسله مطالبی می نویسد و بعد چون مطلب کم آورده گیر داده است به کامنتها . حالا ما نفمیدیم که فهم رفتار معروفی چه ارتباطی با کامنتهای نوشته شده در زیر مطالبش دارد؟!تصور میشود که غرض بیشتر رفع بیکاری مزمن باشد. و یا اینکه می خواهد ثابت کند که کامنت دهنده های معروفی هم مثل خود معروفی هستند ! و می خواهد از کامنتهای آنها فهم رفتار معروفی را استخراج کند!
——————————————-
می دانی؟
می خواهد به تو یاد بدهد که برای دیگران چی بنویسی، چه جوری به اسم دیگران بخندی، چه جوری زیرآب بزنی، و اسمش را می گذارد نقد.
تولید ندارد، درخت نیست، گیاه نیست، یا سم است یا آفت.
درود
.
نگاه زیبایی در این نوشته دیدم و احساس کردم.
من اما مثل شماری از خوانندگان گرامی فکر نمی کنم که جهان دست سیاست مدار هاست… و هر وقت که نام سیاست رو می شنوم یاد سهراب می افتم که:
من قطاری دیدم که سیاست می برد
و چه خالی می رفت.
.
استاد این چند خط پایین حال این روزهای منه! نمی دونم چرا اما وقتی تو وبلاگ نوشتم دوست داشم بیام اینجا و برای شما هم کپی کنم…
.
شاد و خوشبخت باشی.
با خودم می گفتم: «چگونه می شودم که می خواهم پاک بودن را و شدن را، نور را؛ اما گاه و بی گاه روزگار و جهان پیرامون عفونت و تیره گی را به سراغم می فرستند؟ من که آن ها را نخواستم. پس چرا و از کجا …؟
…
رفتم توی کلبه، بوی نم و نا می آمد. دستهای خورشید اما بر سر اسباب کلبه یود. سوراخ های ریز سقف مهمانشان کرده بودند. آرام تر شده بودم. احساس نیرومندی گذشته را داشتم. با خودم گفتم:
شب سختی باید باشد.
جایی که به نور روزنه دارد،
از سیلاب در امان نیست.
——————————–
شب سختی باید باشد
حالا که بررسی کامنتها مطرح شده یادتان هست که یک بار یک نفر در کامنت دونی مانی ب شما را متهم کرده بود که بهش فحش دادید و او را لقب … داده اید؟ بعد هم رفت سند مدرک بیاره واسه حرفش!
—————————————
او دلش می خواست که بهش چنین می گفتم. آرزوش بود. اما من دریغ می کنم.
سلام آقای معروفی واقعا چقدافسوس خوردم که تاکنون از وجود این وبلاگ وحضور شما بی اطلاع بودم .خیلی از این بابت شادم . شاد شدن چیزکمی نیست وشاد کردن نیز. من شاد شدم از دیدار مجدد شما وبازهم شاد شدم از اینکه دوباره از وجود این وبلاگ بوسیله ی دوست بسیارعزیزم بهزاد خبردارشدم. زیرا اولین بارهم توسط ایشان باشما وآثارتان آشناشدم. سمفونی مردگان راهم ایشان به من هدیه کردند. شاهکاربود. از شما ممنونم واز دوستم بهزاد که روزی روزگاری باشما همکارو هم داستان بود. برای شما وهمسرتان که ایشان راهم بسیاردوست دارم وهمچنین دوست بسیارعزیزم بهزاد آرزوی سلامتی وشادکامی روز افزون دارم . جاوید ایران وایرانی
——————————-
به بهزاد عزیز سلام برسان
و ممنونم
حالا نظردرباره مطلب شما. این بحثی است که من وبهزاد همیشه درباره آن صحبت میکنیم .جایگاه سیاست وادبیات درجامعه وزندگی. مطلب شماخیلی جالب بود وقیاستان.من هم از سیاست متنفرم وعاشق ادبیات.من نیز میگویم فقط باقلم وادبیات میشود زندگی سازشد وشادی آور. مطلب شماروکه خوندم گفتم نمیشه هردوروادغام کرد؟ نمیشه با لباس غواصی موج سواری کرد که به هردورسید؟ نمیشه به این ترتیب هم به کارسیاست پرداخت وهم از خطرات آن مصون ماند؟ شاید بشه. ولی بازهم فقط خود موج سوارهست که لذت میبره واز خطرمصون ولی عده ای که زندگیشون به تصمیم گیری اون سیاستمدار بستگی داره چی؟ اونا طبق معمول قربانیان همیشگی تصمیم غلط اون شخص خواهند بود. واقعا مطلب جالبی بود وقیاس بسیارجالب تری. از شما ممنونم خیلی دوستتون دارم.
———————–
این دو تا در کشور ما و در این روزگار بعید است، البته اکتاویو پاز و آندره مالرو ادیب سیاستمدار بوده اند،اما در کجا؟
مکزیک و فرانسه
سلام استاد
تعبیر جالبی بود همیشه اعماق پر رمز و رازتر و زیباتر از سطوح بوده.
گرچه من با سیاست دشمن نیستم با تمام کثافتی که دارد اما معتقدم هیچ سیاستمداری واقعا ادیب نمیشود اصولا ادبیات آفریده شده تا از سیاست بشه فرار کرد.
—————————–
در اصل برای برقراری یک تفاهم بین شهریار و شهروند فلسفه پدید آمد تا با آن آیین شهریاری و شهروندی تبیین شود، بعد هرکدام راه خود را رفتند، سیاستمدار شد گردنه گیر اجتماع، فیلسوف هم رفت توی قوطی.
رابطه ها مخدوش شد…
وبلاگ غواصی در ایران
وبلاگی خبری آموزشی در مورد غواصی diving
آدرس وبلاگ : http://irandiving.blogfa.com
در ضمن من وبلاگ تان را لینک کردم خوشحال می شوم که شما هم لینکم کنید
——————————-
کاش یک وبلاگ هم برای موج سواری راه می افتاد، مثلاً موج سواران دشت امید
متشکرم از این همه حسن نیت که نسبت به من و سایر افغانی ها دارید
اما پس از خواندن غواصی سوالی ذهنم را مشغول و گاهی مخدوش کرده است و آنم اینکه
چرا گاهی کسانی این همه به اعماق میروند و ناگهان میبینی از شهرتی که در اعماق کسب کرده اند برای تصدی پستی در موج سواری استفاده میکنند ؟یا کسی که سالهاست موج سواری کرده است ناگهان شیرجه میزند و میشود عمیق و غواص ؟
یا اینکه اگر کسی از همان مرواریدهای کف اقیانوس برای فریب چشم ما استفاده کرد چه ؟
به نظرتون میشه این غواصی را به شخصیت انسان هم تعمیم داد و گفت که هر کسی هم سطح و عمقی دارد و برای درک عمق اقیانوس ادبیات ، باید با عمق وجود در این آب فرو رفت ؟
————————————-
درسته که پرواز همیشه پروازه، ولی کلاغ کجا و عقاب کجا.
کلاغ در سطح پرواز می کنه تا تکه صابونی پنیری گندزاری پیدا کنه و بزنه به چاک، عقاب اما در اوج فشار زیادی تحمل می کنه.
لطفاً شعر عقاب خانلری رو بخون. یکی بهترین شعرهای معاصر ایرانه.
راستی استاد
یک بخش جدید به وبلاگ شاعرنواز اضافه کردم
کتابخانه . اولین کتابی هم که گذاشتم؛ کتاب “ فریدون سه پسر داشت “
البته با اجازه ی شما .
———————————–
ممنونم محمدجان
سلام استاد
دیروز برایتان ایمیل فرستادم.
امروز عصبانی ام، بروید به این آدرس تا بدانید چرا عصبانی ام
این مطلب یعنی چی؟
———————————-
این مطلب سالها پیش نوشته شده و فکر کنم تا کنون ۲۰ بار انتشار یافته، و نویسنده اش می خواسته چند تا فحش به نویسنده ی ایرانی این رمان بدهد، که مارکز را بهانه کرده. مهم نیست.
من یک بار پیام گذاشتم خواستم بدانم قصدی بوده که درج نشده من فقط
خواننده شما هستم و اگر چیزی بنظرم برسد درمیان میگذارم
موفق باشی عباس عزیز
—————————
هیچ کامنتی حذف نمی شه.
مطمئن هستین که کامنت شما ارسال شده؟
آقای معروفی عزیزم خوشحالم که خوب هستید و مثلِ همیشه زیبا نوشتید. خیلی چیزها در غواصی میتوان یافت، فقط باید به عمق رفت با دلی صمیمی و کاوشگر.
مرسی که همیشه هستید.
سلام استاد عزیز
حس قشنگی است ،شاید اگر عمویم را در نظر نیاورم ،شما اولین نویسنده ای هستید که می توانم همزمانی که کتابش را می خونم ،از طریق دنیای مجازی با او صحبت کنم. (سمفونی مردگان )
من تمام مطالب آموزش یتان را خوانده ام .حتی با اجازه شما پرینت هم گرفته ام تا همه جا با من باشند.داستان نویسی را تازه شروع کرده ام.من سن زیادی دارم متاسفانه .
از عدم اظهار نظر تان در باره آن داستان هم خیلی فهمیدم .شاید اصلا در حد وقواره ای نباشد که قابل نظر دادن باشد.اما من دارم سعی خودم را می کنم .در این شهر کوچک ما هم که کسی نیست کمکم کند. فقط کتاب داستان می خوانم .یادتان هست گفته اید :صد صفحه بخوان ،ده صفحه حرف بزن و یک صفحه بنویس .من متاسفانه کسی دور و برم نیست تا با او حرف بزنم .کتا بهای همینگوی ،چخوف ،آلن پو ………را دارم و می خوانم .شاید روزی یک صفحه خوب نوشتم .
باری اگر حمل بر جسارت نکنید داستان کوتاه „زخم های چرک “ را اینجا می گذارم. شاید فقط بگوئید این داستان است یا نه ،من راهم را پیدا کردم.
اردتمند شما
بهزاد.
هوا گرگ ومیش بود،زنی در حاشیه ی سیمانی جوی آب ،زیر درخت بید مجنون نشست .درخت بید از آن طرف جوی رفته بود بالا ،بعد خم شده و از روی جوی آب گذشته ٬درست بالای سر زن خودش را پهن کرده بود.
زن چادر رنگی اش را به کمرش سفت گره زده، مشغول شد .جلوی تشت نیکلی٬چنگ می زد به کت پشمی مردانه .با هر بار چنگ زدن روی دو زانو به عقب و جلو میرفت.هر چند وقت یکبار،از چنگ زدن دست می کشید، صابون رختشویش را می مالید روی کت ،باز چنگ می زد.
رد لکه های خون از روی کت پاک نمی شدند.فقط از قرمز تیره به قهو ه ای و بعد کرمی تغییر رنگ داده بودند.زن کت خاکستری پشمی را از تشت نیکلی در آورد .کمی پودر رختشویی روی آن ریخت .با تشت کوچک پلاستیکی قرمز، از جوی به زحمت کمی آب برداشت، ریخت روی آن .کت را چند بار چنگ زد، بعد تا کرد و با پا هایش رفت روی کت.به آرامی کت رابا پا فشرد .کمی که گذشت وقتی جای پایش محکم شد و توانست تعادلش را حفظ کند، با لگد های محکم به کت کوبید .با هر ضربه ی پا ، آب چرک زرد رنگی از کت پشمی بیرون می زد.زن خسته شد، از لگد کردن دست کشید .کت را انداخت داخل جوی آب و بیرونش آورد. هنوز رد لکه های خون روی سرشانه و سینه ی چپ کت، دیده می شد. زن کت را چلاند .انداختش روی زمین سیمانی . پودر رختشویی را به همه جای کت مالید . چوبه ی رخت شوی اش را برداشت .بالای سر برد ،کوبید بر سینه و کتف کت پشمی. کت را مثل یک لاشه ی گوشت خوابانده بود،با چوبه بر آن ضربه می زد.دوباره بلندش کرد چلاندش ، انداختش روی زمین .باز کمی آب و پودر رختشویی روی کت ریخت . اشکش در آمده بود . دستانش جان نداشتند.سرخ شده بودند و می لرزیدند .با بغض هر چه زور داشت به دستش داد و چوبه را بالای سر برد و محکم به یقه ی وآستین های کت ،چندین بار کوبید.کت پشمی کاملا مچاله و نرم شده بود.زن اشک و عرق روی چهر ه اش را باآستینش پاک کرد.نگاهی به کت له شده انداخت، نفسی تازه کرد.کت را غرق کرد در جوی آب. آستین هااز آب پر شدند، کت خاکستری در آب کاملا باز شد ، شکل گرفت.زن هفت بار کت پشمی رادر آب فرو برد ،بالا آورد، چلاند، تا شرعی شد.عاقبت کت پشمی خاکستری را بر شاخه ی درخت بید آویخت.نگاهش کرد.
دیگر اثری از خون نبود .زن کت را تا کرد، گذاشت داخل زنبیل. چوبه اش را روی کت گذاشت.تشت های رختشویی را در یک دستش گرفت .چادررا روی سرش مرتب کرد،جلوی چادر رنگی اش را با دندان گرفت،زنبیل را به دست دیگرش داد،قبل از آنکه زنان روستا اورا با آن چهره ببنند٬رفت صبحانه شوهرش را آماده کند . زیر چشمش کبود بود .بالای ابروی سمت راستش،ردی از پارگی شروع می شد و به بالای پیشانی اش می رسید. درست زیررستن گاه موها ،خون مردگی پهنی به چشم می آمد.بینی زن روی صورت استخوانی اش زیادی بزرگ شده بود.به نظر می رسید ورم کرده است .
————————–
مرسی بهزاد جان
………..
سلام آقای معروفی
هم موافقم و هم مخالف!
من تازه رمان جدیدم را شروع کردم…برایم دعا کنید به آنچه که می خواهم برسم!
ممنون…
————————
امیدوارم موفق باشی
„غواصی“ شما را خیلی دوست داشتم.
„عید نوروز“ (بخشی از فصل دوم کتابم) را نوشتم. خوشحال می شوم اگر نظرتان را برایم بگویید. آدرس آن: http://reyhann.blogfa.com
————————————–
می خوانمش
باسی
چشام پر اشکههههههههههه
باسی
هزار تا کاغذ خریدم
دارم مینویسم
باسی
باسی
ببخش
دارم مینویسم
باسی
درود.زیبا بود آقای معروفی عزیز.
سلام آقای معروفی
راستش نمی دونم که شما چطور به سوالاتی ازتون میشه جواب میدید من در مورد جریان سیال ذهن خیلی سوال دارم و اینکه کتاب ایرانی که نمونه ی کاملی از سیال باشه وجود نداره (البته اینطور که در جلسات و کارگاهها شنیدم و اگرنه شازده احتجاب گویا نزدیک به سیال ذهنه ) میخواستم بدونم شما میتونین راهنماییم کنید ؟؟
راستش نوشتن با این سبک یکم سخته و فکر کنم احتیاج دارم که خوب خوب درموردش بدونم
ممنون ازتون
—————————–
سلام
در مورد سیال ذهن دو تا مطلب در رادیو زمانه نوشته ام.
با این شگرد نوشتن باید ذهنی نویسنده باشه، وگرنه امکان نداره
استاد دوباره سلام.آموزش داستان نویسی تون رو دنبال می کنم و خیلی چیز یاد می گیرم.ممنون.کتاب رگتایم رو خوندم اما به جذابیت اون چند خطی که شما راجع بهش نوشته بودید نبود.میگم شاید بهتر باشه کل کتاب رو باز نویسی کنید.مطمئنم کتاب خوبی میشه.خیلی بهتر از اصل.
————————–
هومن جان
اون کتاب بسیار خوبیه. شما کارهای منو با نظر لطف می خونید. با این حال دو تا رمان از من به زودی منتشر میشه.
سلام بر مرد به خلوت رفته : عباس عزیز. ادبیات یک ماهیت درونکاوانه است. نرم و خزنده با حیا و نجیب. آرام و ابدی. اما سیاست, پر هیاهو , تصرف کننده, و آنی است. همچنان و همواره ارادتمند: جواد هرمس مالزی
———————————–
آره جواد عزیز
خوبه که همه با هم این مفاهیم رو دوره می کنیم.
ادبیات مبتنی بر صداقت درونی هنرمند و مشاهدات و یافته ها و افکار اوست… اما سیاست… چه خوش گفتید
اما اگر ادبیات هم بوی سیاست بدهد یا سیاست بوی ادبیات…؟ مرز ها روز به روز بیش از پیش رنگ می بازند و چشمان کم سوی من هم دیگر تاب تشخیص ندارد…
جناب معروفی عزیز
با آرزوی زیباترین ها
روز/ شب خوش
نقطه
—————————-
مدیای جهانی و سیاست های فرهنگی جهان، به ویژه دیکتاتورها مدام به فکر متوسط سازی اند، مردمی تلویزیونی که خود مسئله و گره ندارند، با مسایل و گره های چهره ها و فیلم ها و هنرپیشه ها سرگرم اند.
در مقابل یک جریان روشنفکری در تمام عرصه ها دارد با این سیاست مبارزه می کند تا آگاهی مردم رو به رشد باشد.
بین ادبیات و سیاست هم چنین ستیزی وجود دارد
دیروز برای یکی از دوستان راجع به اینکه خواننده ی یک متن که خودش هم بویی از نوشتن برده است لازم است غواصی بداند و اگر نداند همیشه مثل “ سوگوشی “ ها به زبان آذری همان هائی هستند که روی سطح آب مانده در گودال یا برکه و حوض راه می روند و البته آنها باز حرکتشان جای مکث داره چون قادر به دویدن و راه رفتن روی آب هستند و این خودش موضوع تشابه را بر می گرداند ولی خواننده های مطالب سایت ها و وبلاگ ها سوگوشی هم نیستند ، میآیند و یک کلمه ی تکراری را تکرار میکنند و می روند ّی آنکه یک لایه از متن را کنار بزنند و یا حتی یک ثانیه مکث کنند !! حالا این نوشته ی شما را که دیدم یاد آن نوشته افتادم و برایم جالب بود .
و نظر شما نظرم را کامل کرد و هیچ شکی ندارم در این که ادبیات غواص می خواهد نه موج سوار و یا کسانی که نزدیک به ساحل ورجه میکنند ….
سلام و سپاس
————————–
سلام
میشه درباره ی سوگوشی برام بیشتر بنویسی؟
ممنون میشم، و هستم.
آفتابان به عباس معروفی ی عزیز درود می گوید.
کما این که بایسته ست سبکبارانی که بیم موج و گرداب هایل را به جان می خرند، از درک حال عشق غافل نمانند.
و چه زیبا فرموده مولوی ی بزرگ حرف عباس نازنین را در داستان نحوی و کشتی بان.
زنده باشی
با مهر بسیار
———————————–
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نمود آن خود پرست
گفتم هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت…
مولانا و سعدی پر از داستان های تمثیلی جاودانه اند که اسطوره ی زندگی می شوند، و تو مدام با آنها درگیری.
داستان نویس های ما باید بوستان سعدی و مثنوی مولانا را به عنوان تکلیف بخوانند.
آقای معروفی
شما بی نظیرید
سپاس از توجهتان.
——————————-
من از تو ممنونم. امیدوارم کارهای خوبی با همین حس سرشار ازت ببینم
شاید به زودی
سلام حال شما آشنا شدن با وبلاگ شما سعادتی بود که اول خداوند و بعد آقای حمید( وسوسه های گریز) نصیب من کرد.
من فارغ التحصیل دروره ی کارشناسی ادبیات هستم.هنوز داستانهاتون رو نخوندم.می خونم و اگر تونستم و قابل بودم.نظری هم می دم.
موفق باشید.
تفصرتون از ادبیات فوق العاده بود.غواصی.
سلام
پرشین بلاگرز «خبرخوان آلمان» («گرافیکی» و «تکست»)؛ و «لیست و فید وبلاگهای فارسی آلمان» را ارائه کرده است.
از پرشین بلاگرز و «خبرخوان آلمان» بازدید فرمائید.
http://persianbloggers.blogspot.com/2008/11/germany-p.html
سلام
وبلاگ جالبی داری
اگه دوست داشتی به ما هم یه یر بنز
قول نمیدم که سود کنی ولی مطمئنم که ضرر هم نمیکنی[نیشخند]
در ضمن اگه دوست داشتی بگو تا تبادل لینک کنیم
شاد و موفق باشی همیشه
گرچه سخته
آرش
[گل]
سلام، آقای معروفی
تعبیر زیبایی از ادبیات است: غواصی
حتا اگر مروارید هم صید نکنیم، من که مانند شناگری نابلد در آب شالاپ شولوپ راه می اندازم و با امواج در بازیم و دل خوش..
لذت می برم از خواندن شما و منتظر مرواریدهای صید شده تان در کتابی نو.
آرزوی موفقیت بیشتر و بیشتر.
سلام عباس جان ! فکر میکنم شما سوار یه زیر دریایی هستین
تعریف جامعی بود از ادبیاتو غواصی ؟
حالا شما کجای کارید استاد ؟
—————————-
هیچ
دارم یاد می گیرم
دوباره سلام جناب معروفی من وقتی میبینم تعداد کامنت ها زیاد میشه اول نظر خودم رو میدم بعدش میام بقیه نظرات رو می خونم اینبار هم که گفتم شما مثل زیر دریایی هستین منظورم باشکوه بودنه بعد که اومدم بقیه کامنت ها رو خوندم دیدم عجب نظر مزخرفی دادم.
——————————–
عیبی نداره، سخت نگیر
حالا یه کامنت به قول خودت خوب بنویس.
سلام استاد
این سه چهار روز سخت مشغول فکر کردن و نوشتن داستان هایی هستم که گفتم
امشب وقتی داشتم می نوشتم ترسی توی دلم افتاد .. اینکه آیا این چیزهایی که می نویسم داستان های خوبی ست! در واقع این سبک نوشتن و این راه را رفتن درست است.
تا به حال اینقدر جدی به داستان نویسی نگاه نکرده بود. امشب یکهو دلم دلرزید.
آمدم اینجا .. تا برای شما بنویسم .. تا با حرفهایتان مثل همیشه آرام و امیدوارم کنید…
ممنونم ..
سیدمحمد مرکبیان
————————–
محمد جان سلام
اول داستان را بنویس، بعد آن را در معرض دید و خوانش قرار بده، بگذار نقدت کنند، و خودت هم با دید یک خواننده بهش نگاه کن. و از پشت داستانت کنار برو، و ازش دفاع نکن، فقط حرف دیگران را بشنو، اگر قانع شدی، در نسخه ای دیگر به تصحیح آن بپرداز.
به شیوه ی تضمینی اگر آغاز به داستان نویسی کنی، نویسنده نمی شوی. چون شهامتت را از دست می دهی، و منزه طلب میشوی.
پس بنویس
بیصبرانه منتظریم استاد
راستی کدومش رو باید اول بخونیم؟
سلام
به روزم با مقاله ی “ باستان گرایی (آرکاییسم) درآثارمحموددولت آبادی “ و منتظر حضور و نظر ارزشمندتان.
شاد باشید و سرافراز
مممم چه تشبیه جالبی
سلام استاد.
رمان“ ذوب شده „رو از کجا میتونم تهیه کنم؟انتشارات ققنوس از چاپ کتابتون اظهار بی اطلاعی میکرد؟
——————————-
هنوز در انتظار اجازه است. وقتی منتشر شد اعلام می کنم.
سلام استاد نازنینم
خوشا به حال آنها که غواصی حقیقی بلدند یا شاید کوهنوردی. مگر نه این که با ادبیات اوج می گیریم؟ خوش به حال بلند پروازانی چون شما. کاش ما هم لیاقت پیمودن تپه ها یا غوطه ور شدن در دریاچه ای هرچند کم عمق داشته باشیم. چگونه می توان راستی چنین تاثیر گزار شد و بر دل ها نشست؟
راستی استاد من و دوستانم در تورنتو هنوز منتظرتان هستیم. سرفرازمان کنید.
——————————————-
اواخر بهار قرار است که به امریکا و کاندا بروم.
حتماً خبرتان می کنم
سلام
نمیدانم چرا مطالب و داستانهایتان را که میخوانم بغض گلویم را میگیرد. وقتی در طول روز بیش از حد شاهد برخوردهای ناسالم و غیر اخلاقیم شبهایش به دیدار شما می آیم و آرامشی عجیب وجودم را فرا میگیرد. همین امروز صبح تا غروب خانه بودم غروب به دیدار روشنفکری رفتم که حتما میشناسیدش. دلم را شکست با حرفهایش با رفتارش. در طول این سالها خیل عظیمی از روشنفکران و دگراندیشانی که در دوران نوجوانی برایم ارزش والایی داشتند در برابر چشمانم فرو ریختند حالا فقط شما ماندید و چندتایی دیگر که امیدوارم شماها را از دست ندهم.
———————————–
چیزی بین من و دوستان یا خوانندگانم جز دیوار شیشه ای احترام وجود ندارد. که همه تلاش می کنیم نشکنیم اش. اما اگر دل شما شکسته، من به آن روشنفکری که می شناسمش خرده می گیرم. اگر روشنفکر باشد، وقتی از پیشش می روید و خداحافظی می کنید، باید حس نوشتن، سرودن یا آفریدن در شما بیدار کرده باشد، نه اینکه انرژی منفی بپراکند در وجود شما.
آخر ما که از هم طلبکار نیستیم؟ حیف نیست؟
در سال های جوانی من کسانی بودند که وقتی ازشان خداحافظی می کردم، داشتم می دویدم که بنویسم. و برخی هم بودند که کاش نبودند. ازشان خداحافظی می کردم که دیگر ریخت شان را نبینم. با رفتاری مرعوب کننده مدام برتری خود را به کله ی ما جوانترها می کوبیدند.
و من از چنین موجوداتی گریختم.
صبحت بخیر باسی..هی مینویسم باسی……..
هی مینویسم………کاغذ ها که تموم شدن دوباره میخرم…باسی…باسی..بخاطر همه چیز ممنون…..بخاطر امیدی که زندگیمو روشن کرده ممنون……..ممنون باسی……
—————————-
من هم ممنونم که داری می نویسی
با سلام
ادبیات یعنی غواصی … خیلی تعبیر قشنگی است
ماندگار باشید
چه زیبا گفتید. آدم دوست دارد تحسینتان کند اما قبل از اینکه این پیام را بنویسم با خود فکر کردم مگر شما به تمجید و تحسین و تایید نیازمندید، حال آنکه گاه حس می کنم سخن من خرد تر از آن است که بخواهد بر سطرهای مجازی پیام ها بنشیند.راستش لحظه ای شک کردم. از آن شک ها که بارها به سرم می زند وقتی می آیم و می خوانمتان.
——————————–
چیزی که پدید می آید تحسین لازم نیست. گفت و شنود و سلام می طلبد
سلام استاد گرامی
من برای شما دو ایمیل فرستادم که امیدوارم بدست شما رسیده باشد. در خصوص آن مطلب نقد(اگر بشود اسمش نقد گذاشت) از آن سایت که گفتم، بارز ترین نکته از بی سوادی و نفهمی منتقد همان خرده ای است که به وجود جنگ در سمفونی مردگان گرفته که گفته: فقط جنگ شد که یوسف خودش را مثل چتربازان پرت کند و دست و پا شکسته به گوشه ای برود… . موضوع به این واضحی که جنگ یکی از نماد اصلی برادر کشی است؟! که آن منتقد گفته نویسنده فقط جنگ را برای جراحت یوسف در رمان آورد!. و اگر ایمیل هایم را خوانده باشید راجع به آن نوشتم… . ولی برای هیچ کدام از ایمیل ها جوابی نگرفتم. شاید نرسیده، شاید جواب شما بدستم نرسیده، شاید(بیشتر) شما جوابی ندادید.
و این که استاد، من قبل تر ازتان پرسیده بودم کار جدید چه چیزی برای انتشار دارید؟ و شما جوابم را ندادید. بعد کسی این اواخر ظاهراً، کامنت داد و هیچ سؤالی در این باره نپرسید اما گفتید چه کارهایی برای انتشار دارید!
در آخر که، استاد ما با هم تعارف یا رودربایستی داریم؟
موفق باشید
با احترام
——————————–
کیهان عزیزم
نمی دونم چی باعث این سوء تفاهم شده
در مورد کار جیدم بارها نوشته ام و خیال کردم می دونی.
خیال می کردم کمی از آرشیو این صفحه رو هوانده ای.
با این حال دو رمان و یک کتاب در مورد نوشتن در دست انتشار دارم.
یک مجموعه شعر هم اینور آب چاپ شده که هنوز منتشر نشده: با عنوان «نامه های عاشقانه» و «عین القضات و عشق» که هر وقت امنتشار یافت توسط یک مسافر برات ارسال می کنم.
یکی هم برای احمد رحیمی ارسال می کنم.
در مورد ای میل ها هم فقط می تونم بگم گاهی بمباران می شم و برخی از ای میل ها بی جواب می مونه. روزی هفتاد هشتاد ای میل برام میاد که اعتراف می کنم از پس همه شون بر نمیام
و شرمنده میشم.
سلام
آرزو کرده بودم که الان اینجا یک عروس دریایی می دیدم. یک نو عروس دریایی.
چگونه می شود برای آن که مرا به قعر این دریای زیبا بردی , از تو تشکر کرد؟ و آن همه مروارید و ماهی که نشانمان دادی؟
——————————————
از خودم رضایت ندارم
به همین خاطر تلاش می کنم به ادبیاتی که براش دورخیز کردم برسم.
سلام
پیکر فرهاد فوق العاده بود . شاید یک کم دیر خوندمش اما مهم اینه که قاطی یک عالمه کتاب گم نمود تا از زیر دستم در بره. در هم آمیختن زن اثیری و لکاته هدایت در تاریخ ایران بقدری قابل باور و لمس بود که آدم رو مسخ میکرد . زن ایرانی که در هر شرایطی خودش واسه موجودیتش تصمیم نمی گیره بلکه شرایط برای اون یک زندگی اجباری ایجاد میکنن . شرایطی که مردسالاریه خنزر پنزری به اون تحمیل میکنه و عاشق های منفعل برای نجاتش هیچ کاری نمی کنن. و اوج داستان جایی بود که همانطور که زن اثیری و لکاته وجوه یک انسانن مرد خنزرپنزری و عاشق هم یکی هستند . به هر حال مرسی یک شب توی دنیایی که شما ساخته بودین گم شدم. خلسه عجیبی بود.
————————————————-
سلام خانم سارا
خوشحالم که راضی بودین
آقای معروفی
تعطیلات آخر هفته خیلی سرم شلوغ بودو من نتونستم اینجا سر بزنم
همین یک روز و نصفه کلی دلتنگ شده بودم.
میخوام بگم شما مثل یک درخت پر بار هستید که میوه های دلچسب و زیبا داره
از زمانی که اینجا و هم صحبتی شما را پیدا کردم صاحب دوستان بسیار ارزشمندی شدم مثل پرستو بهرام آگالیلیان و دیگران. این را مدیون حضور خلوت انس هستم
پاینده باشید
————————————
من هم میام نقاشی هاتو نگاه می کنم.
در ضمن آدرس بده کتاب رو برات پست کنم
استاد جان
آدرسم را ایمیل کردم
سپاسگزارم از مهرتان
اتاق از نور پرژکتوری که پشت پنجره می تابید نیمه روشن بود. زن چشم باز کرد. لحاف را کنار زد. نفس هایش تند تند و نامرتب بود. خیره شد به پرده ی پنجره و سعی کرد نفس عمیق بکشد. مرد لحاف را لای پاهایش جمع کرد و طرف زن چرخید. زن سرش را تکیه داد به بازوی لخت و خنک مرد.
صدای ریزش بارانی نرم می آمد. اتاق بوی ادکلن گرم و شیرین مردانه می داد. شانه های زن تکان خورد و هق هق گریه اش بلند شد. مرد با چشمهای بسته، دستش را آرام روی کتف زن گذاشت و موهای براق و روشن زن را که روی شانه اش ریخته بود نوازش کرد: بازم خواب دیدی؟…
ادامه درhttp://nevisee.blogfa.com/
آقای معروفی عزیز / برایتان توضیح دادم در حدی که خودم دیده و حس کرده ام ولی شوق شما باعث شده تا بیشتر بگردم و معادل فارسی اش را پیدا کنم / نمی دانم چرا مطمئن نیستم نوشته ام راجع به سوگوشی به دستتان رسیده یا نه !! مطلب تازه ای به دستم برسد برایتان می فرستم .
با احترام
——————-
هنوز چیزی به دستم نرسیده.
هر وقت فرصت کردید ممنون خواهم بود
سر درد ودل دارم , اگر بی حوصله اید بگذرید…
کتاب هاتون رو خوندم.دیدم نوشته هاتونو می فهمم. با حرفاتون موافقم. خیلی جاها حس منو بیان کردید و کمی وارد روح من شده اید… این جا جواب همه رو می دیدن. خوش اخلاقین و واسه همین هاست که دل تنگی هامو آوردم این جا.
قبلا گفتم – ایراد گرفتم- که چرا توی رمان سمفونی مردگان مادر یوسف رو بهنگام سم پاشی از یاد می بره.مادری که عاطفه اش نماد است. شما هم دوتا حرف قشنگ زدید و دوتا آدرس دادید که منم رفتم اونجا دیدم که آره رستم آدم بدی نیست ولی هرچی باشه آدمه وچون از اندازش خارج می شه سهرابش رو می کشه.شما گفتید بی اندازه شدن , من می گویم وقاحت.آره درسته فراموشی دلیل روانی داره.وقاحت وقتی تو آدمی باشه آدمی هم نمک نشناس می شه.چون صرفا خودش رو می بینه.خودش و خودش.همین باعث می شه چیزایی که دلش نمی خواد رو نبینه. دیکتاتوری هم از همین جا شروع می شه.از آدم های وقیح بدم می آد. آدم های بی چشم و رو که خودشون بلکه آدمیتشون رو گم می کنند. همه اش با خودم می گم چرا این آدم ها تا این اندازه می تونن وقیح باشن؟یعنی تا این بی اندازه بودن رو خودشون حس نمی کنند؟مگه می شه؟ مگر این که آدم به حدی لش شده باشه که عنوان معلوم الحال به خودش بگیره و اون وقت می تونم به خودم بگه اینو ولش از آدمیت خارجه و کاری ش نمی شه کرد. شما که افسانه ها رو می شناسید افسانه ای سراغ ندارین که آدماش او نور پوستشون از کرم پر شده باشه؟ آخرِ این افسانه چی می شه؟ خوبه؟نمی دونم من توی این دنیا باید دلم بی چی خوش باشه توی این اقیانوس پر از لجن؟
——————————————-
سلام
در اینکه بسیاری از آدم ها به حق خودشون قانع نیستند، شک نکنین.
برخی آدم ها پلشت میشن، و در پلشتی هرچه دست و پا بزنن، میزان آلودگی و غرقاب شون بیشتر میشه.
در حالیکه نهاد و فطرت آدمی در آغاز پاکی و راستی و روشنایی است. و چه حیف
یک سوال فنی داشتم. البته توی برنامه های داستان نویسی تون گشتم ولی جوابمو نیافتم. من توی نوشتن یه مشکل خاص دارم.البته نمی دونم این مشکله یا نه ولی من هر وقت از نویسنده ای کتابی می خونم قلم و نوع نوشتنم دقیقا همون نوع و لحن نویسنده می شه. یعنی قلم من یک دست نیست.یه داستانم شکسته و با لحنی معمولیه و داستان دیگه ام یه لحن کاملا متفاوت با قبلیه. یعنی خودم کاملا تاثیر کتابی که اخیرا خونده ام رو تو نوشتنم احساس می کنم واین برام خوشایند نیست.حالا این جا یکی توصیه کرد که نخون! چرا این همه کتاب می خونی که قلمت آشفته شه. ولی مگه می شه؟ چطوری می تونم استقلال نوشته هامو حفظ کنم؟
———————————–
تجربه ی من میگه چند روزی مثلاً سمک عیار بخون؛ بعد می بینی همه ی نثرهای گوناگون از اطرافت میره کنار
پی ادراک زمین بودم و بس،
هوش سرشار من از کوه منم بالا رفت.
دشت گسترده و سبز،
تا ته مرز زمین راه می رفت.
وزش باد و تن نازک شالی ها بود.
کوه من چاله ای بود
اول دشت یکرنگی ما
مرد شالی گفت:
شب تاریکی بود،
دشت ما هم چاله بسیار دارد.
صبح ولی
چشم بینا
هوش از دل عقلم می برد!
من به این جمله می اندیشم:
آن گیاهی که ته چاله ی عمرش پژمرد
خبر از روشنی دشت نداشت.
آقای معروفی
تا جایی که متوجه شدم شما داستانهای نویسندگان تازه کار را می خوانید (برای شما ایمیل میکنند) و به آنها راهنمایی می دهید.خواستم بپرسم نوشته های غیر داستانی (مقاله و نقد و….) را هم می توان برای شما فرستاد؟
——————————–
نه دوست عزیز
فرصتم کوتاه است
سلام آقای معروفی نازنین.
من بازم واستون پیغام گذاشته بودم ولی شما جواب ندادین.
شایدم جواب نداشت .
به هر حال من عاشقانه دوستون دارم و شما تنها دوست بی کسیهای منین.
شما عشق منید عباس آقا.بخاطر همه چیز ممنونم ومدیون شما.
——————————
امیر عزیزم
کجا پیغام گذاشتی؟
من چیزی ندیدم. با اینهمه از لطف شما ممنونم
سلام آقای معروفی عزیزم حالتون چطوره؟ من هم منتظر رمانهای جدیدتان هستم، خوشحال میشم به من سر بزنید.
سلام
جناب معروفی این روزها سرگرم خواندن سمفونی مردگان هستم به انتهایش رسیدم فقط دست مریزاد می گویم یادداشتی درباره آن نوشته ام که در وبلاگم هرانک خواهم گذاشت که خبرتان خواهم کرد
————————————-
می خوانمش. و ممنون
مدتهاست که این صفحه را نخوانده ام، دلم تنگ شده بود. خوشحالم امشب سرکی کشیدم و… می خوانمت.
دلت بهاری
———————–
جانت پر از شکوفه
بهار
آقای معروفی عزیز
روایت من و سوگوشی هایم ، که متاسفانه هنوز معادل فارسی اش را نتوانستم پیدا کنم ولی همچنان در حال جستجو هستم و محال است اگر چنین واژه ای باشد ، پیدایش نکنم / بچه که بودم در روستایمان ، وقتی تشنه می شدم و کوزه خالی بود و من در باغ و بولاغ ، میرفتم کنار چشمه و دراز می کشیدم و آنقدر خیره به سنگ های رنگی کف چشمه آب می نوشیدم که گاه سرریز می شدم و چشم از سنگها بر نمی داشتم و …بعد که بلند می شدم می دیدیم که در همان گودالی که چشمه می جوشید و پهن تر از جویی بود که از آن جاری می شد . چطور روی آب از این سو به آن سو می دوند . دوست ندارم بگویم حشره . چون از همان بچگی به زبان آذری بهشان می گفتند و می گفتیم “ سوگوشی “ یعنی پرنده ی آب . گاهی غواصی هم می کردند و می رفتند زیر آب و بیرون می آمدند با بدنی کشیده ، شبیه دانه ی جو و پاهایی بلند و نازک . کمی بزرگ تر از “ آتو گاریشگا “ همان موچه های بزرگ که معنی اش در آذری میشه : موچه ای که اسب داره . چنان به سرعت روی آب می دویدند که منظره اش در چشمانم ابدی شده است . روی برکه ها که فراوان بودند حتی روی آب حوض هم دیدمشان . یقین دارم شما هم حتما انها را دیده اید . محال است ندیده باشید .
سلام و سپاس
… واقعا می ارزد!
باز هم پیام من مورد پسند نشد حتما اشکال از من است
موفق باشی عباس عزیز
سلام آقای معروفی.من فکر میکنم این مقایسه نادرست است نه به خاطر ارزش گذاری ای که کرده اید ویکی را غواصی و دیگری را موج سواری و به عبارتی یکی سطحی ویکی راعمقی – هرچند این نیز کمی افلاطونی وار است – ، بلکه به این علت که این دو در دریا شکل نمی گیرند . این دو با آب ها سر وکار دارند . ونه با دریاها. و در این حالت دیگر آب بستر نیست . منظر است…
—————————–
فروهر جان
من اشاره ای کردم به عمق ادبیات، حکم صادر نکردم عزیز
سخت نگیر
عباس معروفی بزرگ….سلام
چند دقیقه پیش „فریدون سه پسر داشت“ رو تموم کردم و وسط گشت و گذار توی اینترنت نمی دونم چی شد که پام به حضور خلوت انس رسید….برای من که تا حالا بارها و بارها شبم رو با „سمفونی مردگان“ صبح کردم و هر دفعه واسم قشنگ تر از دفعه پیش بوده، عباس معروفی فقط یه نویسنده نیست…تجسمیه از آرمانهای دور و دراز…جوابیه به هزاران „چرا“ی سرکوب شده…
گفتنیها زیاده عمو عباس…اما قبل از هر چیز آرزو می کنم که توی این سالهای بلوا صدای گرمت،پر شور تر از همیشه به گوش ایران و ایرانی برسه.
باشی…تا همیشه
————————–
سلام سینا جان
مرسی که کتابمو خوندی
فوری فوری
لطفا به سایت گوگل مراجعه و عبارت “ هاله نور احمدی نژاد “ را سرچ کنید . از نتایج حاصله به سایت youtube رفته و دو فیلم هاله نور و تکذیبیه آن را مشاهده کنید . آقای رییس جمهور مردم شعور دارند . دروغگویی تا چه حد؟؟؟