عکس

————-

«شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد. …»

– عباس معروفی، فریدون سه پسر داشت

پُفففففففف، چرا دیگه نمی‌تونم این رمانو بخونم؟ چرا از گریه خفه می‌شم؟

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp

4 Antworten

  1. اتفاقا دارم می خونمش همین دیروز شروع کردم بازم داستان برادرکشی انگار ، مثل سمفونی مردگان و آیدین ؟!
    سکوت این دورف جون می ده برای خوندن
    پریروز چاه بابل رضا قاسمی تموم شد فوق العاده بود بعض شما نباشه

  2. سلام بر عباس عزیز و تنها، آمده ام هند ، دو روز است رسیده ام در این آشفته بازار بوق و شلوغى و فقر و رنگهاى زیبا و بوى عودهاى مختلف ، این جمله شما را خواندم و یادم آمد در کنار پارک خانه تان با هم عکس گرفتیم و قلبم حال آمد . میبوسمت عباس جان و رویاهایت را از دست نده. ارادتمند : جواد هرمس
    ——————
    سلام
    خوش بگذره

  3. آخ که چقدر من سر این داستان حرص خوردم و بغض کردم… دو ماه پیش از یه دستفروش که توی میرزای شیرازی بساط داره خریدم. این دفعه کلی از کاراتون رو لیست کردم رفتم تهران برم سراغش…

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert